جمعه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۶

جواب چیست ؟



که کند آنچه تو کردی با ضعفت همت ورای 
ز گنج خانه برون آمده خیمه بر خراب زده ؟ ......."حافظ"   

از آن زمان گذشته گنج خانه به دست زرگر روزگار ویران  شده ، خلنه ای نیست حتی لانه ای هم نیست تا درآ|نجا پنهان شد .
آیا انسان حق دارد  جانی را بیازارد ؟  و یا جانی را بگیرد ؟ چون اجتماع و قوانیش  از او میخواهند ؟  آیا انسان حق دارد  برای حفظ موقعیت خود و نشستن بر اریکه قدرت  از مهری که در دلش هست بگذرد  و خون انسانی را بریزد  ؟ 
 میان قربانی کردن انسان وترک وطن کدام یک بهتر است ؟ 

نماد این قهرمانی را از روز ازل درکتب مقدس نهادینه کرده اند ابراهیم پسر خود را قربانی میکند و رستم سهراب را میکشد  بنا بر این هردو افسانه یکی است  . آیا  با کشتن  به زور آزار وشکنجه  باید ادامه داشته باشد ؟ و هر کسی بگوید من بیگناهم ؟ 

خوب ابراهیم که به قصد کشتن فرزندش برخاست پروردگار مهربان حیوانی را بجای او فرستاد اا گویا دیگر پروردگار  احتیاج به فرستادن حیوان جدیدی ندارد حیوانت زیادی دارد و احتیاجی نیست که بجای قربانی حیوانی بی آزاری را از نفس بیاندازد . 

آزردن همه  جانها یکسان  است  هیچ جانی  را نیمتوان  برای دیگری قربانی کرد  ( اما در سر زمین ما این کار رواج دارد ) ! انسان را بعنوان یک جان برای خدا نیز نمیتوان کشت  خداوند خود جان داده است  وقربانی نمی طلبد  چون خودش  هم در جانهای پر مهر زنده وزندگی میکند  زنده ، به زنده ،  مهر میورزد  واز سوی دیگر از این بی احتیاطی که درحقلقت این جانوران بخرج داده  درحیرت فرو رفته وجان ودلش میسوزد .

این  اجتماع است که قربانی میخواهد  آنهم هرروز وگاهی  هرشب و زمانی هر ساعت ، این قوانین خود ساخته بشر است که برای حفظ منافع خود دست به هرحیله ای میزند پسری که در دبیرستان  ( فلوریدا) آتش آن جنایت را برپا ساخت عضو گروه شیطان پرستان وبرتری نژاد ها بوده است ، کدام نژاد  برتر مانده  سفید پوستان تعدادشان هرروز از فرط بی خونی وبد غذایی رو به نقصان است پیر شده اند مرده اند تنها مجسمه های مومیایی هستند که دربالکنها دست تکان میدهند  آنهم معلوم نیست خودشان  یا فنری زیر بغلشان !جای دارد .

دنیا مانند آجیل مشل گشا مخلوط شده است چگونه میخواهید این بهم ریختگی را جدا کنید با قربانی کردن ؟ و ریختن خون؟  در سر زمین پر مهر من سر زمین آریایی سرزمین تابش خورشید هرشب یک یا چند قربانی برای خداوند متعال به درگاه باریتعالی ارسال میشود  آنهم قربانیانی که تنها شعور  ومغزشان کار میکند ، کاسه سر را باید شکافت باید رباط بود و همچنان طی طریق کرد .

بترسید  سخت  از پی سر زنش 
شد ازراه  دانش  بدیگر منش 
از این بچه چون بچه اهریمن 
سیه چشم ومویش بسان سمن 
چو آیند  وپرسند  گردنکشان 
چه گوییند  از این بچه بد نشان 

چه گویم که این بچه  دیو ی ست 
پلنگ دورنگ است یا او پری ست 
از این ننگ بگذارم ایران زمین 
نخوانم  برین بوم بر آفرین .........."شاهنامه فردوسی مربوط به سام  وپسرش زال "

