یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۷

چه فریبی بود ؟



ثریا ایرانمنش » لب پرچین «
دلنوشته .!

تو در نماز عشق چه خواندی ؟ 
من ؟ رسوایی  و سالهای بی پروایی 
حال حتی از مرده اش بیزارم /

 دفتر و دستک را بسته بودم و خیال نداشتم تا فردا بنویسم میبایست به خودم استراحتی میدادم ، اما با دیدن خواننده بزرگ  "محمد  نوری "  و اشکهایی او  وسپس یاد بود او به همت شاگردانش در نور شمع مرا به گریه انداخت  ، نامت جاودان باد  نام ترا به رمز  رندان سینه چاک  سر زمین مازندران  درلحظه های مستی  میبرند و آوازترا تکرار میکنند .
مازندران  و شهر بابل و نور و کجور  هنرمندی دیگر را نیز به ایران عرضه کرد اما او هنرش را دراه هوی وهوسها واعتیاد وکثافتکاری ها وجاسوسی ومافیای مواد  صرف کرد درحضور رهبر مینشست ودهان به دهان تریاک  بهم میدادند واو نغمه ای ساز میکرد که خودش نیز از آن بیخبر بود تکه هایی از دیکران را بنوعی عشوه گری مینواخت  و گمان نکنم تاریخ موسیقی  نامی از او در هیچ یک از کتب ویا کتیبه ها بنویسد مگر همان لاتهای اطرافش وهمکاران دست اندر خرید وفروش ومعامله .

چه ذهن روشنی داشتند اطرافیان من و مرا ازاین ( عشق برحذر ) میداشتند  چنان شیفته ساز بودم وموسیقی  که دیگر چهره  وباطن اورا نمیدیدم .
محمد نوری را هنگامیکه فیلم ( روشناییهای شهر ) چارلز چاپلین  روی صحنه آمده بود به همراه دوست ارمنی خود که بااو یگانه بود دیدم من به راه خود رفتم واو به راه خود ، بی هیچ احساسی تازه داشت نازنین مریم را میخواند ومن بیشتر از سیزده سال نداشتم  و پدر تازه از دنیا رفته بود  من بیاد او ، دل در گروی آن شیطان و ساز منحوسش داشتم ، تعهد داشتم حلقه برانگشتم بود !
امروز گریستم  ، خیلی گریستم و فهمیدم که چقدر دل در گروی سر زمینم ایران و موسیقی محزون آن دارم دلم تنها یک اطاق درآن شهر میخواست به همراه  موسیقی تنها وبا یادگارها ورفتن بسوی زادگاه .
امروز  گریستم گویی کار من گریستن است .

نام ترا درلحظه های خوب  درلحظه های شادی  آهستنه آهسته زیر لب تکرار میکنم وبیاد شالیزارهای شمال وزنان ودختران برنجکار و لباسهای رنگا رنگ آنها هستم .
نام ترا  با رمز یر لب تکرار میکنم وبیاد قله کوههای سر بفلک کشیده وآن دیو  سپید پای دربند هستم .
امروز انبوه کرکسان  لاش خوران  با مامورین سوگند خورده جلوی هر زیبایی را گرفته اند  مامورهای  معذور  ومردم درسکوت نشسته اند به تماشا ودرانتظار یک بمب .
خاک ترا باد سحرگاهان بسوی ما میاورد  وهر جا ببرد درختی سر سبز روییده خواهد شد وتبه کاران دیگر نمیتوانند باتبر بجان تو بیفتند  مردی زخاک روییده است .
در کو.چه باغهای شمال  مستان نیمه شب زیر لب میخوانند  :

ما برای بوییدن یگ گل نسترن چه سفرها کرده ایم 
ما برای آنکه ایران کشور خوبان شود چه خطرهاکرده ایم 

آنرا ترجیح وار تکرار میکنند 
نامت  هنوز ورد زبانهاست  ای حلاج .
ثریا / اسپانیا / 15/014/2018 میلادی /........

تقدیم به شاد روان محمد نوری آوازخوان وهنرمند شهیر ایران .



شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۷

محترمین درایران

تنها چند قشر درایران محترم هستند 
بازاریان 
ملاهای منبر نشین 
دلاله ها یا دلالان  
صرافان 
ومحتکرین 
بقیه ول معطلند دانشگاه ودانشجو  ودانش پژوه  تنها وقتشان را تلف میکنند وابدا هم احترامی در میان اقشار نامبرده ندارند شاعران ونویسندگانهم وهنر مندان هم  مرتب چس ناله میکنند  آنها هم اگر. در راه ”هدف” بزرگ!!! نباشد سربار جامعه پر. ابهت حجره ها میباشند .
چقدر پول داری  معلومات  خود را بریز درون توالت وسیفون رابکش😡😝😔.
حال ای برادران وخواهران زحمتکش ”اپوزیسیون” توری وسوراخ سوراخ بهتر است دفتر ودستک خودرا جمع کنید وبه قافله نامبردگان بپیوندید  من این را از روی تجربه میگویم مهم نیست گیوه ملکی ویا تنبان دبیت بر سرو پای خود داری مهم آن  انبانه  است که باید دید چقر شیر دارد  چه کسی باور میکرد روزی یک میمون رییس جمهور شود ویک اورانگوتان بانوی اول وسپس میمونهای دیگر  🐙تنها درخت کم داشتند وچند عدد نارگیل امروز آسمان  ایران تبدیل به راهرویی شده برای  رفت وآمد موشکها وبمب های اتمی  که بر سر زنان کودکان ومردم بدبخت سوریه فرو میریزد  بمدد همین دلاله !!!ها. 
تا هفته آینده اگر سری روی تنم باقی ماند شمارا به یزدان  شمش های طلا میسپارم . ثریا خانم گل 😂😂  




 ا

بیشه ها خاموشند


نوشته " ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 
------------------------------------
شب است و بیشه ها غمگین وخاموشند 
چراغ  لاله ها از غم سیه پوشند 

کبوترهای زخمی  از سموم  گل
بدار شاخه ها ، مبهوت و بیهوشند ........"رضا عبدالهی "

از خواب بیدار شدم  و مدتی نشستم و دوباره خوابیدم و دنباله همان کابوس را گرفتم و ناگهان بیدار شدم وگریه کنان گفتم ( لعنت ابدی برتو باد ) ! فورا به اشپزخانه دویدیم ویک شمع روشن کردم یک شمع برای چند نفر؟ وپنج شمع برای هزاران نفر ! چه تاثیری میتواند داشته بادشد؟ تنها یک دلخوشی که خوب بلا دور خواهد  شد !! .اما بادیدن و خواندن اخبار ناگهان بلا برسرم نازل میشود ، آنهم اخباری از هزاران صافی ننه سکینه رد شده وسپس از سوراخ الک اینجا رد شده وکلاه خود سفید ها روی آنها فکر کرده  که آیا درست اسنت بسمع و آگاهی ملتها برسانیم ؟ بهر روی اخبار تکه تکه شده وبا ترجمه غلط شهرها مرا بیاد سر زمینی میاندازد که نوبت او هم خواهد رسید ، مگر آنها رزنگ باشند و قبلا مثلا یگ جنگ روانی برپا کنند ، من گمان میبردم که حضرت والای جناب دونالد ترامپ چندان میانه ای با ننه سکینه ندارد اما دیدم نه باز خام شدد ننه نقشه را میکشد واز جوانی و حماقت و پولهای گزاف  بقیه استفاده کرده جنگها را به راه میاندازد و ناگهان سر وکله بنیادهای حقوق بشر !!! وبنگاه مستضعفین   " آکسفام :و کمکهای خیریه که خود یک پا آشپز کیک های زرد میباشد ، به صدا درمیاید که آهای ملت بد ، چرا چند ناوچه جنگی به آن یرنس عرب فروختید تا قرضهایی که ننه ببار آورده بپردازید ؟ 
ایئها هم از ترس ماستهارا کیسه میکنند ومیگویند نه ، ناوچه ها برای مسابقه بودند .

ورنود باید از لابلای این گفته ها  چیزکی دستگیرشان  شود .

