جمعه، تیر ۰۸، ۱۳۹۷

سخنی که با تو دارم ......

ثریا / اسپانیا » لب پرچین« !

گفتگو .....
روی سخنم با توست رضا پهلوی ، حتی از بردن نام شاهزاده نیز اکراه دارم چرا که به شاهزادگان واقعی سر زمینهای دیگر که عشق به وطنشان سر خط زندگیشان هست  توهین میشود . 
تو همچنان رضا پسر محمد رضا شاه و پسر فرح دیبا باقی بمان بیشتر از این برای سرت گشاد است .

در همان زمان ها هم که دوستا ن  واطرافیانت  از دختر بازی ها وشب زنده داری ها وقمار بازی ها وغیره تو میگفتند من نیمه شک ونیمه باور به آنها مینگریستم ، تو هیچ احساسی نداری مانند مادر گرامیت که تنها به جواهرات وپالتوی های گرانقیمت خود عشق میورزد تا بحال کلامی ما از او نشینده ایم که بگوید ایران را دوست میدارم همیشه از گذشته میگوید ..... او عاشق فرانسه است وهمانجا هم دفن خواهد شد  درزمانی هم که  در ایران درنقش ملکه بازی میکرد باز رابطه اش  با احزاب چپ وسوسیالیست فرانسه قطع نشد ، تو زیر دست او تربیت شدی نه یک جنرال ارتش ایرانی ویا یک جانباخته مانند تیمسار رحیمی ، چشمانت لبریز از کینه وبغض است ، همه گنه کار نیستند  ، عده ای که توبا آنها درحال حاضر حشر ونشر داری گناهشان بیشتراز  ما پرندگان درقفس بوده وهست .

علیرضا نوری زاده  با عکس پدر تو که آنرا درمیان شعله ای آتش میسوزاند روبه دوربین لبخند فاتحانه میزد وتو درست دست دردست او گذاشتی ، چه بسا از پدرت دلخوری داشتی او که همه چیز بتو مادرت داد بر سرمادرت تاج گذارد تا زهر درون غذایش نریزد  اما سر انجام اورا به سوی مرگ سوق داد وحال سالهاست  درنقش یک بیوه عاشق ودلباخته همسر از دست رفته هنوز با لب ولوچه آویرانش خود ش را بهر طرف میکشد .به همراه  بردگان درگاهش وجیره خورانش وطوطیان شکر شکن  رسانه ها !
چهل سال تو مادرت مردم ایرانرا فریب دادید واین قابل بخشش نیست وحال در کنار وطن فروشان وتجزیه طلبان راه میروید ، مگر چقدر لازم دارید > سپاه که مرتب مخارج شمارا میپرداخت برای آنکه مارا دربیرون سرگرم نگاه دارید . پنج درصد قراردادهای نفتی به حساب مادرتان درخارج هنوز  بقوت خود باقی بود  زمنیهای زیادی در سر تاسر اروپا دارید ، بیزنس های بزرگ سر مایه گذاری ها در شراب و عطر و مدلینگ  اینها ازدید خیلی ها پنهان نمانده ونوکرانتان  که از بی حقوقی ومفتی کار کردن  خسته شده بودن  اخبار را در خفا پخش مینمودند  حال به صرافت فروش سر زمین  پدر ی ما افتاده اید ؟ 
پسر نازنین من  ، از  چشمانت غیر از دو سنگ شیشه ای چیزی ندیدم احساس درآنها موج نمیزند شما هیچگاه به ایران بر نخواهید گشت ، هیچگاه وایرانرا به زودی فراموش خواهید کرد .اما ، 
یک ننگ بر دامان پدر وپدر بزرگتان نهادید آنها ساختند شما ویران کردید.

عجیب است که آلبوم من لبریز از عکسهای پدر وپدر بزرگ وخواهران وبرادر ناکام شماست اما هیچ عکسی از شما ومادر گرامیتان را درآن صفحات نگاه نداشته ام چرا که احساسم بمن میگوید نباید دروغ  را باور کنم . سرتان سلامت ، جام می را سر بکشید عمر ما تمام شد ما میرویم بچه های ما نیز شما وخانه پدری را فراموش خواهند کرد چرا که تنها دریک گوشه آنجا  دنیا آمده اند اما ما یک چیز را فراموش نمیکنیم وآن درد و رنج مردمی است که بیگناه یا کشته شدند یا درزندانها باقی ماندند ویا درگرسنگی بی آبی  وسپس قحطی جان میسپارند  وشما درسکوت  به تماشا ایستادید  بچه های کوچکی که د رزیز زله زله ها وطوفانها جان سپردند  برای شما مشتی زباله و زاید یبودند  بی خیال ! سر خم سلامت . پایان 

