شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۷

گل خرزهره

ترا شب گذشته بالا آوردم  .ترا استفراغ کردم 
هر چه باشد پا اندازهای  حجله مریم بانو دیگر پیر. شده بودند  ترابه قیمت خوبی  از بازار جهانی خریدند  ترا خوب تربیت کردند  افساری از طلا بر گردنت  انداختند  حا ل دلشاد باش که سر دسته زنان قلعه مجاهد ترا درکدام حجله جای خواهند داد ؟.
زهری شیرین  داشت به کامم مینشت  (مردی  از میان برخاست ) نه پسرکی خود فروش لباس پدر بزرگهای ما را پوشیده بود وا دود افیونی که در ساغر می انداخته بود  مارا بخوابهای طلایی رهنمون میشد .
شب گذشته ترا بالا آوردم در درون یک  لگن لبریز از مدفوع 
 شادمان باش  روزی سر نوشت تو نیز مانند آن نازنین مرد که بجرم وطن دوستی تکه تکه شد  تو بجرم خود فروشی قطعه قطعه خواهی شد درون یک گونی ترا به دست امواج خواهند داد .
درحال حاضر میان فواخش  مردانیکه که مانند تو خودفروشند  خوش باش واز زندگیت بحد کافی لذت ببر دود را تا حلقوم زنان  وسر دسته قلعه بفرست  وباش تا صبح مرادت بدمد ’. 
ثریا / اسپانیا / بیست وچهارم مارس 2018 میلادی میلادی 

جمعه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۷

تصویر ها سخن میگویند

امروز که با ذره  وجود تو  آشنا هستم
امروز که دستهایم   به امید دستهای توست
امروز که عکس دل انگیز ترا
میان سایه ها میبوسم
امروز  در اأتظار آن هستم
آن کلمات  زیبا  که بگویی ”دوستت دارم”

امروز که بر خانه دلم  گل امید تو روییده
وامروز که گل امیدواریم  پوسیده

امروز دیگر نمیترسم  نه از پیری  نه از گذشت سالها

دیگر از گذر عمر هراسی ندارم
دیگر از کوچه های پر ازدهام نمیترسم
چرا که در دریای عمیق وجودم
مرواریدی کاشته ام

نه !هیچکس از آن خبری ندارد
هیچکس نمیتواند آنرا از من بریاید
من جان تشنه ام را از یک باده ناب
پر کرده ام

یک می خشگوار  که هیچکس آنرا نخواهد نوشید
دیگر از گذشت زمان هراسی ندارم
از برف سپیدی که بر تارک سرم نشسته
وخبر از آتش جوانی میدهد
وحشتی  ندارم
چرا که آتشی سوزانده تر در اعماق سینه دارم
شعله هایش مرا گرم میدارند
از نیسان نمیترسم
چرا که در دل خود
عشقی فرا تر  از فراموشی دارم
تو مرا نخواهی دید
اما مرا در جانت احساس خواهی کرد
من همان روح ملکوت  وزیبای قرون هستم
بر بال سیمرغی تو نخواهم نشست
چرا که خود عقابی تیز چنگالم
آرزوهایم پنهانی اند
وترا درون سینه ام میان دو مشعل  سوزان
پنهان کرده ام
پایان
ثریا /اسپانیا /23/03/2018 میلادی برابر. با ۴/۱/۱۳۹۷ .خورشیدی


پنجشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۷

عمو نوروز


خودم را در آغوش گرفتم  نه گرم ونه سرد  اما وفا دار بخویش
عمو نوروزچقدر دلم برایت تنگ شده  با آن ریش سپیدت  با موههای بلندت  چه خوب وچه مهربان  چقدر خوش زبان 
عمو نوروز  تو هم رفتی  زیر زباله های تاریخ  درون چاه صنعت وسیاست 
عمو نوروز  من بیمارشدم  ودر تختخوابم هستم  سرفه امانم نمیدهد 
هوای بیرون  هوای درون بس تاریک وبس دلتنگ است 
عمو نوروز  درانتظارت بودم  مانند هر سال کف دستم سکه ای بگذاری 
تنها بودم  نه چندان تنها درکنار پسری  که در دامنم بزرگ شده بود 
من بودم واو بود وبوی تو که دیگر نیستی

