یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۷

الهام بچرخ !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا !

شب گذشته یک برنامه دیدم  از بگو وبستان سر کارعلیه عالیه فاطمه زهرای نوین اسلامی خانم الهام چرخنده که هنوز هم میچرخد دست بردار هم نیست  کسی نیست باو بگوید زن تو چکاره هستی که میخواهی زنان ایرانی را دربند بکشی ، آنهم زنانی  که مانند قره العین را داشتند پروین اعتصامی را داشتند و فروغ را  ،  اگر شادروان فریدون فرخ زاده زنده بود چه ها که  نمیگفت وچه ها که نمیسرود  ، حال بجای شمع کافوری شمع مرده و نیم سوخته دارد پر پر میزند .

ماروزی زنی ماننند فرخ روی پارسا  را بر وزارت آموزش  و پرورش داشتیم  و یا زنی مانند مهر انگیر دولتشاهی که سفیر بود  حال این نکبت  از چاله هنری بیرون آمده درکسوت  فاطمه زهرا  بین زنان چادر پخش میکند چرا که مبادا تاجر و وارد کننده چادر ورشکست شود به آنها وعده خانه وماشین میدهد بشرطی که چادر بر سرکنند !! تا آنجا که ما میدانیم  فاطمه زهرا یک عبا برسر میکشید وپای برهنه دنبال  گوسفندی در بیابانهای کربلا میگشت تا شیری بدوشد و دوغابی بسازد برای  حضرت اعلی نه اینکه  چادر کرپدوشین ومقنه پولک دوزی وسر بندی سیاه ابریشمی انگشترهای آنچنانی  وارد معرکه شده  که ( زن ایرانی ) را به درون  چادر فرا بخواند ، 

دلم برای آن زنانی میسوزد که رنج تحصیل را حتی در خانه شوهر تحمل کردند به مقام دکترا رسیدند و حال کجا هستند ؟! در پای دیگ آش یا طبق حلوای نذری ؟!
اگر هم دنبال دینی میروید اول درباره آن خوب تحقیق کنید ، از خود بپرسید چگونه بانو خدیجه چهل وپنج ساله بعد از سه شوهر با یک جوان بیست ساله که نوکرش بود عروسی کرد وبچه آورد ؟!  چرا از سه همسر خود بچه نداشت ؟! لابد از معجزه های الهی است ؟! 

بپرسید حضرت علی قبل ااز بعث کدام دینی را داشته ؟ هیچ بت پرستی  بتخانه بزرگ درهمین کعبه امروزی که نام الله را برآن  گذاشتند  بزرگترین  بت نامش الله بود  خانه خالی است کسی درونش نیست  این ابراهیم بود که بتها را شکست والله را به زمین آورده برایش خانه ساخت ! عربها هم ازاین تجارت استفاده ها میبرند  بلی تا ما  کره خران دردنیا هستیم مفلس درنمیماند .

تازه اینرا هم از آخرین فرعون مصر فرا گرفتند که او بت رها درهم شکست وتنها به یک موجود  نا مریی  میاندیشید . 
در یکی از سایتها دیدم  یک فاطمه کماندی دیگر با اسلحه زمان رستم گرز زنجیری با سپر به همراه نوچه هایش وپا اندازان دیگر  گویی به جنگ دیو سپید در قله کوه دماوند میرود !در محله ها راه افتاده اند تا دیگر درهیچ محله ای کسی جرئت نفس کشیدن نداشته باشد نامش گروه " رضویون" میباشد .