امروز عرف جامعه خون میطلبد وفردا جنگی دیگر آغاز خواهد شد  ، مهمترین تیز خبرهای امروز این بود که "  جناب ریاست جمهور به آپن ستاره پورنو پول داده است وخبر دوم  خانم فلان آرتیست از همسرش جداشد ! وسپس خبرهایی مربوط به آن جناب ریاست خود مختار در تبعید خود خواسته وتعریف هوای امروز وفردا ، این تمام خبر ها بود .
ومن تصاویر کشته شدگان را در روی تابلت دیدم و مادران  و پدران و خواهران و دوستان داغداری که گردهم جمع بودند کاری هم از پبش نمیبرند بنوعی باید جمعیت دنیا کم شود زیادی مانده اند  دنیا پیر شده ( مانند من ) ! گاهی با خود میگویم این بیماری آلزایمر چه هدیه خوبی است که بشر توانسته آنرا بیابد .دانشگاه ومدرسه بی فایده است  بهترین راه  تحصیل درحال حاضر در کلاسهای خوانندگی ورقص واواز است بیشتر به درد  دنیا میخورد  هرروز بر  تعداد دیسکوتها ها ورقاص خانه ها وقمارخانه ها افزوده میشود وهر روز کشتیهای حامل مواد مخدر در بندرگاهها بارشانرا در کنار مواد غذایی خالی میکنند . بنا براین  تحصیل علم یعنی اینکه پس از ان بکار گل مشغول شوی بی هیچ افتخاری .

امروز صبح پشت پنجره اطاق خوابم جای پای کفش  انسانی را دیدم حال باید تحقیق کنم ، کفشهای با خطوط موازی ، خوشبختانه کرکره شکسته وبالا نمیرود تنها باندازه چند بند انگشت میتوان  آنرا بالا کشید ! خوب  من درخواب خوش فراموشی هستم میلی هم به بیداری ندارم .  بعلاوه با کوچکترین حرکتی زنگها به صدا در خواهند آمد  کلید آن بر گردن من است .پایان 
وصال دولت بیدار ترسمت که ندهند 
که خفته ای  تو در آغوش  بخت خواب زده 
بیا به میکده  حافظ که بر تو عرضه کنم 
هزار صف ز دعا های مستجاب زده 
نوشته : ثریا ایران منش » لب پرچین «  /اسپانیا / 16/02/2018 میلادی /....


پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۶

کلیله و دمنه

 تا کی ببزم  شوق غمت  جا کند کسی 
خون را بجای  باده به مینا کند کسی 

تا مرغ  دل  پرید گرفتار دام شد 
صیاد کی گذارد که پرواز کند کسی ....." ق . .کاشانی > 

امروز این دستگاه ما کمی دچار سر گیجه شده بود  و مرتب خودش را پاک و تمیز میکرد مدتی طول کشید تا بدانیم چه میخواهیم بگوییم و یا بنویسیم .
شب گذشته نمیدانم چرا بفکر کتاب  " کلیلهد ودمنه : افتادم که در دوران مدرسه هر هفتته دیکته ای ازآن کتاب داشتیم بی آنکه  معنا ومفهوم کلمات را بدانیم حال شب گذ شته تمام مدت در بیخوابی غلط میزدم که این کتاب را چه کسی نوشته ؟ تابلت هم بالای سرم نبود که ازحضرت تعالی " گوگل " بپرسم که تازگی همه چیز را به عربی تحویل میدهد .

نام تمام  "ابن ها "ابن مقنع ، ابن مقطع  ابن السلام از جلوی چشمانم گذشت ،  ابن ها همه ایرانی بودند یکی موسیقدان بود ودیگری پیل یا همان باطری را ساخت وبر دیوارخانه اش آنرا نصب کرد با یک حباب شیشه ای کوچک  مردم خیال  کردند ماه تازه ای ظهور کرده ونام آنرا ماه بدخش گذاشتند .

این افسانه ا همچنان از جلوی چشمانم میگذشت سر انجام برخاستم وخودم را به اطاق دیگر ی رساندم به دنبال نویسنده  آن کتاب منحوس ! که خواب رااز چشمان من گرفته بود . روایتها زیاد بودند اما تنها دریک موردی همه یک داستان را میگفتند که این کتاب دراصل به زبان هندی بوده وداستان دوشغال را نوشته وبا زبان سانسکریت ویک ابن الوقتی  آنرا به فارسی آبکی تر جمه کرده بود حال درآن زمان این کتاب جزیی از کتابخانه های بزرگانرا تشکیل میداد با جلد قطور شاید هم دوجلد بود بیاد نمی آورم .

