شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۷

جنگها ادامه میابند



"هرمان هسه "نویسنده نامی  آلمانی کتابی  را  بین  سالهای 1914/تا 1948  به رشته تحریر درآورد  زیر نام " اگر جنگ ادامه یابد "  وآنرا به دوست  عزیز ویگانه اش " رومن رولان" هدیه کرد " البته این کتاب قدیمی است وبه طور یقین خیلی ها آنرا خوانده اند  ، اما  هنوز جنگها ادامه دارند  یعنی پس از خاتمه جنگ جهانی دوم وامضا قرارداد صلح بین متفقین  جنگها بصورتهای گوناگونی ادامه دارند  ودراین میان تنها " انسانها" منزوی میشوند ویا از بین میروند و غولان  و آدمکشان  نطفه ساخته و تخم ریزی کرده جهان را مملو از آلودگیها میکنند ، ( که کرده اند) !  شعور انسانهارا ببازی میگیرند  انسانرا از مرحله انسانیت وخدایی فرو کشیده از او یک تفاله میسازند .

 شب گذشته دریک سایت مربوط به اخبار ایرا ن دیدم که  " گرگ روملو" که نما د روم و ایتالیا میباشد و دو بچه را به زیر پستانهای آویزانش گذاشته و شیر میدهد  اداره سانسور پستانهای گرگ ر ا محو کرده است ! یعینی حماقت از این بالاتر نیست که مشتی احمق دجال  بیسواد و بر گرده ملتی سوار شوند وآن ملت بی صدا همچنان بخاطر زنده ماندش شعور باطن وشکل ظاهر خود راازدست بدهد . باور کردنی نیست .  همه جا سخن از بشر دوستی وحقوق انسانی است چیزی که قرنهاست گم شده حیوانات بیشتر حقوق دارند تا یک انسان شریف وپاکیزه ومبرا از هر آلودگی .

دیگر آن دوران گذشته ، دوران وعصر وحشی گری وباز گشت بشر به سوراخهای کمر کش کوه وفرار از تمدان ودر واقع بازگشت بخود یعینی همان عصر سنگ است که هنوز آتش بوجود نیامده بود .
آتش درون بعضی ها شعله میکشد وجانها را میگیرد ، میسوزاند بی آنکه خودش صدمه ای ببیند .

همه انسانها برای  تسکین دردهای درونیشان  راهی یافته اند یکی روی به نوشتن دارد دیگری شاعر میشود سومی دیوانه و مجنون و سر به بیابان میگذارد ودنیارا دراختیار امانت داران دین وحرمت حیوانات وحشی در لباس وردای  باقی میگذارد .

امروز جنگهایی که چه درخیابانها وچه درخانه ها وچه درشهر ها روی میدهد  دست کمی از جنگ جهانی ندارد منتها بصورت تکه تکه  جنگ جهانی دوم در مقابل این جنگها حقیر و ناچیز است .
گاهی از خودم میپرسم زمانیکه المانیهای نازی یهودیانرا به اطاقهای گاز میفرستادند و سپس به کوره های آدم سوزی  ،  آن مومنین وآن بشر دوستان وآن اسانهای شریف کجا بودند؟  همانجایی که امروز هستند در اطاقهای خودشان قدم میزنند گیلاسهارا بسلامتی هم بالا میبرند  برایشان مهم نیست در سایر جاها چه میگذرد افیونشان باید بموقع برسد که آنهم بحرمت کشتن بسیاری از مردم بیگناه در دو کشور در حال کشت و مصرف و حمل و نقل میباشد .( ایران وافغانستان ) !

از خود میرسم  زمانیکه انسانهارا به زنجیر میکشند .بردار آویزان میکنندو دست وپاهای آنهارا میبرند وفقر وبدبختی در جامعه ای آنچنان  راه پیدا میکند که از شدت گرسنگی مرده ها را میخورند آن آقایان  بانوان محترم بشر دوست کجاهستند ؟.گزارش گران درحال حاض  بعضی از چرندیات را  آنچنان  مصیبت بار توصیف میکنند  وهمه چیز را لوث کرده در پرده ابهام میگذارند  برای آنها کلمه دلقک  مترادف  کلمه یک انسان رقت آنگیز است  ، همانگونه که مردان وزنان بدبخت ما از فشار گرسنگی تن به آن میدهند که درجبهه های خیالی کشته شوند یا قتل عام گردند  هیچ رگی از احساسات تکان نمیخورد اما یک دزد از شهر ی به شهری میگیریزد آنرا پی گیری کرده وآنچنان بزرگ مینمایند که بقیه دردها تحت الشعاع قرار بگیرند .

