چهارشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۷

مردان له شده !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین"
------------------------ 

دیر زمانی است که  در سرزمین ما هرکه  " کارو بارش خوب باشد " الزاما آنسان خوب وشریفی است ! شرافت جای خودرا به بیشرمی وبی شرافتی وبی نزاکتی داده است ،دیر زمانی است  که پیشرو بودن  برایشان یک امر حیاتی است  و بیشرمی  در وجودشان چنان ریشه دوانیده که  جزیی از جان  آنها  شده است ؛  وبرای پیشرفت ورسیدن به مقصد ا زهیچ گناه وآلودگی  خودرا کنارانمیکشند .  کشیدن آنها  بسوی  پیشرفت و کمک به دیگران  مانند  کشیدن کوه بر آسمان است .

گاهی فکر میکنم که من متعلق باین زمان وقرن نیستم  دو سه قرن یا زود به دنیا آمدم یا دیر وآنکه با من  جفت وهمراه بود واز ما زاده شد نیز در این تنگنا چنان گرفتار است که نه راه پس دارد ونه راه پیش  ، وبگفته او شاید ما از یک سیاره دور افتاده باشیم که غریب  وار در آسمان سر زمین  گل وبلبل و خیام وحافظ  یکشب سرگردان وسپس فرود افتادیم ! 
به هرچه میاندیشیم  باید آنرا به اکراه از خود دورسازیم  اما آنچه را که انتخاب کرده ایم ومیل نداریم با ما باشد  درهمانجا میایستد وچنگهایش را  در پیکر ما فرو میکند .

سالهای زیادی را گذرانده ام اما تنها صفحه مغز من مرتب یک ترانه را تکرار میکند ودست برداشتنی هم نیست  به هر سو رو میکنم ودست به هرچه میزنم باز آن خاطرات  لعنتی چند سال زندگی بیهوده در بی خیالی جلویم سبز میشود حال تهوع میگیرم،  هیچ یاد بودی را نگاه نداشتم تا مرا بیاد آن روزها بیاندازد . اما بی فایده است 
در میان  درک زندگی و خود آزاری  ، درک  آزادیخواهی و درک پیشتازی  ، نه هیچکدام را نمیخواهم  خودم را فریب نمیدهم  دیگران را نیز نمیفریبم گاهی آرزو میکنم ایکاش میشدیکبار تنها یکبار سفری به آن کوهستانهای بلند میکردم وسرم را میان برفها میبردم ویا زیر آبشارهای جاری از کوهها دهانمرا باز میکردم تا آنقدر آب درگلویم بریزد ومرا خفه سازد .

درآن همان زمان  هم که درناز و نعمت درآن سرزمین میزیستم گویی روی یک طبل تو خالی ایستاده ام وهر آن پاهایم فرومیروند هیچ احساسی نداشتم ، نه آ هیچ چیز را متعلق بخودم نمیدانستم ، تنها مسواک وحوله حمامم متلق بمن بود ..

حال امروز میان این مردم له شده وفرسوده مانند میوه های گندید بو گرفته  .ه مانند یک سنگ علطک  هرچه به آنها احترام میگذاریم ومیل داریم آنهار بکشیم بسوی آزادی سنگین تر میشوند  وهمانقدر نیز از میل ما به آزادیخواهی میکاهند  ونفس مارا میگیرند بما حال خفگی دست میدهد  فضا برایمان تنگتر میشود وسر انجام نیرویمان به پایان میرسد وخودرا از همه جدا میسازیم .

زنان زیادی مانند من در گوشه و کنار جهان  زنده وزندگی میکنند و میلی به خودنمایی و خود فروشی ندارند  خمیره آنها از جنس بلور ویا سنگهای قیمتی است  با اشتیاق در انتظار گذر زمانند  کسی آنها را به تاریخ فرا نمیخواند  آنها هیچگاه پای به صحنه نمیگذارند  تا دچار رنج خاک گذشته شوند  واین تنها گزینش ماست .

