جمعه، مرداد ۱۲، ۱۳۹۷

قدرتمندان سیاسی !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا !
------------------------------------

ا چشمان نابینا  وناشناس ،
تصویرم در آیینه  شکل دیگری دارد 
 روزی مویی به رنگ شب داشت 
امروز  به رنگ صبح صادق است 
و در پشت نگاه   وزمزمه های دروغین شما 
 شب من جریان دارد 
در مسیر زمزمه های مهر آلودم  و گوش حیات من 
من میان این کلمات زندانیم 
مهم نیست در ذهن بی تفاوت شما چگونه 
 خواهد نشست 
از صبح نو جوانی تا شب  تاریک کهنسالی 
 نوشتم ، نوشتم ، سرودم  .وخواهم سرود
----------
 و.. توا ی مرد بزرگ ، مرز پر گهر  را ساختی  و نواده های بی تفاوت تو آنرا ویران ساختند ، حال به دنبال روح بزرگ تو آمده اند ، برخیز ، و آنها را یاری کن .

نواده های تو دست دردست : علی اصغرو علی اکبر ولب تشنه حسین ودست بریده ابوالفضل « آن خانه ای راکه تو ساختی و سقفی محکم بر آن نهادی تا جوجه هایت در زیر سقف درامان  بمانند وآن خانه را برای تو نگاه دارند ، شب خوابیدند وصبح کاذب از درون ماه بر آنها تابید !! موی ریشی در لابلای کتب ونقش شیطان درماه !! 

یک دروغ بزرگ ، با نام ابوبکر آمدند ، سوختند، ویران کردند وبردند  وهنوز در پای لاشه مادر ما نشسته اند تا حرمت وناموس اورا نیز از بین ببرند .ما جزیی از یک کشور افریقایی تبار شویم ، که از شبه جزیره  غنا سر بر آورده ایم !! .

مردم  در خیابانها  کلمات را بهم دوختند  چسپانیدند  وبهم دیکته کردند و مرا و  روح ترا برای همیشه فراری دادند .
من ، هنوز میان دو کلمه  ، دمی به آسودگی  فرو نبرده ام  ،
از یکی  رانده ، وبه دیگری  کشانده نشدم  ، خاموشیم  از یک لرزش  واز یک کشش دروغین پریشان میشد . 
درگذشته همه جوارح واعضاء بدن من باهم کار میکردند  اما امروز یکی یکی و تنها میروند  با هم مهر میورزند  با هم روانند  باهم میاندیشنند ومن تنها با مغزم  میاندیشم .

قدرتمندان سیاسی ودینی  وفکری  وتهی مغزان  چه بسا بارها لبانم را دوختند ،  وچه بسا میل داشتند تا زبانمرا از حلوقمم بیرون بکشند  دهانم بسته بود و در پس پرده داغ هجرت وهجران نهان شدم .
آنها شعله ها کشیدند تا بسوازندم  اما من خاموش بودم  وپیکر من  هریک به تنهایی سخن میگفت و لرزه بر تن آنها میانداخت . لرزه ای شهوت آلود!

امروز مردان و زنان جوان  برخاسته اند  برای خاموش کردن آنها دیگر دیر است ، هیچ تدبیری وهیچ اسلحه ای کارگر نیست ، خشم » یک ملت آزادیخواه « را نمیشود با آب پاشهای اسید دار خاموش کرد بازهم آنها غرش میکنند تا عرش را به فرش برسانند و ببیند که دیگر ( خدایی نیست وپیامبری نیست وهرچه هست دردل وجان آنهاست ) .

این عقل ماست  که باید بیافریند  ومرز دوستی ودشمنی را معین سازد  حال این گوی واین میدان .
خاک را از نو خمیر کنید  واز نو خانه بسازید خانه ای که نه تیفوس ونه ایدز درآن راهی نباشد ، منقل هارا به دور بریزد افکارتان را به دست لوله های مواد مخدر ندهید 
،خانه ما ، زمین ما ، وخدای  ما بزرگترین  است ،  سیمرغ اندیشه هارا رها کنید بسوی قله های آزادی ، نباید به آسانی آنرا از دست داد ، نباید یک لحاف چهل تکه دوخت ورفت زیر آن پنهان شد ، روانداز ی از حریر محصول چالوس وپنبه هایی از کویر میتواند بستری شکیل و زیبا بیافریند و شما در آن به آرامی وآسایش بخوابید .