بمن چه مربوط است شب گذشته خواب آن ملعون را دیدم  مرا دریک خانه حبس کرده بود وپشت درخانه مقدار زیادی صندلی چیده بود کیفم را برده بود ومن فریاد میکشیدم  کمک ، کمک وسپس خود را از پنجره به پایین پرتا ب کردم تنها لباس خواب تنم بود وکیف خالی  درونش لبریز از پنیه نه از عکسها نه  ازپول ونه از خود کیف خبری نبود درکوچه ها گم شده بودم در شهر میگشتم و به دنبال یک تلفن بودم تا بچه هارا خبر کنم اما خبری از هیچکس نبود از لابلای ساختمانهای بلند بدون ساکنین رد میشدم ومیگریستم .

این خواب ، این کابوس طولانی همچنان ادامه داشت تا با چشمان اشکبارم بیدار شدم ودیدم دارم لعنت به روحش میفرستم  مرتب او را لعنت میکنم . هرچه را که داشتم برد تنها چند جاندار برایم مانده وخود با روحی شکسته وپیکری درهم فرو ریخته به تماشای ویرانی جهان نشسته ام .

اگر جنگها ادامه یابند جوانان منهم باید به جنگ بروند این تعبیری است که من بر آن خواب شوم کردم  متاسفانه یا خوشبختانه تعداد پسرها بیشترند  تنها یک نوه دختری دارم بقیه همه جوانند ودر آرزوهایشان غوطه ور / یکی کاراته میرود دیگر قهرمان شنا میشود سومی میل ادرد فوتبالیست شود چهارمی ا زنویسندگی وشاعری بیزار است کارهای تکنیکی را بیشتر دوست دارد میل  دارد مانند پدرش یک آرشیتکت تکنو لوژی شود ومن دراین فکرم که چگونه میتوان انهارا نجات داد ؟! چگونه میتوان برای خود خواهی وزیاده  طلبی اقایانی که  در قصرهای بزرگ نشسته مشغول دود کردن افیون ودرانتظار پسر بچه های خوشگل میباشند ما بایدد قربانی بدهیم و چرا ؟ .

یکی کارخانجات زراد خانه  را دردست دارد / دیگری مطبوعات ونت ها را ورسانه ها را که راست و بیشتر دروغ را سرهم کرده با چند عکس سکسی روانه بازار میکند ویکی همه مواد غذایی را تصاحب کرده وکاشتن و خود کفا شدن را جرم میشمارد ومواد غدایی بسته بندی شده توام با اضافه کردن مواد نگاهدارنده روانه بازار میکند  از تولید به مصرف همه چیز زیر نورهای مصنوعی بعمل میاید ویا رنگ میشود نانها میانشان خالی با زور بیکربنات باد میکنند . ودل من برای خوردن یک زرد الوی رسیده روی درخت ضعف میرود .
بلی ما باید قربانی شویم زیادی هستیم باید جمعیت کم شود زمینها را لازم دارند برای اسب دوانی و سگ چرانی وبازی گلفف وکریکت . گندم را باید درون مغزهایمان بکاریم تا بجایش اسفناج سبز شود .این کابوسها وخواب شبانه من است ، شما چی  آیا حالتان خوب است ؟ نقدینه تان آنقدر هست تا نوکر این اقایان  شوید وبرایشان پا اندازی کنید ؟ پایان 

پرنده ها ، در این  شبهای طولانی
میان بیشه ها ،  آرام وخاموشند 

ز رخسار کبود لاله ها پیداست 
تبر با ساقه ها  دیگر هم آغوشند 

ستاره ها در این فصل ملال آور 
دوباره  از خیال شب فراموشنند 
-----------------------------
ثریا ایرانمنش » لب چرچین « / اسپانیا / 14/042018 میلادی /....

جمعه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۷

آنچه بر ما گذشت !