خوب تا اینجا فهمیدم که زنان ایرانی  بخصوص مسلمان از مردان خطرناک ترند وباید  حتماازآنها دوری کرد تا اندازه ای دراین  شهر زنان ایرانرا دیدم وخطر آنهارا بوئیدم  ، فاحشه های اجاره ای هفتگی  وپا اندازان قلعه  وکوره های آجر پزی ! حال درکسوت  بانوان نجیب حرم مانند بانو الهام سر بر سجاده گذاشته وتصمیم  داشتند  مارا به راه راست ارشاد کنند بعد که کمی به سابقه آنها اشاره میشد میگفتد "
درتوبه باز است !!! خدا بخشنده است !!! 
مانند همان آخوند زپرتی که روی منبر نشسته به مردان میگوید دروغ را تنها به زنتان بگویید هرچه میتوانید به آنها دروغ بگویید ، عیبی ندارد تا فلانشانرا به دست بیاورید به انها وعده ها دورغین بدهید !!
خوب ، تا این جانوران  در آن  محیط زنده اند چگونه میتوان برایشان از قانون و اساسنامه  ویا گفتارهای نیک سخن راند اینها چیزی حالیشان نیشت همه منگند وپریشان .
در کشورها ی پیشرفته  زنان مصدر کارهای بزرگی شده اند ودر کشورهای در حال رشد  نیز کم کم دارند به جلو میروند اما دران سر زمین فلک زده هر روز  مردم بیشتر به درون فاضل آب مذهب فرو میروند .

واین کدام عشق است  که حافظ فریاد بر میدارد : 
از صدای سخن  عشق ندیدم خوشتر 
یادگاری   که بر این گنبد دوار بماند 

این کدام عشق است ؟  عشق مجازی ؟  یا یک عشق حقیقی ؟  عشق انسان به انسان ؟  یا عشق انسان به آفریننده خویش  این عشق قابل رویت نیست  ورای  پدیده های دیدنی است  حال عده ای این نام پر ابهت را آلوده ساخته بر اسب راهوار آن سوار شده وبسوی تاریکی ها میتازند  و واژه اصلی را گم کرده اند .
نظامی گنجوی میگوید : 
طبایع  جز کشش کاری ندارند 
 حکیمان  این کشش زا  عشق پندارند 
و حال من با لباس تمام رسمی از فاطمه زهرای ناگهان ظهور کرده بر ملت بی آشیان  و سوخته ایران ، سرکار  خانم الهام چرخنده میخواهم که تنها به دور خود ومادر مهربان ودو پسر نظر کرده شان که نام ارسطو را برانها نیز نهاده اید بگردید وآن قاشق » گوهی « را که خود میل مینمایید به ز.ورد در داخل حلقوم زنان واقعی ایرانی ننمائید  شما بقول حودتان از باز ماندگان یاغیان و زاهزنان  کوههای بختیار بوده اید به همان میراث پدری بپیوندید راهزنی مالی  بهتر است تا افکار را بزنید  سود بیشتری  عایدتان میشود هم شما وهم آنهاییکه در پشت سر شما ایستاده اند  ! ملت را خر فرض ننمائید  که با هزینه شخصی به این شکل وحشتنا ک ا درآمدید ، برای " گوگوش "  شدن کمی سنتان بالا بود  !
ما  به صد  خرمن پندار  ز ره چون نرویم 
چون ره ادم  خاکی به یکی دانه زدند
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا /02/09/2018 میلادی برابر با 11 شهریور 1397 خورشیدی .

شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۷

واژه گم شده

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« اسپانیا !


چقدر واژه وکلام  در زبا ن  ما گم ویا پنهان شده اند ،  خواستن ، عشق ورزیدن ، بوسیدن ، وآرام گرفتن درآغوشت   و می میکده ساقی و ساغر  همه رفتند و بجای  آنها کلمات نا مفهموم و نا شناس   نشستند ، اعمالش را انجام میدهند با زبان بسته ! وبا کلمات ناهنجار .

ترا میخواهم ای یار  تا در آغوشت بگیرم 

من با لبان سرد نسیم  صبح 
سرمیکنم ترانه ای برای تو 
من آن ستاره ام که درخشانم هر شب در آسمان سرای تو 

غم نیست گر کشیده حصاری  سخت 
 بین من وتو  پیکر سحر ، اما 
من آن کبوترم  که به تنهایی 
پر میکشم  به پهنه  دریاها 

شادم که همچو شاخه خشکی باز 
در شعله های قهر تو میسوزم 
گویی  هنوز آن تن تبدارم 
کز آفتاب شهر تو میسوزم 

مگذار  زاهدان  سیه کردار 
رسوای کوی و انجمنم   خوانند 
 نام مرا به ننگ بیالایند 
اینان که آفریده  شیطانند
پایان 
ثریا / اسپانیا / » لب پرچین « 01/09/2018 میلادی برابر با 10 شهریور  1397 خورشیدی 


جمعه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۷

خط ارتباط !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !

