پنجشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۷

استبداد

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا !
..............................................

» اویلو گه  شنایدر  »  فیلسوف آلمانی «

"زنجیر های استبداد  درهم شکسته  ، ای مردم خوشبخت  آکنون فراسوی  شما، مردی  آزاد است  .
دور افکندن خرافات  ، درهم شکستن  قدرت ابلهان ،  برای حقوق انسانهای والا ،  اینها کار نوکر شاهان نیست ،  برای اینها  ارواحی  لازم است که مرگ را  بیش از تملق و فقر را بیش از غلامی و نوکری  دوست بدارند .....
و بدانید که در صف چنین آزاد  مردانی  روح من  از دیگران  جدا نیست  ."
-------------------------------------------------------------------

بنظرم کمی کوتاه میامد ، یعنی پاهایش گوتاه بودند ( این نتیجه همان قندان کردن بچه های در گذشته بود که  پاها رشد نمیکردند ، ) .
سر و گردن قوی دارد و بازوانش که معلوم میشود در کارگاه  بدنسازی خود را  درشت کرده اند ،  رنگ چهره اش طبیعی است  ، چشمانش مانند دو برکه  پر آشوب  که روی آنهارا خزه های سبز گرفته باشند  بی تامل دریک جا نمیمانند ، پیشانی بلندی دارد و دهان   و لبانش باریک و بسته  چانه اش محکم ! گاهی ته ریشی دارد وزمانی آنها را ازته میتراشد ، موهای سیاه او  که معلو م است رنگ شده  در اطراف سرش  جدا ایستاده اند  نیرویی فوق العاده در سخن رانی وحرف زدن دارد ، چشمانش را مرتب درکاسه  میچرخاند ودرست چشم در چشم شنونده نمی دوزد گویی میترسد که اسرار درونش فاش شوند . این چشمان گاهی با خشم  وزمانی گود افتاده  با برقی مبهم  نه از سر مهر بلکه از سر خشم  در کاسه خود بحرکت در میایند . تبسم زیبایی  دارد  وپس از یک تبسم فورا لبانش را گاز میگیرد . من مرتب  همه حرکات او را زیر نظر دارم ، راستی و درستی و بیگناهی  دراو کمتر دیده میشود ، |برای سیاست هیچگاه نباید بیگناه بود | ! اثری از خشونت ذاتی دراو دیده نمیشود ، اما اگر لازم باشد به راحتی  کارد درسینه ات فرو میکند وسپس  آنرا بیرون کشیده پاک میکند وبه راه خود ادامه میدهد  ، 

در حال حاضر ما ، یعنی ملت سر زمین اریایی  روزگار سختی را میگذراند  ،  وبه هر  علفی که از آب بیرون میزند دست میاویزد بلکه نجات دهنده باشد ، اما اکثرا بفکر پر کردن  جیبهایشان میباشند ، مر تب طلب میکنند ! برای چند کلمه حرف که ما هم آنرا بلدیم مرتب  مارا  تشویق میکنند که .وجهی نا قابل بپر دازیم تا از سخنان گهر بار آنها محروم نشویم ! اما این یکی تا بحال  هیچگاه  از کسی مطالبه نکرده است برایش جمع آوری لشکر مجازی بیشتر اهمیت دارد تا پول نقد ، بهر روی او گرسنه نیست !

دشمنان زیادی  دارد یعنی همه دشمن او هستند همه آنهاییکه  دست اندر کار ( اپوزسیون ) سوراخ سوراخ شده هستند همه سعی دارنا معلومات خودرا بیشتر به رخ بکشند  وهمه اورا کنار گذاشته اند واز او ببدی یاد میکنند و معلوم نیست خودشان بیگناه باشند !  ، اورا بباد تمسخر ونیشخند میگیرند  ، اما  او مانند یک بولدوزر میکوبد ویران میکند وجلو میرود  . کاری به او واصل ونژاد او وخانواده اش وجزییاتی  که تعریف کرده ویا میکند ، ندارم  همه ما از یک ریشه اب مینوشیم  ،  آبی گل الود ، گندابی  بد بو و نهری که خشک شده است .

