شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۷

بیشه ها خاموشند


نوشته " ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 
------------------------------------
شب است و بیشه ها غمگین وخاموشند 
چراغ  لاله ها از غم سیه پوشند 

کبوترهای زخمی  از سموم  گل
بدار شاخه ها ، مبهوت و بیهوشند ........"رضا عبدالهی "

از خواب بیدار شدم  و مدتی نشستم و دوباره خوابیدم و دنباله همان کابوس را گرفتم و ناگهان بیدار شدم وگریه کنان گفتم ( لعنت ابدی برتو باد ) ! فورا به اشپزخانه دویدیم ویک شمع روشن کردم یک شمع برای چند نفر؟ وپنج شمع برای هزاران نفر ! چه تاثیری میتواند داشته بادشد؟ تنها یک دلخوشی که خوب بلا دور خواهد  شد !! .اما بادیدن و خواندن اخبار ناگهان بلا برسرم نازل میشود ، آنهم اخباری از هزاران صافی ننه سکینه رد شده وسپس از سوراخ الک اینجا رد شده وکلاه خود سفید ها روی آنها فکر کرده  که آیا درست اسنت بسمع و آگاهی ملتها برسانیم ؟ بهر روی اخبار تکه تکه شده وبا ترجمه غلط شهرها مرا بیاد سر زمینی میاندازد که نوبت او هم خواهد رسید ، مگر آنها رزنگ باشند و قبلا مثلا یگ جنگ روانی برپا کنند ، من گمان میبردم که حضرت والای جناب دونالد ترامپ چندان میانه ای با ننه سکینه ندارد اما دیدم نه باز خام شدد ننه نقشه را میکشد واز جوانی و حماقت و پولهای گزاف  بقیه استفاده کرده جنگها را به راه میاندازد و ناگهان سر وکله بنیادهای حقوق بشر !!! وبنگاه مستضعفین   " آکسفام :و کمکهای خیریه که خود یک پا آشپز کیک های زرد میباشد ، به صدا درمیاید که آهای ملت بد ، چرا چند ناوچه جنگی به آن یرنس عرب فروختید تا قرضهایی که ننه ببار آورده بپردازید ؟ 
ایئها هم از ترس ماستهارا کیسه میکنند ومیگویند نه ، ناوچه ها برای مسابقه بودند .

ورنود باید از لابلای این گفته ها  چیزکی دستگیرشان  شود .

بمن چه مربوط است شب گذشته خواب آن ملعون را دیدم  مرا دریک خانه حبس کرده بود وپشت درخانه مقدار زیادی صندلی چیده بود کیفم را برده بود ومن فریاد میکشیدم  کمک ، کمک وسپس خود را از پنجره به پایین پرتا ب کردم تنها لباس خواب تنم بود وکیف خالی  درونش لبریز از پنیه نه از عکسها نه  ازپول ونه از خود کیف خبری نبود درکوچه ها گم شده بودم در شهر میگشتم و به دنبال یک تلفن بودم تا بچه هارا خبر کنم اما خبری از هیچکس نبود از لابلای ساختمانهای بلند بدون ساکنین رد میشدم ومیگریستم .

این خواب ، این کابوس طولانی همچنان ادامه داشت تا با چشمان اشکبارم بیدار شدم ودیدم دارم لعنت به روحش میفرستم  مرتب او را لعنت میکنم . هرچه را که داشتم برد تنها چند جاندار برایم مانده وخود با روحی شکسته وپیکری درهم فرو ریخته به تماشای ویرانی جهان نشسته ام .

اگر جنگها ادامه یابند جوانان منهم باید به جنگ بروند این تعبیری است که من بر آن خواب شوم کردم  متاسفانه یا خوشبختانه تعداد پسرها بیشترند  تنها یک نوه دختری دارم بقیه همه جوانند ودر آرزوهایشان غوطه ور / یکی کاراته میرود دیگر قهرمان شنا میشود سومی میل ادرد فوتبالیست شود چهارمی ا زنویسندگی وشاعری بیزار است کارهای تکنیکی را بیشتر دوست دارد میل  دارد مانند پدرش یک آرشیتکت تکنو لوژی شود ومن دراین فکرم که چگونه میتوان انهارا نجات داد ؟! چگونه میتوان برای خود خواهی وزیاده  طلبی اقایانی که  در قصرهای بزرگ نشسته مشغول دود کردن افیون ودرانتظار پسر بچه های خوشگل میباشند ما بایدد قربانی بدهیم و چرا ؟ .

یکی کارخانجات زراد خانه  را دردست دارد / دیگری مطبوعات ونت ها را ورسانه ها را که راست و بیشتر دروغ را سرهم کرده با چند عکس سکسی روانه بازار میکند ویکی همه مواد غذایی را تصاحب کرده وکاشتن و خود کفا شدن را جرم میشمارد ومواد غدایی بسته بندی شده توام با اضافه کردن مواد نگاهدارنده روانه بازار میکند  از تولید به مصرف همه چیز زیر نورهای مصنوعی بعمل میاید ویا رنگ میشود نانها میانشان خالی با زور بیکربنات باد میکنند . ودل من برای خوردن یک زرد الوی رسیده روی درخت ضعف میرود .
بلی ما باید قربانی شویم زیادی هستیم باید جمعیت کم شود زمینها را لازم دارند برای اسب دوانی و سگ چرانی وبازی گلفف وکریکت . گندم را باید درون مغزهایمان بکاریم تا بجایش اسفناج سبز شود .این کابوسها وخواب شبانه من است ، شما چی  آیا حالتان خوب است ؟ نقدینه تان آنقدر هست تا نوکر این اقایان  شوید وبرایشان پا اندازی کنید ؟ پایان 

پرنده ها ، در این  شبهای طولانی
میان بیشه ها ،  آرام وخاموشند 

ز رخسار کبود لاله ها پیداست 
تبر با ساقه ها  دیگر هم آغوشند 

ستاره ها در این فصل ملال آور 
دوباره  از خیال شب فراموشنند 
-----------------------------
ثریا ایرانمنش » لب چرچین « / اسپانیا / 14/042018 میلادی /....