اما آن روزها هفته ای یکبار که میبایست دیکته بنویسیم وگاهی کلماترا تجزیه کنیم مانند زبان عربی برای من زمانی طولانی وسخت میگذشت از زبان عربی که بکلی گریزان بودم وهمیشه یک نمره 2 یا صفر نصیبم میشد تنها در امتحان دبیران دلشان به حالم  سوخت چون بچه خوبی بودم یک نمره 8  بمن دادند تا بتوانم صاحب آن دیپلم کذایی بشوم روانش شاد  مرحوم دکتر خزائلی دبیر ما بود ودکتر آدمیت که ادبیات را درس میداد وآقای  بسکی با آن کله بی مویش وصورت همیشه خندانش جبر ومثلثاترا برایمان تعریف میکرد ومعلم شیمی ما که موها ی مرا مثل میزد که چگونه آنهارا با چه رنگ کرده ام تا باین شکل زیبا درآمده است من میگفتم او فرمول را روی تخته مینوشت تا رسیدم به آب گوجه فرنگی کمی مکث کرد وآنرا درگروه ویتامین ها جای داد ،.
»چیز مهمی نبود آقا ، آب اکسیژنه صددرصد ، کمی بابونه وکمی آب گوجه فرنگی ، همین ؟ همین کمی هم حنا !«  دیگر  از هیچ فرمولی استفاده نکردیم موهایمان سرخ وآتشین شده بود وتا روی کمر ریخته بود وچشمانرا خیره میکرد حال موها نقره ای شده اند وتا بنا گوش به سختی میرسند وخوب دیر زمانی از ما واز روی ما گذشته اما  هنوز اعتماد به نفس وحافظه خودرا خوب حفظ کرده ایم .
 خدا حفظمان کند !!! آمین ! .

دروغ چرا ما هم اگر جای آن شاهزاده حضضرت ولایتعهدی بودیم ترجیح میدادیم با شاهزادگان خارجی رفت وآمد کنیم تا به آن سر زمین بو گرفته با هوای آلوده ومردم  بی چاک و دهن و بی ادب وجانی سفر کنیم  واز نو بخواهیم آنرا بسازیم کار سختی است خیلی هم سخت ، مگر بعد از[ فرانکو ] ا ین مردم توانستند چیزی تازه ای ببازار عرضه کنند کارشان شد دلالی ودزدی حد اقل او چند جاده وچند بزرگ راه و میدان برایشان ساخت .اینها تنها مد را حفاظت میکنند  مرتب باربی پشت سر باربی است که ببازار عرضه میدارند اگر این آفتاب  داغ را هم نداشتند معلوم نبود  به چه سر نوشتی دچار میشدند  زندگیشان از همین راه توریست ودزدیها میگذرد وتقلب وریا ودروغ . بمن مربوط نیست سرنوشت مرا باینجا پرتاب کرده بین جهنم و بهشت یعنی همان دوزخ  کاری هم نمیشود کرد . باید در شهری ویا دهکده ای خانه ای داشت متعلق بخود و برای تعطیلات باینجا آمد از آفتاب گرمشان استفاده کرد و رفت  اینجا جای زندگی نیست  جای جان مردگی است . پایان 

دنیا وآخرت به نگاهی  فروختیم 
سودا چنین خوشست  که یک جا کند کسی 
نوشته : ثریا ایران منش / اسپانیا / 15/02/2017 میلادی /...

چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۶

شاه بازی

ما خنده را بمردم  بی غم گذاشتیم 
گل را بشوخ چشمی  شبنم گذاشتیم 

مردم  بیادگار  اثرها گذاشتند 
ما دست را به سینه عالم گذاشتیم ........صئب تبریزی 

روز گذشته  یکی از خبرنگاران بی بی سکینه که درخدمت  خانه قمرخانم نیز کار میکند   مصاحبه ا ی  با " حضرت ولایتعهدی  شاهزاده »  انجام داد  که نزدیک به چهل وپنج دقیقه   ادامه داشت .

صورت شاهزاده ماشاءاله مانند قرص قمر و هیکلشان پهنای تلویزیون را گرفته بود ، هیچ حسی در در آن صورت  سنگی دیده نمیشد گویی بر یک توده دو چشم بزرگ وابروی پهن کشیده بودند و دهانی مانند یک خط صاف . 
نه ، کاری به زیبایی وزشتی و احساسا ت این مرد ندارم  اما  گفتارش  همه مانند گذشته طوطی وار آنها را پس میداد  ، فراخوان ؟ چرا من باید این کاررا بکنم چرا دیگران نمیکنند . 
من بروم در کاخ نیاوران بنشینم چند وزیر کارهارا انجام دهند ! 
 من مبازات خود را کرده ام کتابها نوشته ام پیام ها داده ام ومصاحبه ها انجام داده وحرفهایمرا گفته ام !! بلی ایشان خیلی مبارزه کردند  ،اینجا دیگر سکوت جایز نیست ، لابد بعدها خواهد گفت این مادر ودایی من بودند که مملکت را ساختند تا بحال هیچگاه نامی از " پدرم ویا پدر بزرگم " از دهان  او بیرون نیامده است همیشه میگوید : 
آن دوران به تاریخ پیوست !.