جسارت او  بی حد وحساب است  گمان نکنم درمیان آنهمه آدمهای اطرافش دوستی داشته باشد که چند ساعتی با او  تنها باشد  ، همسری دارد که نامرئی است  ونا پیدا هیچگاه از او سخنی به میان نیاورده است وگویا بیشتر کمک هارا همسر او باو نموده است ، اما درمیان آنهاییکه برایش کامنت میگذارند خیل زنان بیشتر از مردان است !! لشکر زنانه  تنها میتواند انرزی ترا بگیرد ، مردان اطرافش را را آنهاییکه بچشم دیدم چندان چنگی به دل نمیزنند  .

من باو مشکوکم ،  او برای سپاه  کار میکند ؟ آیا قدرتی نامریی درسپاه هست که اورا به جلو رانده ؟  ویا خود به تنهایی دست دراین آتش سوزان نموده است ، به  گفته هایش  گوش میدهم  گاهی یکساعت ونیم بلا انقطاع او حرف میزند چانه محکمی دارد ،   اما زمانی که فریاد میکشد  برایم  تحمل ناپذیر  است . او برای ریاست جمهوری آفریده شده است ، اگر زنده اش بگذارند !.

چه میشو کرد ؟ مردی نیست تا از میان بر خیزد  همه تنها آب نباتی گوشه دهانشان گذاشته اند و خودرا در پشت ویترین ای رنگا رنگ پنهان ساخته  یکدیگر را  میکشند  ، همین  !  چشمم از ولایتعهدی که کم کم دارد رو به پیری میرود ، آب نمیخورد  او حوصله ندارد وبقول خود دغدغه شاهی و ریاست هم ندارد بر سر زمین نفرین شده بی آب وعلف وخشک با مردمی کله شق وبیشعور وکم معلومات . نخبه  های ما در خارج پنهانند ویا از دنیا رفته اند  ، کسی نیست ، نه دیگر هیچکس نیست تا بر خیزد ویک ( رضا شاه ) دوم  ملت بدختی را که با دست خود تیشه بر ریشه خود زد و دربست خود را کلونی کشور شوراها ساخت ، نجات دهد ، آیا باید درهای امید را به روی خودم ببندم ؟ وتنها  به دیگران  امید واهی بدهم ؟ !. 

 آنچنان در خرافات ورمالی وجن گیری غرق شده اند که دیگر نمیشود  آنهارا بیدار کرد . نماز جعفر طیار و جوشن کبیر بهترین  درمان دردهای آنهاست !!!! 
روح من چنان به نشاط وشادانی  محتاج است  که اگر آنرا به دست نیاورد  به هر ترتیبی شده آنرا برای خود میسازد  زمانیکه روزگار تیره وتلخ  فرا رسیده دنیا درحال ویرانی است  شادمانیهای گذشته نیز ته نشین شده اند  دیگر جلوه ای ندارند ،  خوشبختی  درگذشته نداشتم  تا امروز آنرا جلوه گر رویاهای خویش بکنم  واز انعکاس آنها بهره ببرم  ، نه چیزی درمن باقی نمانده غیراز یک رویای نا تمام . ث
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 16 /08 /2018 میلادی !. برابر با 25 امرداد ماه 1397 خورشیدی ؟!



چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۷

لپ مطلب

با آنکه کوشش بسیار کردم وهیچ ایمیل ویا برنامه ای را باز نکردم باز یک ویروس آنهم از طریق برنانه ویندوز  داخل شد خوب مشغول پاک کردن آن هستم
  از من پرسیدی  که چه چیز آن  مرد ترا گرفت وبه دنبالش رفتی ؟ تجربه سیاسی که نداشت قد وقواره اش هم چنان نبود که ترا بگیرد  چهره اش ...... گفتم صبر کن  همین جا  صبر کن  چهره اش ؟!!!
روزی عکسی از او دیدم که داشت دود تریاک را به صورت دخترکی زیبا فوت  میکرد  دخترک  چشمانش را بست اما
واما من حالی در خود او دیدم بی سابقه  عاشقی که داشت نفس کرمش  را بسوی معشوق میفرستاد  این حال ناگفتنی بود  میدانی که من به تریاک وبوی آن آلرژی دارم وفورا قند خونم پایین مافتد باید مرا به بیمارستان بفرستند بنا براین منقل وتریاک پسر حاجی  را در زیر زمین  کنار یک حوضچه ویک باغچه  قرار دادم تا او هم بتواند با لبانش دود بر لب معشوقه بگذارد وخود   رفتم
اما پسر حاجی حال نمیکرد
دراین مرد وصورتش حالی دیدم که اگر نقاش بودم آنرا به تصویر میکشیدم  هنوز آن چهره وآن حالت را فراموش نکرده ام چه بسا دخترک معصوم هم تریاکی شد  و.......دیگر هیچ
این ”حال” را که من میگویم تنها شاعران متبهر وآنهاییکه اهل دلند میشناسند
دیگر چهره او عادی شد  ماسکی بر چهره اش گذاشت  مانند پینو کیو
دیگر اورا نخواستم ببینم
ثریا /اسپانیا
چهارشنبه  ۱۵ اوت 