امروز به کدام از این مردان له شده میتوان گفت  پهلوان ؟ به میراث خوار که میل دار سر زمین را تکه یکه بفروشد  یا به آن پادوی  همیشه در صحنه که بازهم بیشتر میخواهد ؟!

ما در این راه تنهاییم وتنها خواهیم رفت  تنها نیاز به تاریخ داریم  واسطوره هایش نه آن  تاریخ تحریف شده آقایان  بلکه آن تاریخی که درمدارس خواندیم وسپس  آنرا دنبال کردیم ،  وچه بسا مجبور باشیم قهرمانانی را از خواب چندین هزار ساله بیدار کنیم وآرامش آنها  را بر هم بزنیم  اگرچه برضد خود ما بجنگند .  چرا که آنها نیز چهره اهریمن را درما میبینند  ما که هیچگاه خود را نشناختیم .ث. الف. 
--------
من ابلیس را  نزد کاووس دیدم 
که مستانه برخاست با ارغنونش 
چنان  رقص  رقصان به میدان در آمد 
که پا کوفت  بر سایه سرنگونش 

چنان کاخ شاهی  پر از بانک او شد 
که در لرزه افتاد   سقف و ستونش 
سرود  نخستین آن ارغنون زن 
 طنینی خوش انداخت  در خاطر من :
" که مازندران  شهر ما یاد باد " 
همیشه بر بومش  آباد باد 
گلستان او ، در زمستان گل آرد 
بیابان او ، سوسن و سنبل  آرد ....... شاد روان نادر نادر پور 
پایان
پر 
ثریا ایرانمنش "
» لب پرچین « / اسپانیا / 27/ 06/ 2017 میلادی /...

سه‌شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۷

غروب تابستان

ثریا / " لب پرچین « 

غروب تابستانی ، کنار میوه های گندیده و برگهای ریخته بر زمین درختان خشک و باغچه بی آب و گل ،  ودلتنگی ها ، وغروب غربت  ابدی ! چه میتوان کرد ؟ نه همدلی نه همزبانی ونه هم فکری ، دراین موقع شاعر به دفتر شعرش پناه میبرد ، موزیسین  به سازش و نقا ش در رنگها غرق میشود ومن بسوی تو میایم ، تو که حاوی همه دردهای وگفته  خوشی ها وناخوشیهای منی .

سرم فعلا گرم است تابلت جدیدم بلاک شد با هما ن قدیمی ویا گوشی هر طور باشد با  آن طبقه که انتخاب کرده ام تماسم بر قرار است ،  از همه جالبتر پررویی ووقاحت علیرضا نوری زاده که با چه زشتی ومظلومیتی وچه گشاده دستی دروغهایش را پر وبال میدهد و روی کثافتهایش را با خاک میپوشاند و چقدر طرفدار دارد  معلوم است که طرفدارنش از چه قماشی هستند ! از نوع مسی  و همسرش .
وخبر دیگر امضاء جمعی از زنان معلوم الحال در خارج که برای زنان درون کشور دلسوزی میکنند و امضا و بیانیه  جمع کرده تا هم به دکانشان ابهتی بدهند  وهم شاید جیره ای دریافت کردند  برای ورود زنان به استادیومهای ورزشی !!!  خانم فائقه خانم آتشین وآن خانم معلوم الحال وکیل وآن نوبل بر قلابی وچند تن دیگر که بهترست نامشان بماند  با آن قیافه های مغشوش  وهزار تکه شده وای ، وای ، چه بدبختیم ما زنان ایرانی ......