عمو نوروز تو میدانی در این شهر و این دهکده واین خانه غیر از من  کسی پذیرای تونیست
من با شور وشعف سفره قدیمی را پهن کردم 
شمع هارا خاموش کردند 
درحالیکه من در انتظار مهربانیها بودم 
درها بهم میخوردند اما تنها زمزمه باد بود 
از تو خبری نبود  

امسال تو هم نیامدی  ومن در انتظارت  با شور  وشوق 
نه از تو خبری نشد 
درها بهم میخوردند  سایه تاریکی ها روی دیوار نقش میبستند 
اما تو نبودی آغوش گرمت نبود  هرچه  بود سرما بود  یخبندان بود 
مهربانیها از دلها رخت بر بسته 
شیشه های  کدر وبخار گرفته  نقش برف را نقاشی کرده بودند 
بهاری نبود بوی سنبل نبود بوی آجیل داغ  تازه بوی نخود برشته  بوی شیرینی های خاأگی 
نه !هیچکدام نبودند   هیچکس نبود وتو  هم  نیامدی 
در انتظارت نشستم در سکوت بی انتها ونا تمام 
دلم هوای آغوش گرمت را کرده بود 
از سرما بخود میپیچیدم 
عمو نوروز سفر بخیر  منهم با تو خواهم امد  هرکجا بروی 
خدا نگهدار عمو نوروز 

ن شته  در بستر بیماری 
ثریا /اسپانیا د وم  فروردین  ۱۳۹۷ 

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۶

جرسومه فساد

مجبور شدم  این چند خطرا  در اینجا بیاورم 

”امیر عباس فخر آور ”  این موجودی که نمیدانی کیست واز کجا آمده  آنهم درست در زمانیکه سر زمین ما میرود تا هزار پاره سود  ویا جنگی  قومی در گیرد
ایشان را نمیشناسم کتابی ببازار دادند  راست یا .دروغ حقایقی  بی محتوا وزایده اوهام ویا واقعی  نمیتوانم قضاوت درستی بنمایم 
اما آقای ایرج مصداقی که خود یکی از دست پروردگان مجاهدین خلق بودند  ایشان را به القاب مختلف   بما معرفی کردند  من به ایشان تنها  بعنواأن  یک نویسنده نه بیشتر نکاه میکنم  هفته پیش هم گویا در پاریس  کتابشان را  در بین علاقهمندان وبخصوص عاشقان سینه چاکشان   پخش وامضا  وسپس بصورت پی /دی/اف  در کانال تلگرام ایشان در دست کسانیست که  بایشان مهری دارند وغیره 
خریداران کتاب ایشان در پاریس بیشتر زنان بودند   که گرما گرما  اورا میبوسیدند ودر آغوش میفشردند وافتخار آنرا داشتند که با ایشان عكسی بیادکار بگیرند  

بهر روی انسانهایی هستند که نمیتوان  به روح آنها پی برد واسرار درونشان را خواند  انسانهایی هم هستند که به راحتی آب خوردن مردم را میفریبند .
خوشبختانه من به هیچ یک از این آقایان باصطلاح اپوزیسیون خارجی نه اعتنایی دارم ونه حرمتی برایشان قائلم غیر از جناب ”رییسی”  که باز گو کننده حقایق وتاریخ ما میباشند   بقیه هرچه قدر هم فهیم وبا شعور باشتد باز فحاشی وکلمات زشت وناهنجاری  بر زبانشان جاریست 

من بسیار متاسفم  امروز گریستم زمانیکه  دیدم  سر نوشت ما در دست اعراب  واسراییل  که روزی  دشمن یکدیگر بودندحال دست در دست هم  وبه دنبال تکه تکه کردن  سر زمین وسیع وثروتمند  ایران میباشتد  ایرانی با هشتاذ میلیون جمعیت  نیمی معتاد نیمی  بیکار وجنگ سنی وشیعه وقومی در راه است ایران بدون اسلحه  برد موشکهایشان  باید  تا حد محدودی باشد که به نور چشمی ها صدمه ای وارد نیاید   دراین  زمان حساس  بجای آنکه دست در دست هم بگذاریم وبسوی  سر زمینمان خیز برداریم هر کدام  یک دوربین یک میکروفون  به دست گرفته ویا  گذاشته  وفحاشی واختلاف بین خود  
کشورهای خارج  هم ما را خوب شناخته اند ما هر کدام  به سهم خود یک ”جرسومه فساد” هستیم  آنکه بیکناه تر است دستش را بالا ببرد 
ایران به دست شما از بین  رفت  چه بسا این آخرین نورزی  باشد که ما را در آغوش میگیرد چهل سال   بلی جهل سال دونفر از شما نتوانستید یکی شوید لعنت ابدی برشما 

