ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا !
------------------------------------
ا چشمان نابینا وناشناس ،
تصویرم در آیینه شکل دیگری دارد
روزی مویی به رنگ شب داشت
امروز به رنگ صبح صادق است
و در پشت نگاه وزمزمه های دروغین شما
شب من جریان دارد
در مسیر زمزمه های مهر آلودم و گوش حیات من
من میان این کلمات زندانیم
مهم نیست در ذهن بی تفاوت شما چگونه
خواهد نشست
از صبح نو جوانی تا شب تاریک کهنسالی
نوشتم ، نوشتم ، سرودم .وخواهم سرود
----------
و.. توا ی مرد بزرگ ، مرز پر گهر را ساختی و نواده های بی تفاوت تو آنرا ویران ساختند ، حال به دنبال روح بزرگ تو آمده اند ، برخیز ، و آنها را یاری کن .
نواده های تو دست دردست : علی اصغرو علی اکبر ولب تشنه حسین ودست بریده ابوالفضل « آن خانه ای راکه تو ساختی و سقفی محکم بر آن نهادی تا جوجه هایت در زیر سقف درامان بمانند وآن خانه را برای تو نگاه دارند ، شب خوابیدند وصبح کاذب از درون ماه بر آنها تابید !! موی ریشی در لابلای کتب ونقش شیطان درماه !!
یک دروغ بزرگ ، با نام ابوبکر آمدند ، سوختند، ویران کردند وبردند وهنوز در پای لاشه مادر ما نشسته اند تا حرمت وناموس اورا نیز از بین ببرند .ما جزیی از یک کشور افریقایی تبار شویم ، که از شبه جزیره غنا سر بر آورده ایم !! .
مردم در خیابانها کلمات را بهم دوختند چسپانیدند وبهم دیکته کردند و مرا و روح ترا برای همیشه فراری دادند .
من ، هنوز میان دو کلمه ، دمی به آسودگی فرو نبرده ام ،
از یکی رانده ، وبه دیگری کشانده نشدم ، خاموشیم از یک لرزش واز یک کشش دروغین پریشان میشد .
درگذشته همه جوارح واعضاء بدن من باهم کار میکردند اما امروز یکی یکی و تنها میروند با هم مهر میورزند با هم روانند باهم میاندیشنند ومن تنها با مغزم میاندیشم .
قدرتمندان سیاسی ودینی وفکری وتهی مغزان چه بسا بارها لبانم را دوختند ، وچه بسا میل داشتند تا زبانمرا از حلوقمم بیرون بکشند دهانم بسته بود و در پس پرده داغ هجرت وهجران نهان شدم .
آنها شعله ها کشیدند تا بسوازندم اما من خاموش بودم وپیکر من هریک به تنهایی سخن میگفت و لرزه بر تن آنها میانداخت . لرزه ای شهوت آلود!
امروز مردان و زنان جوان برخاسته اند برای خاموش کردن آنها دیگر دیر است ، هیچ تدبیری وهیچ اسلحه ای کارگر نیست ، خشم » یک ملت آزادیخواه « را نمیشود با آب پاشهای اسید دار خاموش کرد بازهم آنها غرش میکنند تا عرش را به فرش برسانند و ببیند که دیگر ( خدایی نیست وپیامبری نیست وهرچه هست دردل وجان آنهاست ) .
این عقل ماست که باید بیافریند ومرز دوستی ودشمنی را معین سازد حال این گوی واین میدان .
خاک را از نو خمیر کنید واز نو خانه بسازید خانه ای که نه تیفوس ونه ایدز درآن راهی نباشد ، منقل هارا به دور بریزد افکارتان را به دست لوله های مواد مخدر ندهید
،خانه ما ، زمین ما ، وخدای ما بزرگترین است ، سیمرغ اندیشه هارا رها کنید بسوی قله های آزادی ، نباید به آسانی آنرا از دست داد ، نباید یک لحاف چهل تکه دوخت ورفت زیر آن پنهان شد ، روانداز ی از حریر محصول چالوس وپنبه هایی از کویر میتواند بستری شکیل و زیبا بیافریند و شما در آن به آرامی وآسایش بخوابید .
امروز صبح روی گوشی ام سرو کله حضرت عباس شاه پیدا شد هنوز فرصت نکرده ام تا بروم از مکالمات دلپذیر ایشان بهره ببرم ، هنر پیشه ماهری بود وهست ونبض مردم را دردست دارد بخصو ص نبض جوانان را .
شب گذشت توانستم از گرمای چهل .وهشت درجه جان سالم بد ربرم وهم اکنون در زیر آن گرما که تا روز یکشنبه ادامه دارد همه درها بسته ، پرده ها کشیده مانند موش کور دراین اطاق تاریک با کلمات سرو کله میزنم ، من میان روز وشب آویخته ام ساعت ضربه هایش نزدیک است حواس من هنوز محکم وپا برجاست .
بسوی ازادی ، ای ملت شریف " ایران" نه ناشریف وهرجایی ویران .ث
---------------------------------------------------------------------
اکنون ، دراین دیار مسیحایی ، بر آستان غربت خود
ایستاده ام ،
شب بر فراز برج کلیسا ها
تک تک ، ستارگان را مصلوب کرده است
اما ، فروغی از افق مغرب
بر آسمان یخ زده میتابد
وز دور ، خاور را تهدید میکند
دانم که این طلوع شفق ما نند
از آفتاب گمشده من نیست ،
من شاهد بر آمدن آفتاب شب
در سر زمین دیگرم و آفاق دیگر ......نادرپور " صبح دروغین "
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا / 03/08/2018 میلادی برابر با 11 /5/ 1397 خورشیدی ؟!.