نه ! این مرد میدان نیست  و من در عجبم که چطور فرارسیدن 22 بهمن را تبریک نگفت ؟ 

گویی یکی  از آن مردان سپاه یا بسیج نشسته و دارد حرف میزند و سئوال کنندگان هم همه روی توییتر یا فیس بوک با نامهای مستعار !

آه ، چقدر شاه مرحوم باین  ولیعهدش مینازید  عمر او کفاف نداد تا نتیجه زحمانش را ببیند که په تحفه ای را تربیت کردند . 
چه بسا آنرا احساس کرده بود ونا امیدی بیشتر در دلش شکل گرفت . .

جناب ولایتعهد شما در مراسم تدفین پدرتان سوگند یاد کردید که حافظ تاج وتخت  باشید ! وحفظ اراضی میهنتان !
خوب لابد پس از آن سوگند دیگری را یاد کردید ودل بمال دنیا بستید غمی ندارید، این پشه های مزاحم و مگسان دور شیرینی هستند که گاهی خواب و رویاهای شمارا بهم میریزند . نگران نباشید جایتان امن و کارتان مانند همیشه تا زمانی که سپاه وبسیج در آن سر زمین مشغول اره کردن مردم هستند ادامه دارد . منافع شما محفوظ است مدالها وجایزه های اهدایی بعضی ه از دول  بمادرتان نیز محفوظند تاج را هم دارید  که به آن افتخار کنید ، افتخار کردن به مردانی که تنها عشق وطن دردلشان موج میزد ،  هیچ معنای ندارد .

دنیا دارد شکل خود را تغییر میدهد شما هم باید با دنیا همراه باشید مهم نیست وطن پرستی و خاک را در کاسه کردن کار مردان قدیمی و دیگر از مد رفته است امروز باید " دنیا " را بپرستید .

تمام شب خواب نان و پنیر میدیدم ، نان گرد  تازه با پنیر بدون چربی !!! تمام شب در این فکر بودم که ایشان هنوز در فکر انتقام از پدران ومادران نسل امروزند که انقلاب کردند ، خوشبختانه من سه سال بود که دیگر درایران نبودم و انقلاب  را تنها آنرا از تلویزیون کوچک خانه ام آنهم بمدد مردان  وگویندگان پر قدرت بی بی سکینه!!میدیدم  بنا براین هیچ بدهی نه بشما ونه به دیگران ندارم . تنها عشق وطن دردلم مانده که کم کم با رفتن من آنهم تمام میشود امروز نان تازه با پنیر بزرگترین آرزوی من است که نمیتوانم آنرا بخورم .
شما اگر هم به ایران  بر میگشتید نقش فرعون بازی میکردید نه بیشتر هیبت شما به فرعون بیشتر میخورد تا یک یک پسرک لاغر که با آهنگهای بی سر وته گوگوش حال میکرد ! 
حال او هم درکنارتان هست دیگر غصه ای ندارید ..

چیزی  بروی هم  ننهادیم  در جهان 
جز دست اختیار  که برهم گذاشتیم 
روز وروزگارتان شاد .

در خاتمه  روز عشاق را نیز به عاشقان وطن تبریک میگویم و دلدادگان .
پایان 
نوشته : ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « اسپانیا / 14/02/2018 میلادی/...

سه‌شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۶

کی ؟ کجا ؟ چگونه ؟



دل بیدار من  بر مردم خوابیده میگرید 
بلی ، فهمیده بر احوال  نا فهمیده میگرید 

ز چشم خویشتن آموختم  آیین همدردی 
 که هر عضوی  بدرد آید  بحالش دیده میگرید ........" رنجی " 

در حال حاضر در اخبار  وگفته های خارجی  خبری از آنچه در آن سر زمین فلاکت بار میگذرد  ، حرفی زده نمیشود مگر رادیو و تلویزیونهای  خودی ! 
مردم بهم ریخته اند  جشن وشورش را درهم آ میخته اند  ، کسانی در بیرون دولت در تبعید تشکیل میدهند ! وکسانی در درون به دنبال  یک آخوند مکلا یعنی بدون عمامه میروند و سرانجام چه بسا در بیرون ناگهان  خانم شیرین خانم ریاست جمهوری خویش را اعلام نمایند و در درون یک دولت نظامی به رهبری سردار سلیمانی ! همه چیز امکان دارد تا سر ما گرم شود و آنکه باید بیاد و شیراز را پایتخت  نموده تنها یک دین در همه دنیا رواج دهد اگر تا آنموقع چیزی  از ایران ما باقی ماند.