امروز صبح روی گوشی ام سرو کله حضرت عباس شاه پیدا شد هنوز فرصت نکرده ام تا بروم از مکالمات دلپذیر ایشان بهره ببرم ، هنر پیشه ماهری بود وهست ونبض مردم را دردست دارد بخصو ص نبض جوانان را .

شب گذشت توانستم از گرمای چهل .وهشت درجه جان سالم بد ربرم وهم اکنون  در زیر آن گرما که تا روز یکشنبه ادامه دارد همه درها بسته ، پرده ها کشیده مانند موش کور دراین اطاق تاریک با کلمات سرو کله میزنم ، من میان روز وشب آویخته ام  ساعت  ضربه هایش نزدیک است  حواس من هنوز محکم وپا برجاست . 
بسوی ازادی ، ای ملت شریف " ایران" نه ناشریف وهرجایی ویران .ث
---------------------------------------------------------------------

اکنون ، دراین دیار مسیحایی ، بر آستان غربت خود 
ایستاده ام ، 
شب بر فراز برج کلیسا ها 
تک تک  ، ستارگان را مصلوب کرده است 
اما ، فروغی از افق مغرب 
 بر آسمان یخ زده میتابد 
وز دور ، خاور را تهدید میکند 
دانم که این طلوع شفق ما نند 
از آفتاب گمشده  من نیست ،
من شاهد  بر آمدن آفتاب شب 
در سر زمین دیگرم و آفاق دیگر ......نادرپور " صبح دروغین "
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا / 03/08/2018 میلادی  برابر با 11 /5/ 1397 خورشیدی ؟!.

پنجشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۷

مزرعه سبز !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« /اسپانیا .
---------------------------------

غزل حافظ را میبندم ،
از پس پرده اشک 
خیره در مزرعه خشک فلک مینگرم 
میبینم 
در دل شعله و دود 
 میشود  " خوشه پروین " خاموش 
 پیش خود میگویم :
عهد خود رایی و خود کامی است 
 عصر خون آشامی است 
که درخشنده ترا ز خوشه های  پروین سپهر
خوشه  اشک یتیمان  » ایرانی « است ...........»فریدون مشیری ، شادروان «
توضیح آنکه من بجای » کودکان ویتنام  « ایرانی«  را گذاشتم ، دیگر فرقی نخواهد داشت .

دیگر فرقی ندارد کودک ویتنامی باشد یا ایرانی و یا هندی  مهم آن است که شکم کارخانه داران سیر باشد و پوششان کافی ، هوا  داغ است ، مهم نیست ! سرد است مهم نیست ، نان نیست ، کوکی ساخته از مدفوع درسوپرمارکتهای زنجیره ای فراوان  است ( ما هیچ چیز ی را دور میریزیم  ، حتی مدفوع   را ) .

خوب !   ماندن و ادامه دادن باین  زندگی ننگین ،  تا کجا باید پیش رفت ؟  اکنون به هر درحتی که مینگرم  برگهایش ریخته  نه با نسیم چرا که دیگر نسیمی نمیوزد باد » سام « بر میخیزد ،  وبه هر برگی  که مینگرم درون گل خفته است .

تمام شب از شدت گرما دور اطاقها  روان بودم ، دچار دوار سر گشته وبه دنبال جای خنکی میگشتم ، نه پنکه های قلابی ونه آن کولر که باد های سمی را به درون  میفرستد کاری از پیش نمیبرد، به هوا احتیاج داشتم ، یک هوای پاک کوهستانی !!! 

امروز از خود میپرسم که آیا این زندگی به اینهمه مرارت میارزد ؟  مانند آیینه ای که جیوه هایش ریخته  عکس جوانی خود را در آن میبینی و شبها با جدالهای گذشته دست و پنجه نرم میکنی  ،  چشمانت دیگر پیر شده اند ، مانند شب کوران راهرا نمیتوانی بیابی ،  آن نقش زیبایی که بر روی لبانت بود از میان رفت  و اکنون تو  جدال تو  وریه هایت با نفسهای مسموم و بخار آلوده این شهر است ، شهری بی ترحم  که اگر سقف بر سرم فرود آید کسی در را نخواهد کوبید !!!

