پنجشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۷

دو چشم من نگران

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !

دمی که بوی گل  از با د نوبهار  آید 
 بغنچه  دل مبند  که زخم خار آید 

بهار آمد  و یاران به عیش  خود مشغول 
دو چشم من نگران  هر طرف که یار آید ......بابا فغان شیرازی 

" روزی در یکی از نوشته هایم این جمله را آوردم که گاهی زندگی آنچنان بی ارزش میشود مانند یک سکه قلب وبهترین  راه این است که این آخرین سکه را  درراه سر زمینت جلوی گرگهای گرسنه بیاندازی )!

یک نظر به مبارزات  آقایان  و اصلاحات و انتخابات و سر انچام اپوزسیون !
  برای بطلان  همه آرزوها کافی است  و بخوبی بما نشان میدهد که ( ملا وآخوند وزن ملا) هیچگاه از ایران جدا نیست وآنچنان رخنه درآن کرده اند که حتی مرگ هم قادر به پاک کردن آن افکار آلوده به سم نیست . این تلاشها تنها برای خود بودن ونمایش روی صحنه است زمانی میتوان گفت ما آزادیم که ملاهارا به گوشه ای برانیم  وآنها را درون سوراخهای خود کرده و تازه  در به در با جراغ به دنبال کس یا کسانی بگردیم که واقعا ایرانی هستند و در خدمت وطنشان  حاضر به جان بازی میباشند !

مقاطع کار پولداری که تنها به خودش میاندیشد  ومیل دارد طبقه ای متعین ومتعفن بسازد  یا وکیل شود  ، تاجری که خیال میکند  از روی دوستی با وکلای آنچنانی میتواند  معاملات پر سودتر انجام دهد وسپس باید از آنها پرسید اینهمه مال را برای چه میخواهید ؟ برای آنکه با چند کاشی آبی بر سردری نام شما را به نمایش بگذارند وسپس طبیعت آنرا ویران کند و  ، در همه امور سیاسی وسیاست باف شده اند  روضه خوانی همچنان ادامه دارد  وگاهی از پشت تریبون مجلس نیز روضه میخوانند ومردکی در لباس آخوندی میگوید  دلم برای امام زمان میسوزد که یکهزار و چهار صد سال است دریک چادر در پشت کوهها پنهان است ! با این افکار پس مانده وعقب افتاده  آنهم درحالیکیه موشکها روی آسمان مسابقه گذاشته اند باید بخورد ارانیان داده شود ؟  این زنهای  چادر سیاه پوش  ومردان ریشو و دهاتی مینشینند وسپس برای  ما تکلیف روشن میکنند  ما همان شیر بی یال و دم هستیم که ار دوردستها برایمان یک دیکتاتور میفرستند  ، حال چادرهارا بردارید ، فردا نه چادر برسر کنید وخاک روی آن بریزید ،آقایان خیال میکنند که نقص  در قانون است درحالیکه ما ابدا قانون نداریم وقانون شناس نیستیم  تنها مشتی اراجیف را به روح مردم تف کرده ایم  به روح ملتی که میتوانست رشد کند بزرگ شود / کم کم بزرگان گذشته مارا نیز به یغما میبرند  مجسمه ابو علی سینا پزشک ایران واولین طبیب دنیا روی سکویی در تر کیه ایستاده است فردا سلطان اردوخان عثمانی آنرا تصاحب میکند .
هرچه را که داشتیم بردندوما گذاشتیم که ببرند  درمیان عقاید و قصه های آقایان  که چیزی مضحکتر  از دستورات  و تعلیم  علمای اعلام نیست نشستیم و در مقابل دوربینهای آخوند های مکلا و کراواتی و رشوه بگیر !
. موسیقی حرام / نمایش .فیلم حرام / تماشاخانه حرام / سگ نجس / آواز خواندن حرام / زنان درون کیسه وجالب  آنکه خود زنان از پاسداران و بسیجیان بد تر و خطرناکتر وبا زبان شهرنویی زنان و دخترانی که دارند برای آزادی روح و جسم خویش می جنگند  دست به فحاشی میزنند !  خوب زمانی که فرهنگی مرد سالاری باشد ومرد حاکم بر خانه و خانواده  باشد برادر بزرگ خواهر کوچکش را به زیر شلاق بکشد ودر بعضی موارد بعضی شبها باو تجاوز بکند  جامعه ای بهتر ازاین نخواهیم داست .

