چهارشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۷

مردان له شده !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین"
------------------------ 

دیر زمانی است که  در سرزمین ما هرکه  " کارو بارش خوب باشد " الزاما آنسان خوب وشریفی است ! شرافت جای خودرا به بیشرمی وبی شرافتی وبی نزاکتی داده است ،دیر زمانی است  که پیشرو بودن  برایشان یک امر حیاتی است  و بیشرمی  در وجودشان چنان ریشه دوانیده که  جزیی از جان  آنها  شده است ؛  وبرای پیشرفت ورسیدن به مقصد ا زهیچ گناه وآلودگی  خودرا کنارانمیکشند .  کشیدن آنها  بسوی  پیشرفت و کمک به دیگران  مانند  کشیدن کوه بر آسمان است .

گاهی فکر میکنم که من متعلق باین زمان وقرن نیستم  دو سه قرن یا زود به دنیا آمدم یا دیر وآنکه با من  جفت وهمراه بود واز ما زاده شد نیز در این تنگنا چنان گرفتار است که نه راه پس دارد ونه راه پیش  ، وبگفته او شاید ما از یک سیاره دور افتاده باشیم که غریب  وار در آسمان سر زمین  گل وبلبل و خیام وحافظ  یکشب سرگردان وسپس فرود افتادیم ! 
به هرچه میاندیشیم  باید آنرا به اکراه از خود دورسازیم  اما آنچه را که انتخاب کرده ایم ومیل نداریم با ما باشد  درهمانجا میایستد وچنگهایش را  در پیکر ما فرو میکند .

سالهای زیادی را گذرانده ام اما تنها صفحه مغز من مرتب یک ترانه را تکرار میکند ودست برداشتنی هم نیست  به هر سو رو میکنم ودست به هرچه میزنم باز آن خاطرات  لعنتی چند سال زندگی بیهوده در بی خیالی جلویم سبز میشود حال تهوع میگیرم،  هیچ یاد بودی را نگاه نداشتم تا مرا بیاد آن روزها بیاندازد . اما بی فایده است 
در میان  درک زندگی و خود آزاری  ، درک  آزادیخواهی و درک پیشتازی  ، نه هیچکدام را نمیخواهم  خودم را فریب نمیدهم  دیگران را نیز نمیفریبم گاهی آرزو میکنم ایکاش میشدیکبار تنها یکبار سفری به آن کوهستانهای بلند میکردم وسرم را میان برفها میبردم ویا زیر آبشارهای جاری از کوهها دهانمرا باز میکردم تا آنقدر آب درگلویم بریزد ومرا خفه سازد .

درآن همان زمان  هم که درناز و نعمت درآن سرزمین میزیستم گویی روی یک طبل تو خالی ایستاده ام وهر آن پاهایم فرومیروند هیچ احساسی نداشتم ، نه آ هیچ چیز را متعلق بخودم نمیدانستم ، تنها مسواک وحوله حمامم متلق بمن بود ..

حال امروز میان این مردم له شده وفرسوده مانند میوه های گندید بو گرفته  .ه مانند یک سنگ علطک  هرچه به آنها احترام میگذاریم ومیل داریم آنهار بکشیم بسوی آزادی سنگین تر میشوند  وهمانقدر نیز از میل ما به آزادیخواهی میکاهند  ونفس مارا میگیرند بما حال خفگی دست میدهد  فضا برایمان تنگتر میشود وسر انجام نیرویمان به پایان میرسد وخودرا از همه جدا میسازیم .

زنان زیادی مانند من در گوشه و کنار جهان  زنده وزندگی میکنند و میلی به خودنمایی و خود فروشی ندارند  خمیره آنها از جنس بلور ویا سنگهای قیمتی است  با اشتیاق در انتظار گذر زمانند  کسی آنها را به تاریخ فرا نمیخواند  آنها هیچگاه پای به صحنه نمیگذارند  تا دچار رنج خاک گذشته شوند  واین تنها گزینش ماست .

امروز به کدام از این مردان له شده میتوان گفت  پهلوان ؟ به میراث خوار که میل دار سر زمین را تکه یکه بفروشد  یا به آن پادوی  همیشه در صحنه که بازهم بیشتر میخواهد ؟!

ما در این راه تنهاییم وتنها خواهیم رفت  تنها نیاز به تاریخ داریم  واسطوره هایش نه آن  تاریخ تحریف شده آقایان  بلکه آن تاریخی که درمدارس خواندیم وسپس  آنرا دنبال کردیم ،  وچه بسا مجبور باشیم قهرمانانی را از خواب چندین هزار ساله بیدار کنیم وآرامش آنها  را بر هم بزنیم  اگرچه برضد خود ما بجنگند .  چرا که آنها نیز چهره اهریمن را درما میبینند  ما که هیچگاه خود را نشناختیم .ث. الف. 
--------
من ابلیس را  نزد کاووس دیدم 
که مستانه برخاست با ارغنونش 
چنان  رقص  رقصان به میدان در آمد 
که پا کوفت  بر سایه سرنگونش 

چنان کاخ شاهی  پر از بانک او شد 
که در لرزه افتاد   سقف و ستونش 
سرود  نخستین آن ارغنون زن 
 طنینی خوش انداخت  در خاطر من :
" که مازندران  شهر ما یاد باد " 
همیشه بر بومش  آباد باد 
گلستان او ، در زمستان گل آرد 
بیابان او ، سوسن و سنبل  آرد ....... شاد روان نادر نادر پور 
پایان
پر 
ثریا ایرانمنش "
» لب پرچین « / اسپانیا / 27/ 06/ 2017 میلادی /...