جوانان به تیر  غیب گرفتار میشوند زندانیها همه خودکشی میشوند وبقول ( خود ) رهبران آینده باید آنقدر خون ریخته شود  تا آسیابی دیگر بچرخد ومن نمیدانم چرا این اسیاب خونی همیشه باید درایران وسر زمن پارسها بچرخد ؟ 

از ما گذشت ، تمام شد ، هم دین و ایمانمان برباد رفت وهم خودمان درنیمه راه مرگ وزندگی ایستاده ایم . 
ملت ایران  یک نظام استوار  بر فرهنگی میخواهد که طول هزاره ها را که در متن سینه خود  پنهان کرده و درحال جوشش است  حال میل دارد  به پهنه  خود آگاهی برسد اما هستند کسانی که جلوی این پیشینه ها را  میگیرند  میل ندارند فرهنگی غنی بر آن سر زمین دوباره استوار گردد با آبهای  گوارا وخون تازه  ومردمی سازنده  که از قناتهای ژرف هستی ملتی  جوشیده اند وبیرون آمده و در انتظارند .

در داستانهای مذهبی  در افسانه آدم وحوا  ودرهمه ادیان  سامی ؛ انسان ناتوان از بهشت سازی است و تعیین مفهوم  نیکی و سرشت پاک را تنها در بهشت خداوندی باید دید  بهشت ازخداست احکام هم از آنجا سر چشمه می گیرد ویک گدای یک لا قبا میل دارد این ملت چند هزار ساله را به مقام آدمیت برساند در حالیکه این ملت بود که مفهوم انسان سازی وشعور را به جهان  ارائه داد .
بنا براین ما باید همیشه زیر یوغ بردگی وبندگی باشیم واز خود هیچ اراده ای نشان ندهیم حتی گاهی مفهوم انسان بودن را نیز فراموش کنیم این خداوند است که قادر ومقتدر و سرنوشت سا ز است نه ما ! 

حال باز عده ی به دنبال یک جامعه " مدنی هستند "  کلمه ای  که در گذرهای تاریخ یک هزار وچهار صد ستل شامل حال همه شد بجای ؟ سوسایتی ؟  امروز همه آ نها در باره  مفاهیم سیاسی واجتماعی وحقوقی سخن میرانند تالارها امروز لبریز از سخنرانانی است که حتی دست نوشته هایشان را کسان دیگری نوشته اند . حال یا در صدد بریدگی مرزها هستند ویا درپی مقاصد اربابی که آنها را نشانده و مخارج شان را تقبل میکند .

هر ملتی ریشه ای دارد  ما نیز ریشه ای داریم  همیشه بطور نا پیدا  پیوسته به مفهوم دیگری  و ما نمیتوانیم این ریشه را ببریم  چون خطر به مفهوم واقعی مارا تهدید خواهد کرد  وهمین روح باقی مانده  ونا پیدای مارا نیز از بین خواهد برد.
امروز همه چیز قراردادی شده است کمتر کسی به ریشه واصل خود میاندیشد مگر تظاهر کند و بتواند چند تی شرت از کارخانه بزرگ نامریی ( آمازون ) تهیه کرده بر پیکرش بپوشاند 
ما قرنهاست که ریشه خود را از دست داده وگم شده ایم  میترا را از ما دزدیدند ،  موبدان زرتشی برای رسیدن به قدرت  سیاسی  وارتشی میترا که دشمن سرشخت ضحاک بوده از دامن الهیات پاک کردند و نصیب دین و آین مسیح شد .
جشن های سنتی ما امروز بصورت مسخرهای بنام کارناوال دوردنیا راه افتاده است . چهارشنبه سوری ما نصیب سنت خوان شد ! تنها نوروز ما مانده که آنراهم چینین ها بعنوان شروع بهار 
زودتر جشن میگیرند وتمام دنیارا متوجه جشن ها واژدهای بزرگ میکنند . 
وماهنوز درخم زلف یار گرفتاریم هنوز شهربانو را ستایش میکنیم  و گذشته هارا تنها دوران شاهی برایمان ارزش دارد  ،  به پشت سر نگریستنرا فراموش کرده ایم از یاد برده ایم که ریشه ما چگونه سبز شد ورشد کرد با آمدن عرب ویورش آنها بر سرزمینمان ریشه به زیر خاک رفت اما درزیر خاک زنده ماند وهنوز زنده است آتش مقدس در قدح میسوزد وکثافات وآلودگیهارا ضد عفونی میکند  ما اینهار فراموش کردیم .زمان ما تنها همان سی وچند ساله زمان آریامهر بود وبس .
افتخار میکنیم که دختر شهبانو هستیم نه شهر بانو وپدرمان پهلوی بود نه زرتشت بزرگ .