بیهوده درغربت تن به زندگی داده ام  تن به مردگی سپرده ام ، چقدر بنشینم درانتظار .
در کانال  |یک| آقا رییسی یک کنکاش داشت ویک برنامه آنهم درقلب لوس آنجلس همه به صاحب برنامه تاختند که چرا یک چریک پیر وتوده ای را  برای سخن رانی آورده-میدانید جرا ؟
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 برای اینکه درست حرف میزد وما عادت نداریم عیوب خود را ببینیم . ما تاجریم خود فروشیم مانند نوری زاده وشهرام  ( بروید شکایت کنید من ترسی ندارم ) شما از فاحشه های شهر نو بدترید ، دو جانبه کار میکنید هم به شوهرننه میدهید وهم به پدرتان هردو بشما تجاوزمیکنند  برای چندر قاز وچند دست کت وشلوار مارک دار ویک اتومبیل قراضه !! وبغل خوابی با چند فاحشه  سر شناس ! هیچ شخصیت ذاتی ندارید  واین شما هستید که چهل سال این ملاهای بیسواد ومضحک را ازکنام وحوش  بیرون کشیده وآنهارا جا اندازی کرده اید .
نقش بازی نکنید   ، دست شمارا همه خوانده اند .  شما حتی سواد  و شعور آن پیر مرد را ندارید و تحمل شنیدن حرفهایش را نیز ندارید چیزی درک نمیکنید شما تنها به تعداد سکه های طلایی میاندیشید که در مواقع مختلف  آنهارا جایزه گرفته اید ویا بفکر خرید  فروش  وبازار بردگی هستید . شما همان تاجر ونیزی میباشد که میل دارید قلبهای با وجدانرا ازسینه بیرون بکشید .
امروز سخت غمگینم گاهی اشک در چشمانم می نشیند و بیزار از همه و تکرار مکررات . ث

چند گردیم  در این دیر کهن  پیر شدیم 
 آنقدر بیهده  گشتیم که دلگیر شدیم 

کس ندیدیم  که تلخی  نشنیدیم از او 
گرچه  با پیر و جوان  چون شکر و شیر شدیم 

هر کجا دیده امید گشودیم  بصدق
بیشتر از همه آنجا  هدف هدف تیر شدیم 
پایان 
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 24/ خ5/ 2018 میلادی  /..

چهارشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۷

نادانی

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !

دریا ز وجود خود موجی دارد 
خس پندار که این  کشا کش از اوست ؟

اما م زمان با ده فرمان خود بر ما وارد شد  و دستورات را صادر کرد  وعده ای خوشحال که خوب ،  سر انجام جناب " پمپئو" همان ناجی بود که از طرق خداوند آنسوی اقیانوسهاا رسید ، جشن و شادی بر قرار شد روسری ها کمی عقب تر رفتند رقاصی در  خیابانها شروع شد و مادری هنوز دست  به آسمان لبریز از مدفوع دوخته  ،و آزادی پسر بیگناهش را از او طلب میکند  ، و کسی نیست باو بگوید مادر ! در آسمان چیزی یافت نشد هرچه هست در زیر زمین یافت میشود ، زمین است که بتو برکت میدهد ، اما خوب بقول مرحوم صادق هدایت یک فاحشه همبسترش را میبوسد ویک آخوند مهر نمازش را ویک ورزشکار چهار گوشه زمین ورزش را ، هرکجا نان باشد باید آنجا را بوسید « !!.
ز ردشت را نباید پرستید درحالیکه  درون هر یک از ما  موجودیت او پنهان است شما دین عربهارا گرفته  اید بی آنکه زبان  آنرا بدانید کاتولیکتر از پاپ شده اید  وگوسفند وار زندگی میکنید ،  شما نه به آینده مینگرید ونه گذشته ای را که داشته اید بخاطر میسپارید دوران شما همان دوران پهلوی بود وبس شما نه ناصر خسرو را میشناسید ونه آن مرد بزرگی را که در جنگهای صلیبی  توانست اورشلیم را نجات بخشد ودین مسیح را نجات بخشد وبه جنگها یکصد ساله جنگهای صلیبی  خاتمه دهد ( نامش را از یاد برده ام ) ! .
نه شما تنها پیراهن فرح را میشناسید و تاج شاهنشاه پهلوی را ،  هیچ انگیزه ای شما را به سو ی آینده  نمی کشد  و میل ندارید شکوفا شو ید در انتظار همان امام زمان واهی نشسته اید خوب برای آنهایکه طبع گرم امریکایی دارند امان زمان با ده فرمان از راه رسید [ خلع سلاح شوید تا ما بتوانیم بشما حمله کنیم ]وشما را مانند عراق وافغانستان  سوینه وسار سر زمینها دچار بدبختی وجنگهای داخلی  آنارشیزم  و احیانا تجزیه نماییم .