سپس با آن پسرک جسور  امید دانا که حسابی همه را عریان کرده در آفتاب خشک میکند و سر انجام به  [او ] که  امید  بسته ام وبرایش آرزوی پیروزی دارم در کنفرانس گذر از ... وقانونی اساسی خود میپردازد ، صدایش آهسته بگوش میرسد فیملبرداران آنسوی سالن ایستاده اند   آخرین سخنران خود اوست ، به دستهایش نگاه میکنم که چگونه میز را چسپیده  و پاهایش  و میدانم که هنوز اعتماد به نفس خود را تکمیل نکرده است ، کسانکه دراین کارها خبره اند  خیلی راحت پشت میکروفون  میایستند اما او آنچنان میز را گرفته که گویی ممکن است هر آن یکی از پایه های آن در برود ، صدا خیلی کم است بسختی میتوان فهمید چه میگوید دیگران هم به همین گونه . 

حد اقل دوربینهارا برد به درون  و کارهایش را نشان دان  اما آن وزق باد کرده که ساالهاست پشت یک رسانه پر برکت نشسته  دارد بقول معروف قورباغه کشی میکند  ، از نشستی که در واشنگتن داشتند حرف میزند  وا ز دوستان عزیز ش !! که همه وطن فروش وشارلاتان تا جاییکه به کورش بدبخت هم رحم نکرده اند واورا جانی خطاب میکنند  آنچنان شیرین ودلربا وغمزه آور نقل وبیان میکند گویی دارد قصه شیرینی را برای بچه ای که میخواهد بخوابد  تعریف میکند، اینها دریک نشست میل دارند  با کمک حضرت ولایتعهدی تکه تکه سر زمین را بفروش برسانند خریدار  زیاد است ، دیگر قومی باقی نمانده  استانها کم وبیش خالی شده اند یا از فرط بی آبی یا بیکار ی وگرسنگی مردم آواره شهرهای دیگر شده اند  بنا براین فروش یک استان حق ایشان است ایشان وارثند !!! وآنهاییکه باو پیوند خورده اند  ریزه خوار وجیره خوار اویند در پشت مبلهایشان درتاریکی مانند موش  بر سر کیسه خرمان نشسته اند  وفریاد بر میدارند " 

بدر ک که ایران هزار تکه شود من هرکجا شاهم برود به دنبالش خواهم رفت  از قیافه مردک معلوم است که  " چکاره " مبباشد ! .نفرتم میگیرد  ازاین مادر وپسر وازاینکه چهل سال تنها مردم را سر کیسه کردند وخوردند ودرکنار مافیا رقصیدند .وحال در فکر فروش ایران هستند وتقسیم کردن آن بین رفقای قدیمی !!!.

حالم را بهم میزنند  بیچاره محمد رضا شاه چه میدانست که ماری را در کنارش پرورش میدهد واین مار روزی او را خواهد خورد تا خودش زنده  بماند .
دلم سخت گرفت خیلی هم گرفت چقدر این مردم  بخصوص دیروزی ها کثیفند نجاست  از سر روی آنها میبارد همه تریاکی برای یک مثقال تریاک وچند جیره گرد حتی فرزندانشانرا نیز بکشتن میدهند و ننگ ونفرین بر شما باد . 
من تا جان دربدن وعقل در سر وشعوری درباطن دارم مینویسم حد اقل اینکه زبان سر زمینم را نگاه میدارم به هیچ قومی دلبستگی ندارم تنها یک وطن دارم . وطنی که هنوز نمرده زخمی است  ، بیمار است اما هنوز زنده است و امیدم  به جوانان درون  آن سر زمین است .  پایان 

ثریا / 26 ژوئن 2018 میلادی / اسپانیا 

خوشا بحال .....

ثریا ایرانمنش "لب پرچین« !




بر در میخاته رفتن کار یک رنگان بود 
 خود فروشان را بکوی میفروشان راه نیست 

هر چه هست از قامت  ناز ساز بی اندام ماست 
 ورنه تشریف تو بر بالای  کس کوتاه نیست 

بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است 
ورنه لطف شیخ و زاهد  گاه  هست وگاه نیست 

 خوشا بحال بیدردان  و خوشا بحال خود فروشان  و خوشا بحال عقل پیمودگان  که در هر راهی  بن بستی را میگشایند و میروند و تنها فکرشان شکم است وزیر آن !

