یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۶

تاریکترین روز تاریخ


با آنکه  درحریم تو بیگانه ام  هنوز 
مانند حلقه بر درآن خانه ام هنوز 
بگذشت شب  ز نیمه  ومن با خیال تو 
مینا صفت  بگوشه  میخانه ام هنوز ......؟

امروز سیاه ترین روز درتاریخ ایران است و تاریکترین روز تاریخ ایران ، چه بسا قبل از این هم بوده امامردم  آن زمان هنوز چشم و دلشان بیدار نبود و هنوز نام رستم پهلوان را نشنیده  بودند که خودرا تسلیم کردند  بعلاوه ایرانی را همیشه گرسنه نگاه میدارند تا بسودای نان تن به هرحقارتی بدهد کمتر ایرانی میتواند رنج گرسنگی وبرهنگی را تحمل کند وهر زمان قشری نورسیده وتازه به نوا رسیده  برگرده دیگران سوار میشوند.

هنوز بسیاری از مردم داستان سیاوش و سهراب را نمیدانند ( وگویا تاریخ همیشه تکرار میشود ) !  حقیقت هیچگاه برما روشن نشد همیشه درتاریکی یا درنور شمعی نیمه افروخته به دنبال خود و ریشه های خود بودیم  مسئله بسیار پیچیده ایست  و دشوار  چگونه میتوان اورده هارا یافت  و تجربیات را کسب کرد ؟  علم تاریخ بر ضد شیوه وتجربه  تاریخی ما بود  انوشیروان عادل بود و مزدک قاتل و بابک جانی افشین قهرمان .

ما در چهل سال قبل تاریخ را بخوبی لمس کردیم  واین یک تصاوف بود  دریافتیم که مردانی در لباس مردان خدا خود شیاطین میباشند  حقیقتی را بیرون انداختیم وبجایش شیطانرا نشاندیم   و چهل سال گذاشتیم که آنها هر کاری را که میل دارند با ما انجام دهند  راه  فرار باز بود  این علم دورغین  بر اندیشه های ما ثابت ماند  وهمچنان تاریخی درتاریخی تکرار درتکرار وما نشستتیم به تماشا  هیچکس  درفکر ایده الی نبود  اسطوره ها ناپدیدشدند .

امروز این آدخواران وگرسنه گان و پا برهنه ها جیب مردم را خالی کرده وهستی آنهارا برده اند تا دوباره با گدایی و تملق کمی از مال آنهارا پس بدهند  با فرا رسیدن این روز سیاه ، باید پرچمی سیاه بر پنجره ها آویخت وفریادبرآورد " ایرانی بیدار شو  ، برخیز ، ای جوان بیخرد که درپستو ها با خود  ببازی مشغولی برخیز این خاک متعلق بتوست  ایمان به خدای بزرگ  و مقتدر  دریک لفافه دروغ هدیه ای بود که این شیاطین بشما دادند  وذات حقیقت  هستی را از ما ربودند ما گم شدیم درخودمان نیز گم شدیم  دیگر پدیده ای  نماند  وپیدایشی نبود  و حس انسانی در وجود همه خاموش شد ، مرد ، نیکی ها ومعرفت  ما  سایه به سایه با شیطان همراه شد وسایه خدایی بر ما مانند بختک فرو افتاد  که درتاریخ بینظیر است  واین وامی است که میبایست میپرداختیم دربرابر نمک نشناسیها وحق را ناحق کردن وفریب خوردنها  حقیقتی درما نماند که دوباره زایش نماید  همه چیز از ما دور شد  روشنایی گم شد  ومعرفت تنها وامی بود دردست های بی رمق ما .

ما هستی وخاک خودرا قربانی کردیم  درازای چیزی که نمیدانستیم چیست  امروز ما هیچ هستیم  " ایرانی وایران بزرگ " گم شد کشوری تازه رشد کرده مسلمان از دل خاک بیرون زد ه که نور معرفت درآن خاموش بود  حال با غرور سر بلند کرده ایم که ما :
هم دنیارا داریم وهم اخرت را " وهم به مقام انسانیت رسیدیم آنم به دست یک مار هفت خط ویک اژدهای هفت سر .

ویران کردن آسان ، ساختن مشگل است همه امروز: من هستند : نیم من وجود ندارد ایکاش این خیزش نتیجه ای عکس ندهد وبه تکه تکه شدن وطن نیانجامد وای کاش  عقلی درون مغزهای خوابیده پیدا شده  حد اقل یک " ائتلاف دولتی " تشکیل دهند تا  موقع بر گذاری رای مردم  خیزش بی رهبر یک هیاهوی بسیار برای هیچ است . 
ماامروز از خود بیگانه شده ایم  وبی فرهنگ  دریک ایمان دروغین غرق گشته ایم  ما امروز توان آنرا نداریم تا خودرا پس از چهل سال شکل بدهیم ایستاده ایم  تا دیگران  مارا  بسازند  خود پیدایی غیر از  خلق کردن است  خلق کردن همیشه تجاوز است  همیشه تحمیل دیگران برماست  وهمیشه بازداشتن دیگران از پیش روی .

زندگی همیشه  آگاهانه  دربرابر مرگ قرار میگیرد  اینهارا ما در گذشته ها در حمساسه های خواندیم  پهلوان از مرگ نمیترسد  چون بمرگ نمی اندیشد  او فقط درباره زندگی  بیمرگی فکر میکند  او درجهان  همیشه جوان  میمیاند  منش او یک منش حماسی است  احساس میکند که  زندگی خوب وخوش  است  وفردا بهتر خواهد شد  مفهوم فردای بهتر است که یک قهرمان  میسازد  که هیچ ترسی از مرگ ندارد  در فردا مرگی وجود نخواهد داشت .

بیا تا یک امشب تماشا کنیم  / چو فردا شد فکر فردا کنیم  ا.

البته  این فلسفه ابن الوقت  بودن عرفانی !! هم چندان دلپذیر نیست  فردا میاید وما میتوانیم با دلیری  با مسائلی گلاویز  شویم که برایمان تازگی ها دارند  جوانی احساس خوبی است سرشا راز همیشه بودن  نشیب و فرازی در پیش او نیست .
امروز  ما نباید سوگوار باشیم یا دریک جشن دروغین شرکت کنیم امروز روز رستاخیز ماست باید ازجای برخیزیم اگر  میل به فردای بهتری  داشته باشیم درغیر اینصورت همچنان درزیر این پوسته های زنگ زده خواهیم مرد بی هیچ افتخاری . پایان 

ادای وام نکردی  برا ین عقیده مباش 
که درحلول  اجل یک زمان  امانی هست 

اگر بروی زمین جای خود نمی بینی
فرا نگر  که فراز آسمانی هست 

زبان طعن تو  چندان دراز شد " امیر " 
که هرکجا نگرم  از تو داستانی هست 
------------------------------------------------
نوشته :
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / اسپانیا / 11/02/2018 میلادی برابر با شوم ترین روزتاریخ خورشیدی.