کلمات میتوانند مانند یک قهرمان عمل کنند ترا بر زمین بکوبند واز روی نعش تو بگذرند ویا ترا به اوج برسانند  در سر زمین ما ایران قدرت از دست انسانها خارج شده  مردم شهامت خود را ازدست داده اند  تن به جا بجایی میدهند کوچ میکنند  معلمان مزدور  هر دقیقه پشت تریبونها درس عدل وامامت را بمرحله اجرا درمیاورند  وزمانی فرا  میرسد که دیگر آنها بند پاره میکنند  واز فشار دیکتاتور ی واستبداد بسوی استبداد دیگری میروند چون که خود مختاری ندارند همیشه چشم به دست ارباب دوخته اند  فرق ندارد ارباب کی وکجایی باشد از این سر زمین به آن سر زمین دست بسوی کسی دراز میکنند که تنها بهره خودرا در ویرانی ویا ابادی سر زمینها میبند انسانها بجشم آنها حشراتی بیش نیستند .
بلی جنگ همچنان ادامه دارد ونا آخر دنیا ادامه  خواهد داشت .پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " . اسپانیا / 07/04/2018 میلادی 

در معرکه عشق  ز جرات خبری نیست 
غیر از سپر انداختن  اینجا  سپری نیست 

سر گشتگی ما  همه از عقل فضولست  
صحرا همه را هست اگر  راهبری نیست 
---------------------------------------------

جمعه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۷

مغز بی پوسته


من از بالا نشستن خار روی دیوار  دانستم 
که ناکس ، کس نمیگردد باین بالا نشستنها

من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم 
که کس ، ناکس نمیگرد د بانی افتان وخیزانها ؟ 

نام شاعر یادم رفته  حتما او هم درزمان خودش اینگو.نه خارنشینان و گلهای افتاده برخاک را دیده که این اشعار را سروده است . دمش گرم !

 لابد او هم در زمان خودش ا زاین افتادنها وخارها تیز برنده دیده  است که دست به ابتکار زده واین اشعار را سروده ، تمام شب بیدار بودم وحسی درمن میجوشید ، 
متاسفانه نه خبرنگارم ، نه روزنامه نگار ونه کارت نویسندگی دردست دارم  تا بتوانم آنچه را که برمن گذشت بنویسم ،  اما دانستم و فهمیدم که امروز روزی نیست که تو  بتوانی دم از اصالت وجود ویا گذشته پر بهای خود بزنی ، امروز خارهای برنده ، علهای هرزه وجرثومه های بو گرفته رشد کرده وگرد درختان قوی هیکل چندین ساله را گرفته اند گاهی مغز آنانرا میپوسانند وز مانی سیل سرازیر میشود و آنها را با خود میبرد درخت از نو زنده میشود  وبرگ وبار میدهد .

روزی روزگاری  همه  چیز سر جای خود  بود  امروز تاج ملکه زیبایی ارزشش بیشتر از یک تاج قدیمی است  ، دوران جنگ اقتتصادی و حضور پررنگ مافیای قدرت است که   دیگر کسی بفکر مغز و پوسته  که درآغاز یکی بودند نیست .

 امروز هم مغز وهم پوسته باهم بیگانه اند   هریک به راه خود میروند  و بسیاری از پوسته های خشک  و مرده  و دور ریختنی  معانی تازه ای پیدا میکنند وتر وتازه وزنده میشوند .
 این پوسته ها چندان رشد میکنند که دست از سر شاهکارهای طبیعت نیز بر نمیدارند  آنها معنی زاده شدن و پرورده شدن خود را خوب میدانند  حال میل دارند  پوسته اصلی و محکم صدف را روی خود پوشانده و بگویند که این ( معنی ) ماست  و شما نمیتوانید ما را از هم جدا کنید .

تمام شب آن چهره مغموم وغمگین و شکست خورده به ظاهر در جلوی چشمانم جلوی گری میکرد  خبر حتی تا رسانه های بی هویت  تمام دنیا رسیده بود ، 
تاریخ جایش را را عوض کرده تاریخ را بزرگا ن  نوشته اند شاهان نوشته اند  هرچیزی در ظاهر  فقط درهمان پوسته ظاهر دوام میاورد اما اگر درختی با پشتوانه هشتصد سال خانواده  باشد باز بسیار  مسائل  مغز درونیش جا بجا میشود باید خیلی خود را محکم نگاه دارد  هر روز که بگذر با این دنیا یگانه تر میشود  پوسته میماند  همان که بود  و مغز چیز دیگری میشود از نوع خارهای تیز و برنده بیابان .

سده ها  و سالها تغییر  در زیر  این پوست پر دوام  ناگهان تغییر پیدا میکند  آن پوسته محکم  که  ناگهان شکافته میشود و مغزی بی بها  و بیگانه از ان حارج میشود ، این رسم طبیعت است و رسم زمانه .