من به عقب بر میگردم  دوباره باز میگردم گویی باید عقب عقب راه بروم  وسپس آن راه رفته را دوباره بپیمایم ، معلم روزگار تنبیهی از این شدیدتر برایم در نظرنگرفته است . 
 برگشتن از عقب برایم بیشتر رنج  آور است  تا دو گام به جلو بردارم زمانیکه  گامهایم را به پشت بر میدارم  همیشه نادیده و راه رفتن و دویدنم را کسی نمی بیند ، 
چند بار باید یک راه را پیمود ؟ بارها وبارها پیموده ام  از این بن بستها خسته ام  ازاین  کوچه های خاموش و مردم بیهوش  ومن چگونه با لذتی بیهوده  کاری را آغاز کردم که سر انجام نداشت .

نه بفکر عذاب الهی نیستم  این منم که باید او را از فراز آسمانها پایین بکشم وبه شلاق  ببندم دستهایش را زنجیر کنم وپاهایش را نیز در آهن ذوب بگذارم  .
بعضی  از شبها هنگام رفتن به رختخوابم  با صدای بلند یگویم "
بنام او که  جآن داد وجان میگیرد واو که شعور داد وعقل را گرفت ،  هر دو را نمیشود یکجا داشت  بفکر هیچ عذابی هم نیستم  نهایت آنکه سر انجام خواهم مرد ومانند یک تکه هیزم خشک مرا درتنور  مردگان تبدیل به خاکسترم میکنند واین خاکستر ها روز ی دوباره برای معماری وکچ کاریهای بکار میرود .

امروز خاموشم  واین خاموشی معمای بزرگ من است  معمای بی پاسخ وبی جواب  تنها  جواب آنرا درگامهای پر سر وصدای خود میشنوم ، کسی را از آن خبر نیست .
نمیدانم روز گذشته چه نوشتم  از یک تب چند روزه برخاسته بودم  ، پیکرم عرق کرده بود  بفکر بوسه ای بودم که روز بر گلهای باغچه ام میزدم حال باید پرندگان مرده را از درون خاک خشک شده جمع کنم .

نگاهم  در هیچ چیز ثابت نمیماند  تنها گوشهایم را به آهنگهای دلپذیر سپرده ام ،  روز گذشته از گفتاری سخت  دلم گره خورد  منکه با هرکلامی  شرابی میشوم ومست میکنم مست میشوم ، روز گذشته  زهر شدم وبر دلهای نشستم حواسم پی آن گفته ها بود  و پرده ناکامی که بین من و دنیا کشیده شده است  ، آه .....که شما از عشق سخن میگویید آیا انرا میشناسید ؟ یا تنها درارقام بانکی تان وکارتهای  پلاستیکی آنرا احساس میکنید ؟  .

حواسم  در یک خاموشی مطلق  دور خود میچرخید  وبفکر آنهایی بودم که روزی برایم از عشق میگفتند  وهمیشه دور بودند ، همیشه عاشقان دور ویا معشوق بودند  هیچگاه به هم نمیرسیدیم  تا یکی یکی رفتند به دنیا ی  دیگری  و یا راهشان را کج کردند !   و منکه معشوق بودم  در سکوت و خاموشی نشستم  واین تنها نیرویی بود  مرا زنده نگاه میداشت ، نیروی عشق ، قدرت دوست داشتن  وقدرت پر ستیدن ،  حال در سکوتم و خاموش و درباره بی ارزش بودن ، پست وزشت بودن  ،  این قدرت خاموش میاندیشم  ، امروز دریک گودال بی تفاوتی فرو رفته ام . واین آخرین نفرینی است که دامن مرا گرفت 
همان اشک حسرت ! .   پایان 
ثریا ایارنمنش " لب پرچین " / اسپانیا / 26/06/ 2018 میلادی  /....؟

دوشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۷

گریستم !..