حال شاهنامه را میخوانیم اما تصویری از ان دردهن مخلوط ما جای نمیگیرد چون کسی که امروز شاهنامه را میخواند در دامن زرتشت بزرگ نشده و اوستارا نخوانده و میترایئسم را نمیشناسد  تنها افسانه ضحاک ماردوش  و کاوه آهنگر را که دهان به دهان گشته بعنوان معلومات عمومی بکار میگیرد .
راه را گم کردم و وارد معقولات شدم آرزو داشتم تا آزادی ایران وسر بلندی دوباره او در دنیا زنده بمانم اما گویا این ره  که ملتی میروند راهی است که باز به ترکستان یا عرستان ختم خواهد شد وزرافه ای دیگر بر تخت سلطنت خواهد نشست ویا ریاست امور را درست خواهد گرفت .پایان 
پس از جان دادن عاشق ، دل معشوق میسوزد 
که شیرین  براه فرهاد  بخون غلطیده میگرید 
نگردد تا رقیب  زشتخو آگه  ز حال ما 
دلم  از هجر آن زیبا صنم  در دیده میگرید ......
نوشته : ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 13/02/2018 میلادی /...


دوشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۶

شام تا سحر




از تو ای راحت جان  تا من بیدل دورم 
گرد بادم که ز آسایش منزل دورم 

بند بندم چو نی از ناله جانسوز  پرست 
کز دم  گرم تو ای همنفس دل  دورم .........؟

باز صبح شد و ما بیداریم  و مانند یک پیاز رنگی خودمان را درون  کلی شال و پارچه پیچیده به انچام وظیفه مشغولیم !.

روز گذشته یک ویدیو از خانمی بنام " گرد آفرین " دیدم که در خانه قمر خانم نوری زاده شاهنامه خوانی میکند در این پیام .ویدیویی حسابی آن خانم کوچولو مسی علینزاد را که به غلط مینویسند " مسیج"  حلاصه شده مصومه قمی  کاملا  عریان کرده و حالش را جا آورده وچقدر به شاهبانویش مینازید که جایزه پاکیزگی را باو داده اند  والا دیگر گمان نکم به من واو  کسی نگاه کند !!! برای همین هم هست که پاکیزه مانده ایم ؟! بعلاوه  ایشان به چه مجوزی وطبق کدام مدرک آن دخترک یا زن بیچاره را به چالش کشید بود ؟ اورا جا انداز وخیانتکار خوانده بود ، بیادم آمد که پرویز کاردان خیلی از او حمایت میکرد و چند بار او را به تلویزیون اندیشه دعوت کرد و گاهی برنامه ای را باو اهدا میکرد وچه بسا بخاطر همین هم کارش را ازدست داد! وچه بسا آن خانم گرد آفرین نهم راست بگویند کی نمیداند آنقدر ما نقش مانرا خوب بازی میکنیم که  خودمان هم آنرا باوز داریم .

 بهر روی مشگل خودشان میباشد تنها میدانم یک سگ  یک گربه را اگر سالها درون یک قفس بگذارند هیچگا ه اینچنین به رویهم پنجه  نمیکشند که ماایرانیان خودمانرا پاره پاره میکنیم  .
در جایی دیگر شخصی قسمتی  از دوران دانشجویش را که عضو کادر وکنفدراسیون جوانان درآلمان بوده  بعنوان خاطره تعریف کرده بود ، کامنتهایی  که برایش گذاشته بودند واقعا مانند یک مامور تفتیش عقاید بود ومعلوم بود که چپی ها و خلقی ها بیشتر دردشان آمده است  .وصد البته فحاشی ها ! .

روز گذشته داشتم خیاری را پوست میگرفتم ناگهان دلم گرفت ، که این محصول از سر زمین من و خاک من نیست متعلق به کشور دیگری است وچه بسا اینهمه که این مردم با اخم و ژستهای من درآوردی با ما برخورد دارند شاید در دلشان گمان میکنند که ما سهم آنهارامیبریم اما نمیدانند که مجانی نیست در ازای آن جانمان را کف دست گذاشته ایم . خوب درحال حاضر  هیچ محصولی حاصل سر زمین خودش نیست .

با زار کارناوالها گرم است و بازار فروشگاهای  البسه وآشغالهای چینی برای چنین جشنی ، دو روز دیگر بازار والنتاین است وچند روز دیگر روز پدر  است وهمچنان این بازارها ادامه دارد وما چقدر سر گرم و خوشحالیم ! وچین از ما خوشحالتر  !! در سر زمین منهم کارناوالی به راه افتاده اماازنوع کشتارها  در زندان  !.