امروز که به سخنان  آن بزرگوار گوش میدادم  میگفت " 
در عراق وشهر نجف یک بانوی کمونیست بر کرسی مجلس نشسته است !! در عین حال در دنیای فرشتگان خطرناکترین زن را  به ریاست سازمان سیا مفت خر !! کردند زنی که در شکنجه دادن زندانیان معروف است .
خوب بگذارید با آمدن این امام زمان اقبال  پر بار   دنیای شما شکوفا شد  نوید آینده و بهشتی تازه را بشما میدهد اما فراموش نکنید اینها تنها برای دو عزیز دردانه خود دو دوت خوب خود ا  یعنی عربستان و اسرائیل و حفاظت ( شهر حیفا ) است ، امام اصلی در آنجاست  اورشلیم یک سر زمین بین المللی بود هم مسیحی هم یهودی وهم مسلمان وهم هندو در آن شهر حق اقامت داشتند این شهر تنها متعلق به اسراییل نورچشمی نبود .

حال چهار سوار سر نوشت بر اسبهای خود شمشیر دردست آماده جنگ ایستاده اند ودرانتظار خلع سلاح ایران وحشی و تروریست میباشند و درین حال سردار همشهری مارا نیز باد کرده اند وعکس اورا روی مجله پر بار ( تایم )  نیز چاپ کرده از او بعنوان بهترین سردار نام برده اند! ...... باقی بماند .

آینده شما این نیست بگذارید وجودتان شکوفا شود  آیند ه شما پول وقدرت نیست  آینده شما گذر از یک گذر گاه پر خطر است  وبالغ شدن وفهم وشعور خودرا بالا بردن .
امروز مجلس کار پولشوییهارا انجام میدهد وخیلی ها با پولهای دزدی در سر زمینهای دیگر صاحبان هتل وخانه وباغ وملک وکازینو شده اند اما نمازشان ترک نمیشود  .در آن  اواخر سال ویرانی سر زمین ما خانواده ای را میشناختم که مرد خانواده  در هتل های بنیاد پهلوی کار میکرد وزنی داشت از طایفه معروف خودفروشان یعنی اورا دریکی از بارهای  زیر زمینی  یافته وبه عقد خود درآورده بود ، هر دوماه یکبار آن زن یک سفر چهل و هشت ساعته به لندن  ویا پاریس میکرد وبر میگشت ( همدوره قمار من بود ) !!! (این قمار بازی منهم برایم دردسرها بوجو دآورد با کسانی آشنا شدم که همه اهل بخیه بودند ومن ساده دل با ترس ولرز به همراه یک بانوی ارمنی هر هفته در دوره های شرکت میکردم) !!! واین خانم را آنجا شناختم . 
روزی بعنوان فضولی پرسیدم :
این سفرهای بیست وچهار  ساعته یا جهل و هشت ساعته شمارا خسته نمیکند ؟ درجوابم گفت :
شوهرم یک کیف سامسونت   رمز دار بمن میدهد  ومن آنرا درخارج به بانک میسپارم !!!! درعین حال ما میدیدم که شوهر ایشان درست مانند یک نوکر دست بسینه از او اطاعت میکرد میهمانی میداد مارا دعوت میکرد اما شام  از هتل دربند میامد چون خانم آشپزی  بلد نبودند نوک زبانی هم حرف میزند صدها نام داشت که معلوم نشد کدام یک نام حقیقی واصلی ایشان است .
در آن زمان هم پولها  آنچنان بیرون میرفت هوشیاری برای عده ای لازم است . حال امروز ما وسر زمین  ما در مرز پر خطری ایستاده است  وحال از شما جوانان استدعا میکنم  شما که همواره  در جستجوی خدا بوده اید  اما هرگز به درون  خویش سفر کرده اید  که او را درهیچ کجا نیافتید حد اقل از وقوع جنگها وتکه تکه شدن سر زمینتان جلو گیری کنید ازما گذشته  ما میهمان یک شب و دو شب شما هستیم اما روحمان با شماست  اگر یکبار دیگر به دنیا میامدم  شاید بنوعی دیگر عمل میکردم ( این حرف هم نخ نما شده ) همه همین را میگویند !!!
نگذارید هیج سخن گو  یا فرستاده ای  ر.ویایی در سر شما بیاندازد  در وجود هر یک از شما تنها یک رویا وجود دارد  ( وطن ) . این وطن کاملا متعلق بخود شماست نه به احمد خاتمی عرب ودزد که مانند شمر چشمانش از کاسه بیرون زده  شما به نجوای دل خویش گوش فرا دهید  اگر رویا های  شما سخن میگویند  به آنها توجه کنید  ( وطن در خطر است ) همین وبس. پایان