ثریا  اسپانیا / گ لب پرچین «
-----------------------------


امروز صبح مصاحبه ای را که چندی پیش  حضرت ولایتعهدی با تلویزیون  صدای امریکا وخط قر مز آن انجام داده بودند  با دقت تمام گوش دادم ، اولین باز بود که تمام مطالب را یک بیک در ذهن خود تجزیه وتحیلیل میکردم و دست آخر  گفتم ، هزار آفرین ، عالی بود خوب   سر جویبار را  به سوراخ  موریانه  ها  بر گردانده وآب را جاری ساختی ،  اما کو رو ؟   باز هم نشستی تازه وگفتمانی تازه اما بیمزه  گویا  کنسرتی هم بود که آن خواننده همیشه فداکار به خاندان پهلوی نیز درآن شرکت کرده بود .
این اولین باز نیست که خوانندگان وشاعران ما به ولینعمت خود خیانت میکنند  وآخرین باز هم نخواهد بود ، بانو الهه مرحوم میخواند " 
خوشا ، خوشا ؛ ؛ شهریا رما 
خوشا خوشا  شادی روزگار ما 
اما سر از فرقه مجاهدین درآورد و پسرانش نیز . 

صفحه  خبرهای گویا هم نیمی از سفیدی صفحاترا به عکسهای  تکراری گذشته میدهد ، عکسی دیدم از بانو ی اول ایران وبانوی اول امریکا در اولین سفر ایشان به امریکا ! در زمان کندی ، سادگی وبرازندگی  وزیبایی ژاکلین حسابی  آنهمه جواهر وتاج و پوست را تحت الشعاع قرار داده بود ، چه لزومی داشت  برای شام یا اپرا یک تاج نیمنری وآنهمه جواهر بخود بیاویزید مانند درخت کریسمس ؟ یک نیمتاج کوچک بعنوان ملکه کافی بود وچند رشته مروارید ، خوب لابد آنهارا همانجا به امانت میگذارد برای چنین  روزهایی ! کسی چه میداند ما سلطان برونور را  مسخره میکردیم .
درهمان ناریخ در هشت کانال سر تاسری  تلویزیون  امریکا برنامه زیر عنوان (  زمانی که دنیا میرود تا قهرمانان را فراموش کند ، ایران میرود تا قهرمانی بساز د،  با تیتر بزرگ فرح ) !.
 دوستانی داشتم که دانشجو بودند ومرتب عکسهارا برایم میفرستادند، فرح در کیش با بیکنی ، فرح در آبها با لباس غواصی ، فرح درشکار گاه ، فرح روی موتور ، فرح روی اسب ، فرح در پیست اسکی ! فرح روی دوچرخه وفرح درعالیترین وشیک ترین مدلهای لباس اختصاصی وجواهرات  مخصوص و .... با خود گفتم قهرمانی یعنی این ، بخور .

ما همه دراین راه بی تجربه بودیم وراه خود نمایی وخود فروشی را  نیز نمیدانستیم  .بنا براین از خواب که برخاستم چشمانم لبر یز از اشک و گریان بودم .همین ، نه بیشتر . عمرشما ای خبازان و خمیر گیران و نانواهای تازه کار درازباد ،   از ما گذشت .
 ثریا / اسپانیا / همان روز  همان جا ! 

دروغ بزرگ !

ثرسا / اسپانیا  ـ لب پرچین « !
خصوص است ! 

من این حروف نوشتم که غیر نداند ، و تنها تو خواهی دانست و تو میخوانی  ،  آن زندگی که ترا احاطه کرده است  با همان شکلی آنرا نگاه کن  که درمیانش غوطه میخوری ، نه از پشت عینکهای ذره بینی ونه از پشت شیشه های سیاه ،  بزرگترین هدف یک انسان رسیدن به مقصود است حال مقصود کجا و منظور چیست این دیگر بخود شخص ارتباط دارد ،  بنظر من بزرگترین هنر امروز ما  خدمت  به این اجتماع درهم تنیده  و کلاف  سر درگم است ،  بررسی و قضاوت آن با ما نیست  جنبه های خوش گذارنی و تفریحی ووقت تلف کردن  وبیرون شدن از واقعیات  و همیشه درخواب بودن  تنها در سراشیب یک زندگی فرسود ه ممکن است اتفاق بیفتد ،  ما هنوز بیداریم وافکارمان روشن ومن خوشحال ترم که حتی نیمه شب  با کلمات  مبارزه میکنم تا بخواب روم .