گذشت عمر و نشد  شاد جان خسته دمی 
غمی نرفته  زدل برون بردل نشسته غمی 

ز سوز سینه ما ساز را حکایتهاست 
 به پرده ای که بر آرد نوای زیر وبمی 

مگر فسرد  دلم  زندگی ز سر گیرد 
کجاست  زنده دلان  همدم مسیح دمی 
-----
ثریا / اسپانیا / لب پرچین  29 ژوئ« 2018 میلادی /.

کدام پهلوی ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !


و..... آرام آرام نسیمی  را که دوست داشتد  میوزید
نه باید که که ط.فتن  زا بود
 باید که مهار شده  باشد 
 وذنسیم  توفانیست رام شده  .

ما مرغان درقفس اسیر  که  نه پری داریم ونه بالی برای پرواز  باید از چه حکایت بکنیم ؟ ......
 تابلت را که باز کردم اولین فریا دجناب فروهر را شنیدم که دستهایش را بلند کرده  وبه علیرضا حرام زاده فحاشی میکرد ، ای خائن ، ای وطن فروش چهل سال تو یارانت  ( خوب این را تاحدی درست میگوید ا) او ومسعود بهنود ومحمد امینی معروف به ممد لنین وآن چماقدار مخمل باف همه  محصولات کرم زده وصادارتی میباشند .
تنها سئوالم این بود که  بپرسم  ، مرد محترم ! 
تو ازکدام پهلوی حمایت میکنی ؟ خود او شریک دزد ورفیق قافله است  وچه بسا اگر دید آنهمه مردم هنوز سعادت را در زیر پر پرواز پهلوی ها میدانند  سر کار علیه دوشیزه " نور"  را بعنوان ملکه هزارو یکشب به آنهاییکه  چسپیده به تاریخ کهنسال ومرده خود میبا شند  بر تخت مینشاند  و او را به جا نشینی خود بر میگزیند با یک تیر دو نشان زده است ! مگر تکیه کلام مادر بزرگمان این نبود که " 
نور بر تاریکی پیروز میشود ؟ خوب ! .... کمی دلخوشخنک بدهد تا به بقیه کار ها برسند  یعنی فروش سر زمین .

هنوز دچار ضعف هستم وبه درستی نمیتوانم  کلماترا بیابم ، خط هم باندازه یک مورچه سواری  جلوی چشمانم قد میکشد .
 آنچه که گذشته ، گذشته وچه بسا ما آنقدر سختی و بدبختی دراین چهل سال  کشیدیم که حال آن زمانرا دوران بهشتی خود میدانیم ، ملت بدبختی هستیم  بهر روی  هرگاه کتاب مقدس حافظ را با ز میکنم  این  ابیات پدیدار میشوند " 

چهل سال رنج وغصه کشیدیم وعاقبت ، 
تقدیرما به دست می دوساله بود ؟
ومن هنوز نتوانستم  برای خود توجیح کنم که منظور ازان می دوساله چیسنت ؟

معانی  گذرا وگریزنده اند  نمیشود آنهارا گرفت  باید معنای محکمی در آنها یافت  معنایی که در پهنه قفس پنهان نباشند .

امروز دیدم که در کلیسای بزرگ سنتا آپوستول اولین بنیان گذار کلیسای رومی درا ین سر زمین که اول سر اورا بریدند وسپس مجسمه اش را درون یک  کلیسای متروک جای دادند ومجسمه ها ساختند  وآنجارا به یک مکان مقدس تبدیل کردند که مراد دهنده هم بود و توریستهای زیادی را از اطراف دنیا بسوی خود کشید ومیکشد ، حال بینی ودستهای وپیکر مجسمه ها دراثر نم وباران وگرده زمان صدمه دیده  وچه گریان ونالالن مسئولان درخواست کمک داشتند ! و..... بدین  سان کلمات مقدس وتصاویر مقدس  بوجود آمدند .!
پول حلال مشگلات است ، طرف تجاوز میکند  با وثیقه آزاد میشود تا دادگاه فرمایشی  بسته به شانس است یکی هم  هنوز نفس نکشیده بالای داراست چون وثیقه لازم را نداشته تا بپردازد 

این عدالت  ماست واین قانون طبیعت که همه جا حکمفرماست .
عده ای مانند من  درقفس خود  جای میگیرند  وبجای آنکه بادبان کشتی را برافرازند  دور قفس را میله میکشند  ونسیم را نیز زندانی میکنند  مانند مرغکی بی پر وبال تنها درقفس بال بال میزنند  اما هیچگاه  درمعرض توفانها  نمی ایستند  از باد وحشت دارند باد با خود همه چیز میاورد همه نوع خس وخاشاکی را .