آن درخت محکم و با آن شاخه ها آن مغز بیگانه را از خودش میداند  اما ناگهان احساس میکند که درون آن مغز چیزی نیست  ودر باطن دگرگون میشود  دیگر دست دراز نمیکند تا آن مغز را بردار  مغز درونش پوسیده است  و باید بگذارد خزان بگذرد تا به زمستان برسد ، در زمستان انسانها ی پر قدرت جان میسپارند دربهار علفهای هرزه که رشد کرده اند گاهی از بین میروند . باید صبور بود و صبر داشت .

امروز دگر کسی اندازه خود را نمیشناسد  آنقدر زباله دراطرافمان ریخته که دیگر دچار خفه خوان شده ایم ،  من خیلی کوشش کردم که اندازه خودم را بیابم اما موفق نشدم زمانی میشد که با فاحشه های مشهور مجبور  به نشست وبرخاست میشدم وزمانی فرا میرسید که میبایست به مسجد ویا میخانه بروم ، راهم را گم کرده بودم  گامهایم  به سنگ میخورد وهر لحظه ممکن بود که بر زمین بیفتم و دیگر برنخیزم ، دنیا داشت عوض میشد و من در لاک خود میچرخیدم  حال اندازه ام را پیدا کرده ام اما کسی دیگر هم قدر واندازه من نیست یا بزرگند !! ویا خیلی کوچک  بنا براین مجبور نیستم با هر خار و خسی بنشینم در آیینه باخودم  حرف میزنم .

شب گذشته نتوانستم بخوابم  تمام شب درون رختخواب غلط زدم گرم بود ، سرد بود عریان شدم ، لباس پوشیدم و در این فکر بودم که ما انسانها با حیوانات فرقی نداریم ننها کمی تکامل پیدا کرده ایم  بیهوده خود را اشرف مخلوقات مینامیم ما همان حیوانیم یابو ، میمون ، اسب ، الاغ ، شیر ، روباه مکار و گرگ ، بلی ما همه همانیم تنها روی دوپا راه میرویم گاهی شعورمان از یک میمون در جنگل نیز کمتر است . ث

شکوه  تاج سلطانی  که بیم جان دراو درجست 
کلاهی دلکش است  اما به ترک سر  نمی ارزد 
ترا آن به که روی خود  ز مشتاقان بپوشانی 
که شادی  جهانگیری غم  لشکر نمی اندازد ......حافظ 
پایان /
ثریا ایرانمنش » لب پرچین » .اسپانیا / 06/04/2018 میلادی .



پنجشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۷

فلسفه وفیلسوف




فکر کردن به فلسفه  در هر زمانی  هم متنوع وهم بعرنج بوده است  تنها فلاسفه قرن نوزدهم  که میتوان برایشان احترامی قائل بود  افلاطون که کمی دست در سیاست کرد  سقراط را بجایش کشتند  رویهم رفته بسیار مسئله بغرنجی میباشد  چه از حیث حجم وتنوع وفهم  وعقیده  بنا بریان مشگل ایست بتوان فلسفه وسیاست را بهم آمیخت و در حلقوم کسی به زور فرو برد .

در آن زمان که ما داشتیم  تاتی تاتی خودی به دنیا میشناساندیم ناگهان  حضور عده ای با عقاید فلسفی » هگل . مارکس . اینگلس  ونیچه  " یکباره مانند شن بر سر همه فرود آمد ، آنهم ملتی که تازه بعضی ها میتوانستند به دانشگاه بروند وهمه  هم میل به دکتر ومهندس شدن داشتند ویا حقوقدان واکونومیست ! حال شاعران ونویسندگانی از جبه های مختلف  با کتابهای قطور فلفسی بجان جامعه نیمه پاره افتادند ،  در قرون گذشته اگر فلسفه ای داشت شکل میگرفت در طی سالهای آنهم به دلیل بودن آن فلاسفه که خود اهل سر زمینشان بودند ،  واصطلاحات  معانی وکلمات غیر معنا ونا متعارف  را خوب میشناختند ، آنها در اثر سالهای تجربه عملی وعلمی خودرا در آن حد دانستند  که بتوانند خودرا برای نظم جامعه آماده سازند وجامه  همه تحصیل کرده بودند ، درایران ما که هنوز ( حافظ ) بعنوان رمال وفال گیربود وکسی معنای یک خط آنرا نمیدانست ویا خیام که بقول پروفسور ادوارد براون باید  خیلی فهمیم بود تا وانست معنای کلمات آنرا درک کند وبفهمد که او در ابیاتش چه ا گفته  تنها یک چیز را فهمیدند : دم غنمیت است می بخور وبه فردا هم نیاندیش !!! .

