جمعه، تیر ۱۵، ۱۳۹۷

خالی بند


کم کم پرده ها بالا میروند  وخایین  رسوا 
از خواننده تا نوازنده وآن مزودران فرستاده از جبهه های بسیج 
وسپاه 
وشما ای جوانان ایران  
شما ای مردان وزنان فهمیده 
فریب نخورید 
مزدوران در پی جوانی وجرئت و شجاعت شما هستند 
تمام آنهاییکه درخارج نشسته ونسخه برای شما مینویسند 
همه بفکر خودشان وبفکر موقعیت خودشان میباشند 
مواظب فریب این مزودران باشید  بقول آن مرد بزرگ 
از مریم لچک گرفته تا آخرین سالن دربسته 
همه باهم  دستشان درون یک کاسه ومشتشان بر پیشانی ملت ایران است 
مرزها های ایران  درخطر است 
زبان فارسی در خطر است 
از همه مهمتر جوانی وآینده شما درخطر است 
سخن رانیها وبلبل زبانیهای این فریبکاران را نخوری 
الهه خواننده خواننده  خائن بود حال پسرش جای اورا گرفته 
مرضیه خائن بود 
گوگو ش خائن است 
داریوش خائن است 
علیرضا نوری زاده شهرام آهی وسیاه کلام  همه خائنند ومردان بزرگ واندیشمند ما درسکوت باین بازار شام مینگرند 
زهی تاسف 
زهی تاثر 
وزهی درد  که برجانم نشست 
پرونده ها رو شدند 
درهای بسته باز شدند 
بلبل هزار دستان  کم کم سکوت خواهد کرد 
تنها امید ما  قبل از رفتن به سرای باقی  به شما جوانان است 
آهای جوان بختیاری   بلوچ ترک  اصفهانی یزدی کاشانی کرمانی شیرازی مازندرانی   بر خیزید 
باور ندارید که بهترین بدیهه نواز شما که امروز درخاک خفته یک پا خائن بود جاسوس بود وامنیتی بود 
پایان 
جمعه  ششم جولای  دوهزارو نوزده میلادی 
بامید پیروزی ایران وحفظ اراضی آن 
ثریا 

پس، زنده باد

ثریا ایرانمنش »لب پرچین « !

پس ، زنده باد ثریا خانم ،  نه اشتباه نکنید ، من نیستم ،  "بانو ثریا سانتا ماریا " برای رهبری حزب  کنسرواتیو یا هما ن . پ پ  بر گزیده شد واگر درآینده انتخاباتی صورت بگیرد وآن حزب برنده شود خانم ثریا خانم نخست وزیر اسپانیا خواهند شد .
زنده باد ، دراین سر زمین بیشتر کارها دردست زنان است ، وزیر دفاع یک بانوی تحصیل کرده است ، دراین سر زمین زنان بیشتر کار میکنند وکمتر حرف میزنند تا مردان فسیل ،! 
ثریا خانم سانتا ماریا زنی شیرین و کمی کوتاه قداست اول سکرتر جناب راخوی بود بعد شد سخنگو وبعداز رفتن  جناب ماریان  راخوی  همه گمان میبردند ثریا خانم هم خواهد رفت اما نه! ماند تا حزبشان را نگاه دارد  ، خوب خلایق هرچه لایق  ممکن است دراین سر زمین چیزهای بدی هم باشد اما یک چیز بیشتر بچشم میخورد نقش زنان در سرنوشت خاتواده ها وسر زمنیشان  این حق را خودشان به دست آوردند کسی در سینی طلا به آنها پیشکش نکرد ودولت امریکا یا انگلستان نقشی درسرنوشت آنها ندارند مردمانی بسیار مغرور با همه کم وکاستی ها  اما بجلو میرانند . 
زنان ما ؟  درکنج حرم ، زیر حرواری آرایش  ونمونه والای آنها نوه خمینی است با کیف شصت هزار دلاریش وبنز کوپه درخیابانهای غرب جولان میرهد ، نه شرقی ، نه غربی !!! 