پوست کندن

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا.
...............................................

برای لذت بردن  از شیرینی اندیشه ها  و تجربیات  و خیالات  ، باید پوسته تلخ آنرا  کند و بیرون انداخت و مغز را چشید ،  مغز میداند ، پوسته خوانده  ،  و میداند که روزی دور ریخته خواهد شد ،  گاهی انقدر به مغز میچسپد که جدا کردنش  به هزار مشگل بر میخورد .

امروز بخیال » حافظ شیراز « بودم  او هم در دوران خود  به همین دردها مبتلا شد تا جائیکه حتی اشعارش را پنهانی میسرود وآنها را درون  چاهی نگاهداری میکرد وما مردم بعد از او بجای آنکه از تجربیات او استفاده کنیم ، کتاب یا دیوان او را روی طاقچه گذاشتیم وهر گاه  مشگلی پیش میامد  اورا برمیداشتیم  ، حافظ جان بگو ، معشوق مرا دوست میدارد ؟ حافظ جان بگو کارم را ازدست میدهم ؟ حافظ جان  بگو دختر همسایه بمن کام میدهد ؟ .....هیچگاه نفهمیدم که درعهد او هم موسیقی که جان و روح را نوازش میداد حرام بود ومطربان مجبور بودن که ساز خودرا زیر ردا و عبای خود پنهان کنند ، هیچگاه نفهمیدند که می خوردن  نیز حرام بود ودر میکده بسته شده بود تنها میکده کفار ارمنی ویا یهودی باز بود آنهم د زیر یک  پستوی پنهان .

بجای آنکه تجربه بگیرم او را رمال و فالگیر کردیم  ؛، حال چرخی زدیم دور آسمانها گردشی کردیم جت سوار شدیم  و سپس برگشتیم از آسمان فرود آدیم درکویر زیر هزاران من خاک برشته میشویم  . انسانها فراموش کارند و ابدا حافظه تاریخی ندارند .

حال باید پوست بیاندازیم و آن پوسته بیمار را دور بریزیم  .بگذاریم تا مغز هوایی بخورد  .
وانکه به دنبال مغز میرود  در تلاش پوسته انداختن است  خود پوست میافتد.  و کم کم پوسته ها از پیکرش جدا میشوند  و ایکاش به پندار خام نرسد  آنهمه رنج برای پوست انداختن مانند مار  بجای بهتر شدن گزنده شود .

اینک امروز من هفتادمین پوست خود را نیز کندم ، و رسیدم به اصل وکل مغز ،  پوست را برای " خران " باقی گذاشتم تا  آنرا نشخوار کنند  و سیر شوند  اما هنوز در گرسنگی مغز بسر میبرم  ودر پی آن هستم . .

تاریخ همه سر زمین ها  زنجیری از برد و باخت  قدرت است  و چه ملال آور و اندوهگین میباشد  درسی جز واقعیت تلخ بما نمیدهد  وایکاش واقع بین باشیم  شیوه برد وباخت  با بهره گیری از آن همه کشمکشهای  بی مورد تنها برایمان نا امیدی ببار میاورد  ؛  و ناامیدی اولین قدم شکست است .

وارد بحث های سیاسی نمیشوم که دیگر حا ل تهوع گرفته ام بعد از دیدن آنهمه جانور درون قفس تنگ خود شیفتگی ها و خود خواهی ها .