در این فکرم که چه کسی خبر مرگ مرا بتو خواهد داد ؟!

دوشب  پیش جناب اجل عزرائیل پشت در بود  در نهایت توانست مرا بر زمین بکوبد آنهم نیمه شب  تنها دست چپم آسیب دید ونتوانستم درست بنویسم در حال حاضر هم یک انگشتی مینویسم .
نامه ای  از طرف ارباب آمد اگر میل داری خط اشتراک را باز کن وکامنتها را ببین باز کردم  من هما ن لوح  ساده ام اما خمیرم را کسی نمیتواند تغییر دهد ویا شکل دهد  شکل ناپذیرم  شکست هم نمیخورم ، مگر آنکه جنگ جهانی سوم  که نماد ونشانش معلوم است با آرایش قدرت زور مند ارباب پوتین دردریای مدیترانه زیر منطقه سوق الجیشی ارباب بزرگ بی بی سکینه  حال یا نشان جنگ است یا نشان یک نمایش  بهر روی آنرا دیگر نمیتوانم  تحمل کنم .

حال راه ها باز است  رفقای دهان گشاد ،  بیایید تا به اندیشه های من برسید ،  بیایید شریعتی تازه بنا سازید ،  مرا باطل نمیتوانید بکنید ،  من خود حقیقت هستم  خدایی نیستم 
اما از دگرگون  شدن تصویرم واهمه دارم .

 میل ندارم هریک بمن نقشی بدهید  نه میرنجم ونه خشم میگیرم  هرچه را که د ر من میبیند  در ذهن خود بکارید شاید روزی بکارتان آمد .
من همان  موجود  تصویر ناپذیرم  همان مفهوم نا مفهومم 
واین صورتکهایی که شما از من ساخته ویا میسازید  تنها دردفتری پنهان میشوند  بی هیچ معنایی  من میل دارم هر آن دریک شکل دیگری عیان شوم  ، دوست دارم درلحظاتی  در پیکری دلپذیر دلربایی کنم ،  گاهی گم شدن را نیز دوست میدارم   وگم شدن شما را در خودم .

مرا بو بکشید  مرا گمان برید ،  هر چیزی را بچشید  و مزه کنید  مرا درهر گوشه ای میتوانید بیابید  ومن همیشه » یک شاید ویا یک اگر « باقی میمانم  
احتمال اینکه از حقیقت دروغین شما دور باشم بسیار است  شما عقابهای بلند پرواز ، تا اوج آسمان پروازکنید سپس ناگهان فرود خواهی آمد  شما تنها  آسمانرا دوست دارید اما من به زمین میخ شده ام  .
با کمال شرمندگی  بیشتر نیمتوانم شمارا درد سر بدهم چرا که با  یکدست نوشتن کار آسانی نیست . تا روزهای آینده . ث

مرده بدم زنده شدم ، دولت عشق امد ،  دولت  پاینده شدم .
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین / اسپانیا 31/08/2018 میلادی /

چهارشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۷

ایران ما

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« اسپانیا !


ری ، دماوندی دارد  ، همدان ، الوندی دارد ، اصفهان رودی دارد  و شیراز صفایی و 
کرمان بقایی ، 
----------
طوس ما از برکت هایی که در اوست  ،هر قدم عاجز و آخوند گدایی دارد ، علم الهدایی دارد ! ؟  " اصل این شعر ، از مهدی اخوان ثالث است ، باکمی دستکاری من ) !
...---                                                                                       -----------------
نزدیک به چهل سال  چه غم انگیز است  که برای ایران ما که آرزوهای دیرینه  داریم  و همچنان  در میان آرزوها وا مانده ایم .