آن راهی را که تو می پیمایی و یا پیموده ای ما سالهاست یکی یکی  از آن جاده خطرناک آن پلهای  سرنگون وحشتناک با احتیاط گذر کردیم   و من هرکجا که دست تقدیر مرا راند  رفتم  بی هیچ دلهره و ترسی  اما روح من همیشه لبریز از امید و سر شار از زندگی بود " وهست "  من روزهای خوشبختی را نیز پیش بینی میکنم  چرا نباید آن روزهارا دید؟  .ویا انرا  شناخت ؟  چه اهمیت دارد  اگر من نبینم  دیگران خواهند دید  و از نعمات آن برخوردار  خواهند شد .

مئها بود که میدیدم رشته ها یکی یک نخ نما شده وپاره میشوند  ، درآنسوی آبها زنی ویا زنانی هستند که پذیرای تو باشند بمن احتیاجی نداری یا بما ،  من رنجی نمیبرم  زمانی رنجم افزون میشود که طرف مقابل من بخیال خود مرا فریب داده است من فریب نمیخورم ، مگر خودم میل داشته باشم با فریب دهنده ام همراه باشم آنگاه یک خود آزاری وخود فریبی را  نخ میکنم وبر گردنم میاویزم ، من دستها را بخوبی از پشت میخوانم  قمار بازم ورق ها را بخوبی میشناسم  کسی نمیتواند مرا فریب بدهد زمانی رنج میبرم که درمقابل این فریب باید سکوت کنم وآنرا بپذیرم بر خلاف میل قلبی خودم .

گاهی از شبها از فرط سرفه ونفس تنگی درحال خفگی هستم بلند میشوم  کمی آب مینوشم کمی نفس عمیق میکشم کمی عطر بخود میزنم وبا بوی خوش عطر مورد علاقه ام که دیگر دربازارها یافت نیمشود بخواب میروم ویا دررویای آن .

امروز متاسفم ما در سلطه سر زمینی هستیم  که از ما گرسنه تر بودند وپر خورتر یعنی روسیه وتنبل تر همیشه میل دارند بخوابند ما هم همسایه دیوار  به دیوار  آنها هسیتیم  کمال همنشین درما اثر کرد و امروز شاهد نسلی هستیم که از آن نظام بیرون  آمده است . بنا براین چندان دلبستگی ندارم که گامی بسوی آن سرزمین بردارم ودرهمین ده کوره جایم خوش است اما کسانی هستند که تنها برای ( خانه وتماشای ویترین های مزین ) آن واستخر پر آب  آبی وصندلیهای لوکس میایند من متاسفانه محروم هستم بالا کشیدن آنهمه اثاثیه از این سر بالایی کار هر کسی نیست  اتومبیلها هم جایی برای پارک کردن ندارند  ، استخر هم درپایین متعلق به همه اهل مجتمع میباشد  و باید کارت مخصوص  را نشان بدهی که ساکن همین آپارتمانی ، باغی دراینجا  نیست درختی نیست  گلی در باغچه ها نیست  آبی در رودخانه ها نیست  این جا پاریس نیست لندن ونیویورک هم نیست ، یک ده  تازه در بالاترین نقطه و رو برویت یک تپه واطرافت مغازه های بقالی قصابی ورستورانهای  ارزان قیمت وماهی فروشی  است  دهی محلی با ساکنین محلی خود ،  لطفی ندارد  دریا را هم نمیتوان دید تنها یک نقطه  آبی  کوچک  در دور دستها دیده میشود  اما صافی هوا ولطافت ـآن درتمام این شهر بی نظیر است . همه هوا نمیخواهند  جنگلهایی بزرگ ودریا ومغازه های  شیک را  بیشتر دوست دارند .ومن مانند زاهدی  گوشه نشین در میان کتابهای کهنه ام غلط میخورم  تفنن ومشغولیتی ندارم میلی هم ندارم که برای خود سرگرمی بیابم  دچار سوء ظن سیاسی هم نیستم از چپ وراست  مورد مطالعه قرار میگیرم اولین جاسوس من موبایلم  میباشد  که شبها دور نوشته ها وعکسها همه را بر رسی میکند جاسوس خوبی است وخوب کارش را انجام میدهد !!! بهر روی داستان به پایان رسید وگمان نکنم دیگر بتو انیم مانند گذشه توافقی باهم داشته باشیم ودوستان خوبی برای یکدیگر ؛ من از فریب بیزارم  آن روزها اگر فریب میخوردم هنوز کودکی ناتوان وبی تجربه ای بیش نبودم اما امروز دنیارا مانند کف دستم میشناسم و آشخاص را از چشمانشا ن و گفته هایشان . 
بیشتر مزاحم نمیشوم امید است که این نوشته را خوب بخوانی وخوب حقیقت را از لابلای آن کشف کنی ، دراین شهر خبری نیست غیر از یک ارامش درونی وهمین برای من کافی است . پیروز وموفق باشی 
اضافه " ایمیل تو   آدرسش عوضی بود ، و روی پیامگیر ها هم نمیشد  این همه درد دل را  ، نوشت سخت بود از این وسیله استفاده کردم ! 
 با مهر 
دوستدار تو / ثریا 