عده ای دریا نوردی را دوست دارند وراهزنی دریایی را  بنا براین بادبانهارا بالا میکشند  آنها  کلماترا در قفس زندانی میکنند  وتصاویر را نیز  طوفان گاهی تبدیل به یک سنگ شده  که ناگهان صورت خداوند را بخود میگیرد ( مانند سالهای 57)  . 

توفان  گاهی کلماترا سر بسته واسراز امیز بسوی دیگری پرتا ب میکند  تا ازنگاه خیره خردمندان در آمان باشند و درحال حاضر جلوی طوفان ایستادن  بس خطرناک است 
مرغان درقفس  مقدس اسیرند  واز هر نسیمی که میوزد  آنها با اشتیاق بال وپر میزنند  شاید در لانه باز شود  وپرهایشان گشوده  تا دوباره  بادشوند نسیم شوند  وطوفانبر ا کنند  وچه بسا قس ها را بشکنند .

ودر خال حاضر من درانتظار آن می دوساله میباشم که دست تقدیر برایم پنهان نموده است ! .پایان 

نبودی  آنکه  منت دلنواز میگفتم 
چرا  ز ساده دلی  با تو راز میگفتم 

همه حکایت ناز تو گفتی  زین پیش 
کنون  بلای دل است آنکه  ناز میگفتم 

هر آن سخن  که از او یاد بود شب وروز
تمام میشد وهر بار  باز میگفتم 

دلش  گر از سخن من گرفت بر حق بود 
که دردهای دل جانگداز میگفتم ........". امیر خسرو دهلوی "
-----
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 29/06/2018 میلادی ؟

پنجشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۷

سر زمین بردگان

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« !

سر زمین ما درحال حاضر دستخوش یکنوع اغتشاش است ورهبری این شورش را نیز نمیدانیم  چه کسانی بعهده دارند " اگر

هم بدانیم بما مربوط نمیشود درکار بزرگان دخالت کنیم " !!! 

در گفتار ها و بزن و بگیر ها و دعواهای میان ارباب جماعت فضای مجازی  ، شنیدم " ابی" ابن الوقت  در شهر سنت پیترز بورگ کنسرتی گذاشت که بلیط های  آن کمترین قیمتش شان از سیصد دلار شروع میشود !!!  آنهم در سرزمین روسیه که برای  ابادانی خود وبقای خویش توانسته بود برنامه جام جهانی را بخانه خویش بیاورد  گذشت هاز اینکه سر زمین ما را هم  چپاول میکند!
از اینکه جناب ابی حرص و طمع  خودرا هیچگاه  پنهان نداشته و ندارند شکی نیست ، من هیچگاه نه صدای اورا دوست داشتم ونه فهمیدم چه میخواند ، گویی بحر طویلی بسبک آخوند ها در فضای ایجاد شده ارائه میدهد  شاید هم برای همین باشد که مورد قبول اهل روحانیت است !!! 

تا آنجاییکه من میدانم  مردم کشورهای پیشرفته ویا درحال رشد در این گونه مواقع برای  هموطنان خود  کنسرتهای مجانی  بپا میکنند آنهم درفضای آزاد ، اما ایشان گویا تالاری را اجاره کرده وخوب دیگر بما مربوط نمیشود به همراه نوچه خود آنهم برای ملتی که به نان شب محتاج است  دوگانگی را به حد اعلا رسانده یعنی اگر پول داری وپانصد دلار بدهی میتوانی از عرعر من لذت ببری رقص وغیره هم درکار نیست ! وچه بسا بودند کسانیک که خودی بودند وباین کنسرت منحوس رفتند وکسانی آنرا محکوم کردند.