امروز ا این سر زمین در یک تعطیلی مذهبی بسر میبرد  ، بنا براین من رادیو را روشن کردم تا در پناه موسیقی جانی بگیرم  هوای اطاق عوض شد وهوای رویاهای من نیز .
 تمام  صبح دراین فکر بودم که ( بهترین دوستم ) به همسرش گفته بود  پولهایت را به حساب دیگری مگذار من نمیخواهم " ثریا" شوم !!!  واین کلمه درمغزم مانند پتک میکوبید ،  من چیزی گم نکرده ام  خودم همه را رها کردم برای ازادی روحم وآزادی روح فرزندانم ، که امروز پروانه وار گرد وجودم میگردند ،  من بیشتر به معنا ی زندگی میاندیشیدم تا به مادیات آن  ،  بعد هم ثریا شدن کار هرکسی نیست ، یکی هم ثریا اسفندیاری بود که هرچه را داشت به همراه  جانش ازدست داد  از ترس تنهایی اما من تنها نیستم  اول خودم را دارم بعد آنهایی راکه بوجود آورده ام ، تربیت کرده ام  پوسته ورق شده انهارا نیز من با دستهایم کندم وامروز همه مغزند نه یک پوسته خالی که با کاغذ پر شده اند ،  خود من نقشهای بیشماری بودم  از هیچ معشوق میساختم  معشوق بی صورت  خود من یک جام آبگینه بودم  که نیازی به هیچ  باده سرخی نداشت مگر که باده صافی وبیغش ومست کننده .بود 

من زندگیم را در ترازوی سود و زیان به هدر ندادم ، خود کلمه ای بودم که در کنار  رودخانه  لبریز از جنبش ها و گفتگوها همچنان میتاختم و میرفتم  تا اینکه امروز آبی روان و خوش گوارشدم .و نایی که  لبریز از سوراخ های  نگرانیها ودلهره ها  ؛ تو توان این را نداری که : من: شوی  شکار چی به دنبال شکار میرود  من نه شکارچی بودم و نه شکار شدم  ،من خودی بودم که در قعر زندگی میزیست . پایان 

شب از هول  سحر جان داد 
سرود مست را ، بانگ عزای صبح ، پایان داد
 اذان ، آواز را برچید 
 قبا پوش  پریشان حال را دیدم 
که از خواندن  دهان  بربست ، مست سرود او 
لبانم را به اشک .خنده آلودم 
 زمانی  پا به پایش راه پیمودم 
سپس در گوش او با شیطنت گفتم :
نمی دانی ! 
کلاغان خبر چین  مژ ده آوردند 
 که در قلب  دیار کافران ، انبوه دین داران 
هزاران  شیشه  می را به حوض سرنگون کردند .....

به آغوش  زمان برگشتم وبا گریه خندیدیم 
من آن شب  : حافظ : جاوید را در خواب خوش دیدیم 
پایان 
ثریا ایرانمنش : لب پرچین « / اسپانیا /15/08/ 2018 میلادی .....!
------------------------------------------------------------------
اشعار ذیل  از : نادر نادر پور 

سه‌شنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۷

سگهای وحشی

ثریا / اسپانیا / 
................ سه شنبه 

گاهی فکر میکنم چه شانسی آوردم که از  همه این هیاهو ها به دورم  من چه فکر میکردم و میکنم  این سگهای هار یکه نام " اپوزسیون " بر خود نهاده اند مانند  یک حیوان کف به دهان میاورند وهریک برای بلعیدن  مردم وخالی کردن جیب آنها یک نریبون ویک دوربین به دست گرفته برای خود دنیایی میسازد .
سعید سکویی که باید روانه تیمارستان  شود 
آن یکی هخا که پر مردم را خر حساب کرده است 
یکی لباس ارتشی پوشیده مانند دلقکها  دوراطاق رژه میرود  ، پیرمرد  برو  برای خودت تابوتی  مهیا کن لازم نیست تو جلو دار باشی ،  تکلیف آن تریاکی ها  هم روشن است  امید به کسی بسته بودم که او  از قبیله رقبا بود .
بابا صد رحمت به همان شاه عباس کبیر یا بقول آن پیر  شاه عباس سوم حدا اقل مانند یک انسان مینشیند وحرف میزند ، 
مردکی  با چشمان لوچ وابروان کج سر بالا شبیه همان یهودیان بنگاه شادمانی  سه راه سر چشمه که بنگاه داشتند بسیج را تهدید میکند گویی همین آلان حکم ریاست جمهوری همه سر زمین را بنام او  زده اند   و دست آخر آیا اینها ارتش شاه بودند ؟ البته صابون بعضی ازآ نها در زمان پادشاهی  او به تن ماخورده بود از افسر تا ژنرال پنبه هایشان 
، خوب نباید هم توقع داشت ارتشی که از بچه های یتیم  خانه و خراباتی جمع آوری شود نواده هایش بهتر از این نخواهد بود .