شهر یاری گشت ویران  شهریاران چه شد ؟ 
سرنگون  این تخت  غیرت تاج داران را چه شد 

صحن میدان وفا خالی است از چوگان زنان 
گوی عشق  افتاد در میدان سواران را چه شد 

بر نیامد آرزویم  از در این سفلکان 
عرصه گاه حاجت  امیدواران  را چه  شد

بر نمیخیزد   سحر ها ناله  از  سینه ای
بانگ یارب یارب  شب زنده داران را چه شد ........... صحبت لاری 

سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۷

منطق و حقیقت !

ثریا  / اسپانیا » لب پرچین « !

روزی پسرک دوان دوان از مدرسه بخانه آمد و رفت به نزد پدرش   و پرسید :پدر جان ، فرق منطق با حقیقت چیست ؟

پدر کمی فکر کرد و گفت  ببین برو در آشپزخانه و از مادرت بپرس  که اگر همسایه ما  مستر جرج ده هزار پوند بتو بدهد حاضری برای یک دفعه با او بخوابی ؟ 
پسرک  دوان دوان به نزد  مادر رفت و سئوال را مطرح کرد مادر اول کمی خشم وعصبانیت نشان داد که این چه حرفی است  ، پسرک با اصرار گفت میخواهم بدانم ، مادر کمی فکر کرد وگفت :
خوب ، مبینی که پدرت فعلا بیکار است برای خرج ومخارج  مدرسه تو  بد نیست یکبار این فدا کاری را میکنم !
پسر جواب را پیش پدر برد .
پدر گفت حالا از خواهر ومادر بزرگت نیز همین  سئوال را بپرس وجواب  ها را برای من بیاور !

پسرک اول به نزد خواهرش رفت سئوال را تکرارکرد  ، خواهرش گفت البته که اینکار را میکنم برای دانشگاهم احتیاج به پول دارم .
سپس به نزد مادر بزرگش رفت وهمان  سئوال را پرسید ، مادر بزرگ اول کمی اهن واوهن کرد وگفت مادر چه کی حاضر است ده هزا رپوند بمن پیر زن بدهد  ولی خوب اگر داد بخاطر آنکه یک  ارثیه ای برای شما بگذارم حاضرم این فدا .کاری را بکنم !! 
پسرک همه جوابها را به نزد پدر برد .
پدر گفت : 
آها ن ، منطق این است که ما آدمهای ثروتمندی هستیم .
-------------------------------------------------
حقیقت آن است که ما درحال حاضر سه فاحشه در خانه داریم.
--------------------------------------------------------
این است فرق منطق و حقیقت !!!
وما از این داستان نتیجه میگیریم که ماایرانیان  فرق منطق و حقیقت را تشخیص نمیدهیم  و گفته های جناب پمپئو را نیز خوب تشخیص ندادیم 1
پایان 
ثریا  / اسپانیاا » لب پرچین «  21 ماه می 2018 میلادی /

صلح جهانی !