در عزای مردانیکه که داشتیم و  رفتند  آن ارتش قوی من امروز تمام روز را به سوگ خواهم نشست 
وشما همچنان  یکی  یکی توی سر خود بزتید 
جایتان امن  حقوقتان کافی وزتدگیتان از برکت همین هوچی گریها میگذرد
من در سوگ وطنم خواهم گریست 
ثریا 

آخرین سه شنبه  سال ۱۳۹۶ 
اسپانیا 
 ثریا ایرانمنش 
 

یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۶

باغ بی برگی

باغ ما ، دز طرف سایه دانایی بود 
باغ ما  جای گره خوردن احساس و گیاه 

باغ ما  نقطه برخورد نگاه و قفس وآیینه بود
من به میهمانی دنیا رفتم  ، به دشت اندوه  ، به باغ عرفان، 
من به ایوان چراغانی دانش رفتم .........."سهراب سپهری"
----------------------------------------------
امروز  دیگر از آن باغ خبری نیست هرچه هست ویرانی افکار و ویرانی روح و پلیدی جسم است ،  بیسوادی و بی شعوری و گفتار با زبان آزاد  همه دانش آن سر زمین را تشکیل میدهد . یکی برایم نامه ای داده  بود که " ایام " را با عین نوشته بود " عیام" ! این بالاترین سطح دانش  وشعور یک همشهری است .

شب گذشته روی یوتیوپ چشمم به جمال شخصی افتاد که دست کمی از همان لاتهای انتهای خیابان شکوفه نو نداشت  و بخیال خود داشت پرده دری میکرد و از حضرت ولایتعهدی طرفداری و بقیه را بباد فحش آنهم از نوع چارواداری و ناموسی  گرفته بود شرح اپوزسیونهای خارج که خوب  زندگی وا فکار و رفتار و کرداار آنها همه برای من حد اقل روشن است .

در این فکر بودم که اگر طرفداران حضرت ولایتعهدی و طرفداران پادشاهی این گونه اشخاص میباشند و طبعا  پس از بر قراری نظام شاهی در آن سر زمین این ها هم طلب حق میکنند  ، بهتر است همین ملاها بمانند حد اقل از تجزیه ایران جلو گیری بعمل خواهد آمد .

برای من یکی همه چیز تمام شده و امروز هرچه را که روی یوتیوپ داشتم پاک کردم دیدم شعورم دارد کم کم تاحد صفر میرسد ،  این زبان آزاد و فحاشی در بین مردم رایج است وزیر وکیل و دانش آموز و شاه و ملکه نمیشناسد این تنها اسلحه ای است که یک انسان شکست خورده میتواند بدان وسیله  شکست خود را جبران کند اینهم یکی از " فرستادگان" بود که میبایست بدین نحو جلوی مبارزه ( اگر مبارزه ای در پیش هست ) بگیرد و حسابی حضرت ولایتعهدی را به کثافت بکشد و ما با خود بگوییم که اینها طرفداران نظام پادشاهی میباشند ؟پس آنهمه ادب و حرمت چه شد ؟ کجا رفت آن خصوصیت پاک و دست نخورده ایرانیان ؟ کجا شد آنهمه  اداب  دانی  وشان و عظمت گذشتگان به کجا رفت ؟  شاه گذشته که حتی به آن زن خبرنگار ( خانم اوریانا فالاچی) نیر هیچگونه تندی نکرد وبا کمال متانت و سخنان لبریز از معنا جواب بی احتیاطی ها و جسارت او را داد . 
من پنچ بار این مصاحبه را تا نیمه خواندم و هربار با بغض و گریه آنرا کنار گذاشتم نتوانستم ادامه دهم و باین نتیجه رسیدم  شاه ایران محمد رضا شاه و پدرش برای این مردم خلی زیاد بودند ، خیلی پدرش این مردم را میشناخت که با آنها رفتاری تند و خشن داشت و خود او مانند یک رویا  ، یک خورشید به طالع ما درخشید و خیلی زود خامو ش شد گویا دنیا نیز دچار این بیماری  لات  بازی و فحاشی  شده همین ریاست جدید دنیای پرقدرت  »یو/ اس « نشان میدهد که مردم و شعورشان تا جه  نزول کرده است وبه کجا میروند وبه کجا خواهند رسید ، همه رهبران سر زمینهای دور ونزدیک به همین گونه با دیگران رفتار میکنند شاید تنها جایی که هنوز کمی احترام  وحرمت وادب داشته باشند  کشورهای اسکاندیناوی است که آنها هم  باحضور ایرانیان خوش بیان واعراب خوش زبان وسایر اقوام دچار دگرگونیها شده اند .