به راستی به همان انتخاب خودم ایمان آوردم  عجبب باغ وحشی است درست همان قلعه حیوانات نه اگر شما میخواهید ایران مارا نجات دهید بهتر است سر جایتان بمانید بگذارید همان جیم الف سر کار باشد / ما عطای شمارا به لقایتان بخشیدیم . 
نمیدانم این نسل چرا اینهمه زشت و بدترکیب واز همه بدتر بی تربیت وبد دهن بار آمده است .اوف آیا درا« زمان هم به همین گونه حرف میزدند ؟ ....بلی ! گاهی که آقایان وبزرگان عبی میشدند آلت تناسلی خودرا حواله میدادند !!!! نه حق داشتند آن فیلم وحشی را از ما ایرانیان ساختند به تمام معنی وحشی هستیم .  حال اگر علامه دهر هم باشیم 
واقعا خوشحال شدم که روی هیچ یک  از این کانالهای نیستم  و اصراری  هم ندارم  بقیه را هم به ترتیب غیر قابل پخش کردم شبها به آواز : ویگن " گوش فرا میدهم ، ما حتی از این قوم سر گشته ارامنه نیز کم بها تریم آنها توانستند ارمنستان را  آزاد کنند وهر کجا رفتند ارمنستانی  برای خویش ساختند ودست دردست هم دادند اگر گوشت یکدیگر ا جویدن استخوان آنرا  دور نیانداختند  و توانستند  به دنیا بفهمانند که  ترکیه  نسل کشی کرده است .
و وای برما  به راستی با این سگهای هار من ترسیدم فورا آنهارا خاموش کردم  برای کی از چی مینویسم ؟ برای خودم ، آن یکی فریاد برمیدارد برای من کامنت نگذارید تنها برایم پول بفرستید من خسته شدم بسکه برایتان از تاریخ گفتم !! چه کسی ترا مجبور کرده است ؟ دکانت را ببند جمع کن وبرو دنبال کار بهتری او را هم به چاه ویل فرستادم .

اما رابطه من با " او "  آن یکی  که اورا ریاست جمهور میخواندم یک رابطه احساسی بود ، شاید بتوانم بگویم او را  دوست میداشتم مانند  پسر جوانم ومنتظر آن بودم که خودش را هر طور هست بالا بکشد اما آنقدر راست و دروغ بهم بافت که حوصله امرا سر برد واگر پسر واقعی منهم بود اورا از خود میراندم . ث
گویی به ابتدای جهان بر گشته ام 
 وز نو  آتش کائنات بر سرم فرود میاید 
 دراین غروب غم انگیر  
  
کیفر گناهان شما را من بردوش میکشم 
منقار کرکسان  سینه مرا نشانه گرفته 
فرسوده شدم ، از زحمات و رنجهای شما 
ای بیخردان .
ثریا / اسپانیا / سه شنبه  14 آگوست 2018 میلادی /

پرومته !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپایا !
.............

ای انسان ،  تو خود  کمک خود باش ......... 