بنای غمگپنی که ده سال است دراینجا زنده بگورم ، آهای مردان وزنانی که ساختم  ، کجائید؟ یکی از نیویورک جوابم رامیدهد دیگری از مرز فرانسه وسومی در انتهای جاده شمالی کشور ، » میتینگ  داریم «  این ماه بدترین ماه   و کار من است « ! خوب ، چه میخواهی ؟ آب که داری ، کولر داری ، پنکه داری ، یخچال هم داری ، بقیه را خودت بساز و برو خدارا شکر کن که دچار آتش سوزی ها نیستی ! . بلی همیشه آن خدای ساختگی و نادیده را شکرگزار هستم !!!

شب گذشته  نشستم به یک  " دی. وی .دی " که تازه برایم رسیده بود  » اپرای  اتللو«   درنیویورک اجرا شده بود با شرکت تنور بزرگ اسپانیا پلاسیدو دومینگو تماشا کردم ، نیمه های آن دیکر حوصله ام سر رفت ،  اوتللو  آن پیر مرد دردمند وگریه دار نبود بلکه قلندری بود که میبایست میجنگید  اما تخم حسادت چنان دردلش ریشه دوانید که چشمان اورا کور کرد ، یاگو که امثال او را همه هرروز در کنارمان داریم شادمانه  میزیست و| دزد  مونا | آآنقدر چاق وبا غب غب بزرگ وبد هیکل بود که هیچ لباسی نمیتوانست آن همه چربی وگوشت را بپوشاند صدایش نیز چندان   قوی و زیبا  نبود .

آن اوتللویی که من در تالار رودکی خودمان دیدم و آخرین اپرایی بود که در آن سر زمین دیدم  کاری از خوانندگان و هنر مندان   آلمانی فرانسوی و اتریشی بود اشک همه را درآورد .
آن فیلمی که برای  اولین بار  " سرگی باندارچوگ " کارگردان وهنرپیشه روسی ساخت دزدمونا بحدی ظریف وزیبا بود  گویی یک خیال است که بر تو میتابد ، حال آنچه که در نمایشنامه شکسپیر  درباره زیبایی وظرافت دزد مونا خوانده بودم با این زنی که بشکل و هیبت قمر خانم بو با انبوه گیسوان قلابی ، هیچ تشابهی نداشت و نتوانست مرا سر جایم بنشاند ، موزیک بد نبود و اتللو دیگر پیر شده بود صدایش به سختی بالا میامد .
بهر روی از" فرستنده "آآن سپاسگذارم که هرچه از دوست رسد نیکوست . 

وتو ، ای آفتاب خشمگین  ، روشنایت برایم لذتی ندارد 
تو که همه جا را به ویرانه تبدیل ساختی 
 نه به نور و روشنایی که روزی من تشنه آن بودم 
درب را به روی شب بگشا  شاید که فرجام من باشد 
بعد از چنان طلوع دروغینی  شام بهترین  است 
و صبحی اگر بماند 
به شب نیز بگو ، بیدار باش .
پایان 
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 02/ 08/ 2018 میلادی برابر با 11 امرداد ماه 1307 خورشیدی ؟!.....




چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۷

خانه کوچک

ثریا /اسپانیا » لب پرچین «!
یادداشت روزانه !
------------------------

آمزیکا از خانواده  کوچک شرو,ع  کرد تا به خانه بزرگ رسید ،  وما از خانه بزرگ شروع کردیم تا به الونک رسیدیم ، حتما همسن وسال های من آن سریال معروف » خانه کوچک«  را بیاد دارند که از روی یادداشتهای " لورا اینگلز"  کپیه ونوشته وفیلم برداری شد وسالها مونس روزها وشبهای ما بود .