هرچه روی یوتیوپب بود پاک کردم ودیگر خبری را هم نخواهم خواند  میل دارم چند صباحی در سکوت بگذرانم احتیاج دارم مغزم را  تقویت کنم باو غذا برسانم بنا براین مدت هاست که کتاب میخوانم  ویا همان کتابهای قدیم را دوره میکنم وبا همان الفاظ پاک وتمیز و نوشته هایی که بمن ارامش میدهند .

اینها هم مانند همان خدای خانه ها یعنی تلویزیون که در محراب وبالاترین مرکز اطاق نشسته ومشغول شستشوی مغز ها میباشد  و مردم مانند سنگ چلوی آن نشسته ونگاه میکنند نگاه میکنند فوتبال است ، درمیانش سکس پخش میشود مد نشان داده میشود لحظه ای  ترا آزاد نمیگذارند که فکرکنی و یا بیاندیشی  من همیشه این خدا را در خاموشی نگاه داشته ام  غیراز زمانی که میل دارم فیلمی را ببینم که ارزش داشته باشد .

این جانوران نیز همان نقش را بازی میکنند با یک دوربین  ویک بلند گو وچند رسانه مجازی مرتب  ترا از این سو به آن سو میکشانند ترا هول میدهند  بسوی نیستی   ترا ازخودت جدا میکنند  واز گذشته ات .
.
شب گذشته  با دیدن این شخص تازه وارد  ( شاید برای من تاره باشد ) ! گمان کردم در میان مردان قلعه هستم ویکی از انها دارد فحاشی میکند حتی گویا بانویی کامنتی گذاشته بود که مودب باشید  با وقاحت تمام  باو نیز  فحاشی کرد 
وبا لحن لاتی گفت : زنیکه اگه نمیخوای برو گمشو خواهر  فلان و....غیره  اینها نماد مردان آینده ساز ایران ما هستند چند نفر را حسابی دراز کرد که من تنها یک نفر از آنها را میشناختم یعنی دنبال او بودم  او را نیز مزلف و.....ک .......! خواند

بنا براین غیر از آن پیر مرداانی که کم کم دارند رو به فنا میروند  .وگفتارشان نیز مربوط به گذشته است واز آینده چیزی نمیگویند ، بقیه را به چاه ویل سرازیر کردم .
من به درستی نمیدانم که خوانندگان من در چه سطحی از شعور قرار دارند ، ایمیل هایم را درون " جانگ " قرارداده و آنهارا بی آنکه نامی از آنها بدانم دلییت میکنم غیر ازآن چند نفری را که میشناسم  ادب دارند احترام میگذارند منهم با آنها در حد خودشان رفتار میکنم سپاسم را تقدیم میدارم  . بهر روی با نهایت تاسف باید چند روزی از خدمت شما عزیزان مرخص شوم  و بدین وسیله  فرا رسیدن سال نو و نوروز باستانی  را به همه ایرانیان پاک نهاد تهنیت میگویم ، سالی سر شار از خوشی ، سلامتی جسم و روح و از همه مهمتر سال آزادی ایران باشد برای همه  . با احترام / ث

من به بدیار کسی رفتم  در آن سر عشق 
 رفتم  ، ورفتم  تا زن  ، تا باغ لذت  
تا سکوت خواهش  ، تا صدای پر تنهاییی........پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین «  اسپانیا / 18/03/ 2018 میلادی / .....
تا دیداری دیگر .خدا نگهدار .



شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۶

خانه به خانه !


خدار ا شکر  که سر انجام پروردگار  از  خانه قدیمی وبتخانه اش  که مردم را خر کرده بود اسباب کشی کرده وبه ایران اسلامی نقل مکان نمود وکم کم نام ایران  هم تبدیل خواهد شد به یک کشور حکومت اسلامی ! وزبان هم تغییر پیدا میکند ، این جابه جایی واین  حماسه بزرگ را به اپوزسیون محکم و رقاصان و آوازه خوانان دوره گرد  تبریک میگویم .

 وباید بگویم خاک بر سر ملتی که چنین خوار شد و در عوض سوسمارستان  قدیم امروز حتی سافاری هم برای توریستهای خارجی  ساخته فهمید که دیگر مردم به آن چهار دیواری  اعتقادی ندارند و توریستهای تازه ونو پا برای گردش بجای گردیندن  دور یک دیوار  خالی  به چیز های دیگر احتیاج دارند .

  در جنگ جهانی دوم بهترین  و بزرگترین آثار با ارزش دوره رنسانس در ایتالیا ویران شد اما کلیساها محکم سر جایشان باقی ماندند یک بمب بسوی کلیساها نیفتاد  بهر روی خدای آنها گمان نکنم خانه داشته باشد ونقل مکان کند  ! وحال من دارم گذشته را بصورت نقاشی در این صفحه میگذارم و بیا د میاورم که شاهنشاه آریا مهر محمد رضا شاه مرتب در مصاحبه هایش میگفت :
ما مسلمانیم  اما عرب نیستیم نژاد ما  آریایی است .حال درکوشه یک کشور فلاکت بار عرب در یک مسجد  تک وتنها خوابیده  و آیا روحش از اینهمه دگرکونیها دچار  آزردگی نمیشود ؟ .

امروز دیگر درآن سر زمین  تلویزیونها کار گر نیستند  این منابر یا منبر ها هستند که مشتی دیوانه  وغولهای  بی شاخ ودم که از قفس فرار کرده واز غار کهف بیرون آمده اند دارند پهن  های ا مغز خود را بخورد ملت میدهند و عجب آنکه اولین حج عمره را هم بانوان سر زمین ایران زمین بجای آوردند!!!!!

امروز خدای آنها درکنارشان هست  عده ای احمق  وابله  که قادر بفکر کردن نیستند  دارند شب و روز باین  اراجیف  گوش میدهند   و تماشا میکنند  از جایشان تکان نمیخورند  وتنها گوش میدهند وآنها نیز مغز وروح  مردم را مسموم میسازند آنها بازهم تکان نمیخورند  همین طور نکاه میکنند و گوش میدهند  منبر ومحراب برای آنها  جاذبه دیگری دارد شادی ونشاط برایشان حرام است گریه صواب دارد  و آنها مطیع ولال جلوی این منبر ها زانو زده  ونگاه  میکنند وگوش میدهند  حتی بفکر چیز دیگری  نیستند   چون خدای آنها نماینده اش را برای انها فرستاده است و امروز لابد صد درصد خوشحالند که خدا به آنجا نقل مکان کرده وخانه اش را آنجا بنا نهاده است !!!.

تمام شب بیدار بودم وتنها زمانی چشمانم روی هم رفت شاخه های شکوفه دریک خیابان بلند بچشمم میخورد وفریاد میکشیدم شکوفه ها شکوفه ها ! درحالیکه امروز در بیشتر جاهای دنیا دیگر شکوفه ی نیست هرچه هست مصنوعی پلاستیکی  است  و من  ویرانی  دنیا  را کاملا احساس میکنیم .
خوب زمانی که  دری را پشت  سرت میبندی  دیگر نباید به پشت آن بنگری حال درخلاء زندگی میکنی سر زمینی نداری ، خانه ای نداری روی زمینی که راه میروی متعلق بتو نیست آنرا زیبا ساخته ودکوراسیونش را معطر کرده ای اما هیچ عطری از آن بر نمیخیزد نه عطر زمان گذشته ونه عطر ی که دوستش داری ،  حال دیگر نمیدانی از زندگی چه میخواهی ؟  روی یک الا گلنگی نشسته ای و بالا  و پایین میشوی  ، اینجا ریشه کرده ای اما میدانی ریشه ات سست است  روحت در ورای ان سر زمین میگردد ، بیمار شده ای کسی نیست دست ترا بگیرد ، آمبولانس حاضراست .