به دنبال کتابی میگشتم  تا در تختخوابم بخوانم ، همه کتابها رویهم  تلمبارند ،  آه  یک عاشقانه !!! نه! عاشقانه ای در بین آنها نیست  غیراز اشعار  قدما و معاصروتاریخ  وخاطرات مردان بزرگ   ،  بتهوون به کمکم آمد برای چندمین بار دارم آنرا زیر روی میکنم ؟  به پشت جلد آن نگاه کردم امضا ء مترجم بود که با " مهر و احترام تقدیم " این حقیر شده بود  اکثر کتابهایم با این جملات محبت آمیز بمن هدیه شده اند حتی  از طرف  پسرم ، 
کتاب را برداشتم هنوز جلد آن درست بود و هنوز اوراقش تمیز بودند آنرا با خود به تختخوابم بردم ،  .........رومن رولان اگر امروز زنده بود چه مینوشت  درباره این دنیای ننگین وکثیف ؟  مترجم با خانم : ماری رولان " همسر رومن رولان نیز دوست شده بود و از او نیز نکته هایی درباره این کتاب  به دست آورده  بود .

...... هوای  اطراف ما سنگین است  ، اروپای کهنسال  در محیطی  مسموم و فاسد  اعصاب خود را بی حس میکند  ، نوعی ماده پرستی  خالی از عظمت  بر افکار  فشار میاورد  واعمال دولتها  و افراد را دچار  اشکار و گرفتاری میکند "........

 پنجره ها را بازکنیم  دنیا در تنگنای  خودخواهی ها  بخفقان آفتاده است  بگذارید هوایی تازه بخوریم  و هوای تازه ای را  باز گردانیم  در  نفس قهرمانان بزرگ ......رومن .

تمام شب به همراه   آن موجود در خواب کلنجار میرفتم  وصبح دیدم نفسم سخت در سینه ام تنگی میکند ، هوای بدی است هم هوای بیرون وهم درون  ،  دیدم که زندگی 
چقدر  برای کسیکه میل ندارد به  حقارت  روح تسلیم شود سخت و ناگوار است  ، نبرد من و نبرد انسانهایی مانند من همیشه بدون افتخار  است وکسی تاجی بر سرمان نمیگذارد  میدان این نبرد نیز در همین چهار دیواری  خاموشمان قرار دارد  ، دریک خاموشی ابدی و گسترده بر همه  چیز و همه جا ا .

او ، در زیر فشار فقر واحتیاج  ، باغم های دردناک و بیماری  وحشت ناک خویش  با همه کوشش های کشنده  در کنار مردمی ابله  بزرگترین شاهکار عالم را در یک سرود مقدس وشادمانی بوجود آورد ( سنفنونی ) نهم را که آنرا هم کلیسا به یغما برد ودرآن  دستکاریهایی نیز انجام داد وخدارا از آسمان پایین آورد ودر لابلای " نت ها" جای داد به همانگونه که خدارا درقالب مردی فلاکت باری بر صلیب کشید وبه نمایش گذاشت .

او را نمیتوان قهرمان نامید  قهرمانان همیشه با زور  پیروز میشوند  او با قلب وروح خویش بر عالم پیروز گشت ( همان بتهوون ) !  که گفت :
 من برای  برتری و بزرگی  هیچ نشانی  غیراز خوبی نمیشناسم ! 

دراو خصوصیات  انسانی  بزرگی وجود داشت  او خود انسان بزرگی بود وهمه را شاید ازهمین دید خودمینگریست  ، انسان بزرگ وجود ندارد ،  حتی هنر مند بزرگ هم وجود ندارد  آنهایی که ما میبینم بت هایی میان تهی  هستند ، انبوهی از آدمهای پست ومنفور  گرد هم جمع شده  وزمانه راتشکیل داده اند  ودرهمان حال  زمان را نابود میسازند .

تمام شب با او همراه بود م همه جا رفتم  به هرخانه ای سر کشیدم  وشکنجه ستمکاران را بر مردم تهی دست  دیدم  رنج آن مردم را  درکام کشیدم  وخود گریستم  وبا ز از او نیرو گرفتم و برخاستم ، نیرویی عجیبی در این کتاب نهفته است ، دو مرد قدرتمند یکی الهام بخش ودیگری الهام گرفته ،  رومن رولان نیز مرد بزرگی بود  وبه اصرار ماکسیم گئورکی زندگی بتهون را نوشت ودر راستای همین زندگی او " آن اثر فنا نا پذیر  ژان کریستف " را نیز بوجود آورد .