معلوم نیست سر انجام به کجا خواهد کشید ما ملتی نیستیم که بتوانیم یکپارچگی خودرا حفظ گنیم ارتش زیر زمینی داریم مخلوطی از چپی ها وارامنه  وتو فریاد بکش باباجان دوران چپ به پایان رسید دورانی  دیگر فرا رسیده باید با آن مقابله کرد ، نه این  "ایسم ها "همیشه باید باشند تا آنها بتوانند موجودیت خودرا ثابت کنند تنها بخودشان 
وما چه تنها مانده ایم وتا چه اندازه غریب . نه در غربت  دلی شاد داریم ونه رویی در وطن ،  انجا هم برایمان غربت است غربتی که حتی نمیتوانی با بغل دست ات  بگویی هوا چه خوب است .
ما قبل از هر چیز احتیاج به یک حکومت فرهنگی داریم  ، هیچ قهرمانی  نیاز به پیامبر و آخوند و رهبر ندارد .
سطح فرهنگ و دانش ما خیلی پایین است رفتن به دانشگاه و خواندن چند کتاب  مارا  دانشمند نمیسازد قبل ا زهر چیز باید یاد بگیریم که حرمت یکدیگرا داشته و اجازه دهیم هرکسی حرف خودش را بزند همه نباید مانند دیگری فکر کنند امروز اپوزسیون سوراخ شده ما از چند دسته شل وکور وچلاق تشکیل شده است  / مصدق الهی ها / کمونیستهای درس خوانده برلین شرقی ویا دوره دیده در صحرای سینا  زیر نظر ابو عمار  وخلقی ها که دلشان برای خلق زحمت کش میسوزد !! مجاهدین وسلطنت طلبها  وسپس حوصله شان سر میرود دنبال خدا ی اهورا مزدا میروند  و او را  دوباره طلب میکنند . 
کسی بفکر آن مادر ستم دیده ورنج کشیده وآن خاک نیست همه فریاد بر میدارند که " بلی ما رستم دستان دوباره میسازیمت ؟ چگونه ؟ با مثالهای بالا ؟؟!!.یا با آوازها ؟
من  صفحه کامنتهارا بسته ام گاهی ایمیلی از خواننده ای دریافت میکنم  آنهم با ادب گاهی مرا یاری میرسانند آنهم با ادب . متاسفم برای آن دسته که هنوز نمیداند " ادب " چیست آیا با عین مینویسند ویا با الف .؟؟؟ پایان 
نوشته :  ثریا ایرانمنش. " لب پرچین" /اسپانیا / 12/02/2018 میلادی / ...

یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۶

تاریکترین روز تاریخ


با آنکه  درحریم تو بیگانه ام  هنوز 
مانند حلقه بر درآن خانه ام هنوز 
بگذشت شب  ز نیمه  ومن با خیال تو 
مینا صفت  بگوشه  میخانه ام هنوز ......؟

امروز سیاه ترین روز درتاریخ ایران است و تاریکترین روز تاریخ ایران ، چه بسا قبل از این هم بوده امامردم  آن زمان هنوز چشم و دلشان بیدار نبود و هنوز نام رستم پهلوان را نشنیده  بودند که خودرا تسلیم کردند  بعلاوه ایرانی را همیشه گرسنه نگاه میدارند تا بسودای نان تن به هرحقارتی بدهد کمتر ایرانی میتواند رنج گرسنگی وبرهنگی را تحمل کند وهر زمان قشری نورسیده وتازه به نوا رسیده  برگرده دیگران سوار میشوند.

هنوز بسیاری از مردم داستان سیاوش و سهراب را نمیدانند ( وگویا تاریخ همیشه تکرار میشود ) !  حقیقت هیچگاه برما روشن نشد همیشه درتاریکی یا درنور شمعی نیمه افروخته به دنبال خود و ریشه های خود بودیم  مسئله بسیار پیچیده ایست  و دشوار  چگونه میتوان اورده هارا یافت  و تجربیات را کسب کرد ؟  علم تاریخ بر ضد شیوه وتجربه  تاریخی ما بود  انوشیروان عادل بود و مزدک قاتل و بابک جانی افشین قهرمان .

ما در چهل سال قبل تاریخ را بخوبی لمس کردیم  واین یک تصاوف بود  دریافتیم که مردانی در لباس مردان خدا خود شیاطین میباشند  حقیقتی را بیرون انداختیم وبجایش شیطانرا نشاندیم   و چهل سال گذاشتیم که آنها هر کاری را که میل دارند با ما انجام دهند  راه  فرار باز بود  این علم دورغین  بر اندیشه های ما ثابت ماند  وهمچنان تاریخی درتاریخی تکرار درتکرار وما نشستتیم به تماشا  هیچکس  درفکر ایده الی نبود  اسطوره ها ناپدیدشدند .

