ثریا/ اسپانیا !
و....... آن مرد آمد ،
آن مرد با کلید آمد ، و همه دربها را را باز کرد ، و دزدان را فرا خواند .
دزدان همه چیز مرا بردند ، آب مرا خاک مرا ، و آسودگی مرا ،
دیگر بابا نان نداد و دیگر بابا آب نداد و سار درروی درخت خشکیده جان سپرد
پدر مرا ببازار برد برای فروش
مرا به دکانی برد تا برای مواد بفروشد ، در پشت قفسه دکان پنهان شد ،
من خوابیدم ، زیر چادری سبز ، پیراهنی سفید و کفشهای قرمزم ،
در خواب دیدم سوار بر یک شیرم و تکیه بر خورشید داده ام و همچنان میتازم ،
ناگهان با صدایی بیدار شدم
از چادر سبزم خبری نبود پیراهن سپیدم خونین بود بمن تجاوز شده بود و کفشهای قرمزم را نیز برده بودند ،
در کوچه ها میگشتم زنی مرا درون پستویی کشید و پیکرم درون یک پارچه سیاه پیچید ،
پدر را گم کرده بودم و مادر از رنج مرده بود ، آنقدر گونه هایش را خراشید تا خون به راه افتاد
در کوچه ها میگشتم پاهایم خونین و دامنم آلوده و کثیف جویبارها خشک بودند و درختان گم شده اثری از باغچه ها ی پر گل نبود ،
بجایش مناره های بلند که کلاغان درونش غار غار میکردند
قفسهایی که گرداگرد شهر آویخته بود و درونش پرندگان نیمه جان پر پر میزدند
درسوی دیگری چوب های بلندی با طنابهای رنگین بچشم میخورد ؛ نمیدانم میدان " تیر بود " یا میدان اعدام !
هیچ کجا را نمیشناختم ، خانه های قدیمی ویران شده بود برا ی بردن آجرهای قدیم و ستونهای مرمر قدیم و پاک کردن خاطره ها
خانه ام را گم کرده بودم
همچنان میگشتم به دور کوچه ها ی ناشناخته
فریا دی خاموش میکشیدم ، کسی مرا نمیدید اما من همه را میدیدم
کسی صدای مرا نمیشنید ، اما من همه صداهارا میشنیدم
زنی در کنار کوچه ایستاده بود سیگار میکشید
مردی دور او میچرخید و مواد میفروخت
آهای : آیا من همان آلیسم در سر زمین عجایب ؟
یا ان مسافر گمشده
کسی صدایم را نمیشنید
من همچنان میرفتم وبه دنبال کسانی بودم که آن روزها گم کرده بودم .
این آدمهای غریبه را نمیشناختم
این شکلهای عجیب و غریب که گویی از هم آغوش یک حیوان به دنیا آمده اند
من گم شدم
در زیر خروارها خاک و پلیدی
تنها صورت شیطانی آن مرد جلویم میگشت با کلیدی که دردست داشت
و آن لبخند مزورانه .
--------
وناگهان از خواب پریدم ، حال تهوع داشتم
------
مپندار آهوی سر در کمندم
که من ، شاهین کهسار بلندم
نیازم زیستن در خانه ، زین دست
اگر صد گونه سازی پای بندم
زبان فرسائیت شیدا ترم کرد
گران گوشم ، مده بیهوده پندم .........توللی
پایان
از یادداشتهای نیمه شب !
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا 28/08/2018 میلادی / برابر با ششم شهرویر ماه 1397 خورشیدی .