25 ژوئن 2018 میلادی / اسپانیا / برکه های  خشک شده !!!
نسخه  آنرا در روی گوگل پلاس میتوانی  ببینی .!!

درودی دوباره !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین «!
---------------------------

نمار شام غریبانه  چو گریه آغازم 
بمویهای غریبانه قصه پردازم 

بیاد یارو و دیار  آنچنان بگریم زار 
که از جهان ره و رسم سفر براندازم ....." خواجه شمس الدین حافظ شیرازی "

بلی ! قرار بود ده روز تعطیلی داشته باشم  تا پذیرای مسافری باشم که درراه بود  ، متاسفانه  نشد ونیامد ! منهم تعطیلاتمرا پس دادم !!! و گذاشتم برای دوران سختری .
در طی این چند روز که من تبد ار بودم  اتفاقات زیادی بوقوع پیوست  بیشتر آنهارا درون دفترچه ای یادداشت کرده ام  ویا در جعبه حافظه ام ،  دلم آگهی میداد که مسافر نخواهد آمد و .... نیامد   گویا انرژی منفی بعضی ها قوی تر از من وسرنوشت من است واین را من بارها امتحان کرده ام . بهر روی خیری  درآن بود .

 دوشب گذشته  تبدار وعرق ریزان درون تختخوابم غلطیدم روز گذشته بلند شدم تا سری به بالکن وآن باغچه مرده بزنم دیدم باز دو جوجه کبوتر  تازه سر از تخم بیرون آمده ومرده روی برگهای خشک شده افتاده اند ، هرطور بود آنها را جمع کردم واز خود میپرسیدم که این کبوتران با من چه کار دارند ، من نه حرم میباشم نه میدان بزرگ سنت مارکو ، یک باغچه دراز با خاکی مسموم حاصل زباله ها که درون کیسه ها میکنند  وبعنوان  خاک باغچه میفروشند دیگر هیچ گلی بعمل نخواهد آمد همچنانکه دیگر ساقه های گندم را نخواهیم دید . بجایش خمیر های یخ زده از چین  وارد میشود وشکم مارا انباشته میسازد !

اسپانیا  درحال حاضر درگیر این پناهندگان رانده شده از سواحل ایتالیا میباشد وکشتی پشت کشتی حامل این سیاهان  اهل اتیوپیا ویا افریقا که هرکدام موبایلی یا  تابلتی  هم در دست دارند وارد سواحل اینجا میشوند ! خوب طبیعی است باخو د بیمار یهایی راهم میاورند وطبیعی است است که شکم آنها باید سیر شود !! اما ؟! .....