امروز این آدخواران وگرسنه گان و پا برهنه ها جیب مردم را خالی کرده وهستی آنهارا برده اند تا دوباره با گدایی و تملق کمی از مال آنهارا پس بدهند  با فرا رسیدن این روز سیاه ، باید پرچمی سیاه بر پنجره ها آویخت وفریادبرآورد " ایرانی بیدار شو  ، برخیز ، ای جوان بیخرد که درپستو ها با خود  ببازی مشغولی برخیز این خاک متعلق بتوست  ایمان به خدای بزرگ  و مقتدر  دریک لفافه دروغ هدیه ای بود که این شیاطین بشما دادند  وذات حقیقت  هستی را از ما ربودند ما گم شدیم درخودمان نیز گم شدیم  دیگر پدیده ای  نماند  وپیدایشی نبود  و حس انسانی در وجود همه خاموش شد ، مرد ، نیکی ها ومعرفت  ما  سایه به سایه با شیطان همراه شد وسایه خدایی بر ما مانند بختک فرو افتاد  که درتاریخ بینظیر است  واین وامی است که میبایست میپرداختیم دربرابر نمک نشناسیها وحق را ناحق کردن وفریب خوردنها  حقیقتی درما نماند که دوباره زایش نماید  همه چیز از ما دور شد  روشنایی گم شد  ومعرفت تنها وامی بود دردست های بی رمق ما .

ما هستی وخاک خودرا قربانی کردیم  درازای چیزی که نمیدانستیم چیست  امروز ما هیچ هستیم  " ایرانی وایران بزرگ " گم شد کشوری تازه رشد کرده مسلمان از دل خاک بیرون زد ه که نور معرفت درآن خاموش بود  حال با غرور سر بلند کرده ایم که ما :
هم دنیارا داریم وهم اخرت را " وهم به مقام انسانیت رسیدیم آنم به دست یک مار هفت خط ویک اژدهای هفت سر .

ویران کردن آسان ، ساختن مشگل است همه امروز: من هستند : نیم من وجود ندارد ایکاش این خیزش نتیجه ای عکس ندهد وبه تکه تکه شدن وطن نیانجامد وای کاش  عقلی درون مغزهای خوابیده پیدا شده  حد اقل یک " ائتلاف دولتی " تشکیل دهند تا  موقع بر گذاری رای مردم  خیزش بی رهبر یک هیاهوی بسیار برای هیچ است . 
ماامروز از خود بیگانه شده ایم  وبی فرهنگ  دریک ایمان دروغین غرق گشته ایم  ما امروز توان آنرا نداریم تا خودرا پس از چهل سال شکل بدهیم ایستاده ایم  تا دیگران  مارا  بسازند  خود پیدایی غیر از  خلق کردن است  خلق کردن همیشه تجاوز است  همیشه تحمیل دیگران برماست  وهمیشه بازداشتن دیگران از پیش روی .

زندگی همیشه  آگاهانه  دربرابر مرگ قرار میگیرد  اینهارا ما در گذشته ها در حمساسه های خواندیم  پهلوان از مرگ نمیترسد  چون بمرگ نمی اندیشد  او فقط درباره زندگی  بیمرگی فکر میکند  او درجهان  همیشه جوان  میمیاند  منش او یک منش حماسی است  احساس میکند که  زندگی خوب وخوش  است  وفردا بهتر خواهد شد  مفهوم فردای بهتر است که یک قهرمان  میسازد  که هیچ ترسی از مرگ ندارد  در فردا مرگی وجود نخواهد داشت .

بیا تا یک امشب تماشا کنیم  / چو فردا شد فکر فردا کنیم  ا.

البته  این فلسفه ابن الوقت  بودن عرفانی !! هم چندان دلپذیر نیست  فردا میاید وما میتوانیم با دلیری  با مسائلی گلاویز  شویم که برایمان تازگی ها دارند  جوانی احساس خوبی است سرشا راز همیشه بودن  نشیب و فرازی در پیش او نیست .
امروز  ما نباید سوگوار باشیم یا دریک جشن دروغین شرکت کنیم امروز روز رستاخیز ماست باید ازجای برخیزیم اگر  میل به فردای بهتری  داشته باشیم درغیر اینصورت همچنان درزیر این پوسته های زنگ زده خواهیم مرد بی هیچ افتخاری . پایان 

ادای وام نکردی  برا ین عقیده مباش 
که درحلول  اجل یک زمان  امانی هست 

اگر بروی زمین جای خود نمی بینی
فرا نگر  که فراز آسمانی هست 

زبان طعن تو  چندان دراز شد " امیر " 
که هرکجا نگرم  از تو داستانی هست 
------------------------------------------------
نوشته :
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / اسپانیا / 11/02/2018 میلادی برابر با شوم ترین روزتاریخ خورشیدی.