متاسفانه " چپی های ما "  خود فروخته ، بیسواد وبیشعور و دچار خود شیفتگی شدیدی شده بودند به همین جهت  هم آن حس ملی گرایی ووطن دوستی وآن حس انسانی درسینه  آنها تخم نگذاشت وریشه ندوانید آنها به دنبال همان جهانی بودند که امروز دولتمردان میل دارند آنرا یکی نمایند یک جهان واحد ، یک دین واحد ویک اربا ب واحد  ومشتی رعیت . 
دیگر روحی مانند این موجودان حلول نخواهد کرد  این ارواح مقدس  وبزرگ   قدرتی بسیار نیرومند  و نیروبخش  داشتند ما نیازی به پرسش از آثارشان نداریم  با شنید آوازهایشان  چشم درچشم تاریخ میدوزم  وتاریخ حیات آنهارا میخوانیم  که بما میگویند :

حاصل  و عظمت زندگی  و مخصوصا خوشبختی جز در رنجها و مشقتها نیست ! 

امروز این حرفها واین گفته ها دربرابر هجوم این علفهای هرزه روی فضا ی مجازی ، نه تنها  تاثیری ندارد بلکه خنده آور است ، باید دوید وبه همراه  قافله شد مهم نیست این قافله به کجا میرود بسوی نیستی  یا ابدی دراه توشه بسیار است باید توشه هارا تلمبار کرد حتی به قیمت فروش روح و اصالت خویش .
وآن " پرومته "  پیروز  پس از سالهای  مبارزه و تلاش فوق  بشری  برای  چیره شدن بر رنج مشقات  پس از کوششهای  بسیار  که بگفته خود او  برای دمیدن  روح و شهامت  در بشریت بود  ، به یکی از دوستانش که " خدارا" به کمک میطلبید  گفت : 

ای انسان ، تو خود کمک خویش با ش!   پایان 
.........................................................
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 14/08/2018 میلادی /......
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
در افسانه های یونان قدیم ، » پرومته «  خدای آتش بود ،  که انسانرا خلق کرد  با آتشی که از آسمانها ربوده بود، باو جان داد و نخستین تمدن را به انسان آموخت ،
منظور رومن رولان از پرومته همان " لودیک وان بتهون " است .ث

دوشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۷

کاسپین

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا !

آن کوهپایه ای  که خداوند شامگاهان  
مشتی ستاره در متن آن  میکاشت 
تا صبحدم  ، چراغ فراوان برکند 
تنها ، در خاطر من پیداست 
..............
 نه ! جناب صدر اشتباه فرمودید آنجا که میسوخت وشعله هایش تا آسمان میرفت ، کربلا نبود ، آنجا سوریه و محل نگاهداری مواد منفجره  بود که ناگهان بهوا رفت ویکصد وچند نفر ار کشت ، کربلای آنها درامان است و حسن و حسینشان اگر هم آتش بگیرند روحشان تا قیامت  بر سر آنها حاکم است .

و اما جناب روحانی ، شرم برتو باد ، رفتی و باقیمانده را نیر بخشیدی برای چند صباح دیگر که بر مسند بنشینی   البته تو خادم وکلید دار و پادوی ( همانها) هستی  هدف تو ویران کردن است نه اباد نمودن ، پنجاه درصد سهم ما از دریای: کاسپین « به یازده درصد رسید آن یازده درصد هم آلوده و بیماری زاست ننگ و نفرت بر شما باد ای زنا زاده های قوم بیابان گرد .

این پناهندگانی که امروز روی دریاها سر گردانند و بعضی از آنها به تب زرد مبتلا  وآنها را زنده زنده به درون دریا میاندازند ویا قایقشان را واژ گون میکنند ، آنها نیز سر زمینی داشتند و چشم امیدی به ساخت خانه و لانه ناگهان  لاشخورها سر رسیدند و آنها از ترس فراری شدند و حال سرگردان روی قایق های بادی در آبهای جهان سرگردانند ومن آقای روحانی از درون خودم وخدایی که دردلم دارم میخواهم روزی تو و همه کسانت سر نوشتی بدتر از این آوارگان روی دریاها داشته باشی هم  تو وهم پالگیهایت  ، 

دوباره به موزه تاریخ برگشتم ،  و دوباره خشم همه جانم را گرفت ، مگر چند بار به کنار "کاسپین " سفر گرده بودم  دو یا سه باز وهر بار با تلخی  وچشم گریان برگشتم مشگلات " خانوادگی " بود ! حال یک پرده پر نقش نگار در پیش چشمانم گذاشته ام ، در ازدحام اینهمه تصاویر گوناگون  تنها  تزور و ریا  و دزدی و ویرانی را میبینم .