مردم آن زمان بخصوص جوانان در وضع بغرنجی بسر میبردند که ناگهان  فرشته نجات در لباس یک مردی لندوک  بنام دکتر شریعتی از راه رسید ، وبا جور کردن کلمات الهی وزمینی نسلی از مارا بسوی نابودی  برد و انسان  ، برد وتفاله قی کرد ، در آن زمان اگر مثلا میگفتند : نیچه » بی خدا ست  واعتقادی به الهیات ندارد وابدا خدارا پذیرا نیست  اورا تکه تک میکردند ( هنوز هم میکنند) ! کمتر کسی نیچه را میشناخت  دانشمندان وبزرگان ما کمی با فلسفه سارتر آشنا بودند منجمله مرحوم دشتی او چند زبانرا خوب میدانست بنا براین میتوانست بفهمد که اصولا معنای فلسفه چیست .
وناگهان سیل کتابهای فلسفی وارد بازار شد  همه خریدند همه خواندند و همه ـآنهارا که یک رنگ ویک اندازه بودند درون قفسه هایشان به نمایش گذاردند ، عقاید دچار سر درگمی شد آن عنایت و دیانت جای خودش را به یک سیاست نم کشیده داد  ، حال باید خیلی متفکر و دانشمند بود تا فهمید مثلا ماکیاولی چه فلسفه ای برای حاکمین روی زمین نوشته و دستور داده است !.

مانیفست  کمونیسم مارکس وسرمایه درهمه خانه های جای پیدا کرد  نظریات فوئرباخ  دانش آموزان را به زیر سلطه خود برد  وهه عقیدتی شدند  خیال نکنید که آنهاییکه بسوی حزب منفور رجوی رفتند  آدمهای بیسوادی بودند ، نه همه دانشگاه دیده وتحصیل کرده میل داشتند در یک حزب روشن فکرانه به همراه دنیا جلو بروند  غافل از آن بودند که آنجناب  خود یک پیامبر اسلام و حتی خود را بالاتر از مقام الهی  میدانست وبا همبستر شدن با مریم با و مقام ودرگاه : مریم » مقدس را داد بساط روضه خوانی سینه زنی زنجیر زنی روزه ونما ز ونماد پیامبر ومقلد آنها جعفر صادق بود ،  وبهترین خواننده ما اذان گوی آنها شد  ، فرزندان کوچک ما جان ومال خودرا دو دستی تقدیم آن دیوانگان کردندامروز همه پیر شده اند چه درلیبرتی چه دراشرف وچه درپاریس خدمتکارانی هستند که بعنوان برده مریم مقدس دارند جان میدهند . واینها همه دراثر لطف نویسندگان گنده گوی ما که فیلسوف بودند  واز نوزادی درشکم مادر فیلسوف متولد شده  حال درصدد این هستند که فلسه  اماموئل دو کانت  یا ارنست  ماخر !!!! را با قاشق به  حلقوم فرزندان نسل جوان ما بکنند .

حال برایمان چی مانده با کدام قدرت جسمی وروحی میخواهید سر زمینتانرا حفظ کنید نیمی معتاد / نیمی در زندان / نیمی بر چوبه های دار / نیمی دست وپا بریده ومعلول جنگی ونیم بیشتر در محبس پیامبر نوین رجوی دارند جان میکنند  وحال یکی از خوانندگان من مرا متهم به ترس از امریکا کرده است ،نه !  جانم نه عزیزم آن نقشه سالهاست که رویش کار شده در مجله تایم برو دنبالش ویا درگوگل آنرا سرچ کن . کار من نوشتن  وگاهی با درد دلهایم کمی روشنگری است نه فیلسوفم ونه اهل قلم ونه اهل سیاست دیگر همه چیر برایم پایان گرفته است امیدم را ازدست ندادم اما امیدی چندانی همم ندارم که ایران دوباره ایران شود شاید ویران شود اعراب درانتظار دستورند که به ایران حمله کنند تا خرخره مسلحند وشما با دو موشک چسکی خود میخواهید کجارا نابود کنید  شما که حتی قدرت ندارید از پس چند جوان عرب زاده اهواز بر آیید پس شما برای همین در آنجا ساکنید نا ایرانتان تکه تکه شود/ .پایان  ثریا / اسپانیا / 5 آپریل 2018 میلادی / » لب پرچین « ......

بد ترین و...بهترین !




 با نگاه کرن به این تصویر ، خیلی چیزها درذهنم  روشن میشود ویاد ها وخاطره ها مانند چراغی در تاریکی مغزم ناگهان میدرخشد .
در کنار گفته های  فسیلان  امروز و جوانان دیروز مینشینم و تاسف آنها را از آنچه که بر آنها رفته میبینم  و از خود میپرسم :
پس چرا ؟ چرا بسوی دشمن وطن رفتید ؟ 

چرا نا شکری کردید ؟ بقول خودتان رضا شاه ایران را به نگینی درخشان مبدل کرد واین موجودات  نا شناخته از صحراها ی وحوش فرار کرده ایران را تبدیل به یک زباله دانی کردند که نه آب دارد و نه هوا  دو عامل طبیعی را از بین بردند و شما پس از چهل سال تاسف  گذشته ها را میخورید با چرخیدن دور مصدق السلطنده و فرقه رجوی وبازگشت به سوی خود .