بی تو امروزم ، عذاب دیگری
 ای دوچشمت آفتاب دیگری

ناگوار ا این درد  واین درماندگی 
مضحک این بازی که نامش  زندگی ......" نیستانی " 

 با تشکر از جناب " گوگل"  که هر کلمه یا عکسی از من گم  میشود فورا مرا خبردار میکند !!! گویی دراین دنیا  تنها " گوگل " است که مرا میشناسد وکمی ! دوست میدارد .
قبل از هرچیز باید باطلاع برسانم که از صبح دوشنبه  (16) نمیدانم برا ی چه مدتی نه میتوانم بنویسم ونه بخوانم  باید مانند یک مجسمه روی مبل بنشینم چرا که دکتر مهربان چشمانم میل دارد آن چشمان زیبا را درخشانتر کند تا بیشتر وبهتر باین دنیایی که بهتراست نامش را کثافت خانه بگذارم ،  ببینم ! درحالیکه من ابدا میلی ندارم  که چشم حتی به آسمان بدوزم واین بدبختی بزرگی برایم من است که نه بخوانم و نه بنویسم تنها گوش بدهم  گویی مرا زیر اب خفه میکنند .

دیگر نمیتوان  گفت که سراسرهستی زیبایی است  چرا که کم کم آنرا به آتش خواهند  کشید  زیباییها همه درخیال شکل دروغینی بخود میگیرند  وآن عقلی که نامش حقیقت جویی است گم شده است .
 روزی از دیدن یک غنچه درحال باز شدن  دلم به عشق مینشست امروز گویی تکه آهنی  در آتش درونم گذاشته وهر آن شعله  بیشتر میشود وآهن گداخته تر .

روزی زیبایی های زیادی حصار خانه امرا گرفته بود آن حصار بلند  و سخت با دیوارهای بتونی  وسنگهای قرمز .آجرهای زیبا  ، امروز درون مقواها ی رنگ شده چسپیده بهم راه میروم  تنها افکارم را به روی زیباییها میگشایم ، کدام یک ؟ همه به زیر خاکستر آتش فشان  ریا و دروغ و نیرنگ و جنایت  وخیانت فرو رفته اند .

روزی در برابر هر زیبایی بی تاب میشدم  ومیل داشتم آنرا  بگیرم  ویا آنرا پوشیده نگاه دارم  امروز از آنهمه زیباییها کاسته شده و بجایش خاکستر داغ جای گرفته است .
دیگر نه عقل ونه حواسم  را به هیچ چیز نخواهم داد  امروز همه چیز  با حیله که نامش را دروغ مقدس گذاشته اند  با محاسبه های سود وزیان سنجیده میشود  دیگر دین و ایمانم همه چیز زیر پرچم کفر  قرار گرفته است .

میل داشتم خرمنی از فضیلت برداشت کنم !!  برای کی ؟ وکجا ؟  چه نکته ها که در حافظه ام اندوخته کردم  حال همه گندیده بصورت رنج آوری مرا عذاب میدهند  دیگر  میلی به اندیشیدن هم ندارم .

حال من مانده ام این خاکستر های  گرمی  که باید روی همه زیباییهای دروغین بریزم  وبگذارم دود خفه کننده آن  بر خیزد ودیگرانرا آزار دهد  آنقدر دراطرافم چاله میکنم  تا آن گنج نهفته نیز گم شود در ویرانه ها  وخود مانند یک بوم بر فرازش خواهم نشست  با آوای شومی  که همه را بترساند و اژدهایی که درروی گنجی خوابیده است .

نه ! کسی نخواهد فهمید من چه میگویم ، و چرا میگویم و چرا مینویسم ،  همه درون دود و آتش دچار خفگی روح  شده چشمانشان کور و دلهایشان پاره سنگی از گل های آلوده .
چه تند دویدم  تا به تجربه برسم ،  حال رسیدم  رسیدم به آخر خط بی آنکه نام قهرمانی را برخود بگذارم .
از این درد امروز گریستم  خیلی هم گریستم   آنقدر گریستم تا  آن غباری را که در چشمانم  پاشیده بودند بودند  با اشکهایم شسته شوند  و ناگهان خشمی در دلم فوران کرد  آرزوهایم به تاخت بسوی دیگری رفتند  و مرا با پرهای شکسته و آلوده بخون خودم  تنها رها کردند .
پرهایی که روزی لبریز  از شوق پرواز بودند  امروز با تجربه هایم شکستند . پایان 

زندگی  یافتن یک سکه  در جوی خیابان است 
 زندگی » مجذور«   آیینه است 
 زندگی  گل به » توان«   ابدیت 
زندگی » ضرب «   زمین در ضربان  دل 
زندگی  ( هندسه )  ساده و یکسان نفسهاست ......." سهراب سپهری "
----------------------------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین «  / ساکن اسپانیا . 13/04/2018 میلادی /...

پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۷

مگسان دور بازار

" دلم نیامد که این  نوشته را اینجا نیاورم " بااجازه نویسنده . عکس را خودم گرفته ام !!! از گلهای باغچه .

بگریز دوست من  ، به تنهایت  بگریز ،  ترا از بانگ مردان گر واز نیش خردان زخمی میبینم .
جنگل و خر سنگ نیک میدانند ، که باتو چگونه  خاموش باید بود ، دیگر  باز چونان درختی باش که دوستش میداری  همان درخت شاخه گستری  که آرام  بر دریا خمیده است .

پایان تنهایی  آغاز بازار است  وآن جا که بازار آغاز میشود  همچنین  آغاز  هیاهوی  بازیگران بزرگ است  و وز وز مگسان  زهر آگین   ، درجهان بهترین  چیز ها را نیز ارجی نیست تا آنکه نخست کسی آنها را به نمایش  بگذارد .
مردم  این نمیایشگر را " مردان بزرگ " مینامند ! 

مردم  از بزرگی  یعنی  آفریدگی چیزی چندان نمیدانند ،  اما کششی است ایشان را به نمایشگران  وباز گیران  چیزهای بزرگ  جهان  گرد پایه گذاران  ارزش های نو میگردد.
نمایشگرانرا جانی است  اا نه چندان با وجدان ایمان همواره  به چیزیست  که بیش از همه دیگران را ودار به آیمان آوردن میکند  ایمان به خویشتن .

فردا اورا ایمانی تازه است  وپس فردا  ایمانی تازه تر  او همچون مردم وحشی حسی تند دارد  و حال و هوای  گردنده.

پر است بازار از دلقکان  با وقار  و ملت  از مردم  بزرگ خویش بر خود میبالد  اینان برای تو خداوندگارند .
اما  دمی که بر ایشان  زور میاید  و آنا ن برتو  زوز میاورند  واز تو نیز  " آری " می طلبند  یا " نه"  وای برتو  که میخواهی  کرسی ات را  میان " باد و" مباد " بگذاری .

ای عاشق حقیقت  بر این مطلق خواهان زور آور   رشک مبر شاهباز حقیقت  هر گز بر ساعد هیچ  مطلق خواه ننشسته است .
کارهای بزرگ را  همه دو را ز بازار  ونام آوری کرده اند  پایه گذاران  ارزش های تو همیشه  دور از بازر ونام آوری زیسته اند .

بگریز دوست من ،  به تنهاییت بگریز تو را از مگسان  زهر اگین  زخمی میبینم  ، بگریز  بدان جا  که باد تند وخنک وزان است .

تورا از مگسان  زهر آگین  بستوه میینم  زخم های  خون آلوده را  برضد تو وپیکرت  اما غرورت  از خشم گرفتن  نیز پروا دارد 

آنان  با بیگناهی  تمام  از تو خون می طلبند  روان های بی خونشان  تشنه خون است  زخمایت هنوز بهبود نیافته باز همان کرم زهر آگین  بدست تو  نیش میزند 
مغرور تراز آنی  که به کشتن  این ریزه واران  دست بزنی 

آنها که ترا ستایش میکنند نشنه خون وپوست تواند  وپر پیله میکنند  آنها میخواهند دبه پوست تو نزدیکتر شوند .
تورا  می ستایند  همچون خدایی  اما  ترا شیطان مینامند در خلوت خویش 
بسا مهربانانه  به نزد تو می آیند  اما این همان زیرکی ترسویان است / آری ترسو یان زیرکند .

به تنهاییت بگریز به خردان وبچارگان بس کمک کرده وبس 
 نزدیک زیسته ای  از کین پنهان ایشان  بگریز  آنان در برابر تو  سرا پا کینه اند وبس .

