پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۷

مگسان دور بازار

" دلم نیامد که این  نوشته را اینجا نیاورم " بااجازه نویسنده . عکس را خودم گرفته ام !!! از گلهای باغچه .

بگریز دوست من  ، به تنهایت  بگریز ،  ترا از بانگ مردان گر واز نیش خردان زخمی میبینم .
جنگل و خر سنگ نیک میدانند ، که باتو چگونه  خاموش باید بود ، دیگر  باز چونان درختی باش که دوستش میداری  همان درخت شاخه گستری  که آرام  بر دریا خمیده است .

پایان تنهایی  آغاز بازار است  وآن جا که بازار آغاز میشود  همچنین  آغاز  هیاهوی  بازیگران بزرگ است  و وز وز مگسان  زهر آگین   ، درجهان بهترین  چیز ها را نیز ارجی نیست تا آنکه نخست کسی آنها را به نمایش  بگذارد .
مردم  این نمیایشگر را " مردان بزرگ " مینامند ! 

مردم  از بزرگی  یعنی  آفریدگی چیزی چندان نمیدانند ،  اما کششی است ایشان را به نمایشگران  وباز گیران  چیزهای بزرگ  جهان  گرد پایه گذاران  ارزش های نو میگردد.
نمایشگرانرا جانی است  اا نه چندان با وجدان ایمان همواره  به چیزیست  که بیش از همه دیگران را ودار به آیمان آوردن میکند  ایمان به خویشتن .

فردا اورا ایمانی تازه است  وپس فردا  ایمانی تازه تر  او همچون مردم وحشی حسی تند دارد  و حال و هوای  گردنده.

پر است بازار از دلقکان  با وقار  و ملت  از مردم  بزرگ خویش بر خود میبالد  اینان برای تو خداوندگارند .
اما  دمی که بر ایشان  زور میاید  و آنا ن برتو  زوز میاورند  واز تو نیز  " آری " می طلبند  یا " نه"  وای برتو  که میخواهی  کرسی ات را  میان " باد و" مباد " بگذاری .

ای عاشق حقیقت  بر این مطلق خواهان زور آور   رشک مبر شاهباز حقیقت  هر گز بر ساعد هیچ  مطلق خواه ننشسته است .
کارهای بزرگ را  همه دو را ز بازار  ونام آوری کرده اند  پایه گذاران  ارزش های تو همیشه  دور از بازر ونام آوری زیسته اند .

بگریز دوست من ،  به تنهاییت بگریز تو را از مگسان  زهر اگین  زخمی میبینم  ، بگریز  بدان جا  که باد تند وخنک وزان است .

تورا از مگسان  زهر آگین  بستوه میینم  زخم های  خون آلوده را  برضد تو وپیکرت  اما غرورت  از خشم گرفتن  نیز پروا دارد 

آنان  با بیگناهی  تمام  از تو خون می طلبند  روان های بی خونشان  تشنه خون است  زخمایت هنوز بهبود نیافته باز همان کرم زهر آگین  بدست تو  نیش میزند 
مغرور تراز آنی  که به کشتن  این ریزه واران  دست بزنی 

آنها که ترا ستایش میکنند نشنه خون وپوست تواند  وپر پیله میکنند  آنها میخواهند دبه پوست تو نزدیکتر شوند .
تورا  می ستایند  همچون خدایی  اما  ترا شیطان مینامند در خلوت خویش 
بسا مهربانانه  به نزد تو می آیند  اما این همان زیرکی ترسویان است / آری ترسو یان زیرکند .

به تنهاییت بگریز به خردان وبچارگان بس کمک کرده وبس 
 نزدیک زیسته ای  از کین پنهان ایشان  بگریز  آنان در برابر تو  سرا پا کینه اند وبس .

بیش از این برای راندنشان دست مبر  آنان بسیارند  و سرنوشت تو مگس راندن نیست .
چون با ایشان مهربان باشی  نیز خودرا  خوار شده میبیند  وخوش رفتاریت را  با بد نهادی  پاسخ خواهند داد .

غرور خاموشت برای آیشان ناخوش آیند است  وهرگاه فروتن باشی  که سبک جلوه کنی  شاد خواهند شد .
در برابرت  خودرا کوچک  میبینند وپستی شان  درکین نهانشان  به تو کور سو میزند  ومیتابد  .

آری  دوست من  تو همسایگان خویش را  مایه  عذاب وجدانی ،  زیرا شایسته تو نیستند  از این رو از تو بیزارند د .

بگریز دوست من .  به تنهایت بگریز بدان جا  که بادی تند  وزان است  ، سرنوشت تو مگس تا راندن نیست .

میم . افشین یدالهی 

توضیح " نوشته طولانی  بود من تنها  خطوطی را انتخاب کرده واینجا آورده ام / با سپاس و پوزش  بی اجازه .
ثریا /اسپانیا / 12 آپریل 2018 میلادی /» لب پرچین « ......
و.....چنین
گفت رزتشت !