بیاد دارم در آخرین سالهایی اقامتم در ایران   شبهای جمعه تا  دمیدن طلوع صبح شنبه خانه من جایگاه مفت خوران بود و بادمجان دور قاب چینان ، مهمان همیشگی این برنامه ها شخص اول شاعر بزرگ وترانه سرای معروف بود به همراه  خانواده اش  .... که بعدها یک سروده بزرگ هم به پیشگاه حضرت امام  (ره) تقدیم کرد والبته صله اش را گرفت ،  آن روزها پز شهبانو وعلم را میداد ! . 

بگذریم شبی مرحومه بانو دلکش / توکل / عماد رام / بانو  بیتا / ویک خوانند ه کرد نیز درون آن زیر زمینی که من برای پذیرایی از ادبا ومحافل فرهنگی درست کرده بودم حال شده بود قهوه خانه قنبر با منقل وسماور ومیزهای قمار وتخته نرد / منهم مشغول پذیرایی بودم  شام مفصل / خاویار / تریاک سناتوری و ویسکی اعلا بدون باندرول عده ای هم بعنوان طفیلی وارد میشدند میخورندند مینوششیدند ودر راس آنها جناب باقر عاقلی بود ! 

شب داشت به صبح نزدیک میشد ومهمانان  خمیازه کشان  یکی یکی برای خروج خارج میشدند ناکهان صدایی شیرینی از ته اطاق بگوش  رسید : 
خدایا ! این شبهارا از ما نگیر ، وخدایا این یکی از بدترین شبهای ما باشد !! 

من با بشقابهای کثیف دردستم میان اطاق خشکم زد ، یعنی بیشتر میخواهی ؟ یعنی ارضا نشدی ؟ این کم بود ؟ ......

دوسال بعد من درخارج بودم ، شنیدم همسرش را که  افسر نیروی دریایی بود اعدام کردند / پدر شوهرش سکته کرد / برادر وپسر کوچکش را به زندان بردند وخودش فراری شد ودرخارج به سرطان سینه مبتلا گردید / زندگیشان از هم پاشید امروز خبر ندارم درکجاست وچه میکند اما شاعر گرامی که پدر ایشان بود تا سن نود سالگی عمر کردوهنوز دست از مجیز گویی وشاعری نمیکشید . بهر روی درخارج نیز توانستند با کمک اعیادی باز خانه دار شوند ومانند من بی خانمان نباشند .

در ان شب چیزی دردلم شکست ، گویی سیلی سختی بگونه ام خورد ، کجایی ؟ داری چه میکنی ؟ برو ، از میان این قوم بگریز که قوم الظالمین هستند بجای آنکه  دست ترا ببوسند پای دیگری را لیس میزنند ، بشقابها را روی میز گذاشتم واز زیر زمین بیرون آمدم وبه اطاق خوابم پناه بردم ، اشک بی اختیار از چشمانم فرو میریخت صدای دلکش را میشنیدم که میگفت " پس خانم صاحبخانه کجاست و همسرم در جوابش میگفت صاحبخانه دکتر عاقلی است !!!. راست میگفت هرچه داشت از وجود همان مردک داشت .
من با دوچمدان  محتوی لباسهایم و نوارها و صفحه هایم با چهار فرزندم تک وتنها در فرودگاه مهر آباد در انتظار پرواز بودم بسوی یک مقصد نامعلوم .

حال امروز میبینم که این مردان گذشته وزنان همچنان حسرت گذشته را میخورند وآه حسرت میکشند ونمیدانند که بقول معروف  » از ماست که بر ماست «  اول باید از خودمان  شروع کنیم اول باید خودمان را  بشناسیم اول باید یک انسان باشیم ، امروز دیگر برای همه چیز دیر شده است و همین شماها بودید که سر زمین آباء واجداد ی مرا بباد دادید خانه امرا ویران ساختید ومرا آواره شهرهای کردید حال درمیان مشتی دهاتی بیسواد باید با غمزه  وچشم ابروی مغازه دار روبرو شوم که بمن میگوید هرنانی چه مزه ای دارد واین شیرینی های درون پاکت  مانده ساخت دست کدام شیرینی فروش است ویا درمیوه فروشی زنک بمن بگوید کدام سیب زمینی برای سرخ کردن وکدام برای پختن است ، ما تنها یکنوع سیب زمینی داشتیم ، ویک ایران بزرگ یک فلات ودشت پربها وپهناور و لبریز از برکت . خوب  سر شما و خم  سلامت  از ما گذشت . ث
پایان 

روح من کم سال است 
روح من  در جهت آبهای تازه جاری است 
 روح من گاهی از شدت غم  دچار بیماری میشود 
روح من در پی پیکار است 
و روح من دانه دانه گلهای باغچه را سجده میکند 
و میبوید و شکر میکند که هنوز زنده است 
---------------------------------------ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 05/04/2018 میلادی /....


چهارشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۷

تجزیه و...تجزیه

نقشه تجزیه ایران را امروز  روی یک صفحه دیدم .
میل ندارم آنرا به نمایش بگذارم ، خوشبختانه  در آن زمان که در سازمان نقشه برداری اداره جغرافیایی کشور کار میکردم یک  نقشه ایران را برای خود برداشتم و هنوز آنرا دارم که بردیوار  راهرو آویزان است . 
دلم گرفت ، آیا جناب "پ"  هم اکنون درانتظار باز گشتن به سر زمینش اسپانیاست  میل داشت دست به همین کار بزند   ؟ تکه تکه شدن سر زمینش واین کاری است که درطی قرنهای آینده صورت خواهد گرفت ، ملی گرایی و وطن پرستی تنها درمیان اوراق کهنه کتابهای دیده خواهند شد .  نقشه پرسیا  در پرانتز ایران  یک تکه نا مشخص ، یک تکه زمین ناشناس بود هرچه گشتم که استانهارا ببینم ، خبری نبود بلوچستان آزاد / کردستان آزاد / ترکستان آزاد / واعراب  زاده  ایران درجنوب واهواز نیر به تیره خود برگشتند وهابیان / تنها یک تکه متعلق به شیعه اثنا عشری و حاکمیت ملاهای قم است و تمام / کاخهای و ابنیه قدیمی همیشه به دست اشخاص ناشناسی  در آتش میسوزند! مانند کاخ قجری  و آیینه کاریها و کاشیهای مزین به نقوش زیبا به یغما میروند و سر از قصرهای نوکیسه گان قرن بیرون خواهند آورد و ما چهل سال نشستم وحرف زدیم قصه حسن کرد را خواندیم دلقکها روی صحنه برایمان آواز خواندند وابیاتی را سرهم کردند و ادبیاتمان نیز گم شد زبانمان نیز کم کم مانند خط میخی در موزه ها جای خواهند گرفت .

از نیمه شب بیدارم وباین نقشه ( خاور میانه هفتاد رنگ ) مینگرم اهل کدام سر زمینم ؟ درکجا زاده شدم ؟ خاک رفتگانم کجاست ؟ من کی هستم ؟ چرا هستم ؟ در کجا هستم ؟
واین شتر درهمه خانه ها خواهد خوابید  جهانی شدن ویکی بودن کره خاکی وداشتن تنها یک دین آنهم از همین الان آماده پرش است  مخلوطی از دین یهود واسلام ویک آش شله قلمکار ویک پیامبر که معلوم نیست کی و کجاست و بیت العظم وآیا ت عظام . 

چهل سال نشستیم جلوی دوربین ها و خود و معلومات نیم بند خود را به نمایش گذاشتیم ، عده ای نیز بی تفاوت   ، وچپاول گران پولهای رادبرداشته به همراه خانواده راهی خانه پدر جدشان که هما ن انگلستان باشد ، شدند درآنجا ساز حرام نیست نوشیدن حرام نیست وزنا نیز آزاد است وخانم جمیله کدیور با افتخار اشعار حافظ را میخوانند واز این شبها در فضای مجازی نام میبرند وافتخار میکنند .و دست به دعا برداشته که خدایا این شبهارا از ما نگیر !!!

یکی  مینویسد خوب ! حال که مستعمره روسیه شدیم دلیل نمیشود که از مادربزرگمان ملکه انگیس جدا شویم !

امروز هستی تو ، موجودیت تو ، هویت تو ، تنها درمیان اسکناسهای کهنه دلار وپوند ویورو میباشد کم کم  پول هم یکی خواهد شد ، تو شخصیتی نداری ، هویتی
نداری ، اصلا وجود نداری چرا که پول نداری خانه نداری و زندگیت اشرافی و اطاقهایت آیینه کاری نیستند ، تاریخ را بگذار درکوزه وابش را بخور.

خوب ، دلقکان روزی نامه ها وهنرمندان تله ها وسایت ا وساترلایتها این جشن بر شما مبارک باد ، نوروزتان پیروز وسیزده بدرتان سبز وآبی وقرمز وزرد . سر زمینمان ازدست رفت ( تجزیه خاور میانه ) به زودی شروع خواهد شد وهمان میشود که آقایان میل دارند بلوچ کرد را میکشد وترک ایرانی را .

به نقشه اینده ونقشه گذشته مینگرم ونقشه های دورتر که در زمان آن مردک خواجه قاجار از ایران جدا شد حتی نامش تغییر یافت .
حال دهانتان کف کند . فریاد بزنید / دیگر خیلی دیر شده برای آنکه سر زمنیتانرا حفظ کنید . 