و... آن روزها هتگامیکه  نخسیتن گام ها ومشتها وفریادها  زمین وزمان ایران را  به لزره درآورده بود ، من دریک لانه کوچک  درخارج نشسته بودم واشک میریختم میدانستم که این مشتها بی نتیجه  واز روی نا آگاهی  است ،  دیدم که  حتی فرهیختگان   سعدی وحافظ وخیام  وفردوسی نیز  تن به تن آیین  پس گرایانه دادند  همه ، حتی آن بزرگان به پیشواز  آیین تیره اندیشی رفتند که بزرگان ما مانند صادق هدایت و ایرج میرزا ودهخد و آن کرمانی بزرگوار که سرش را برای اندیشه هایش داد  بارها وبارها آنهارا از این راه پر خطر بر حذر داشته بودند.

طالب اوف ،  آخوند زاده و میرزا آقاخان کرمانی  ومیرزا جهانگیر  شیرازی  این ایین را دشمن پیشرفت وفرهنگ ونادانی ها میپنداشتند وبارها وبارها سخن ها گفتند  ، اما مشتها گره بر آسمان معلوم نبود  که چه میخواهند ، البته  درمیانشان عده ای هم زرنگ بودند وتوانستند از این عربده کشی ها برای خود هم قیافه وهم قافیه بسازند در حال حاضر هم با زندگی در خارج خو گرفته ودیگر نامی از زادگاهشان نمیبرند مگر آنکه در میان جمع و  برای خود نمایی باشد .

باغچه من مرد ، امروز تنها چهار گلدان را به زور نگاه داشته ام ، شیلنگ را جمع کردم وآبپاشی باندازه یک کتری کوچک ویک شیشه پلاستیکی کوکا کولا تنها وسیله  آبیاری من هستند که مرا هنوز به باغچه وخاک آن و.صل میکنند سعی دارم این چند گلدان نمیرند وزنده بمانند حتی کاکتوسهایم نیز از فرط تابش آفتاب وبی آبی سوختند  باید خیلی مواظب » آب« باشیم !!! مهم نیست توریستها روی هزار بار دوش بگیرند و صدها هزار میل مکعب آب را به چاه ها سرازیر کنند دوباره بسوی خودما بر میگردد با تصفیه بسیار قوی !!! گنهکار اصلی تنها باغچه من بود با گلهای شب بو وشمعدانی ولاله ونرگس وسنبل !!! 

روزی صد ها هزار دختر جوان در پناهگاهها ویا درزندانها  زیر شکنجه هستند ، ویا میمیرند  ، تنها یک  نفر شهره افاق میشود ( آن فرانک ) هر سال برایش جشن میگیرند ونام او بر همه جا ثبت است وآیا واقعا وجود داشته یانه ؟ خدا میداند  .
اما لورا اینگلز وجود داشته وکتابش هنوز هست  وامریکای  بزرگ مرهون همان دستهای کوچک وهمان مهربانی خانواده  ها  وهمان مهربانی های بی شائبه همشهری ها میباشد ..وما؟ 

"مگر دختر یا پسر هوتول خان رشتی هستی  ویا بابا ننه ات فلان مرحوم حاجی بازاری بوده ویا فلان منبر روی دیرین که اینهمه افاده داری ؟ "
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
همه زندگی ما به بت پرستی گذشت و میگذرد و یا به اتکاع  قبور مردگانمان . پایان 
 یک بعد از ظهر داغ  تابستان / اول آگوست 2018 . برابر با 10 امرداد ماه 97 / ثریا /

کهن دیارا

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا
اول آگوست 2018 میلادی 


از امروز این سر زمین تعطیل میشود تا سپتامبر همه بسوی تعطیلات میروند !!! تنها کاریابان وخارجیانند که بجای  خودشان تنها میتوانند جواب بدهند ،  من مانند یک بچه خوب در کنار داروهایم به تماشای آتش ها ، شعله هایی که از هر سو زبانه میکشد واعتصاب کامل تاکسی ها وفرود اجبار  هوا پیما ها وسر انجام سرنوشت سرزمینم ، در نا امیدی کامل !   به تماشا نشسته ام  !
تنها شاهکار  زنده نام ابدی نادر نادر پور را از دفتر صبح در.وغین او جدا کرده و در اینجا میاورم ، هر چند آن هنرپیشه وخوانند خیانتکار نیز بصورت ترانه آنرا خواند  ، اما از بزرگی وعظمت این  اشعار چیزی کم نشد بلکه بر وجه آ نیز افزوده شد .

