عمر در بیحاصلی شد جمع و چون خرمن سوخت
برنچیدم آنقدر دامن که تا دامان بسوخت
پیرهن چون شمع تر کردم ز بیم سوختن
آتش پنهان نخست آن روی پیراهن بسوخت ......" رشید یاسمی"
دانته الگری هم کتابی زیر عنوان بهشت وبرزخ ودوزخ داشت ( حیف که درایران ازبین رفت ) ! من نمیدانم جهنم کجاست و بهشت کجاست اما میدانم برزخ چیست و درکجا قرار دارد .
و بد ترین نوع ، زندگی در برزخ است .
امروز جنگ خدایان بر سروری خدایان دیگر است ، وآن خدایی که هرروز به امیدش از جای بر میخاستیم دیگر در کنار ما نیست او در زندان تاریک افکار گم شد دیوارهای سپیدش درهم شکست و از مرز خدایی فرسنگها به دور افتاد /
بقول مرحوم سعیدی سیرجانی ما دو خدا داریم یکی را آنکه مردان خدا برایمان ساخته اند جبار خشمگین وامر به کشتن میدهد ودیگری آن خدایی که مولانا برایمان ساخت و نامش عشق بود .
باز هنوز هر روز جامه پاره پاره اش را جمع میکنیم بهم وصله میکنیم میدوزیم میشوییم شاید دل برما بسوزاند اما او در حال قمار است حال در اتنظار آن است که هرچه را باخته پس بگیرد و یا خودمان باخته ها را باو پس بدهیم .
از دولت سر کلیسا ما آخر هرهفته یکساعت موسیقی کلاسیک را از تلویزیون تماشا میکنیم خیال میکنید چیست ؟ رکوئیم ، آوه ماریا ونهایت یک سنفونی نهم بتهون که آنرا هم دستکاری کرده مقدارای اشعار مذهبی درونش کاشته اند .
زندگی دربررخ وحشتناک است من بهشت را ندیده ام تنها نامی از ان شنیده ام شاید بهشت درکنار من باشد شاید دردوبی باشد ویا شاید در جنوب فرانسه ویا ایتالیا باشد واز درون ن بطریها ومواد سر بیرون کشیده ساخته میشود .
حال خدای ما زنجیر بر گردن ما میاندازد مارا میکشد باید برایش خانه بسازیم آنهم نه یکی بلکه صدها هزار و گاهی هم هوس میکند آنهاا به آتش میکشد .
امروز در این فکر بودم که چرا اینهمه سنگین دل چون سنگ خارا بود وما چگونه میتوانستیم دل او را نرم کنیم ؟ با شانه کردن موهایش و شستن پیکرش و لباسهایش ؟
درحقیقت امروز ما بر ضد او برخاستیم واو نیز "روزی را " بشکل زشتی از ما گرفت و جایش را به خدایان دیگری داد که هرکدام مانند کوهی از گوشت و چربی دراطرافمان پرسه میزنند .
روزگاری درافکار وشعور کم ما که بمدد مردان خدا بر ما تحمیل شده بود ، خدا ، بسیار دور از ما بر فراز کرسی طلایی در عرش میزیست و عزت و احترامی داشت و هزاران پرده دار و دربان و فرستنده داشت وما ساده دلانه از آنها اطاعت میکردیم ناگهان ورق برگشت و آن روزگار گذشت وآن خدای خوب و مهربان در فراسوی زمان تنها وبیکس باقی ماند تنها صورتش را درموزه خدایان آویختند !
امروز ما در آستانه آمدن زمانی هستیم که نامش دنیای نوین است بنا براین باید یک خدایی هم داشته باشیم حال جنگ بین خدایان ادامه دارد چه کسی براین عالم نوین فرمانروایی خواهد کرد؟ دموکراتها ؟ یا جمهورخواهان ؟ یا آنارشیستها ؟ ویا مومنینی که سر میبرند و دست وپا قطع میکنند ؟ ویا دوجنسی ها ؟و چه بسا همان عجوج و مجوج اقوام زرد !ویا؟ دیگری ساخته وپرداخته در شهر ایفا ؟ ........
روزی رستمی داشتیم واو از خدایش نیرو میگرفت او بما یاد داد که " بی اندازه بودن درقدرت " کمال نیست او با نیرویی بیش از اندازه اش پسر خودرا کشت وما ، ملت ایران هنوز بر آن جنایت میگیرییم وبرای خودمان که به ایمان پرشورمان پشت کردیم و تسیلم شیاطین شدیم ، حال باید برای کسانی بگرییم که ابدا نمیشناسیم .
حال دیگر راه گفتگو با خدای یگانه نیز بسته شده است با هزار زبان باید اوررا ستایش کرد ویا گم شد .
ما با او گلاویز هستیم وطلبکار چون نیروی خودمان به پایان رسیده است وهیچ قدرتی در جهان نخواهد توانست آن نیرو را بما باز گرداند .همچنان خم میشویم تا برزمین بیفتیم .
سوخته خرمن بسی چون من دراین دشت جمعند
لیک هریک را فزون از خویش دل بر من بسوخت
لاله را این داغ دود آلوده بر دل بهر چیست ؟
گرنه او را دل ز درد سنبل وسوسن بسوخت ......پایان
نوشته :
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 10/ 02/2018 میلادی / برابر با دهه های زجر !