امروز شعور شما در پیمودن  هر راهی  به بن بست میرسد  بلی همه راهها به بن بست رسیده اند  ومن به عقب بر میگردم وبه پشت سرم مینگرم  چه بسا مانند همسر پیامبر لوط سنگ شوم ،  چرا آن راه رفته را دوباره وچند باره میپیمایم ؟  وچرا برگشتن از گذشته برایم رنج آور است ؟  ترک عادت موجب مرض است وترک  عقیده  مانند کوری است که دربیراهه ها راه میافند  .
دیگر لذتی نیست ، دیگر نمیتوانم دل به آوای  خواننده ای بدهم که میگوید " پرسان ، پرسان ، لرزان لزران  درخونه ات  را زدم چرا که دیگر خانه ای ندارم .

" چپی " ها خلقی ها حزبشان را بنا نهادند  میدانند که پشتشان قوی است / مریم قجر خودرا آماده ساخته تا با روسری قرمز رنگش بسوی کردستان حرکت کند وایرانی  جدیدی وامپراطوری  جدیدی برای خود برپا سازد . عالم العما  که امپراطوری خودرا وسعت داد به همراه  فاحشه خانه های مدرن از اعراب بدوی پذیرایی میکند وآن مردک لندوک یکدست نیز به زودی به درک واصل خواهد شد اما آقازاده اش رفته تا از مادر بزرگ ملکه  تاج را بگیرد وبر پرسیا حکومت کند وسپس جنگهای داخلی وسیل اسلحه وفانتوم وموشک ها بر سر مردم بینوا سرا زیر خواهد شد  و( گربه )نیز خواهد مرد .ث

و من در زوایای قلبم میخوانم  ومیگریم :

موج موج  خزر ،  از سوگ سیه پوشانند 
بیشه دلگیر  و گیاهان  همه خاموشانند 

بنگر آن جامه کبود ان افق ، صبح دمان 
روح باغند  کز اینگونه  سیه پوشانند 

چه بهاری است ، خدا را که دراین دشت ملال
لاله ها  آیینه  خون سیاووشانند 

 آن فرو ریخته گلهای پریشان درباد 
کز می جام  کشته شدن همه مدهوشانند 

نامشان زمزمه  نیمه شب مستان باد 
 تا نگویند  که از یاد فراموشانند 

گرچه زین زهر  سمومی که گذشت از سر باغ 
سرخ گلهای  بهاری همه بیهوشانند 

باز در مقدم  خونینی تو  ای روح بهار ! 
بیشه در بیشه  ، درختان  ، همه  آغوشانند .........."کد کنی " 
-----------------------------------------------------------ثریا ایرانمنش »لب پرچین « / اسپانیا / 04/04/ 2018 میلادی ......./

سه‌شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۷

بوسه بر زنده بگوران

سیزده بدر ما در خانه گذشت و سبزه ما درون باغچه نشست .
دیگر روزها برایم  مهم نیستند  وهفته ها وماهها و ایام همه یک شکل ویک اندازه ویک قدر ودریک قدرت میباشند  دیگر بزرگی وجود ندارد  که  باید به بزرگی وعظمت او آفرین  گفت .

امروز بیشتر باید بر گورها بوسه زد و مردگان را بیاد آورد ،  روی پرده سینما این مردگانند که برایمان نقش ها  آفریدند وبازی کردند  مارا گریاندن و یا خنداندند  امروز این گروهها هستند  که چند تن از خودی هایشانرا بزرگ میسازند   مشهور میکنند  وسپس آنهارا زنده بگور کرده برایشان  مدح وثنا میگویند .

امروز نمیدانم چرا بیاد  " صدیقه"  خانم همسر تیمسار افتادم ،  یک روز صبح از خواب برخاست ودید نمیتواند آب دهانش را فرو بدهد  اورا فورا به بیمارستان بردند وپس از چند روز به سرای ابدی شتافت .  زن مهربانی بود همیشه یک تکه جواهر بزرگ بر قیطانی مشکی بر گلویش میبست ومن به هنگام ورق بازی سر میز داشتم دانه های آنهارا میشمردم ، در خارج دلش برای رو میزی خریداری شده از فروشگاه لافایت ونقره هایش میسوخت که درایران مانده بودند وهمسرش هر روز  باو میگفت :  بلبل جان ، چمدانت را باز مکن  اردیبهشت در ایران هستیم واین درحالی بود که داشت با کمک یک قاچاقچی دیگر برای (جیم الف ) اسلحه تهیه کرده ومیفروخت ! تیمسار بود ریاست اداره هشتم را بعهده او گذاشته بودند .
برادرش دزد تر از خودش وهمسرش یک موش مرده    و دو بهم زن ، اما صدیقه خانم زن بزرگی بود  امروز  هیچکدام نیستند ، همه رفته اند  وحال باید بر گورشان بوسه زد البته آنهاییکه انسان بودند  .
شهرت بوسه هایی است که برگور  زده بگوران میزنند  همه تبدیل به مرده ها شده ایم  وتنها دزدان مشهورند  آنها بزرگند  ساختگان به زور وشهرت سازان  کسانی که از درک بزرگی غافلند .