ثریا ایرنمنش » لب پرچین « !


چقدر ترسیدیم وچقدر خودرا  گناهکار حساب کردیم ،  روز گذشته که آن جانور بد هیبت احمد خاتمی  به صراحت گفت اینجا جای ایرانیان  نیست  وهرکس بگوید من ایرانی هستم باید کشته شود اینجا مملکت امام زمان است   "واربابش هم دولت فخیمه میباشد !" نام ایران هم  تحریک کننده است !!! باید از روی آن برداشته شود ویک نام ولائی روی آن گذاشت !!! لابد از » ران « تحریک شد !
امروز از سخنان جناب " پمپئو "  این چنین  دستگیرم شد که  که خوب ! اگر باج برسد میگذاریم شما همچنان  سر کار بمانید ودست دردست بی بی خواهیم گذاشت ! 
ایشان در  بنیاد " هریتاچ" که یک بنیاد معلوم الحای  ومتعلق به ثروتمندان  از پس مانده های  قجر شکل گرفته  وبیشتر اعضا ی آنرا ثروتمندان  و یا باز ماندگان عهد ناصری وقجر ی ها تشکیل میدهند ( لابد مریم جان هم حضور داشتند ) ! اولین سخنان خودرا بدینگونه آغاز گردند : 

نمیشود این ماموریت را از من بگیرید که درباره ایران حرف نزنم ؟!
آخ ، کجا بودیم وبه کجا رسیدیم ؟! .....

وسپس به گفتارشان  ادامه دادند گاهی ملت ایران را ازدولت جدا ساخته وزمانی با هم  مخلوط میکردند وسر انجام  من باین نتیجه رسیدم که اگر باج به قمارخانه دار برسد این اژدهای هفت سر همچنان در کومه خود  درانتظار  مغزها ی جوانان باقی خواهد ماند .  درغیر اینصورت مریم ماه تابان  جای آنرا خواهد گرفت  !بر خلاف تصور  بسیار ی از دوستان  و دشمنانم  من طالب چنین صلحی  نیستم ،  دیگر اعتقا دی هم به آن ندارم  که این صلح از راههای موعظه ومنطق ودلیل به سر انجام برسد ، منطقی که وجود ندارد  ودرست مانند این است که بگوییم  ریشه واساس   فیلسوفها  توسط شیمی دانها  بهتر  شکل میگیرد !! 

چهل سال است این اژدها درآن آن سر زمین تخم ریخته  اگر خودش برود مارهای دیگری سر از تخم  بیرون میاورند مانند سیاه کلام ونور علی نور  زاده  یل و دلبر دیگران !

چهل سال در آن  سر زمین نه دانشی شکل گرفت ونه اموری در باره دنیای متمدن  ببار آمد تنها جوانان از طریق ماهواره ها دانستند که دنیا ی دیگری هم هست اما جای آنها نیست .
یکی در فکر این است که چرا احزاب توده و چپی گامی پیش نمیگذارند ، دیگری هنوز چشم به دستمال  والا گهر دارد وچهارمی خودش را توماس جفر سون دانسته   با شمشیر چوبی میخواهد به جنگ اژدها برود  این است نتیجه وبازمانده چهل سال زندگی مردم بدبخت ایران که امروز نه آب دارند ونه قوت روزانه ونه اینکه شب سر راحت بر زمین بگذارند  هر روز وهر ساعت باید در بیم وخوف زندگی کنند مبادا تار مویی از سرشان روی زمین بریزد وانرا به موشک تشبیه ساخته  بدبخت را به دار مجازات بکشند .

حال نخبه گان ما آن مردک جلنبور  سیاه کلام است و دیگر هیچ  . ما مانند آن مثل معروف است که  ظاهرا ثروتمندیم اما  یک فاحشه خانه را صاحب هستیم .