کسی از روح بیمار تو خبری ندارد  آسمان بالای سرت آبی است و خورشید زیبا میدرخشد اما تو آنرا نمی بینی  بیاد آن لکه زردی  خستی که درمیان دودهای  آسمان سر زمینت نمایان است .
در میان زمین  واسمان  دریک بی وزنی زندگی میکنی  مانند همه نفس میکشی ، غذا میخوری ومانند همه آنر تخلیه میکنی اما یک رباطی ،  .

بهایی را که میبایست برای این فرار بپردازی پرداخته ای جوانیت را وآرزوهایت را که گم شده اند  چقدر آرزو داشتی نوه ات را میان اطاق روی فرش میخواباندی وشکم اورا غلغلک میدادی اما نوه ات با یک اسباب بازی جدیدی  وارد میشود بی آن که سر ش را بالا کند تنها خم میشود تا تو موهایش را ببوسی ، سپس سرش را دوباره به درون همان اسباب بازی میکند ومشغول باری میشود  نوروز است شام عیدرا تهیه کرده ای اما کسی نیست امریکایی با روسی قهر است وبچه ها در سفرند برایشان عید مفهومی نداردعید آنها گذشته در میان یخ بندان وسرمای شدید سال را نو کرده اند  ، امروز همه بیمار ی تکنو لوژ ی را گرفته اند وتو هنوز در فکر عدسهایت هستی که تا چه حد رشد کرده اند. وبفکر ساعتی که زمین تکان میخورد وطبیعت دگر گون میشود و یکسال دیگر از عمر تو پایان گرفت .سالی دیگر به عمر بی مصرفت اضافه میشود .

 میبایست دراین سر زمین خودت را با مردمش  وفق میدادی ، میبایست  ذوب میشدی ، حال در میان فامیل بین المللی هنوز درفکر هفت عدد" سین "هستی که دور خودت بچینی با وسواس برای سال نو همه چیز را تمیز و پاک و طاهر نگاه داری و ساعت تحویل نگاهت را به ساعت به دوز ی بعد بخودت تبریک بگویی و در آیینه خودت را ببوسی  وسپس چند تلفن یا چند پیغام روی گوشی ات وهمه چیز تمام میشود . چه اصراری داری ؟  خوب نگران خود با خداوند هم مباش  بفکر روابط بین خودتان باش خدا خانه اش  را عوض کرده ودیگر   مومنین  وراهیان راه حج نباید راه صحرای را در پیش بگیرند  خانه خدا عوض شده وبه ایران زمین  نقل مکان کرد  جایی که روزی خورشید عالم بود . وتو؟؟؟؟  کعبه یا همان مکعب را درخانه ات  نیز میتوانی با مقوا هایی که درو میریزی درست کنی ..در گذشته نقاشی میکردیم ، مجسمه میساختیم ،  بناهای بزرگ  وبا ابهت میساختیم  آواز خوان داشتیم آهنگساز داشتیم سرود ملی داشتیم .  اما امروز د رخواب خوشیم مانند لاک پشتهایی  که از سرمای زمستان  یخ زده باشند هنوز درخوابیم آنهم درحالیکه دنیای مدرن هفت آسمان را رادر نوردید و در کرات دیگر خانه میسازد  من به زمین گره خورده ام وبه خاک خود میاندیشم که ازدست رفت . وحال کم کم میروم تا تبدیل به یک موجود دیگر و  یا شاید یک حشره شوم . پایان 
فرا رسیدن سال نورا به ایرانیان  محترم و عزیز تهنیت میگویم .
حافظ سروده بود که : 
 درخرابا ت " مغان"  نور خدا میبینم .......ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / تسپنیا / 17/03/2018 میلادی / برابر با 26 اسفند 1396 خورشیدی!...