چگونه میتوانی این پول را  از همو طنان خود بگیری ویا بدزدی  ؟  هیچ چیز در دنیا باندازه عشق به وطن ارزش ندارد اما شما جهان وطنید هرکجا آب و ابادی باشد شما سفره تانرا پهن میکنید .
 هیچی چیز اندازه عشق بوطن دردل لانه نمیکند  اگر دل بیمار شما آنرا از خود راند باید وطنی دیگر اختیار کند ،.

متاسفانه درسر زمین ما بما درس وطن پرستی را ندادند تنها درس قبیله پرستی  را خواندیم  یا از قبیله السلام بودیم ویا از قبیله قجر ویا از قبیله کرد وترک .   هر گونه رابطه طبیعی بین ما  بصورت زشت ووحشتانکی در میاید   تنها نگاهی به این  فسیلان نشسته  در غرب و خفته بیاندازید  هنوز بر پر قبای آن مرد دیوانه چسپیده اند چرا اگر اورا رها کنند  مانند یک دیوار ویران میشوند ودرهم فرو میریزند ، چیزی ندارند ارائه بدهند معلوماتشان همه درون کتابهاست  ، نمیدانم آیا ما فرزندان آن سر زمین استحقاق خوشبختی ا نداشتیم ؟  و یا ارزش آنرا ؟ .

تنها با قضاوتهای  خود یکدیگر را قطعه قطعه میکنیم  وخیلی ظالمانه  و مطمئن دیگری را  متهم میسازیم یک خارجی در کنار ما بیشتر ارج وقرب دارد تا یک هموطن .
من بقدری درد کشیده ام که دیگر میلی ندارم به پشت سرم نگاه کنم  ویا به عقب برگردم  یا مادر ستمگر داشتیم یا پدر سختگیر ویا معشوق آدمکش  نه احتیاجی نبود ما تربیت شویم  ، همین علف خودرو بار آمدن بهتر است .

بهر روی در انتظار فردایم ! 
ثریا / اسپانیا / 28 /06 /2018 میلادی !

چهارشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۷

مردان له شده !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین"
------------------------ 

دیر زمانی است که  در سرزمین ما هرکه  " کارو بارش خوب باشد " الزاما آنسان خوب وشریفی است ! شرافت جای خودرا به بیشرمی وبی شرافتی وبی نزاکتی داده است ،دیر زمانی است  که پیشرو بودن  برایشان یک امر حیاتی است  و بیشرمی  در وجودشان چنان ریشه دوانیده که  جزیی از جان  آنها  شده است ؛  وبرای پیشرفت ورسیدن به مقصد ا زهیچ گناه وآلودگی  خودرا کنارانمیکشند .  کشیدن آنها  بسوی  پیشرفت و کمک به دیگران  مانند  کشیدن کوه بر آسمان است .

گاهی فکر میکنم که من متعلق باین زمان وقرن نیستم  دو سه قرن یا زود به دنیا آمدم یا دیر وآنکه با من  جفت وهمراه بود واز ما زاده شد نیز در این تنگنا چنان گرفتار است که نه راه پس دارد ونه راه پیش  ، وبگفته او شاید ما از یک سیاره دور افتاده باشیم که غریب  وار در آسمان سر زمین  گل وبلبل و خیام وحافظ  یکشب سرگردان وسپس فرود افتادیم ! 
به هرچه میاندیشیم  باید آنرا به اکراه از خود دورسازیم  اما آنچه را که انتخاب کرده ایم ومیل نداریم با ما باشد  درهمانجا میایستد وچنگهایش را  در پیکر ما فرو میکند .

سالهای زیادی را گذرانده ام اما تنها صفحه مغز من مرتب یک ترانه را تکرار میکند ودست برداشتنی هم نیست  به هر سو رو میکنم ودست به هرچه میزنم باز آن خاطرات  لعنتی چند سال زندگی بیهوده در بی خیالی جلویم سبز میشود حال تهوع میگیرم،  هیچ یاد بودی را نگاه نداشتم تا مرا بیاد آن روزها بیاندازد . اما بی فایده است 
در میان  درک زندگی و خود آزاری  ، درک  آزادیخواهی و درک پیشتازی  ، نه هیچکدام را نمیخواهم  خودم را فریب نمیدهم  دیگران را نیز نمیفریبم گاهی آرزو میکنم ایکاش میشدیکبار تنها یکبار سفری به آن کوهستانهای بلند میکردم وسرم را میان برفها میبردم ویا زیر آبشارهای جاری از کوهها دهانمرا باز میکردم تا آنقدر آب درگلویم بریزد ومرا خفه سازد .