حکومتی را که رضا شاه  از دست ملایان  مردم فریب  و دروغ پرداز و لاف زن  در آورد    و مریدان نادانشان را  به مدرسه و دانشگاه  فرستاد  ، دوباره بصورت وحشتناکتری  در اختیار ملایان  قرار گرفت  که همه فعال مایشاء و خود مختار  و هرکدام در کنارشان قزل باشان اوباش  که هرگز  پیش از این چنین قدرتی نداشتند .

ولایت فقیه ، فرمانروای مطلق دین و دنیای ما شد  و چاه چمکران  و هزاران نیرنگ دیگر بنام  دین  بازیچه دست  ملایان وعمله هایشان  میباشد .

 دلهای پر امید  مردم  از  اندوه و کین  و رشک و حسد پر شده است  و نشاط و شادمانی   ها پژمرده اند  خوشی ها  در دلها برای همیشه پنهان شد  ایران ما لانه کرم های زشت و مارهای مهیب  و چهل سال است که غیر اندوه  چیزی باین سر زمین  ومردمش نداده اند .
دوباره عاشورا از راه میرسد و دوباره مردم سرگرم پختن نذری و حلوا خواهند شد و گویی غیر ازاین  کاری ندارند !

چهل سال است که مردم ایران  جز ریش جنباندن  و لفاظی بی سروته  و حرفهای بی مصرف  ندیده  و نشنیده اند ،  در این  دوران طولانی ،  بشریت یک دوران بزرگ تکنو لوژ ی را پشت سر گذاشت  وهر لحظه  افق های تازه تری را می گشاید ورازهای پنهان و نا پیدا را کشف میکند  وآقایان میل دارند نقشه جغرافیای جهان را دگر گون  کنند وکشوری را از روی آن محو سازند ، درواقع  تاریخ جنایات هیتلر را ازنو تصحیح نمایند  وحال آنکه  باید تاریخ همین  چهل سال   خودشان که انباشته  از تحریفها وجعل  گفته ها وپنهان کاری ها وانبوه دزدیها ی سهمگین  است رسما تصحیح و تائید نمایند .

رضا شاه در مدت  پانزده سال  از مملکتی  ویران و آشفته  و درهم سر زمینی ـآباد  ساخت  ، دانشگاه را  بنا نها د ارتش منظم ایجاد کرد  راههای ایران وراه آهن سرتاسری  را با دهشاهی مالیات روی قند وشکر  ؛ بنا نهاد  و در سراسر ایران امنیتی  بر قرار ساخت که میگفتند حتی یک پیر زن با طشتی از طلا  میتواند  بی هیچ  واهمه ای در کوچه ها راه برود  و کسی با وا عتراضی ننماید .

ودر طی این چهل سال  با میلیاردها پول  نفت  واینهمه تکنو لوژی  های نوین  وآدمهای متخصص چه کرده اند ؟  آقا زاده به راه انداخته اند وتخم وترکه هایشان دور دنیا برای مردم تعین تکلیف میکنند ویا خرج  آدم های بی سرو پا تا برایشان جاسوسی نمایند .فحشا ، فقر ،  و اعتیاد دارد بیداد میکند  هیچکس به جان خود  و زندگیش ایمنی ندارد ،  در پایتخت  آدمها را  گروگان  میگیرند  وباج میخواهند ( نظیر نازنین ساغری )  دشمنی این ملایان وگدای گوره های سر قبر آقا  با رضا شاه  بخاطر دین نبود ، اینها  با  برپا  شدن دادگستری  و آموزش و پرورش  نوین  و کار برد قوانینی مدرن  و طلوع  درختان  تازه ، وبر خوردهای وجهانی شدن ایران ودرخشیدن ن مانند یک برلیان  براق در بین کشورهای کوچک وناتوان وبدبخت و، دنیارا شگفت زده کرد ه بود   ،  حجره های گذشته  و افکار منحط  آنها را در همه زمینه های زندگی  به نبرد خواند ،  مخالف بودند  و امروز  که در جایگاه قدرت  ایستاده اند  از پیشرفت  و از ترقی  انتقام میگیرند .

