سه‌شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۷

آن مرد آمد

ثریا/ اسپانیا !

و....... آن مرد آمد ، 
آن مرد با کلید آمد ، و همه دربها را را باز کرد ، و دزدان را  فرا خواند .
دزدان همه چیز مرا بردند  ، آب مرا  خاک مرا ، و آسودگی مرا ،
دیگر بابا نان نداد  و دیگر بابا آب نداد و سار درروی درخت خشکیده  جان سپرد 

پدر مرا ببازار برد برای فروش 
مرا به دکانی برد تا برای مواد بفروشد ،  در پشت قفسه دکان پنهان شد  ، 
من خوابیدم  ،  زیر چادری سبز ، پیراهنی سفید و کفشهای قرمزم ، 

در خواب دیدم سوار بر یک شیرم و تکیه بر خورشید داده ام و همچنان میتازم ، 
ناگهان با صدایی بیدار شدم 
 از چادر سبزم خبری نبود پیراهن سپیدم خونین بود  بمن تجاوز شده بود و کفشهای قرمزم را نیز برده بودند ، 

در کوچه ها میگشتم زنی مرا درون پستویی کشید و پیکرم  درون یک پارچه سیاه پیچید ، 
پدر را گم کرده بودم و مادر از رنج مرده بود ، آنقدر گونه هایش را خراشید تا خون به راه افتاد 

در کوچه ها میگشتم  پاهایم خونین و دامنم آلوده و کثیف  جویبارها خشک بودند و درختان گم شده  اثری از باغچه ها ی پر گل نبود ،
بجایش مناره های بلند  که کلاغان درونش غار غار میکردند 
قفسهایی که گرداگرد شهر آویخته بود و درونش پرندگان نیمه جان پر پر میزدند 
درسوی دیگری چوب های بلندی با طنابهای رنگین  بچشم میخورد  ؛ نمیدانم میدان " تیر بود " یا میدان اعدام  !

 هیچ کجا را نمیشناختم ، خانه های قدیمی ویران شده بود  برا ی بردن آجرهای قدیم و ستونهای مرمر قدیم و پاک کردن  خاطره ها

خانه ام را گم کرده بودم 
همچنان میگشتم  به دور کوچه ها ی ناشناخته 
فریا دی خاموش میکشیدم ، کسی مرا نمیدید  اما من همه را میدیدم 
کسی صدای مرا نمیشنید ، اما من همه صداهارا میشنیدم 
زنی در کنار کوچه ایستاده بود سیگار میکشید 
مردی دور او میچرخید و مواد میفروخت 

آهای  :  آیا من همان آلیسم در سر زمین عجایب ؟ 
یا ان مسافر گمشده 

کسی صدایم را نمیشنید 
من همچنان میرفتم وبه دنبال کسانی بودم که آن روزها گم کرده بودم .
این آدمهای غریبه را نمیشناختم 
این شکلهای عجیب و غریب  که گویی از هم آغوش یک حیوان به دنیا آمده اند 
من گم شدم 
در زیر خروارها خاک و پلیدی 
تنها صورت شیطانی آن مرد جلویم میگشت با کلیدی که دردست داشت 
و آن لبخند مزورانه .
--------
وناگهان از خواب پریدم  ، حال  تهوع داشتم 
------
مپندار  آهوی سر در کمندم 
 که من ، شاهین کهسار  بلندم 

نیازم زیستن در خانه ، زین دست 
اگر صد گونه  سازی پای بندم 

 زبان فرسائیت  شیدا ترم کرد 
گران  گوشم ،  مده بیهوده پندم .........توللی 

پایان 
 از یادداشتهای نیمه شب ! 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا  28/08/2018 میلادی / برابر با ششم شهرویر ماه 1397 خورشیدی .