درآن همان زمان  هم که درناز و نعمت درآن سرزمین میزیستم گویی روی یک طبل تو خالی ایستاده ام وهر آن پاهایم فرومیروند هیچ احساسی نداشتم ، نه آ هیچ چیز را متعلق بخودم نمیدانستم ، تنها مسواک وحوله حمامم متلق بمن بود ..

حال امروز میان این مردم له شده وفرسوده مانند میوه های گندید بو گرفته  .ه مانند یک سنگ علطک  هرچه به آنها احترام میگذاریم ومیل داریم آنهار بکشیم بسوی آزادی سنگین تر میشوند  وهمانقدر نیز از میل ما به آزادیخواهی میکاهند  ونفس مارا میگیرند بما حال خفگی دست میدهد  فضا برایمان تنگتر میشود وسر انجام نیرویمان به پایان میرسد وخودرا از همه جدا میسازیم .

زنان زیادی مانند من در گوشه و کنار جهان  زنده وزندگی میکنند و میلی به خودنمایی و خود فروشی ندارند  خمیره آنها از جنس بلور ویا سنگهای قیمتی است  با اشتیاق در انتظار گذر زمانند  کسی آنها را به تاریخ فرا نمیخواند  آنها هیچگاه پای به صحنه نمیگذارند  تا دچار رنج خاک گذشته شوند  واین تنها گزینش ماست .

امروز به کدام از این مردان له شده میتوان گفت  پهلوان ؟ به میراث خوار که میل دار سر زمین را تکه یکه بفروشد  یا به آن پادوی  همیشه در صحنه که بازهم بیشتر میخواهد ؟!

ما در این راه تنهاییم وتنها خواهیم رفت  تنها نیاز به تاریخ داریم  واسطوره هایش نه آن  تاریخ تحریف شده آقایان  بلکه آن تاریخی که درمدارس خواندیم وسپس  آنرا دنبال کردیم ،  وچه بسا مجبور باشیم قهرمانانی را از خواب چندین هزار ساله بیدار کنیم وآرامش آنها  را بر هم بزنیم  اگرچه برضد خود ما بجنگند .  چرا که آنها نیز چهره اهریمن را درما میبینند  ما که هیچگاه خود را نشناختیم .ث. الف. 
--------
من ابلیس را  نزد کاووس دیدم 
که مستانه برخاست با ارغنونش 
چنان  رقص  رقصان به میدان در آمد 
که پا کوفت  بر سایه سرنگونش 

چنان کاخ شاهی  پر از بانک او شد 
که در لرزه افتاد   سقف و ستونش 
سرود  نخستین آن ارغنون زن 
 طنینی خوش انداخت  در خاطر من :
" که مازندران  شهر ما یاد باد " 
همیشه بر بومش  آباد باد 
گلستان او ، در زمستان گل آرد 
بیابان او ، سوسن و سنبل  آرد ....... شاد روان نادر نادر پور 
پایان
پر 
ثریا ایرانمنش "
» لب پرچین « / اسپانیا / 27/ 06/ 2017 میلادی /...

سه‌شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۷

غروب تابستان

ثریا / " لب پرچین « 

غروب تابستانی ، کنار میوه های گندیده و برگهای ریخته بر زمین درختان خشک و باغچه بی آب و گل ،  ودلتنگی ها ، وغروب غربت  ابدی ! چه میتوان کرد ؟ نه همدلی نه همزبانی ونه هم فکری ، دراین موقع شاعر به دفتر شعرش پناه میبرد ، موزیسین  به سازش و نقا ش در رنگها غرق میشود ومن بسوی تو میایم ، تو که حاوی همه دردهای وگفته  خوشی ها وناخوشیهای منی .