حال زنان ما باید  یا بدنبال پناهگاهی باشند  برای دوست داشته شدن ، ویا آرامکاهی برای مردن  ! /

 روزی این دریای مدیترانه  آبی ترین  وصاف ترین  ویک رنگ ترین  دریاهای دنیا بود ،  وامروز ؟ جایگاه جنازه های پناهندگان .
مهاجرت ما باین سر زمین  از بسیار ی جهات  با شکستهای وحشتاناکی  مواجه شد  از همه مهمتر من سلامتی خود را ازدست دادم ودچار آسم شدید شدم  ودرجایی خوانده بودم که زندگی در اطراف دریای مدیترانه بیماری زا وغیر قابل سکونت است .
در پاییز وزمستان  بر اثر بارانهای  سیل آسا  دیوارهای نازک  باد کرده وکپک میزنند  تنها وسیله گرم  شدن همان کرسی های قدیمی برای خودشان ویک شومینه برای دیگران ! واخیرا یک ایر کاندیشنر گرم وسرد کنند ه که هم گرمایش کشنده است وهم سرمایش ،  حال من دربالاترین طبقه  چگونه میتوانم شومینه ام را روشن کنم ؟ تنها از آن بعنوان دکور استفاده کرده ام  وبرای گرم شدن از هما ن بخاری ها برقی وتابسنانها ازپنکه ها !  شاید درپایتخت نوع دگر باشد اما هوای پایتخت دست کمی از هوای تهران خودمان ندارد نفس کشیدن برای من سخت است حد اقل هر صبح روی بالکن خانه میروم وهوای مطبوعی را که از بین کوهها ودریا بر فراز آسمان است به درون ریه هایم میفرستم درهمین حال  بیاد هوای داغ خوزستان وطوفان بی امان بلوچستان وکویر میباشم ، خودم فرزند کویرم  همچنان پرطاقت وتشنه کام ! .

شب گذشت ساعت از نه گذشته بود که زنگ درخانه من بصدا درآمد ، هرچه پرسیدم چه کسی است ؟ کسی جواب نداد مجبور شدم به مرکز اطلاع بدهم که کسی را بفرستیند تا حول وحوالی خانه مرا گشتی بزند وبییند چه کسی است معمولا کسی بدون وقت قبلی بخانه من نمی آید  ، نگاهی به بالکن همسایه ام کردم چراغهایش خاموش بودند ، با هم قرار گذاشته ایم که اگر اتفاقی برایمان افناد دیوار آشپرخانه را که خیلی هم نازک  است با مشت بکوبیم ! من اورا نیز مجهز به همین " تکمه قرمز" کردم وچقدر سپاسگدارم شد .

تابستان فرا رسیده ، توریستها ی زیادی در شهر  روانند ودزدان وگرسنگان  نیز در پی دزدی ، تابستانها برایمان خیلی سخت میگذرد  معمولا من سه ماه تابستانرا درلندن میگذراندم اما امسال بواسطه درمان میبایست دراین آتش سوزان بمانم .

بیاد آخرین سفرم به امریکا بودم ، در یک صف طولانی ناگهان زنی با یک  تیغه بلند  بطرف من آمد واطراف  مرا خوب وارسی کرد ، سپس  پرسید ، 
چرا به امریکا میروید ؟ 
برای دیدن دخترم 
چقدر میمانی ؟ 
سه ماه بلیطم رفت و برگشت است با امریکن ایرلاین 
چمدانت را چه کسی بسته ؟
خودم ؟ 
چه چیزی دردرون آن داری ؟ 
لباسها .کفشها وچند تکه دوزی کار دست برای سوقات ؛ نه مواد غدذایی دارم ونه مواد آرایشی !!
چیزی نمانده بود از صف برون برو.م .بگویم که  عطای این  سفر را به لقای شما بخشیدم 
در گمرک امریکا بهتر بامن برخورد شد وعجب آنکه درون پاسپورتم مهر ی زدند برا ی اقامت دائم  ، واین یک  بهانه بود ! میدانستم راس سه ماه به درخانه خواهند آمد ومن وخانواده را دیپورت خواهند کرد   ،من خیال نداشتم بمانم همان سه ماه هم برایم عذاب آور بود ، 
بچه ها به سر کارشان  میرفتند ومن درخانه به تماشای تلویزونهای گوناگون بودم واز پنجره به بیرون نگاه میکردم تا ساعت هفت بعد از ظهر تنها روزهای یکشنبه وقت داشتیم که به جاهای دیدنی برویم ، من اتومبیل نداشتم میبایست از ترن استفاده کنم که بیزار بودم از هجوم مردم و ترن های شلوغ و گم شدن درشهر بوستون ! 
آه ، کی میشود برگردم به میان تختخواب خودم در کنار همان دریای آلوده وهمان مردم مهربان اگر چه دروغین باشد . 
روز گذشته  " او " از نیویورک تلفن کرد با دوربین  اطراف  دفترش را نشانم داد  رستورانی که درآن غذا میخورد وسوپری که خرید میکند ، نه ! برگرد ماندن درآنجا بیفایده است  برگرد درعین حال مواظب خودت باش ، وتمام شب نگران حال ان بچه بزرگ بودم .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 06/07/2018 میلادی /....


پنجشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۷

از زمانیکه ...

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« !
05/07/2018 میلادی 


از زمانیکه | دوربین ها وارد  سیاست شدند ، سیاستمداران همه در  جلد یک هنر پیشه فرو رفتند ، 
از زمانیکه  دوربینها ها قاتلین ومتجاوزین را  نشان میدهند ، آنها تبدیل به یک قهرمان شدند !
از زمانیکه  صندلیهای سنتی ومبلهای قدیم جای خودرا به نیمکتهای پرشده از پشم شیشه وکاه شد  ، دیگر کسی  نتوانست آرام بنشیند ،
از زمانیکه غذای " گورمه " ببازار آمد ، دیگر کسی  نتوانست غذا بخورد 
واز زمانیکه پلاستیکها جلد همه  چیز را گرفتند مواد غذایی تبدیل شد به چند بسته پلاستیک تو درتو 
واز زمانیکه برده داری  مدرن بصورت " ریسایکل " مد شد در گوشه آشپزخانه ها چهار تا شش سطل زباله نشسته است 
و....دیگر گندمی از خاک نروئید، ودیگر درختان بادام شکوفه ندادندودیگر هیچ مرغی برای گذاشتن یک تخم فریادش  را به آسمانها نکشید ! 
تخم مرغهای مصنوعی ساخت چین واسرائیل  تاسقف چده شد !
از زمانیکه حقوق ودستمزد یک کار گر تمیز کن از حقوق من بیشتر است  ، آیا امیدواری یک هنر نیست ؟ !

از زمانیکه  همه چیز تغییر شکل داد  دیگر امید ونشاط  از زندگیها نقش بربست واز زمانیکه هنزمندان بزرگ ونورچشمی ما خودرا درمعرض فروش گذاشتند وپس از مرگشان پسرانشان دنباله روی آنها شدند ، دیگر ترانه ها ی انان وآوای خوش آنا تبدیل به زوزه گرگ شد و معنای خود را از دست دادند . 

حال باید درساعاتی معین خوش بود  ودلیلی هم نیست برای آنکه تو خوشحال نباشی ، همه چیز  هست ، آب ، ماهی ، گوشت ، نان ، وآفتاب پربرکت وسوزان ، چرا خوشحالی را به دور میریزی؟! 
حال روز گذشته به یک بازار سنتی بزرگ نگاه میکردم گویی شهر ارواح بود  بازاری بی مشتری همه بسوی سوپرها روانند ، دربهای بزرگ کلیساها بسته شد وزنی غمگین میگفت : دیگر کسی برای ویزیت سینیور نمی آید تنها برای تماشای توریستها  ساعاتی باز میکنیم  !  درعوض پرچم قوس وقزه "گی ها " در پایتخت به اهتزار درآمد وهمه چیز با هم مخلوط شد ، شراب وسکس .
وپس فردا شراب وشاخ گاو ! 

امروز من دراین گوشه مانند یک زاهد خود بین نشسته ام  ومیپرسم چرا مثلا دکتر هلاکویی با این وقاحت  گفته های مردرم بیمارش را روی پرده میریزد؟ او بهترین  راه را یافته است ، خود فروشی وبرکت از خود فروشان ، 
دیگر بوی صابون وعطرهای قدیم به مشام نمیخورند همه چیز گم شد ویا دنیا ی من تمام شد ، باید دربرزخ راه بروم ، بهشت گمشده را فراموش کنم ونزدیک جهنم در میان کوچه های برزخ گم شوم . 

