تا کی ببزم شوق غمت جا کند کسی
خون را بجای باده به مینا کند کسی
تا مرغ دل پرید گرفتار دام شد
صیاد کی گذارد که پرواز کند کسی ....." ق . .کاشانی >
امروز این دستگاه ما کمی دچار سر گیجه شده بود و مرتب خودش را پاک و تمیز میکرد مدتی طول کشید تا بدانیم چه میخواهیم بگوییم و یا بنویسیم .
شب گذشته نمیدانم چرا بفکر کتاب " کلیلهد ودمنه : افتادم که در دوران مدرسه هر هفتته دیکته ای ازآن کتاب داشتیم بی آنکه معنا ومفهوم کلمات را بدانیم حال شب گذ شته تمام مدت در بیخوابی غلط میزدم که این کتاب را چه کسی نوشته ؟ تابلت هم بالای سرم نبود که ازحضرت تعالی " گوگل " بپرسم که تازگی همه چیز را به عربی تحویل میدهد .
نام تمام "ابن ها "ابن مقنع ، ابن مقطع ابن السلام از جلوی چشمانم گذشت ، ابن ها همه ایرانی بودند یکی موسیقدان بود ودیگری پیل یا همان باطری را ساخت وبر دیوارخانه اش آنرا نصب کرد با یک حباب شیشه ای کوچک مردم خیال کردند ماه تازه ای ظهور کرده ونام آنرا ماه بدخش گذاشتند .
این افسانه ا همچنان از جلوی چشمانم میگذشت سر انجام برخاستم وخودم را به اطاق دیگر ی رساندم به دنبال نویسنده آن کتاب منحوس ! که خواب رااز چشمان من گرفته بود . روایتها زیاد بودند اما تنها دریک موردی همه یک داستان را میگفتند که این کتاب دراصل به زبان هندی بوده وداستان دوشغال را نوشته وبا زبان سانسکریت ویک ابن الوقتی آنرا به فارسی آبکی تر جمه کرده بود حال درآن زمان این کتاب جزیی از کتابخانه های بزرگانرا تشکیل میداد با جلد قطور شاید هم دوجلد بود بیاد نمی آورم .
اما آن روزها هفته ای یکبار که میبایست دیکته بنویسیم وگاهی کلماترا تجزیه کنیم مانند زبان عربی برای من زمانی طولانی وسخت میگذشت از زبان عربی که بکلی گریزان بودم وهمیشه یک نمره 2 یا صفر نصیبم میشد تنها در امتحان دبیران دلشان به حالم سوخت چون بچه خوبی بودم یک نمره 8 بمن دادند تا بتوانم صاحب آن دیپلم کذایی بشوم روانش شاد مرحوم دکتر خزائلی دبیر ما بود ودکتر آدمیت که ادبیات را درس میداد وآقای بسکی با آن کله بی مویش وصورت همیشه خندانش جبر ومثلثاترا برایمان تعریف میکرد ومعلم شیمی ما که موها ی مرا مثل میزد که چگونه آنهارا با چه رنگ کرده ام تا باین شکل زیبا درآمده است من میگفتم او فرمول را روی تخته مینوشت تا رسیدم به آب گوجه فرنگی کمی مکث کرد وآنرا درگروه ویتامین ها جای داد ،.
»چیز مهمی نبود آقا ، آب اکسیژنه صددرصد ، کمی بابونه وکمی آب گوجه فرنگی ، همین ؟ همین کمی هم حنا !« دیگر از هیچ فرمولی استفاده نکردیم موهایمان سرخ وآتشین شده بود وتا روی کمر ریخته بود وچشمانرا خیره میکرد حال موها نقره ای شده اند وتا بنا گوش به سختی میرسند وخوب دیر زمانی از ما واز روی ما گذشته اما هنوز اعتماد به نفس وحافظه خودرا خوب حفظ کرده ایم .
خدا حفظمان کند !!! آمین ! .
دروغ چرا ما هم اگر جای آن شاهزاده حضضرت ولایتعهدی بودیم ترجیح میدادیم با شاهزادگان خارجی رفت وآمد کنیم تا به آن سر زمین بو گرفته با هوای آلوده ومردم بی چاک و دهن و بی ادب وجانی سفر کنیم واز نو بخواهیم آنرا بسازیم کار سختی است خیلی هم سخت ، مگر بعد از[ فرانکو ] ا ین مردم توانستند چیزی تازه ای ببازار عرضه کنند کارشان شد دلالی ودزدی حد اقل او چند جاده وچند بزرگ راه و میدان برایشان ساخت .اینها تنها مد را حفاظت میکنند مرتب باربی پشت سر باربی است که ببازار عرضه میدارند اگر این آفتاب داغ را هم نداشتند معلوم نبود به چه سر نوشتی دچار میشدند زندگیشان از همین راه توریست ودزدیها میگذرد وتقلب وریا ودروغ . بمن مربوط نیست سرنوشت مرا باینجا پرتاب کرده بین جهنم و بهشت یعنی همان دوزخ کاری هم نمیشود کرد . باید در شهری ویا دهکده ای خانه ای داشت متعلق بخود و برای تعطیلات باینجا آمد از آفتاب گرمشان استفاده کرد و رفت اینجا جای زندگی نیست جای جان مردگی است . پایان
دنیا وآخرت به نگاهی فروختیم
سودا چنین خوشست که یک جا کند کسی
نوشته : ثریا ایران منش / اسپانیا / 15/02/2017 میلادی /...