پنجشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۷

بد ترین و...بهترین !




 با نگاه کرن به این تصویر ، خیلی چیزها درذهنم  روشن میشود ویاد ها وخاطره ها مانند چراغی در تاریکی مغزم ناگهان میدرخشد .
در کنار گفته های  فسیلان  امروز و جوانان دیروز مینشینم و تاسف آنها را از آنچه که بر آنها رفته میبینم  و از خود میپرسم :
پس چرا ؟ چرا بسوی دشمن وطن رفتید ؟ 

چرا نا شکری کردید ؟ بقول خودتان رضا شاه ایران را به نگینی درخشان مبدل کرد واین موجودات  نا شناخته از صحراها ی وحوش فرار کرده ایران را تبدیل به یک زباله دانی کردند که نه آب دارد و نه هوا  دو عامل طبیعی را از بین بردند و شما پس از چهل سال تاسف  گذشته ها را میخورید با چرخیدن دور مصدق السلطنده و فرقه رجوی وبازگشت به سوی خود .

بیاد دارم در آخرین سالهایی اقامتم در ایران   شبهای جمعه تا  دمیدن طلوع صبح شنبه خانه من جایگاه مفت خوران بود و بادمجان دور قاب چینان ، مهمان همیشگی این برنامه ها شخص اول شاعر بزرگ وترانه سرای معروف بود به همراه  خانواده اش  .... که بعدها یک سروده بزرگ هم به پیشگاه حضرت امام  (ره) تقدیم کرد والبته صله اش را گرفت ،  آن روزها پز شهبانو وعلم را میداد ! . 

بگذریم شبی مرحومه بانو دلکش / توکل / عماد رام / بانو  بیتا / ویک خوانند ه کرد نیز درون آن زیر زمینی که من برای پذیرایی از ادبا ومحافل فرهنگی درست کرده بودم حال شده بود قهوه خانه قنبر با منقل وسماور ومیزهای قمار وتخته نرد / منهم مشغول پذیرایی بودم  شام مفصل / خاویار / تریاک سناتوری و ویسکی اعلا بدون باندرول عده ای هم بعنوان طفیلی وارد میشدند میخورندند مینوششیدند ودر راس آنها جناب باقر عاقلی بود ! 

شب داشت به صبح نزدیک میشد ومهمانان  خمیازه کشان  یکی یکی برای خروج خارج میشدند ناکهان صدایی شیرینی از ته اطاق بگوش  رسید : 
خدایا ! این شبهارا از ما نگیر ، وخدایا این یکی از بدترین شبهای ما باشد !! 

من با بشقابهای کثیف دردستم میان اطاق خشکم زد ، یعنی بیشتر میخواهی ؟ یعنی ارضا نشدی ؟ این کم بود ؟ ......

دوسال بعد من درخارج بودم ، شنیدم همسرش را که  افسر نیروی دریایی بود اعدام کردند / پدر شوهرش سکته کرد / برادر وپسر کوچکش را به زندان بردند وخودش فراری شد ودرخارج به سرطان سینه مبتلا گردید / زندگیشان از هم پاشید امروز خبر ندارم درکجاست وچه میکند اما شاعر گرامی که پدر ایشان بود تا سن نود سالگی عمر کردوهنوز دست از مجیز گویی وشاعری نمیکشید . بهر روی درخارج نیز توانستند با کمک اعیادی باز خانه دار شوند ومانند من بی خانمان نباشند .

در ان شب چیزی دردلم شکست ، گویی سیلی سختی بگونه ام خورد ، کجایی ؟ داری چه میکنی ؟ برو ، از میان این قوم بگریز که قوم الظالمین هستند بجای آنکه  دست ترا ببوسند پای دیگری را لیس میزنند ، بشقابها را روی میز گذاشتم واز زیر زمین بیرون آمدم وبه اطاق خوابم پناه بردم ، اشک بی اختیار از چشمانم فرو میریخت صدای دلکش را میشنیدم که میگفت " پس خانم صاحبخانه کجاست و همسرم در جوابش میگفت صاحبخانه دکتر عاقلی است !!!. راست میگفت هرچه داشت از وجود همان مردک داشت .
من با دوچمدان  محتوی لباسهایم و نوارها و صفحه هایم با چهار فرزندم تک وتنها در فرودگاه مهر آباد در انتظار پرواز بودم بسوی یک مقصد نامعلوم .

حال امروز میبینم که این مردان گذشته وزنان همچنان حسرت گذشته را میخورند وآه حسرت میکشند ونمیدانند که بقول معروف  » از ماست که بر ماست «  اول باید از خودمان  شروع کنیم اول باید خودمان را  بشناسیم اول باید یک انسان باشیم ، امروز دیگر برای همه چیز دیر شده است و همین شماها بودید که سر زمین آباء واجداد ی مرا بباد دادید خانه امرا ویران ساختید ومرا آواره شهرهای کردید حال درمیان مشتی دهاتی بیسواد باید با غمزه  وچشم ابروی مغازه دار روبرو شوم که بمن میگوید هرنانی چه مزه ای دارد واین شیرینی های درون پاکت  مانده ساخت دست کدام شیرینی فروش است ویا درمیوه فروشی زنک بمن بگوید کدام سیب زمینی برای سرخ کردن وکدام برای پختن است ، ما تنها یکنوع سیب زمینی داشتیم ، ویک ایران بزرگ یک فلات ودشت پربها وپهناور و لبریز از برکت . خوب  سر شما و خم  سلامت  از ما گذشت . ث
پایان 

روح من کم سال است 
روح من  در جهت آبهای تازه جاری است 
 روح من گاهی از شدت غم  دچار بیماری میشود 
روح من در پی پیکار است 
و روح من دانه دانه گلهای باغچه را سجده میکند 
و میبوید و شکر میکند که هنوز زنده است 
---------------------------------------ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 05/04/2018 میلادی /....