 به او گفتم :
تو آدم بزرگ  ولایقی هستی ،  حتما میتوانی کارت راازپیش ببری ،  کاری کن که دیگر افکار  تیره وتار  وسرفه های خفه کننده  وکشنده  در اطاقهای منزلم  بسراغ من نیایند ،  مرا راحت بگذارند  فکری بمن القا کن که انسان عاقلی شوم  واگر میتوانی کاری بکن که  من بسیاری از وقایع گذشته را فراموش کنم  وآنهارا از خاطرم محو سازم ،  برای آینده کاری از دستم ساخته نیست غیر از نوشتن  وخلاصه اگر کاری بکنی که من کمی جوانتر بشوم  بسیار خوب خواهد بود ، !!!  واگر راهی میتوانی بیابی که من هنوز به دنیا  نیامده باشم  از تو بیشتر ممنون میشوم ، اینهارا به تصویر روی دیوار اطاقم میگفتم ، او که در عرش ملکوت نشسته واین ملت درانتظار اویند ! 
شب گذشته خودرا به دست موسیقی سپردم واز این دنیا بیرون شدم  موسیقی زمانی  اثر سحر آمیز  خودرا آغاز میکند  که دیگر امیدی نداریم وموسیقی  با زبان گذشته  با ما سخن میگوید .
زمانی فرا میرسد که انسان در سکوت وتنهایی خود  به سر حد جنون میافتد  وبه نواحی وحدود خطرناکی میرسد  میان عقل ودیوانگی  فاصله چندانی نیست  وبدون تردید در مورد اشخاصی ساده دل نظیر من باید آنرا کسالت وبیماری نام نهاد .
بهر روی در انتظار حادثه دیگری هستم ، خوشبختی هیچگاه درب هیچ خانه ای را نمی کوبد مگر تو به دنبالش بروی اما درمیان راه سدی وجود دارد نامش را هرچه میخواهی بگذار .پایان 
معرفت نیست  دراین  معرفت آموختگان 
ای خوشا دولت  دیدار دل افروختگان 

دلم از صحبت این چرب زبانان گرفت 
بعد ازین دست من ودامن  لب دوختگان 

عاقبت بر سر بازار فریبم بفروخت 
نا جونمردی  آین  عاقبت اندوختگان 

شرمشان باد ز هنگامه  رسوایی خویش 
این متاع شرف از وسوسه بفروختگان 

خوش بخندید رفیقان  که دراین صبح مراد 
کهنه شد قصه ما تابسحر سوختگان ......" شادروان فریدون توللی "

چهارشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۷

ایران گرایی

ثریا /اسپانیا /» لب پرچین « !

این توضیحاترا  در اینجا برای دوستانی میاورم  که کمتر به منابع وماخذ مراجعه میکنند وصرفا کلام امیران رسانه ها برایشان حجت است وکامل ،  نمیدانم آیا آنها میتوانند درک کند که ماهی از دریا بیرون افتاده روی ساحل  وشنهای داغ چگونه جان میکند ودر آرزوی قطره ای آب خنک وگواراست ومیل دارد که به دریا برگردد؟ نه! گمان نکنم ، 
بعد از ظهر یک تابستان داغ است  و همه جا  پرتو خورشید میتابد  هیچ درختی نیست تا به زیر آن پناه ببری ، سرزمین خشک  وتنها یک دریای مرده درکنارش میباشد ، سرزمینی  نظیر ایتالیا بدبخت وکسی که خود بدبخت باشد نمیتواند به دیگران خوشبختی بدهد ،  این شهر کوچک وبی درخت   گاهی مرا دچار تاثرات عمیقی میکند  واگر درجایی درختی و باغچه ای یا جنگلی یافت شود آن بزرگان آتش به دم گرگها بسته آنهارا روانه جنگلها میکنند تا همه خاکستر شده و بجایش کازینوها وبرجها وهتلها بنشیند !گاهی در  اوج شادی ناگهان فرو میریزم  وآن غم واندوه دیرینه باز بردلم مینشنید ،  در برخورد با خوشبختی های دورغین !  که هنوز  آغاز نشده پایان میپذیرد  وهمه چیز تهی وخالی از هر بنیادی است.