کارمندان محیط زیست را سر به نیست میکنند ،  با شادی سر جدال و جنگ دارند ،  و جامعه را به ذلت کشیده اند  و درهم شکستند  تا بهتر بتوانند بر آن حکمرانی کنند  ، فضیلتها را به رضیلت تبدیل  کرده اند  و بهمان اندازه  که خود را بزرگ میپندارند  رذل وپلید میشوند .....
و....کار امروز ما بجایی رسیده است که هند ما را "بربر" میخواند !!!!

دوران دوران سقوط است  ، سقوط معنا ها  از واژ ه ها وسقوط  هر چه نیکی  و پاکی است  وگویی ملتی در انتظار همین سقوط نشسته است وما ؟ ما بیچارگان آواره وکوچ کرده ها  از سر زمین مادری  ، از سر زمین پر ریشه و استوار  سرشار  از اندیشه های پر بار دیروز   و جایگاه افکار پوچ و خالی   و ناتوان امروز  تنها به هر علفی که رشد میکند خود را میاویزیم ، هیچ جای جهان وطنی  به دست نیاورده  ایم  و دریغ ودرد هنوز در انتظاریم  ، انتظار  چیزی در حد تاریخ امید وار ی انتظاری  که ما را در رخوت  رویا ی سر زمینمان فرو برده است  ، بی حرکتی وبی جنبشی در  بین بیم وامید  .
در یک سراب زندگی میکنیم  . وبه تماشای نوکیسه گان  دنیای نوین پرداخته ایم . ث 

چگونه باز به ماتم نشست ، خانه ما 
 هزار نفرین با د
 به دستهای پلیدی 
که سنگ تفرقه بین ما افکند ........حمید مصدق  
--------
ایستادم در برابر خورشید  
و چشمان  لبریز از عشق خود را  ، در چشمان روشن  خورشید دوختم ،
خورشید ،   از چشمان سبز او  شرمنده شد ، آب شد 
و قطره قطره چکید  بر پیکر من 
پیکری که زیر تابش آفتاب میسوزد ، میسوزد و همچنان میسوزد .ث
پایان 
از یاداتشهای نیمه شب !!!
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 29 08 / 2018 میلادی برابر با 7 شهریور ماه 1397 خورشیدی !


سه‌شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۷

فریاد به فریاد

ثریا / اسپانیا /

در میان کهنه کتابها و دفاتر و مجلات   این اشعار را یافتم  که سراینده آن شادروان » فریدون مشیری « میباشد  و دیدم مورد قبول امروز است .

فریاد به فریاد بیقراری !

تقدیم به » دوست «  و گله هایش »

ای خشم به جان تاخته  ، توفان شرر شو
 ای بغض گل انداخته ،  فریاد خطر شو

ای روی بر افروخته  ، خود پرچم ره باش
ای مشت بر افراخته ،  افراخته تر شو

ای حافظ جان وطن ، از خانه برون آی
 از خانه برون چیست  که از خویش بدر شو

گر شعله فرو ریزد ، بشتاب  و میندیش
 و ر تیغ فرو بارد  ای سینه سپر شو

خاک پدران است  که دست دگران است
 هان ای پسرم  ، خانه  نگهدار  پدر شو

دیوار مصیبت کده ی حوصله بشکن
 شرم آیدم  از این  همه صبر تو ، ظفر شو

تا خود  جگر روبهگان را بدرانی
 چون شیر  در این بیشه  سراپای  ، جگر شو

 مسپار وطن  را به قضا و قدر ای دوست
 خود بر سر آن  ، تن  به قضا داده  قدر شو

فریاد به فریاد بیقراری  ، که وقت است
در یک نفس  تازه اثرهاست  ، اثر شو

ایرانی آزاده ، جهان چشم به راه است
ایران کهن  در خطر افتاده  ، خبر شو
پایان

مارا از خانه نیز حقی است که خورده اند وبرده اند .