امروز گلویم  گرفته وشاید همین گرفتگی مرا بیاد صدیقه خانم انداخت  حال مانند یک تخمه خاموش  دور خودم میچرخم  و خداوند چون باد بر گردم میچرخد  برمن میوزد  مرا میبوید تا بموقع ببرد .
نمیدانم چه ساعتی  وچه روزی ودر چه سالی وبا کدام قطار باید رفت !؟. 

روزی خدایی داشتیم  که اورا در زوایای مرموزی پنهان کرده بودیم  وهر گاه احتیاج بود اورا فریاد میزدیم  خدایی که داشت مارا به حقیقت نزدیکتر میکرد  چون حقیقت خودش  برای ما نامعلوم بود  ما اورا  فریب میدادیم خودمان را نیز فریب میدادیم  او زاده خیال ما بود  اما ما این زاده را میپرستیدیم  امروز چون آهویی تیز پا  دردشتهای نا مریی گم شده است  وما دیگر قادر به شکار او نیستیم و دیگر میل نداریم او زنجیر بر گردن ما بیاندازد و ما را به هر سو که میل دارد بکشد  برایش خانه ساختیم حال ای خانه نیز ویران شده  وبه دست حریق سپرده خواهد شد .

امروز در حین گرفتاری ها و دردها دیگر نمیتوان او را صدا زد نمیتوان گفت تو همراه من باش نمیتوان گفت من بتو تکیه میکنم بخودم باید تکیه بدهم  افسانه او به پایان رسید وما ،  ما انسانهای دو پا بر ضد او شورش کردیم اورنگ نامریی را از سر او برداشتیم وبر سر خود گذاشتیم .
دیگر نه از بهشت او دلشادیم ونه از جهنمش ترسان و لرزان .

صدیقه خانم به مکه رفت ، به کربلا رفت و بوسه بر تمام آن آهنهای طلایی زد اما به هنگام بیماری حتی قدرت نداشت که فریاد بکشد و بگوید خدایا کمکم کن . تنها باچشمانش حرف میزد و زمانیکه  به صدها سیم وپیچ مهره وماشین وصل شده بود تنها با چشمانش به همسر حالی کرد که بگو " 
بس است ، اینها را از من جدا  کنید وبگذارید بروم وهمسرش به دکترش خبرداد  همه دستگهاها خاموش شدند واو نیز چشمانش را برای همیشه روی هم گذشت ورفت .
چقدر من درون آشپزخانه برایش گریستم ، با چه تشریفاتی اورا بخانه ابدیش راهنمایی کردند ومن چقدر دلم سوخت جایش در کنارم خالی شد ، تنها زنی بود که میشد باو اعتماد کرد برایم کوفته تبریزی میپخت برای دیدنم به شهر کمبریج میامد ومیگفت این گوشه جای تو نیست برخیز بیا در کنار ما او نمیدانست که دیگر آنجا جایی ندارم وباید آن خانه وآن شهر را برای همیشه ترک کنم وهمه این  دست آورد ها  در اثر نصیحت برادر  تیمسار بود مردی الوات عرق خور تریاکی وعیاش وقمار باز به آن خانه وبه چند غاز پول ما چشم داشت وبا بیهوش کردن همسر دیوانه من  امضاهای از او گرفت وصاحب همه چیز شد شرکت   لباسشویی ، خانه ، وپولهایی که دربانک بودند وما عریان باین  شهر کوچ کردیم پسرکم هشت ساله بود .

امروز مردی شده  با تمام معیارهای مردانگی و بزرگی صاحب فرزندانی واما نمیداند که ما قربانی چه دستهای نامریی شدیم او پدرش را مسئول میداند  واز او بیزار است .
او با انسانهای امروزی بیگانه است قلبی از طلا درون سینه اش نشسته ماهیانه به بنیاد کودکان عقب افتاده کمک میکند به همه کمک میکند به من به خواهرانش وبه برادر بزرگش از  هرنوع کمکی  ،  او سرور خانه ماست . 
نمیدانم چرا امروز یاد صدیقه خانم افتادم ؟!/ پایان 

تا جوان بودم  زهستی  غیر ناکامی ها  ندیدیم 
روز پیری  ای عجب  جز بی سر انجامی ندیدم 

پختگی گر پیشه کردم  سوختم  از پختگیها 
و ر پی  خامان گرفتم  خیری از خامی ندیدیم 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 03/04 /2018 میلادی  برابر با  14 فروردین ماه 1397 شمسی /...
-------------------------------------------------------------------------------------------------------