صدای محمد رضا شاه درگوشم مینشیند "  کورش ، شاه  شاها ن ، مرد بزرگ سر زمین پهناور ایران ، آسوده بخواب  ، مابیداریم ! وچگونه خواب او به پریشانی ملتش کشیده شد هنوز نیمه بیدار بود که رفت ،  پریشان و مضطرب و نگران مردانی بود که گما ن میبرد باو وفادارند   هرچند تنها چند نفر باو وفادار ماندند وبا خود او هم رفتند ،  وطن پرستی ومیهن دوستی درخور هر کسی نیست  درفهم هر پسر بچه یا دختر بچه ویا زنان ومردان بیدرد نمیگنجد ،  به همان گونه  که خوشبختی برای مردمان  سختگیر آفریده نشده است .

خیلی سعی دارم که براین اندوه غالب آیم  با وجود دردهای جانگدازی که روحم را میازارد  وغم وغصه  های  وگاهی بیاد نوشته ای میافتم که نمیدانم متعلق به کیست ؟ » زندگی  خواب وخیالی  بیش نیست  رویاهای من کوتاه بودند  اما زیبا «.

دراین دیار کسی نیست ، کسی بتو واندیشه تو کاری ندارد ،  کسی نمیداند که تو جان خودرا در دوستهای دروغین  ودر کنار آنهاییکه برای دزدی و آدم ربایی وجاسوسی زندگی میکردند  چگونه فدا کردی >  

چه روزهای ملال انگیری  که با یاس ونا میدی  دست بگریبان بوده وهستم  به درستی نمیدانم که آیا من اشتباه میکنم  ویا نه ، باید فکر آن سر زمین را ازسر بیرون کنم  میدانم هیچگاه برنخواهم برگشت وهیچگاه دیگر آب آن سر زمین را نخواهم نوشید ونانش را نخواهم بوسید ، 

حال در بین ایران گرایان خودسر ، و ایران دوستان به روز رسیده ووطن پرستان واقعی در مانده وحیرانم  ، خوب بمن چه مربوط خواهد بود   که اگر آن وطن قطعه قطعه بفروش برسد دربین یک مثلث شوم ،   حال باید به انجیل ومسلک این قوم  احترام بگذارم  وکاملا خاطر آنهارا آسوده کنم که از طرف من هیچ خطری متوجه آنها  نخواهد شد  ، تنها یک چیز در وجودم  غلط میزند وآن عشق است عشق که از مواهب خداوندی است  ودرعین حال باید به خوشبختی دیگران نیز بیاندیشم  تنها بخودم مربوط نمیشود ، 
ما مردمان بیچاره ای هستیم  که باین دنیای دون  پرواز کرده ایم  آن بوسه های آسمانی دیگر گم شدند  حال درروی زمین نیز آشیانه ما نیز گم شده است  با اصرا رمیل داریم کانون خانوادگی را حفظ کنم . ومشعل فروزان خودرا بر فروزیم ! دیگر نمیدانم  » دوست داشتن « یعنی چی  وگل سنبل چه رنگ و بویی دارد  ، ما دربیابان برهوت سر گردانیم بی هیچ آینده ای ، گذشته برایمان یک خاطره است وآینده بی نهایت اما نا معلوم ونا مفهوم .
اگر شما قدرت مبارزه را دارید بر خیزید وخاک وطن را حفظ کنید واگر مانند جناب  روانکاو  معروف دکتر "ه" نسخه برای مردان وزنان وسپس برای ایران میچینید از ان نوشتار صرفنظرکنید . با سپاس 
ثریا / اسپانیا / » لب پرچین « 4 ژولای 2018 میلادی . 

قحبه پیر


ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------


با انکه درحریم تو بیگانه ام هنوز 
مانند حلقه بر در آن خانه ام هنوز 

اخباررا که میبینم و درانتظار آن هستم که شاید چیزکی هم از ما بگویند، از آن پسرک تشنه خوزستانی با پاهای برهنه در زیر آفتاب  بی رحم پنجاه درجه ، اما نه! سکوت !
اخباررا که گوش میدهم درانتظار آن هستم که درمیان هیاهوی زنان ومردان گوینده وصاحب کمال وفضل ! چیزی هم از آن زنان دردمند سر زمین من بگویند ! نه ! هیچ خبری نیست .