کهن دیارا ، دیار یارا ، دل از تو کندم ، ولی ندانم 
که گر گریزم  ، کجا گریزم  وگر بمانم  ، کجا بمانم ؟

نه پای رفتن  ، نه تاب ماندن  ، چگونه گویم  درخت خشکم 
عجب نباشد ، اگر تبر زن ،  طمع ببندد   در استخوانم 

درین جهنم ، گل بهشتی  چگونه روید  ، چگونه بوید ؟ 
من ای بهاران  ، ز ابر نیسان  چه بهره گیرم  که خود خزانم 

به حکم یزدان ، شکوه پیری  ، مرا نشاید  ، مرا نزیبد  
-------------------------------------------------
چرا که پنهان  ، به حرف شیطان ، سپرده ام دل که نوجوانم !

صدای حق را ،  سکوت باطل  در آن دل شب  ، چنان فرو کشت 
که تا قیامت  درین مصیبت  ، گلو فشارد  غم نهانم 

کبوتران را ، به گاه رفتن  ، سر نشستن  ، به بام من نیست 
که تا پیامی  ، به خط جانان ،  ز پای آنان ، فرو ستانم 

سفینه دل  ، نشسته در گل  ، چراغ ساحل  نمی درخشد 
دراین سیاهی ،  سپیده ای کو ؟  که چشم حیرت  دراو نشانم ؟ 

الا خدایا ،  گره گشایا ،  به چاره جویی مرا مدد کن 
بود که برخود ، دری گشایم  ، غم درون را ، برون کشانم 

چنان سرا پا  ، شب سیه را به چنگ و دندان  ، درآورم پوست 
که صبح عریان ، به خون نشیند  ، بر آستانم ، بر آستانم 

کهن دیارا ، دیار یارا  ، به عزم رفتن  دل از تو کندم 
ولی جر اینجا ، وطن گزیدن ، نمی توانم ، نمی توانم 

نادر نادر پور  سروده شده در آدینه  19 آبانماه 1357 خورشیدی  » تهران « 

خوب ! دیگر حرفی نیست ، هرچه بود گفته شد ، نوشته شد وصفحه شد و....
 به پایان آمد این دفتر  ، حکایت همچنان باقی 
به صد دفتر نشاید گفت حسب حال مشتاقی 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 01/ 08 / 2018 میلادی .


سه‌شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۷

دیر گاهی است ....

ثریا / اسپانیا/ سه شنبه  31 ژوییه 2018 
------------------------------------                          » عکس ، متعلق به خواننده بزرگ وبی نظیر  زمان ماریا کالاس میباشد "

آفرین  جناب مک دونالد ! با دوغ .


دیر گاهی است  ذر فضای جهان 
 آتشین تیرها صدا کرده ، 
دست سوداگران وحشت و مرگ 
 هر طرف آتشی بپا کرده 

باغ را دست بی حیای ستم 
از نشاط وصفا جدا کرده 
 ما همان مرغکان بیگنهیم 
خانه وآشیانه رها کرده ......شاد روان . " ف. مشیری « 

آفرین جناب مک دونالد خوب کاشتی ، من از زوز ازل میدانستم  که یک تاجر تنها بفکر سود وزیان خودش میباشد حتی امریکا هم برای تو چندان فریبنده نست مگر صدای سکه های خزانه دار بگوش تو برسد .

فریبکاری تو دیگر غیر قابل انکار است ، برای تو دیگر انسانها مهم نیستند ، تو همه را فریب دادی ، چانه زدی ، وخریدی ، وانبار کردی مانند یهودیان قدیم که بعد ها تجار بزرگی شدند آنها حتی سیم های کهنه وزنگ زده را نیز خریدند ، حتی دندانهای طلای هم کیشان سوخته شده خود را در تنور نازیها خریدند وامروز شدند» جناب سروس« حال دنیارا میخواهد همه دنیارا میخواهد .

