سه‌شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۶

کی ؟ کجا ؟ چگونه ؟



دل بیدار من  بر مردم خوابیده میگرید 
بلی ، فهمیده بر احوال  نا فهمیده میگرید 

ز چشم خویشتن آموختم  آیین همدردی 
 که هر عضوی  بدرد آید  بحالش دیده میگرید ........" رنجی " 

در حال حاضر در اخبار  وگفته های خارجی  خبری از آنچه در آن سر زمین فلاکت بار میگذرد  ، حرفی زده نمیشود مگر رادیو و تلویزیونهای  خودی ! 
مردم بهم ریخته اند  جشن وشورش را درهم آ میخته اند  ، کسانی در بیرون دولت در تبعید تشکیل میدهند ! وکسانی در درون به دنبال  یک آخوند مکلا یعنی بدون عمامه میروند و سرانجام چه بسا در بیرون ناگهان  خانم شیرین خانم ریاست جمهوری خویش را اعلام نمایند و در درون یک دولت نظامی به رهبری سردار سلیمانی ! همه چیز امکان دارد تا سر ما گرم شود و آنکه باید بیاد و شیراز را پایتخت  نموده تنها یک دین در همه دنیا رواج دهد اگر تا آنموقع چیزی  از ایران ما باقی ماند.

جوانان به تیر  غیب گرفتار میشوند زندانیها همه خودکشی میشوند وبقول ( خود ) رهبران آینده باید آنقدر خون ریخته شود  تا آسیابی دیگر بچرخد ومن نمیدانم چرا این اسیاب خونی همیشه باید درایران وسر زمن پارسها بچرخد ؟ 

از ما گذشت ، تمام شد ، هم دین و ایمانمان برباد رفت وهم خودمان درنیمه راه مرگ وزندگی ایستاده ایم . 
ملت ایران  یک نظام استوار  بر فرهنگی میخواهد که طول هزاره ها را که در متن سینه خود  پنهان کرده و درحال جوشش است  حال میل دارد  به پهنه  خود آگاهی برسد اما هستند کسانی که جلوی این پیشینه ها را  میگیرند  میل ندارند فرهنگی غنی بر آن سر زمین دوباره استوار گردد با آبهای  گوارا وخون تازه  ومردمی سازنده  که از قناتهای ژرف هستی ملتی  جوشیده اند وبیرون آمده و در انتظارند .

در داستانهای مذهبی  در افسانه آدم وحوا  ودرهمه ادیان  سامی ؛ انسان ناتوان از بهشت سازی است و تعیین مفهوم  نیکی و سرشت پاک را تنها در بهشت خداوندی باید دید  بهشت ازخداست احکام هم از آنجا سر چشمه می گیرد ویک گدای یک لا قبا میل دارد این ملت چند هزار ساله را به مقام آدمیت برساند در حالیکه این ملت بود که مفهوم انسان سازی وشعور را به جهان  ارائه داد .
بنا براین ما باید همیشه زیر یوغ بردگی وبندگی باشیم واز خود هیچ اراده ای نشان ندهیم حتی گاهی مفهوم انسان بودن را نیز فراموش کنیم این خداوند است که قادر ومقتدر و سرنوشت سا ز است نه ما ! 

حال باز عده ی به دنبال یک جامعه " مدنی هستند "  کلمه ای  که در گذرهای تاریخ یک هزار وچهار صد ستل شامل حال همه شد بجای ؟ سوسایتی ؟  امروز همه آ نها در باره  مفاهیم سیاسی واجتماعی وحقوقی سخن میرانند تالارها امروز لبریز از سخنرانانی است که حتی دست نوشته هایشان را کسان دیگری نوشته اند . حال یا در صدد بریدگی مرزها هستند ویا درپی مقاصد اربابی که آنها را نشانده و مخارج شان را تقبل میکند .

هر ملتی ریشه ای دارد  ما نیز ریشه ای داریم  همیشه بطور نا پیدا  پیوسته به مفهوم دیگری  و ما نمیتوانیم این ریشه را ببریم  چون خطر به مفهوم واقعی مارا تهدید خواهد کرد  وهمین روح باقی مانده  ونا پیدای مارا نیز از بین خواهد برد.
امروز همه چیز قراردادی شده است کمتر کسی به ریشه واصل خود میاندیشد مگر تظاهر کند و بتواند چند تی شرت از کارخانه بزرگ نامریی ( آمازون ) تهیه کرده بر پیکرش بپوشاند 
ما قرنهاست که ریشه خود را از دست داده وگم شده ایم  میترا را از ما دزدیدند ،  موبدان زرتشی برای رسیدن به قدرت  سیاسی  وارتشی میترا که دشمن سرشخت ضحاک بوده از دامن الهیات پاک کردند و نصیب دین و آین مسیح شد .
جشن های سنتی ما امروز بصورت مسخرهای بنام کارناوال دوردنیا راه افتاده است . چهارشنبه سوری ما نصیب سنت خوان شد ! تنها نوروز ما مانده که آنراهم چینین ها بعنوان شروع بهار 
زودتر جشن میگیرند وتمام دنیارا متوجه جشن ها واژدهای بزرگ میکنند . 
وماهنوز درخم زلف یار گرفتاریم هنوز شهربانو را ستایش میکنیم  و گذشته هارا تنها دوران شاهی برایمان ارزش دارد  ،  به پشت سر نگریستنرا فراموش کرده ایم از یاد برده ایم که ریشه ما چگونه سبز شد ورشد کرد با آمدن عرب ویورش آنها بر سرزمینمان ریشه به زیر خاک رفت اما درزیر خاک زنده ماند وهنوز زنده است آتش مقدس در قدح میسوزد وکثافات وآلودگیهارا ضد عفونی میکند  ما اینهار فراموش کردیم .زمان ما تنها همان سی وچند ساله زمان آریامهر بود وبس .
افتخار میکنیم که دختر شهبانو هستیم نه شهر بانو وپدرمان پهلوی بود نه زرتشت بزرگ .

حال شاهنامه را میخوانیم اما تصویری از ان دردهن مخلوط ما جای نمیگیرد چون کسی که امروز شاهنامه را میخواند در دامن زرتشت بزرگ نشده و اوستارا نخوانده و میترایئسم را نمیشناسد  تنها افسانه ضحاک ماردوش  و کاوه آهنگر را که دهان به دهان گشته بعنوان معلومات عمومی بکار میگیرد .
راه را گم کردم و وارد معقولات شدم آرزو داشتم تا آزادی ایران وسر بلندی دوباره او در دنیا زنده بمانم اما گویا این ره  که ملتی میروند راهی است که باز به ترکستان یا عرستان ختم خواهد شد وزرافه ای دیگر بر تخت سلطنت خواهد نشست ویا ریاست امور را درست خواهد گرفت .پایان 
پس از جان دادن عاشق ، دل معشوق میسوزد 
که شیرین  براه فرهاد  بخون غلطیده میگرید 
نگردد تا رقیب  زشتخو آگه  ز حال ما 
دلم  از هجر آن زیبا صنم  در دیده میگرید ......
نوشته : ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 13/02/2018 میلادی /...