یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۷

چه فریبی بود ؟



ثریا ایرانمنش » لب پرچین «
دلنوشته .!

تو در نماز عشق چه خواندی ؟ 
من ؟ رسوایی  و سالهای بی پروایی 
حال حتی از مرده اش بیزارم /

 دفتر و دستک را بسته بودم و خیال نداشتم تا فردا بنویسم میبایست به خودم استراحتی میدادم ، اما با دیدن خواننده بزرگ  "محمد  نوری "  و اشکهایی او  وسپس یاد بود او به همت شاگردانش در نور شمع مرا به گریه انداخت  ، نامت جاودان باد  نام ترا به رمز  رندان سینه چاک  سر زمین مازندران  درلحظه های مستی  میبرند و آوازترا تکرار میکنند .
مازندران  و شهر بابل و نور و کجور  هنرمندی دیگر را نیز به ایران عرضه کرد اما او هنرش را دراه هوی وهوسها واعتیاد وکثافتکاری ها وجاسوسی ومافیای مواد  صرف کرد درحضور رهبر مینشست ودهان به دهان تریاک  بهم میدادند واو نغمه ای ساز میکرد که خودش نیز از آن بیخبر بود تکه هایی از دیکران را بنوعی عشوه گری مینواخت  و گمان نکنم تاریخ موسیقی  نامی از او در هیچ یک از کتب ویا کتیبه ها بنویسد مگر همان لاتهای اطرافش وهمکاران دست اندر خرید وفروش ومعامله .

چه ذهن روشنی داشتند اطرافیان من و مرا ازاین ( عشق برحذر ) میداشتند  چنان شیفته ساز بودم وموسیقی  که دیگر چهره  وباطن اورا نمیدیدم .
محمد نوری را هنگامیکه فیلم ( روشناییهای شهر ) چارلز چاپلین  روی صحنه آمده بود به همراه دوست ارمنی خود که بااو یگانه بود دیدم من به راه خود رفتم واو به راه خود ، بی هیچ احساسی تازه داشت نازنین مریم را میخواند ومن بیشتر از سیزده سال نداشتم  و پدر تازه از دنیا رفته بود  من بیاد او ، دل در گروی آن شیطان و ساز منحوسش داشتم ، تعهد داشتم حلقه برانگشتم بود !
امروز گریستم  ، خیلی گریستم و فهمیدم که چقدر دل در گروی سر زمینم ایران و موسیقی محزون آن دارم دلم تنها یک اطاق درآن شهر میخواست به همراه  موسیقی تنها وبا یادگارها ورفتن بسوی زادگاه .
امروز  گریستم گویی کار من گریستن است .

نام ترا درلحظه های خوب  درلحظه های شادی  آهستنه آهسته زیر لب تکرار میکنم وبیاد شالیزارهای شمال وزنان ودختران برنجکار و لباسهای رنگا رنگ آنها هستم .
نام ترا  با رمز یر لب تکرار میکنم وبیاد قله کوههای سر بفلک کشیده وآن دیو  سپید پای دربند هستم .
امروز انبوه کرکسان  لاش خوران  با مامورین سوگند خورده جلوی هر زیبایی را گرفته اند  مامورهای  معذور  ومردم درسکوت نشسته اند به تماشا ودرانتظار یک بمب .
خاک ترا باد سحرگاهان بسوی ما میاورد  وهر جا ببرد درختی سر سبز روییده خواهد شد وتبه کاران دیگر نمیتوانند باتبر بجان تو بیفتند  مردی زخاک روییده است .
در کو.چه باغهای شمال  مستان نیمه شب زیر لب میخوانند  :

ما برای بوییدن یگ گل نسترن چه سفرها کرده ایم 
ما برای آنکه ایران کشور خوبان شود چه خطرهاکرده ایم 

آنرا ترجیح وار تکرار میکنند 
نامت  هنوز ورد زبانهاست  ای حلاج .
ثریا / اسپانیا / 15/014/2018 میلادی /........

تقدیم به شاد روان محمد نوری آوازخوان وهنرمند شهیر ایران .