سرم فعلا گرم است تابلت جدیدم بلاک شد با هما ن قدیمی ویا گوشی هر طور باشد با  آن طبقه که انتخاب کرده ام تماسم بر قرار است ،  از همه جالبتر پررویی ووقاحت علیرضا نوری زاده که با چه زشتی ومظلومیتی وچه گشاده دستی دروغهایش را پر وبال میدهد و روی کثافتهایش را با خاک میپوشاند و چقدر طرفدار دارد  معلوم است که طرفدارنش از چه قماشی هستند ! از نوع مسی  و همسرش .
وخبر دیگر امضاء جمعی از زنان معلوم الحال در خارج که برای زنان درون کشور دلسوزی میکنند و امضا و بیانیه  جمع کرده تا هم به دکانشان ابهتی بدهند  وهم شاید جیره ای دریافت کردند  برای ورود زنان به استادیومهای ورزشی !!!  خانم فائقه خانم آتشین وآن خانم معلوم الحال وکیل وآن نوبل بر قلابی وچند تن دیگر که بهترست نامشان بماند  با آن قیافه های مغشوش  وهزار تکه شده وای ، وای ، چه بدبختیم ما زنان ایرانی ......

سپس با آن پسرک جسور  امید دانا که حسابی همه را عریان کرده در آفتاب خشک میکند و سر انجام به  [او ] که  امید  بسته ام وبرایش آرزوی پیروزی دارم در کنفرانس گذر از ... وقانونی اساسی خود میپردازد ، صدایش آهسته بگوش میرسد فیملبرداران آنسوی سالن ایستاده اند   آخرین سخنران خود اوست ، به دستهایش نگاه میکنم که چگونه میز را چسپیده  و پاهایش  و میدانم که هنوز اعتماد به نفس خود را تکمیل نکرده است ، کسانکه دراین کارها خبره اند  خیلی راحت پشت میکروفون  میایستند اما او آنچنان میز را گرفته که گویی ممکن است هر آن یکی از پایه های آن در برود ، صدا خیلی کم است بسختی میتوان فهمید چه میگوید دیگران هم به همین گونه . 

حد اقل دوربینهارا برد به درون  و کارهایش را نشان دان  اما آن وزق باد کرده که ساالهاست پشت یک رسانه پر برکت نشسته  دارد بقول معروف قورباغه کشی میکند  ، از نشستی که در واشنگتن داشتند حرف میزند  وا ز دوستان عزیز ش !! که همه وطن فروش وشارلاتان تا جاییکه به کورش بدبخت هم رحم نکرده اند واورا جانی خطاب میکنند  آنچنان شیرین ودلربا وغمزه آور نقل وبیان میکند گویی دارد قصه شیرینی را برای بچه ای که میخواهد بخوابد  تعریف میکند، اینها دریک نشست میل دارند  با کمک حضرت ولایتعهدی تکه تکه سر زمین را بفروش برسانند خریدار  زیاد است ، دیگر قومی باقی نمانده  استانها کم وبیش خالی شده اند یا از فرط بی آبی یا بیکار ی وگرسنگی مردم آواره شهرهای دیگر شده اند  بنا براین فروش یک استان حق ایشان است ایشان وارثند !!! وآنهاییکه باو پیوند خورده اند  ریزه خوار وجیره خوار اویند در پشت مبلهایشان درتاریکی مانند موش  بر سر کیسه خرمان نشسته اند  وفریاد بر میدارند " 

بدر ک که ایران هزار تکه شود من هرکجا شاهم برود به دنبالش خواهم رفت  از قیافه مردک معلوم است که  " چکاره " مبباشد ! .نفرتم میگیرد  ازاین مادر وپسر وازاینکه چهل سال تنها مردم را سر کیسه کردند وخوردند ودرکنار مافیا رقصیدند .وحال در فکر فروش ایران هستند وتقسیم کردن آن بین رفقای قدیمی !!!.

حالم را بهم میزنند  بیچاره محمد رضا شاه چه میدانست که ماری را در کنارش پرورش میدهد واین مار روزی او را خواهد خورد تا خودش زنده  بماند .
دلم سخت گرفت خیلی هم گرفت چقدر این مردم  بخصوص دیروزی ها کثیفند نجاست  از سر روی آنها میبارد همه تریاکی برای یک مثقال تریاک وچند جیره گرد حتی فرزندانشانرا نیز بکشتن میدهند و ننگ ونفرین بر شما باد . 
من تا جان دربدن وعقل در سر وشعوری درباطن دارم مینویسم حد اقل اینکه زبان سر زمینم را نگاه میدارم به هیچ قومی دلبستگی ندارم تنها یک وطن دارم . وطنی که هنوز نمرده زخمی است  ، بیمار است اما هنوز زنده است و امیدم  به جوانان درون  آن سر زمین است .  پایان 

ثریا / 26 ژوئن 2018 میلادی / اسپانیا 

خوشا بحال .....

ثریا ایرانمنش "لب پرچین« !