ما هنوز یاد نگرفته ایم چگونه زندگی کنیم  حال ادعا داریم که میخواهیم حرف اول را بزنیم و موقعیت خود را در منطقه محکم کنیم ، خوب اگر پرچم امریکارا آتش نزنید ! و روی دیوارها ننویسید مرگ بر فلان  واز بن روسیه بیرون کشیده به امریکا فرو کنید  شاید زندگیتان بهتر شود ، اما ، کسی دلش برای فرد و ملت نمیسوزد این را بخاطر بسپارید هرکسی در فکر منافع خودش میباشد . یاسیاه / یا سفید / رنگ دیگر در طبیعت آنها نیست قوس وقزح در دوردستها در زیر لطافت یک باران بوجود میاید نه  در سیلابها .

اول ماه خرداد شروع شد چهار شب است من از گرما جان میکنم  و جهنم را بچشم میبینم  تازه هنوز اول عشق است تیر وامرداد  به دنبالند تمام شب کارم راه رفتن دور اطاق است وباز کردن درهای تو در تو که هوا را زندانی کرده است . وزمستانها در هوای سرد بدون آفتاب . امروز خورشید مانند یک طشت قرمز درست خو درا زوم کرده بود تا انتهای آشپزخانه  پرده هارا پایین کشید م دوباره مانند موش کور در تاریکی زیر نور چراغ کار میکنم .

 بلی تنها درچهار دیواری خانه ام آزادم لخت وعریان راه بروم ویا پوشیده مهم نیست  آزادم / درخوردن ولباس پوشیدن وتوالت  رفتن آزادم تنها نباید صدایم را بلند کنم ونباید ..نام کسی را بر زبان  بیاورم ونباید صدای موسیقی ام از یک اندازه معین بالاتر رود  !  بقیه مهم  نیست .

نه از این جهان ،  ونه این جهان  معنیش آن است که متعلق بما نیست  بیرون از ماست  وهر چیزی که بیرون از ما باشد یک تهدید وخطر  وچه بسا دشمن باشد ...
خطابه را کوتاه میکنم چون در گرما ودمای این اطاق زیر چراغ پرنور نمیتوان هم نوشت وهم عرق ریخت .
باشد تا صبح امید بدمد .
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 21/05/2018 میلادی برابر با اول خردادا ماه 1397 خورشیدی !...

دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۷

دروغ چرا ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !


شکر لله تا گدای  کوی جانان گشته ام
پا کشیدم از در دولتسرای دیگری 

هر که تب کرد از برایت ، از برای او بمیر
ورنه بیحاصل مکن خود را فدای دیگری 

امتیازی بایدش از خلق در سیرو سلوک 
 آنکه  خود را میشمارد  رهنمای دیگر ی.....صابر همدانی 

روی سخنم  با شما شاهزاده ایرانی و وارث تاج وتخت  ایران است ، امروز  مثل مش قاسم مرحوم میخوام بگم دروغ چرا ، آ آ آ تا قبر چهار وجب یا چهار انگشت است ، من اگر جای شما بودم بکلی با چند خط مینوشتم "
بانوان وآقایان بدینوسیله انصراف خودرا ا زولایتعهدی  اعلام میدارم روی من هیچ حسابی باز نکنید  . واقعا امروز دیگر کار بجایی کشیده حقیقتا دلم برای شما میسوزد .
این ملت ( آدم بشو ) نیست  این آخرین حرفی است که به آن اعتقاد وایمان آورده ام  با نگاهی به اطرافیان خوش خدمت خود بنمایید حال که پر سفره را برچیدید هرکدام برای خود یک تحلیل گر سیاسی شده وابراز خود نمایی وخوستایی وسرانجام یک بت میشود مانند  آن مردی که روزی روزگاری دستبوس وخانه زاد مادر شما بود وامروز که کله اش مانند خربزه  دراز شده وتنها یک کارد لازم دارد تا آنرا قاچ کند تحلیل گر سیاسی بزرگی شده وادعا دارد شما باید با مجاهدین دست دردست هم بگذارید مثلا ایشان خیلی مهر وطن دارند وشمارا میپرستند .