هفتصد سال است که گروه شیطان پرستان بر دنیا حاکم است وما فرزندان آریایی چشم به راه ایزد بانوی خویش ویا  مردی  که ا زمیان برخیزد وخاک مارا پس بگیرد وتو آ ن را  دوبار بفروش رساندی  یکبار اجاره دادی و دفعه آخر فروختی . 

حال  میل دارم از ملازمین درگاهت از شیخ عباس خمیر گیر که دیگر خمیرش ترش شده ونانی ببار نخواهد آورد بپرسم : 
این بود ؟ قهرمان شما ؟ 
ویا از ان پسرک جن گیر روح الله بخواهم سری به مجمع احضار ارواح بزند وروح مستر جفرسون یا واشنگتن  را احضار کند وبپرسد : 
این بود نتیجه زحمات شما ؟

بلی جناب مک دونالد ، ایرانیان خیلی زود خرید وفروخته میشوند کمی احساس عمل میکنند شعور وعقل خودرا به اجاره دیگران داده اند ،  زنانشان بسیار زیبایند میتوانید درآینده خیلی زود در تمام  کازینوهای بزرگ خود از آنها بنحو شایسته ای استفاده کنید .
 مردانشان  نیز درهر لباس کمر خدمت بسته اند! هم شب کارند وهم روزکار .و.... خدارا شکر مربیان تزیین آرایش وصورت نیز در خدمت زیباتر ساختن آنها کمر بسته اند 

مردان قدیم ما کنار منقل چرت میزنند وهر از  گاهی به پسرشان نقی میزنند که خوب نوبت ما گذشت نوبت شماست ! 
پسرک درعالم هپروت نئشه از دود حشیس وگرد  فریاد میزند »
شما خراب کردید ، ما درست کنیم ، ودوباره به چرت میرود .



سالهاست  است که دیگر قرن انسانها  گذشته وحیوانات درلباس انسان وماسک انسانی روی صحنه بباز ی مشغولند وگرگهای مواد خودرا در جنگها آتش میزنند جنگلها را نیز با مواد خاکستر میسازند ! 

آخ .... که دیگر  دراین گسیخته باغ 
شور افسونگر بهاران نیست 
 آه ،  دیگر  در این  گداخته  دشت 
 نغه شاد کشتکاران نیست 

پر خونین به شاخساران هست 
 برگ رنگین به شاخساران نیست 

بهر روی تا روزیکه بقیه  کیبور های مرا بلاک نکرده باشند  مینویسم  روی گوشی دست ام بجای کیبور فارسی وانگیسی یک بو ق آمده بود !!! هفته ها رابطه ام با دیگران قطع بود حال تنها توانسته ام یک کیبورد ناشناس انگلیسی  بیاورم تا بتواتم حد اقل جواب دیگران را بدهم  . چهار تابلت دارم وچند گوشی ویک لپ تاپ  تا روزیکه زنده ام مینویسم تا خط وزبان فراموشم نشود وبگوش کر آن نامردان فریاد میزنم  ، برخیزید وطن بفروش رفت ؛ یک تاجر بزرگ آنرا خرید تا قطعه قطعه بفروشد وما دراینسو  به قصه های حسین کرد وافسانه های خمیر گیر معروف شیخ عباس  گوش فرا ا میدادایم  وامید حرکت داشتیم و وای برما . ث
پایان دردهای امروز . 
سه شنبه 31  07/ 2018 میلادی /.....


برو مردمی کن

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« . اسپانیا!
------------------------------------
ای دوست ، نام  مرا به عمدا چرا  میبری ؟ 

گرمای هوا ودمای آن  نفسم را برید ، ساعت  دونیم بود که برخاستم آبی که بالای سرم بود تقریبا برای نوشیدن یک چای بهتر بود تا کام خشک مرا خنک کند ،
گویا باز گرگی  با مشعل آتش در میان جنگلها افتاده وبرایمان هوای داغی  را پیش بینی کرده اند ! یعنی تا چهل و پنج درجه 
به گفتگوی آن " پیر گوش" دادم چند بار نام مرا ذکر کرده  بی آنکه چیزی نوشته باشم  گویا جزیی از کلمات او شده ام !.