 شنیندیم مثلثی شکل گرفته که راس آن جناب علیرضا خان نوری زاده میباشد ودرپی نشستهای محتلف وقو م سازی وجدایی طلبی وبطور خلاصه تجزیه ایران است ودربین آنها پسر خوانند ه محبوی من مرحوم الهه نیز در نشستها یک ضلعی را تشکیل میده تا مربع شوند یا مکعب بهر روی این مثلث شوم ضلع هایش بیک اندازه نیستند محال است بتوان دربین این قوم  دونفر را یافت که باهم یگانه باشند ویا سه نفر که متساوی الساقین باشند !!! این مثلث زوار دررفته وکج وکوله حال مشغول نشستهای گوناگون میباشد امریکا  مشگل است اروپا راحت تراست نشست پشت نشست !!! گاهی آرزو میکنم ایکاش بجای آن سربازان جان برکف داده در روی پشت بام علوی این حرام زاده هارا تیر باران میکردند این اهل روزی نامه و رسانه وغیره که هرچه بر سر ما میاید از زیر لحاف کثیف آنهاست ویا دهان بدبو ودندانهای کرم خورده شان  بهر روی دیگر برایم مهم نیست . نه آبدا مهم نیست چون اگر هم تجریه نشود دیگر ایران آن ایرانی نیست که مرحوم رضا شاه بنیان نهاد چیزی زوار دررفته ویران و                                             کثیف با میکربهای کشنده  مانند پس مانده قاجاریه با فاحشه خانه هایی که زیر دست امامان جمعه و مرید هایشان شکل گرفته وخیلی مسائل دیگر  دیگر آن خانه ، خانه نیست لانه هم نیست حال بگذار این مثللات درهم پیچیده که هیچگاه یک خط عمود بر آنا ن نمینشیند در هم بلولند و گلویشانرا پاره کنند وبه دهانشان کف بیاورند و یا عشوه های  خرکی برای بیوه زنان پا بسن گذاشته !.....

زندگی " فردریک شوپن "  ترجمه تقی تفضلی را میخواندم درمیان این کتاب بیشتر ر.وح تقی خان را میدیم تا روح شوپن یا ژرژ ساند را ودراین فکر بودم که چگونه  آن همه موسیقدانان چهان در آن ایام ا  و قرون گذشته توانستند یکدیگر را بیابند  وبهم کمک کنند ، وچرا از قرن پانزده دیگر نقاشی بوجود نیامد ؟ چرا موسیقی دانی برنخاست ! 
همان بهتر نان سیاست بیشتر مزه دارد تا اینکه مثلا مانند شوپن سل بگیری ودرکنج بیمارستانی از دنیا بروی !.
بهر روز ساعت  از چهار صبح گذشته وگرما وشرجی هوا  مرا بیدار کرده ودراین فکرم که چرا انسانها نا پدید شدند وامروز من کجا هستم و درمیان چه کسانی زندگی میکنم  ؟ اینهمه احساسات  ووابستگی فامیلی را تنها درمیان خودمان میبینم  ، پسرم درحال سفر به خاور دور بود  از فرودگاه پاریس  بمن زنگ زد حالت چطوره میخواهی برگردم ؟  گفتم ، نه عزیزم حالم خوب خوب است وفردا بر میخیزم  چون میل ندارم درتختخواب بیماری جان بدهم  بقول آن مثل نخ نما شده  " درختان ایستاده میمیرند " 

من از دیار حبیم نه بلاد غریب 
مهیمنا  به رفیقان خود رسان بازم 

بجز باد شمالم  نمی شناسد کس 
 عزیز من که بجز باد نیست دمسازم 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 25/ 06/ 2018 میلادی / برابر با پنمج تیرماه 1397 خورشیدی !...