از فلان بچه خرس درون سطل زباله فیلم برداری میکنند واز آن دزدی که به مغازه کوچکی رفته ودارد پولهای صندوق را میدزدد  آنهم زیر نگاه دوربینهای مدار بسته ! اما  از سر زمین من و کشتن مردان و جوانان وزنان دربند و اسیر خبری نیست ! 
خواهید پرسید چرا؟
 برای آنکه پدرخوانده های سیاسی آنها در دوران بازنشستگی با گرفتن هزاران دلار پول نقد در آن سیرک بزرگ " پاریس" گفتگو وسخن رانی کرده واین گروه کثیف را بعنوان یک آلتر ناتیو تازه به دنیا معرفی مینمایند !!! آن قحبه پیر و همراهانش میدانند دست به کدام شلوار ببرند و بیضه چه کسی را بگیرند ! 

از آ ن آخوند مرده که یک لگن سفید  شاش بچه بر سر  گذاشه میگویند ، اما .... محال است از ار زنان وآدمکشان  سر زمین من حرفی ویا کلامی به میان آورند واین مردم ؟ .مردمان دگر؟  خیر ! باید برخاست وقد راست کرد وفریاد کشید وصدای خودرا به جهانیان رسانید هرچند جهانیان نیز دیواری گوشتی به رهبری آن قحبه پیر  ساخته اند صدای درون را خاموش کرده و زاری و ضجه خودشانرا بگوش جهان میرسانند . 

آه  ، ! چه  مردم مهربانی هستند ، چقدر شادند ، واگر صدا نکننند خواهند مرد با صدا زنده اند ، برای پناهندگان  پتوی های قرمز و تختخواب آماده میسازند  ( البته با پولهای کمکی ) وهمه جا آنرا به رخ میکشند ، اما ، محال است  سخنی درباره آن زن پیر بدبختی که درون سطل زباله به دنبال غذاست حرفی بیمان آورند ! صلاح نیست ، به اینها مربوط نمیشود ، راه هایشان  یکی است و تبلیغاتشان باهم  دستشان درون یک کاسه است ، چرا بیهوده این سود هارا فدای چند انسان بی ارزش بکنند که جرئت وجسارت آدمکشی و دزدی و چپاوول را نداشته وندارند ؟! .

این دزدان دریایی که قرنها روی آبهای اقیانوسها به دزدی مشغول بودند وهمراه وهم پیمان هم داشتند ، حال درخشکی مشغول همان کارند! وسر ما با فوتبال و تعطیلات خانواده  ها  و تماشای دریای آلوده بخون و جسد با کوسه های ریش دار گرم است .  ث

بگذشت  شب ز نیمه  و من با خیال تو 
مینا صفت  بگوشه میخانه  ام هنوز 

چون گوهری  که بر سر انگشتری نهند 
 آی آشنا بچشم تو بیگانه ام هنوز 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 04/07/2017 میلادی /....
عکس تزئینی واز زنان سبیلوی دوران قاجاریه است !!!

سه‌شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۷

نغمه مستانه

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
------------------------------

امشب صنما  باز که افسانه شنیدیم 
وصف لب تو از لب پیمتانه شنیدیم 

پیمانه چو با یاد نگاه  تو گرفتیم 
ازهر رگ دل نغمه مستانه شنیدیم 


نه ! دیگر آوای گرمی از هیچ دلی بر نخواهد خاست ، و دیگر هیچ سازی به ناله زیروبم نخواهد خواند ودیگر هیچ سینه ای نغمه ای  بغیر غم نخواهد ساخت .
سر تاسر هستی ما  تنها ، یک دم بود  وآن دم هم  پهن شد وبر باد رفت ،  ازآن  دم چیزی بجز  یادبود ها بجای نماند که آنها هم کم کم زیر خاکستر زمان مدفون میشوند /

آن هستی  که همان یک دم  بود تا غروب نکشید وبر باد شد وشب تاریک چادرش را بر پهنه گیتی گسترد وآدمها ناگهان تبدیل به موجوداتی شدند صادراتی  که با زندگی گلاویز میشدند  وآن باد شبانگاهی وآن سوز سرد زمستانی  همچنان بر شدت خود میافزود  از آب تا باد و قحطی وخشکسالی  دیگر گیاهی اززمین نروئید  تنها جانوران رشد کردند همان کرمهای زیر خاک  ، تبدیل به مار شدند ، ونامش را گذاشتند تکامل ! 
خداوند  مهر از ما روی برگرداند  وآن آتش مهربانی را که درسینه ها میجوشید  خاموش ساخت  وزمین  وگیاه در تاریکیها گم شدند وما کور مال کورمال  راه خودرا ادامه دادیم .