بیش از این برای راندنشان دست مبر  آنان بسیارند  و سرنوشت تو مگس راندن نیست .
چون با ایشان مهربان باشی  نیز خودرا  خوار شده میبیند  وخوش رفتاریت را  با بد نهادی  پاسخ خواهند داد .

غرور خاموشت برای آیشان ناخوش آیند است  وهرگاه فروتن باشی  که سبک جلوه کنی  شاد خواهند شد .
در برابرت  خودرا کوچک  میبینند وپستی شان  درکین نهانشان  به تو کور سو میزند  ومیتابد  .

آری  دوست من  تو همسایگان خویش را  مایه  عذاب وجدانی ،  زیرا شایسته تو نیستند  از این رو از تو بیزارند د .

بگریز دوست من .  به تنهایت بگریز بدان جا  که بادی تند  وزان است  ، سرنوشت تو مگس تا راندن نیست .

میم . افشین یدالهی 

توضیح " نوشته طولانی  بود من تنها  خطوطی را انتخاب کرده واینجا آورده ام / با سپاس و پوزش  بی اجازه .
ثریا /اسپانیا / 12 آپریل 2018 میلادی /» لب پرچین « ......
و.....چنین
گفت رزتشت !

خسرو شیرین دهنان

" این عکس را همین الان گرفتم" !

پیری رسید و ، موسم  طبع جوان گذشت 
ضعف تن  از تحمل  رطل گران گذشت 

وضع زمانه قابل دیدن دوباره نیست 
رو پس نکرد ، هرکه  ازا ین خاکدان گذشت ....." کلیم کاشانی " 

حقیقتا  اگر  همراه با استعداد های  دیگر ، این شکل نو کیسه گی شماها  کمترین نشانه ای از قدرت درونی تان داشت ، وطن خود را نجات میدادید .
اما مطمئن  هستم که سر انجام  توسط  قدرتهای پوشالی که خود را بزرگ جلوه میدهند  و ویرانی های زیاد ببار آورده از نو میل دارند بسازند ، این سر زمین دچار ویرانی خواهد شد وآیا این سرنوشت یک ملت است ؟  که خود نتواند خاک خود را نجات دهد ونامه پراکنی میکند به یک " تاجر" نوکیسه تر که بیا و ما را نجات بده !!! وآن عمله های تحصیل کرده از آن طبقه ناآگاه  بیهوده میکوشند باد در آستین خود و دیگران بیاندازند ، هدف بردن بقیه منابع است .

این نام کهن  که شما به آن مینازید  حد اقل یک خوبی دارد  وآن تحمل ونجابت اوست  برای کسانیکه وجود او را درک میکنند نه برای آنهاییکه آنرا به گرو میگذارند یا میفروشند .
ما به پایان نقطه کهن خویش رسیده ایم وآغاز تحولات ازه ای است که ما نمی شناسیم اما هراس داریم  باید همه چیز های خوب وخاطرات شیرین را  وآنچه که زیبا ودوست داشتنی بود  از دست بدهیم  وسپس بمیریم .
بقول معروف تنها " اسپارتا کوس بود " که دنیای کهن را ویران کرد  وتن به بردگی نداد ، اما ما همه برده آن گوسفندانی هستیم که از دیدن دو پستان گاو تحریک میشوند وما پای صحبت آنها مینشینم وآن کلمات نا مفهوم و کثیف را مانند گوشواره به گوش خویش میاویزیم .
شب گذشت یک آخوند در بالای منبر میگفت که :
همه آدمها از بدو تولد  حتی آدم وحوا !!! با نام {علی { به دنیا آمده اند ؟  سپس بینی را لام ودوچشم را ولبانرا عین ویاء خواند ایا خنده دار تر ، نه دردناکتر ازاین هست که ملتی تا این حد به حماقت  روح و ذلت برسد ؟ وتا این حد سقوط کند ؟. 

عزیزان من ،  شما بیش از اندازه  در ویرانی و سقوط  وطن خویش مرثیه سرایی میکنید  ودست آخر وطن به زانو درمیاید  وخود ویران میشود این شرافتمندانه تر است از اینکه به دست دشمن نا دان بیفتد  تا با شیون و زاری و گریه  سوط کند  سرزمین اجدادی برای شما هنوز  همان معنای کیفهای لبریز از اسکناس  و کشتی  وااتومبیلهای لوکس و لباسهای مارکدار میباشد و خانه هایی که با پرده های کلفت مخملی ومبلهای طلایی دکور کرده اید  که حال آدمرا بهم میزند .