ثریا ایرانمنش ، اسپانیا / سه شنبه 28 آگوست 2017 میلادی برابر با 6 شهریورماه 1397 خورشیدی .
.

آن مرد آمد

ثریا/ اسپانیا !

و....... آن مرد آمد ، 
آن مرد با کلید آمد ، و همه دربها را را باز کرد ، و دزدان را  فرا خواند .
دزدان همه چیز مرا بردند  ، آب مرا  خاک مرا ، و آسودگی مرا ،
دیگر بابا نان نداد  و دیگر بابا آب نداد و سار درروی درخت خشکیده  جان سپرد 

پدر مرا ببازار برد برای فروش 
مرا به دکانی برد تا برای مواد بفروشد ،  در پشت قفسه دکان پنهان شد  ، 
من خوابیدم  ،  زیر چادری سبز ، پیراهنی سفید و کفشهای قرمزم ، 

در خواب دیدم سوار بر یک شیرم و تکیه بر خورشید داده ام و همچنان میتازم ، 
ناگهان با صدایی بیدار شدم 
 از چادر سبزم خبری نبود پیراهن سپیدم خونین بود  بمن تجاوز شده بود و کفشهای قرمزم را نیز برده بودند ، 

در کوچه ها میگشتم زنی مرا درون پستویی کشید و پیکرم  درون یک پارچه سیاه پیچید ، 
پدر را گم کرده بودم و مادر از رنج مرده بود ، آنقدر گونه هایش را خراشید تا خون به راه افتاد 

در کوچه ها میگشتم  پاهایم خونین و دامنم آلوده و کثیف  جویبارها خشک بودند و درختان گم شده  اثری از باغچه ها ی پر گل نبود ،
بجایش مناره های بلند  که کلاغان درونش غار غار میکردند 
قفسهایی که گرداگرد شهر آویخته بود و درونش پرندگان نیمه جان پر پر میزدند 
درسوی دیگری چوب های بلندی با طنابهای رنگین  بچشم میخورد  ؛ نمیدانم میدان " تیر بود " یا میدان اعدام  !

 هیچ کجا را نمیشناختم ، خانه های قدیمی ویران شده بود  برا ی بردن آجرهای قدیم و ستونهای مرمر قدیم و پاک کردن  خاطره ها

خانه ام را گم کرده بودم 
همچنان میگشتم  به دور کوچه ها ی ناشناخته 
فریا دی خاموش میکشیدم ، کسی مرا نمیدید  اما من همه را میدیدم 
کسی صدای مرا نمیشنید ، اما من همه صداهارا میشنیدم 
زنی در کنار کوچه ایستاده بود سیگار میکشید 
مردی دور او میچرخید و مواد میفروخت 

آهای  :  آیا من همان آلیسم در سر زمین عجایب ؟ 
یا ان مسافر گمشده 

کسی صدایم را نمیشنید 
من همچنان میرفتم وبه دنبال کسانی بودم که آن روزها گم کرده بودم .
این آدمهای غریبه را نمیشناختم 
این شکلهای عجیب و غریب  که گویی از هم آغوش یک حیوان به دنیا آمده اند 
من گم شدم 
در زیر خروارها خاک و پلیدی 
تنها صورت شیطانی آن مرد جلویم میگشت با کلیدی که دردست داشت 
و آن لبخند مزورانه .
--------
وناگهان از خواب پریدم  ، حال  تهوع داشتم 
------
مپندار  آهوی سر در کمندم 
 که من ، شاهین کهسار  بلندم 

نیازم زیستن در خانه ، زین دست 
اگر صد گونه  سازی پای بندم 

 زبان فرسائیت  شیدا ترم کرد 
گران  گوشم ،  مده بیهوده پندم .........توللی 

پایان 
 از یادداشتهای نیمه شب ! 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا  28/08/2018 میلادی / برابر با ششم شهرویر ماه 1397 خورشیدی .