سه‌شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۷

برو مردمی کن

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« . اسپانیا!
------------------------------------
ای دوست ، نام  مرا به عمدا چرا  میبری ؟ 

گرمای هوا ودمای آن  نفسم را برید ، ساعت  دونیم بود که برخاستم آبی که بالای سرم بود تقریبا برای نوشیدن یک چای بهتر بود تا کام خشک مرا خنک کند ،
گویا باز گرگی  با مشعل آتش در میان جنگلها افتاده وبرایمان هوای داغی  را پیش بینی کرده اند ! یعنی تا چهل و پنج درجه 
به گفتگوی آن " پیر گوش" دادم چند بار نام مرا ذکر کرده  بی آنکه چیزی نوشته باشم  گویا جزیی از کلمات او شده ام !.

من به تماشای این پیکرهای  تازه ای هستم که روزی کودکانی بوده  که در زهدان سنگها وصدفها خوابیده  ودر انتظار روزی بودند  که از تاریکی ها بیرون ایند  ، من ، زاینده آنها بودم 
سنگها را شکافتم  وبه آنها خواسته یا ناخواسته زخم زدم  تا راهنمای آنها باشم در کوره راه وحشتناک زندگی ، گویی از پیش بمن الهام شده بود که باید درچنین دنیایی بسربرم .
صدف آنهارا شکفتم  وخود مادر این پیکرها شدم  ، چه زیبا وچه دوست داشتنی ، چه مودب وچه مهربان  وآنها خون مرا مکیدند  ، آن خون زندگی آنها بود  .

امروز در چهار راه حادثه ها همه تنها مانده ایم وتنها بهم کمک میکنیم ، دستهایمانرا دردست هم گذاشته وبسوی یک آینده نامعلوم میرویم ، آیا جهان هستی قبل از ما هم این حوادث را بخود دیده ؟ در عین آتش وخون وجنگها وفوران آتش فشانیها ، عروسکان گچی ومقوایی خودرا درهر ویترینی به نمایش بگذارند ؟! .

حال آنها زخمی اند  ومن مادر ، هر پیکری را میشکافم  تا برای آنها راهی پیدا کنم ، دل به سروش وآواز  ایزد بانوی مهر وآب و دریا ها سپرده ام .

کسانی هستند که هنوز سروش ایزدی را نمیشناسند وحتی معنای آنرا نمیدانند ارزش بالا و پاین رفتن دلار برایشان همه چیز است ،  سروش ایزدی  آوایی بود که از سیمرغ برخاست  و میترا را ساخت ،  همان میترایی که امروز  از فلز گداخته با آتش همراه شده وپیکر مارا میسوزاند .

همان میترایی که با تیغه های نور  شاهرگ مرا نشانه میگیرد واز گردن جدا میسازد .
واین او بود که با سنگدلی وبیرحمی بما پشت کرد .

حال ، امروز در میان خاره  ها وپاره سنگها ولاشه ها بو گرفته درانتظار آن سروش پاک ایزدیم که مرا فرا خواند  ومرا از سنگها ی داغ این سر زمین رها سازد  پاهایم مانند دو تکه آتش  شعله میکشند ومرا میسوزانند .
من از داشتن آنچه که امروز دیگران را شاد میسازد بیزارم ،  من پیکرهای ساخته شده  ای را که بادست ساختم وبه  آ نها شکل دادم میبینم که چگونه در تنگنای هستی دست وپا میزنند واقوامشان در آنسوی جهان در میان ثروت های انبوه وانباشته  تن به بیهودگیهای داده اند .

روز گذشته پسرم بصورت ناگهانی نام یکی  از اقوام را یافت ومیزان  درآمدش را ذکرکرد ! من اهمیتی ندادم ، بمن گفت :
حد اقل ترا ازاین جهنم نجات میدهد 
باو گفتم هرکجا بروی جهنم هم هست درآنسوی قاره نیز الان آن کاخ ها  وخانه ها دچار شعله های آتشند  بیهوده غم به دل راه مده ، تختخوابت تو وپتو ی من درحال حاضر امن ترین جای دنیاست .  او پیکری از لطافت بود  حال یک آهن شده است گداخته وسوخته  اما منش خودرا حفظ کرده است  تنو مند  وبا بیانی بسیار قوی  ومعنای آن سرود جادویی را بخوبی میداند من و او خیلی بهم شباهت داریم . 

به درستی نمیدانم چه نوشته ام  چشمهایم از شدت خواب میسوزند  وحتی کولر ها هم نتوانستند این گرمای وحشتناک را  کمی خنکی ببخشند دمای ونم بیشتر است .پایان 
من ابرم ،  من بارانم ،  من یک چهره ام 
چهره بی چهرگان  نقشی از آرزویم 
ومعنای هستی  که همیشه ناگفته میماند 
من شکل ندارم ، چهره ندارم ،  اما هرنقاشی در آرزوی 
کشیدن تصویر من است 
وهر کسی از نشیب ها به من مینگرد 
--------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 31/ 07 / 2018 میلادی  برابر با 11 / امرداد ماه 1397 خورشیدی /