میل دارید  مانند یک پرنس قلابی  درجلال وشکوه زندگی کنید  وگذشته هارا بخاک بسپارید مگر زمانی که پای منافع دربین باشد آنگاه بیاد ستونهای ویرانشده ویمقبره بزرگ پدر ایران نوین میافتید .

خیال کنید لشکر کشی شد خیال کنید بمبهای روسی یا امریکایی ویا دیگران بر سر شما  ریخت واین موجودات حقیر وبدبخت را به درون  سوراخ های خود فراری داد چگونه میخواهید دوباره آنرا بسازید ؟ با کدام آب و کدام نیرو ؟  سر چشمه از بالا خشک شده راهش کج شده بسوی سوسمارستان ! بسوی صحرای بی اب علفی که علی شما از آنجا برخاسته .دشتهای بیشمار شما بدون آب تشنه چشم بر آسمان دوخته درانتظار نمی باران هستند مگر نمیشد با آبستن کردن ابرها شما نیز دشتهای خشک را لبریز از آب میکردید؟ نه ! شما دستور داشتید که ایران بزرگ را ویران کنید واز آن چند دهکده کوچک حقیر مانند بنگلادش بسازید وچه بسا در میان خاکها بنشیند ولباسهای مارکدرا بدوزید وبه شهرهای بزرگ بفرستید واگر بمب شیمیایی شمارا نکشت ویا اثری از زخمها بر پیکرتان  باقی نگذاشت . 

از اینکه از فعل مخاطب   استفاده میکنم   و چرا شما را را مورد خطاب قرار میدهم  دلیل آن این است که دیگر یارای قدرت ندارم و زاتوانم زیر پیکرم خم شده جوان نیستم ، چابک نیستم واز همه بدتر ریه هایم دچار تنگی شده اند وسر انجام دیگر از شما  نیستم دراین دهکده ذوب شده ام وشهر وندی بی آزار که هفته ها از خانه بیرون نمیرود حتی برای خرید چرا که دیگر حوصله ای نمانده وهمان صب رو طاقتی که داشتم به پایان رسیده است .
منظور من از سر زمین اجدادی  همان چیزی است  که یک زمانی  بهترین ها در کنارم بودند  وآنها بعنوان والاترین  ارزش هارا درمیان سایرین داشتند حتی خدمتکار خانه ام نیز انسانی بود که با اندک سرفه من چشمانش لبریز از اشک میشد  ما همه بهم عشق میورزیدیم  وآنچه که ملتی را بوجد میاورد درمیان ما به وفور یافت میشد ، موسیقی ، رقص آواز ، شادی چرخ وفلک وسینما وفیلم های آموزنده وگویندگانی که هم صاحب جمال بودند هم کمال  وکسی نبود تا پستان های  یک حیوانرا سانسورکند  چرا که فلان بسیجی بیمار با دیدن  حتی خواهرش تحریک میشود !!! امروز من نمیتوام بفهمم که  چگونه ملتی با سقوط خود  وآنچه را که از دست داده در نهان به شادی میپردازد  وباز به دنبال خرید اتومبیل شیک و  کشتی و هواپیمای شخصی است ؟  اگر این طور است که شما فکر میکنید ، پس در پای مجسمه رهبر خود بمیرید  ویا به پایش بیفتید والتماس کنید  تا عمر نوح را بیابد وشما همچنان خوشحال باشید که فاحشه ای از قبیله دیگری را درآغوش دارید .ث
در راه  عشق  گریه متاع  اثر نداشت 
صد بار   از کنار من  این کاروان گذشت 

از دستبرد  حسن تو بر لشکر بهار 
 یک نیره خون گل ،  ز سر ارغوان گذشت 

حب الوطن  نگر که ز گل  چشم بسته ایم 
نتوان ولی  زمشت خس آشیان گذشت 
پایان 
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . ساکن اسپانیا / 12/04/ 2018 میلادی /..