خدای ما دمی بود که برباد شد ،  آب شد ،  سیلاب شد ودر پایان آن دریای فیروزه ای زیبا جایگاه دفن پناهندگان  قاچاقچیان فطری شدند . 
خدای ملکوتی همچنان در برج عاج خویش به تماشا ایستاد  ودر پهنه گسترش دریا ها و وزمین   بخود آرای مشغول بود کلید همه درها در دست اوست !!! 

خرد از میان مردم سر زمین ما رخت بر بست وجای خودرا به دهانهای گشاد وکلمات رکیک وکثیف داد ،  ومردم نیز عادت کردند آنهارا مزه مزه کردند چشیدند ، اوهم ! بد نیست ، 
بهترین  وسرشناسترین  کارشناس امور روانکاوی ما سفره سکس را باز کرد وبا کمال روشنی همه چیز را عریان ساخت حتی پنهانی ترین زوایای بدن یک انسان را وارتباطات جسمی را مانند یک قصه شیرین بخورد مردم داد ، مردم سرشان با آب نباتی  که ایشان به دستشان داده بود  گرم لیسیدن آن شدند وخود ایشان دست دراز خودرا به جاهای دیگری نیز پهن کردند ، جاهایی که ما بیخبریم .  صدایی نوازش گر ، تریبونی بزرگتر از یک کشتی خانوادگی ورسانه های فراخ ،با پیروان فراوان .

او از خدایان  بهشتی بوده وهست با دهانی گرم وشیرینی بیان وما ذلت زدگان در خاموشی اطاق خویش همچنان به آن مردم میاندیشیم که زیر آفتاب داغ وسوزان کویر با لب تشنه وپیکری سوخته وزخمی از شلاق بیگانگان  درخاکها غوطه میخورند ، ایشانرا چه دردی است ؟ در کنج کشتی تفریحی خویش بسلامتی خریت دیگران لیوانهارا با همپالگیهایشان بهم میکوبند  ونقشه دیگری را طرح میکنند  برای ملت نسخه میپیچند واین همان بیخردی است که انسانرا دونیمه کرد .

حال من به دنبال نیمه خودم میگردم ، وبا کمال شرمندگی از پسرم پوزش میخواهم که به زور اورا از پدرش جدا کردم تا خود سرنوشت ساز او باشم ونشد آنچه که میبایست بشود ، حال شر منده وپشیمان در برابر او مینشینم واز خاطرات روزهای شیرینی که اورا درآغوش داشتم سخن میگویم . وبا این کار گویی خودرا تبرئه میکنم  وا در دوزخ حقیقتی که من برایش ساخته بودم ذوب شد ، باو ریا ودروغ را یاد ندادم  وباو نگفتم چگونه میتوان چنگ دراموال دیگران زد وبرد وخورد وسپس مرد ، باو گفتم مردانه گام بردار وا با قد بلند وکشیده اش مردانه وآهسته گام برداشت تا رهزنان شبانه بیدار نشوند وهمچنان مردانه  راه میرود وحقیقت خودرا نگاه داشته است . حال باید باو بگویم که حقیقت چیست وچگونه باید آنرا وارونه کرد مانند یک کاسه آب وبر روی دیگران پاشید . بکش تا زنده باشی  وهمین لپ کلام است . پایان 

تا دیده به شمع رخ زیبای تو بستیم 
آهنگ وفا  از پر پروانه شنیدیم 

مشگل بود  از کوی تو آسوده گذشتن 
ما این سخن  از ساقی میخانه شنیدیم ......" شهدی لنگرودی "
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 03/07/ 2018 میلادی/......