واقعا بعضی از اوقات دلم برایتان میسوزد  با این مردم چگونه  میتوان به یک جوال رفت بشما قول میدهم هنوز هوا پیمای شما روی آسمان ایران در حال چرخیدن است روی زمین صد ها هزار نفر با کارد وقمه وچاقو واسلحه بجان هم افناده اند وشما باید از روی جسد آنها گذر کنید ، ول کنید . راحت بفکر دختران وآینده آنها باشید ما ایرانیان  هیچگاه روی یک خط راست راه نمیرویم واگر کسی پیدا شد روی خط راست را ه رفت آنقدر اورا اینسو و به آن سو هول میدهند تا به درون  دره بیفتد ویا زیر چرخ قطار لکتنوی سیاست له شود .

من همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد ، واقعا همه را   درهر لباسی وجبه ها یی آزمودم جنس ما خراب است اعلا نیست چیپ ارزان واین نسل تازه هم که وولش !! بگذار همان آقا زاده ها با ژن های سفلیسی خود افسار ملت را به دست بگیرند آنها زبان هم را بهتر میفهمند مگر مانند مرحوم پدر بزرگتان قدرتهای بزرگی در پشت سرشما باشد و نیمی از مردم را از صافی والک رد کرده وبعنوان ملت بشما بخورانند تازه درمیان آنها هم فضله موش پیدا میشود ، از ما گفتن بود .

روز گذشته نازنینی برایم نوشت که چرا آـنهمه از بدبختی هایم مینویسم ، برایش نوشتم  آن بدبختیهیا سنگ زیر بنای پیروزی امروز من شده اند ، برایش نوشتم تنها هدف ومرادم این بود ه تا  از نوشته آن مرد  وآن پیامبر موسیقی نکته ای بیاورم وبگویم که هرکس خوب ونجیبانه رفتار کند  حتی بر بدبختی هایش نیز پیروز میشود ، من به خانه فقر یا بقول خودشان خانقاه رفتم  درمیان آنها همه چیز دیدم از انسانهای دو گانه ومعتاد تنها چیزی که درآن میان نبود  میل به صداقت وصافی دل وروح بود یک دکان برای جمع آوری پول وفرستادن آن  به خانه بزرگ ، مشتی گدای بدبخت  ومشتی مغازه دار وعده ای بساز وبفروش وچند نفر هم که برای صافی دل آمده بودن آنجارا ترک کردند همه چیز درآنجا دیده میشد غیز از آنچه که من به دنبالش بودم  عزت ، فهم وشعور واحترام وادب مشتی خاله زنگ سر دیگ آبگوشت سر گوشتکوب با هم دعوا داشتند ! و رهبرشان یک پسرک جوان وبا همسرش که رل شاه وشاهزاده وملکه را بازی میکردند تا یگ درویش افتاده حال  بود ودیگر ی برایشان تار مینواخت وآواز میخواند !!! راحت دست در تنکه زنان میکردند بی روی دربایستی !.
من ، بسرای ادب وحکمت رفتم  همه چیز بو.د غیر از ادبیات وشعور هر چه دیدم دروغ بود ،  کانون ها ، مراکزی که برای اشاعه فرهنگ ایرانی باز شده بود وزن بدبختی در یکی از شهر های ساحلی که خدمتکار هتل ها بود بمدت ده روز روی کانا په خانه اش  مرده  افتاده بود وکسی نرفته بود او را ا زجای بردارد بوی گند همسایه هارا  مجبور  به دخالت  پلیس کرد هنگامی من بعنوان اعتراش به هر یکی از این کانون ها  تلفن کردم رهبران ومدیران  فرمودند ما کانون ادبیات  داریم  نه کانون اجتماعی درحالیکه آن کانون را برای فرار از مالیات وگرفتن کمک هزینه از دولت بعنوان کانون اجتماعی معرفی کرده وبه ثبت رسانده بودند از همه بالا تر شما که انسان بودید؟ یا نه ! نبودید حیوانی بودید درلباس انسان .
دزدانی را دیدم که درلباس دوست وبرادر وپدر  شبانه اموال مار با به یغما بردند .