من به تماشای این پیکرهای  تازه ای هستم که روزی کودکانی بوده  که در زهدان سنگها وصدفها خوابیده  ودر انتظار روزی بودند  که از تاریکی ها بیرون ایند  ، من ، زاینده آنها بودم 
سنگها را شکافتم  وبه آنها خواسته یا ناخواسته زخم زدم  تا راهنمای آنها باشم در کوره راه وحشتناک زندگی ، گویی از پیش بمن الهام شده بود که باید درچنین دنیایی بسربرم .
صدف آنهارا شکفتم  وخود مادر این پیکرها شدم  ، چه زیبا وچه دوست داشتنی ، چه مودب وچه مهربان  وآنها خون مرا مکیدند  ، آن خون زندگی آنها بود  .

امروز در چهار راه حادثه ها همه تنها مانده ایم وتنها بهم کمک میکنیم ، دستهایمانرا دردست هم گذاشته وبسوی یک آینده نامعلوم میرویم ، آیا جهان هستی قبل از ما هم این حوادث را بخود دیده ؟ در عین آتش وخون وجنگها وفوران آتش فشانیها ، عروسکان گچی ومقوایی خودرا درهر ویترینی به نمایش بگذارند ؟! .

حال آنها زخمی اند  ومن مادر ، هر پیکری را میشکافم  تا برای آنها راهی پیدا کنم ، دل به سروش وآواز  ایزد بانوی مهر وآب و دریا ها سپرده ام .

کسانی هستند که هنوز سروش ایزدی را نمیشناسند وحتی معنای آنرا نمیدانند ارزش بالا و پاین رفتن دلار برایشان همه چیز است ،  سروش ایزدی  آوایی بود که از سیمرغ برخاست  و میترا را ساخت ،  همان میترایی که امروز  از فلز گداخته با آتش همراه شده وپیکر مارا میسوزاند .

همان میترایی که با تیغه های نور  شاهرگ مرا نشانه میگیرد واز گردن جدا میسازد .
واین او بود که با سنگدلی وبیرحمی بما پشت کرد .

حال ، امروز در میان خاره  ها وپاره سنگها ولاشه ها بو گرفته درانتظار آن سروش پاک ایزدیم که مرا فرا خواند  ومرا از سنگها ی داغ این سر زمین رها سازد  پاهایم مانند دو تکه آتش  شعله میکشند ومرا میسوزانند .
من از داشتن آنچه که امروز دیگران را شاد میسازد بیزارم ،  من پیکرهای ساخته شده  ای را که بادست ساختم وبه  آ نها شکل دادم میبینم که چگونه در تنگنای هستی دست وپا میزنند واقوامشان در آنسوی جهان در میان ثروت های انبوه وانباشته  تن به بیهودگیهای داده اند .

روز گذشته پسرم بصورت ناگهانی نام یکی  از اقوام را یافت ومیزان  درآمدش را ذکرکرد ! من اهمیتی ندادم ، بمن گفت :
حد اقل ترا ازاین جهنم نجات میدهد 
باو گفتم هرکجا بروی جهنم هم هست درآنسوی قاره نیز الان آن کاخ ها  وخانه ها دچار شعله های آتشند  بیهوده غم به دل راه مده ، تختخوابت تو وپتو ی من درحال حاضر امن ترین جای دنیاست .  او پیکری از لطافت بود  حال یک آهن شده است گداخته وسوخته  اما منش خودرا حفظ کرده است  تنو مند  وبا بیانی بسیار قوی  ومعنای آن سرود جادویی را بخوبی میداند من و او خیلی بهم شباهت داریم . 

به درستی نمیدانم چه نوشته ام  چشمهایم از شدت خواب میسوزند  وحتی کولر ها هم نتوانستند این گرمای وحشتناک را  کمی خنکی ببخشند دمای ونم بیشتر است .پایان 
من ابرم ،  من بارانم ،  من یک چهره ام 
چهره بی چهرگان  نقشی از آرزویم 
ومعنای هستی  که همیشه ناگفته میماند 
من شکل ندارم ، چهره ندارم ،  اما هرنقاشی در آرزوی 
کشیدن تصویر من است 
وهر کسی از نشیب ها به من مینگرد 
--------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 31/ 07 / 2018 میلادی  برابر با 11 / امرداد ماه 1397 خورشیدی /