بار دوباره به آیینه پناه میبرم ، بیهوده چشمانم اشک آلوده اند ، من احساس گریستن ندارم اشکها خودشان فرو میریزند  نمیدانم شاید دارم جوانیم را گم میکنم  وحال میروم تا به حریفانم بپیوندم  تا از حضور این نا مردان  درامان  باشم  در انزوای تنهاییم .

حال باید طاق نصرتی  درتمام شهر ها آویخت با  نواری سیاه برا ی ساخت برای فروش رفتن ویا بخشیدن سر زمینمان   ، برای شکستمان  و برای مردن اندیشه هایمان  که دیگر قدرت گسترش ندارند .( رضا شاه ، برخیز ، ترکمن چای دیگری درراه هست ) اینها از قاجاریه نفرت بارترند و گرسنه تر  ، برخیز ، ای مرد بزرگ تاریخ ......
وتو !!! ای مرد تیره بخت که خودرا از خاندان او میشناسی  حد اقل آبروی اورا حفظ کن ودست از خود فروشی بردار وبه مردم بپیوند ، 

امروز صبح هنگامیکه تلویزیون را باز کردم مامورین شهرداری را دیدم که باشیلنگ مشغول شستن خونهای تصادفات جاده میباشند یکصد وپنجاه نفر تنها روز گذشته در تصادفها  جان داده اند و انفجارهای زیادی  با اختلافات خصوصی در شهر ها اایجاد شده است ..

و خبرمهمتر اینکه ( بجای فرانسه که پنجاه درصد شرکت نفتی توتال را داشت  حال چین بزرگ (هشتاد درصد آنرا در اختیار گرفته است ) بلی چین و شوروی از دوستان و یاران میباشند سکه های طلا  و پولها بیشتر به آن سو فرستاده میشوند  وای کاش این دزدان وراهزان نیمه گرسنه و غارتگران بیرحم  حد اقل اجازه میدادند زنان ما مانند زنان آنها برقصند  وآن گونی سیاه را اسر بردارند  و دوباره آهنگی بر فراز آسمانها بر خیزد ، مبارک باد این شام شوم وآ ین  روز تاریک  تاریخی !!!و شما ؟ عاقبت شما را بچشم خواهم دید و سپس چشم از دنیا فرو خواهم بست ، ای نامردان وای بیخردان وای شیادان .

ضحاک ماردوش خیز بر داشت  وکاوه ما نتوانست دربرابر او بایستد پرچم را فرو آورد ، کاوه ما تنها بود و پرچم او سوراخ ،  ضحاک شیهه کشید  و میترای ما خاموش در گوشه ای  افتاد  حا ل فریا د یاحق  ویا نا الحق  در برابر آن قدیسین واقعی قد بر افراشته اند  وما درنهان قدرتی داریم که هیچگاه از ترس آنرا عیان نمیسازیم .

نگذارید رسوا شویم ای جوانان سر زمین ایران زمین ، مگذارید این پیران غار کعف بر شما غلبه  کنند فریب نخورید اگر چند قطره اب در رود خشکیده زاینده  رود به راه افتا د تنها برای فریب شماست چند ساعتی میرقصید با آوازخوانان دست آموز دوره گرد و سپس دوباره رودخانه راهش را کج میکند بسوی  شهرهای قوم بنی اسد . 
و صحرای برهوت کربلا چون حسین جان تشنه است و هچگاه سیر آب نخواهد شد .ث

ای ستاره ، ما سلام مان بهانه است 
عشق مان دروغ  جاودانه است 
در زمین ، زبان حق بریده اند 
حق ، زبان تازیانه است 
.آنکه با تو صادقانه درددل کند 
های های گریه شبانه است ...... زنده نام " فریدون مشیری " 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین »  اسپانیا / 1بعلاوه 12/ 08/ 2018 میلادی .....!