پزشکانی را که مامور جمهوری بودند دیدم که برای خرید وسایل جراحی بیمارستانها نخ های استفاده شده بخیه وسایر وسائل  دست دوم بیمارستانهارا میخرند وبه ایران میفرستند هیچ بویی از انسانیت دروجود آنها نبود مویی از انسان بودن در پیکر آنها دیده نمیشد ، زنانی را شناختم که شهر به شهر ودهات به دهات وکوچه به کوچه دنبال سابقه   من وخانواده ام بودند !!! خیلی چیز ها دیدم خیلی اطوارهای ولوندی هارا مشاهده کردم سر انجام پایم را بیرون کشیدم ودر بالاترین نقطه  این دهکده خودمرا پنهان  ساختم وبکلی ترک تابعیت کردم ، از دوستان تازه و قدیمی وغیره حرفی نمیزنم واز دزدی هایشان . 
بلی والاحضرت ، من اگر جای شما بودم با چند خط خودم را  ازشر این ملت رها میکردم درهیچ فرهنگی شما اینهمه شاعر ونویسند ه ومسئله گو امثال وحکم ندیده اید حتی در هند وافغانستان چه برسد به کشورهای پیشرفته . از ما گفتن بود .ث
منکه  صابر در خور مدح و ثنایی نیستم 
 چون شوم مغروز از مدح و ثنای دیگری ؟ 
پابان 
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « اسپانیا / 21/ 05/ 2018 میلادی برابر با 31 اردیبهشت 1307 خورشیدی /...

یکشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۷

من

من شکست نخورده ام

چرا فکر میکنی من شکست خورده ام ؟ من در اوج پبروزیم همین الان. به هر کجای دنیا که میل دارم میتوانم بروم در هر هتلی که میل داشته باشم میتوانم اقامت کنم .

مبارزه من برای زندگی وزنده ماندن من شکست محسوب نمیشود  تنها انسانهای حقیر ونادان که همه چیز را از دید وسیع  ثروت می‌بینند  خیال می‌کنند انسانهای مانند ما شکست خورده اند

ما شکست ناپذیزیم  هیچ چیز در دنیا قادر نیست مارا از پای در آورد ماهیچه های ما محکم ‌ وبازوانمان قوی است .؟؟وقدرت روحی ما بی‌حساب  چرا که ما فرزندان دشت نیستیم ما در دل قلوه سنگهای پر قدرت و محکم کوهستان زاده شده ایم با اسب بزرگ شدیم همان حیوان نجیبی که تمدن را بشما نواده های میمون  آموخت

تنها خاطره های تلخ گاهی باعث میشود که بی اختیار آآنهارا  روی کاغذ بریزم
در حال حاضر هتل جرج پنجم و رستوران ماکسیم فرانسه بد ترین خاطره ها را در من زنده میکند اما آن رستوران کوچک در پشت نتردام که به همراه پسرم رفتیم و بهترین شراب فرانسه را نوشیدیم به همراه مهربانی گارسن ها برایم شیریترین خاطره هاست .
سالهای متمادی است که پایم را به سر زمین ژرمن ها نگذاشته ام هم مونیخ هم برلن هم فرانکفورت برایم بدترین خاطره هارا زنده میکند اما ایتالیا برایم عشق را زنده میسازد از ونیز بخاطر دمای هوایش بیزارم از امریکا ابدا خوشم نیامد

بنا بر این میبینی که هیچ عقده وهیچ آرزویی ندارم  روزی لباسهای بوتیک تدلاپیوس را میپوشیدم حال دست دوز خیاط اسپانیایی این منم که به لباس وزن میدهم نه آشغال های ورساچی
.
نه عزیزم من امروز در اوج پبروزیم  هنگامیکه می‌بینم  که نوه های من کمر بند سیاه کاراته ویا جایزه میگریند وآنکه از همه کوچکتر است در تیم فوتبال مدرسه دارد برای قهرمانی میجنگد تنها پنج سال دارد اینها خوشبختی های من هستندی که روی پاهایم ریخته تنها باید دست دراز کنم ویکی را بردارم وبه تماشا بنشینم .

اگر چیزی از دوران سخت زندگیم نوشتم تنها بخاطر این بود که به عده ای ثابت کنم بقول بتهوون هرکس خوب ونجیبانه رفتار کند می‌تواند حتی بر بدبختی‌هایی نیز پیروز شود . ثریا، اسپانیا ،لب پرچین

یکشنبه بیستم ماه می ۲۰۱۸ میلادی