بر در میخاته رفتن کار یک رنگان بود 
 خود فروشان را بکوی میفروشان راه نیست 

هر چه هست از قامت  ناز ساز بی اندام ماست 
 ورنه تشریف تو بر بالای  کس کوتاه نیست 

بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است 
ورنه لطف شیخ و زاهد  گاه  هست وگاه نیست 

 خوشا بحال بیدردان  و خوشا بحال خود فروشان  و خوشا بحال عقل پیمودگان  که در هر راهی  بن بستی را میگشایند و میروند و تنها فکرشان شکم است وزیر آن !

من به عقب بر میگردم  دوباره باز میگردم گویی باید عقب عقب راه بروم  وسپس آن راه رفته را دوباره بپیمایم ، معلم روزگار تنبیهی از این شدیدتر برایم در نظرنگرفته است . 
 برگشتن از عقب برایم بیشتر رنج  آور است  تا دو گام به جلو بردارم زمانیکه  گامهایم را به پشت بر میدارم  همیشه نادیده و راه رفتن و دویدنم را کسی نمی بیند ، 
چند بار باید یک راه را پیمود ؟ بارها وبارها پیموده ام  از این بن بستها خسته ام  ازاین  کوچه های خاموش و مردم بیهوش  ومن چگونه با لذتی بیهوده  کاری را آغاز کردم که سر انجام نداشت .

نه بفکر عذاب الهی نیستم  این منم که باید او را از فراز آسمانها پایین بکشم وبه شلاق  ببندم دستهایش را زنجیر کنم وپاهایش را نیز در آهن ذوب بگذارم  .
بعضی  از شبها هنگام رفتن به رختخوابم  با صدای بلند یگویم "
بنام او که  جآن داد وجان میگیرد واو که شعور داد وعقل را گرفت ،  هر دو را نمیشود یکجا داشت  بفکر هیچ عذابی هم نیستم  نهایت آنکه سر انجام خواهم مرد ومانند یک تکه هیزم خشک مرا درتنور  مردگان تبدیل به خاکسترم میکنند واین خاکستر ها روز ی دوباره برای معماری وکچ کاریهای بکار میرود .

امروز خاموشم  واین خاموشی معمای بزرگ من است  معمای بی پاسخ وبی جواب  تنها  جواب آنرا درگامهای پر سر وصدای خود میشنوم ، کسی را از آن خبر نیست .
نمیدانم روز گذشته چه نوشتم  از یک تب چند روزه برخاسته بودم  ، پیکرم عرق کرده بود  بفکر بوسه ای بودم که روز بر گلهای باغچه ام میزدم حال باید پرندگان مرده را از درون خاک خشک شده جمع کنم .

نگاهم  در هیچ چیز ثابت نمیماند  تنها گوشهایم را به آهنگهای دلپذیر سپرده ام ،  روز گذشته از گفتاری سخت  دلم گره خورد  منکه با هرکلامی  شرابی میشوم ومست میکنم مست میشوم ، روز گذشته  زهر شدم وبر دلهای نشستم حواسم پی آن گفته ها بود  و پرده ناکامی که بین من و دنیا کشیده شده است  ، آه .....که شما از عشق سخن میگویید آیا انرا میشناسید ؟ یا تنها درارقام بانکی تان وکارتهای  پلاستیکی آنرا احساس میکنید ؟  .

حواسم  در یک خاموشی مطلق  دور خود میچرخید  وبفکر آنهایی بودم که روزی برایم از عشق میگفتند  وهمیشه دور بودند ، همیشه عاشقان دور ویا معشوق بودند  هیچگاه به هم نمیرسیدیم  تا یکی یکی رفتند به دنیا ی  دیگری  و یا راهشان را کج کردند !   و منکه معشوق بودم  در سکوت و خاموشی نشستم  واین تنها نیرویی بود  مرا زنده نگاه میداشت ، نیروی عشق ، قدرت دوست داشتن  وقدرت پر ستیدن ،  حال در سکوتم و خاموش و درباره بی ارزش بودن ، پست وزشت بودن  ،  این قدرت خاموش میاندیشم  ، امروز دریک گودال بی تفاوتی فرو رفته ام . واین آخرین نفرینی است که دامن مرا گرفت 
همان اشک حسرت ! .   پایان 
ثریا ایارنمنش " لب پرچین " / اسپانیا / 26/06/ 2018 میلادی  /....؟