دوشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۶

سوختگان تشنه لب

هفته ها بود که خبرها ی سر سری تی / وی /ما گفت "
یک نفتکش درآبهای فلان دارد میسوزد ( خبر همین بود ) نه بیشتر  نفتکش ایرانی بود در  اقیانوس هند نزدیک چین ، صدا از صدا برنخاست همه درگیر اعتراضات !!! عمومی بودند وعده ای نیز خوشحال که انقلابی درپیش است واز همین روزها ست که وارث تاج وتخت وامپراطوری ایران وارد خواهد شد !!!!نمیدانستند که که قصه دیو سپید وهفت کوتوله  چگونه پایان میگیرد ؟ 

تازه دو روز است که دولت جمهوری اسلامی  اعلام داشته که بعله یک کشتی نفتکش متعلق به ما با سی وشش خدمه  درآتش سوخت کشتی هم به زیر آب فرو رفت ، » علت را هنوز نگفته اند « ملت عزا دارو همیشه در صحنه حسینی هم برخاستند ای وای تسلیتها شروع شد آش نذری حلوا پزون سه روز عزای عموی ( نیست که آن ملت کم عزا میگیرد ) آنهم لابد خانواده های آن خدمه بیچاره فشار آوردند تا خبر اعلام شد .

شما کجایید ؟ همه چشم به دهان بلبل شیرین بیان آمریکا دوخته بودند که جمع بندی همه را گوه وکثافت میخواند ومردم م بیکار به دنبال شعار ها  ، کی بفکر آن نفت کش بود که دودش تا آسمان هفتم هم رفت نه از کمک کنندگان خارجی ونه داخلی هیچکس  نبود آتش شعله میکشید وجان آن مردان را کباب میکرد وسپس به قعر اقیانوس فرو رفت چرایش را کسی نمیداند تنها از ما بزرگتر ها اجازه دارند درباره اش حرف بزنند حال فضای مجازی سیاه پوش شده است !!!.

سرو صدا ها خوابید اعتراضها تمام شدند انقلابی درراه نبود عده ای برخاستند تا دشمنان را شناسایی کرده  از سوراخها بیرون بکشند وآنهارا تک تکه  کنند مگر نعیلن ملا با آنهمه چسپندگی باین زودیها از زمین کنده میشود ؟ تازه اپوزسیون زوار دررفته بین خودشان مرافعه دارند یکی جمهوری سکولار میخواهد دیگری شاه را میخواهد سومی مصدق را میخواهد چهارمی خودش میخواهد ریاست را به دست بگیرد پنجمی دارد گریه میکند که ای وای بیچاره شدم چهل سال رنج و غصه کشیدم وخوردم حال هیچ ندارم ........

آقای ترامپ هم درفکر این است که معامله چقدر سود میدهد فرانسه با بستن قراردا نفتی شرکت توتال از مخالفین سرسخت  تغییر این رژیم است  .....خوب عربهای عربستان ذوق کنان درب های استادیوم هارا باز کردند تا زنان سیه پوش وارد استادیوم ها شوند  راهی را که محمد رضا شاه شصت سال پیش طی کرد آنها  میروند .
البته دیگر  بما مربوط نمیشود تنها دلمان برای جان از دست رفتگان وجوانانیکه هیچ آینده ای ندارند میسوزد وآن خاکی که ما ازگل آن برخاستیم گاهی  پشت مارا بخارش وا میدارد .

من یا ما چکاره ایم دنیا دارد روی یک پاشنه میچرخد همه جا دزدها پولهارابرمیدارند وفرار میکنند اگر آنهارا گیر آوردند دزد دیگری آنهارا میگیرد ودر میرود درغیر اینصورت سوییس همچنان صندوقهایش لبریز از طلا وسکه است وبعضی از جاهای نیر درب هارا  به روی دزدزان باز گذاشته اند   اما امانت داران خوی نیستند موقع پسس دادن  طرف ا از بین میبرند درست مانند فیلم های وسترن اسپاگتی .

بقول رفقا ما بریم شعرمان را بخوانیم تا کمی دل گرفته مان باز شود .

تاکی  ببزم شوق  غمت جا کند کسی ؟
خون را بجای باده به مینا کند کسی 

تا مرغ دل پرید گرفتار دام شد 
صیاد کی گذاشت که پرواز کند کسی .........» قصاب کاشی « ؟! شاید !

من شاید تنها کسی باشم که همیشه مخالف آن مردک دیوانه نویسنده عوضی وهمو سکسوئل " صادق  هدایت "  باشم  دیوانگیهای مخصوص خودش را داشت  چند سفر درفرانسه بود حال میل داشت ایران  با آن فرهنگ زوار دررفته وشلوار پیژامه وتریاک ولم دادن وحال کردن ، بشود فرانسه ، البته نوشته هایش چندان بد نبودند اما خودش دیوانه ای بود ، میگویند شش عدد شیشه کوچک حاوی » منی « خودش را روی طاقچه اطاقش گذاشته بود وبه همه نام پسر داده بود وبه دوستانش میگفت انها فرزندان منند از نوع این نویسندگان پیشرو ما زیاد داشتیم  که با یکی دو ماه  یا سال درفرنگ ایران برایشان زیادی عقب افتاده بود اما آنها هم از تاریخ ایران وهم از تاریخ آن سرزمینها بیخبر  بودند . یکشبه میخواستند ایرانرا فرانسه یا المان کنند نمیشد آقاجان نمیشد با این آدمها غیر ممکن است که بشود ایران حتی ایران شود تنها خوب شعار میدهیم خوب آواز میخوانیم وخوب نمایش میدهیم ودست آخر خوب خودرا میفروشیم .همین . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین «  اسپانیا / 15/01/208 میلادی /....

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۶

دلنوشته امروز

همانطور که درتصویر مشاهده میفرمایید ، هوای امروز ما وآسمان ما چنین است  ، بغض کرده نه میبارد ونه میگذارد خورشید بیرون بزند . این هنر عکاسی !!! را بنده هرصبح با گوشی تلفنم میگیرم وروی ایستاگرام میگذارم نمیتوانم عریان شوم ویا تاجی ونیم تاجی بر سرم بگذارمم وعکس سلفی بگیرم به ناچار  آسمان را دچار زحمت کرده وهدف قرار میدهم .
.
شب گذشته بساط بافتنی را پهن کردم وگفتم بنشین مانند آدمهای عاقل چیزی بباف !!! کاموا ها که پشم نیستند  مشتی کثافت ریسایکل شده بعد چه ببافم ؟ اولین  رج را که زدم دیدم از گوشه چشمم امواجی شروع به پیشروی کرد ، گفتم خانم جان دیگر برای اینکارها هم دیر شده تازه چه میخواهی ببافی آنهمه بافتی وتن دیگران کردی  نتیجه اش چه شد؟  بساط باقتنی هم جمع شد .

خوب بهتر نیست بنشینم جلوی دوربین وشناسنامه  ام را باز کنم وبگویم "
من ! ثریا ، در سال 1327شمسی قمری در یک ولایت دورافتاده به دنیا آمدم  همان موقع یک ستاره خاموش شد وپدرم فهمید که نام این دختر ثریا نهادن   بیهوده است چرا که بی سرنوشت وتنها میماند یا در گوشه آسمان برای خود به تنهایی میدرخشد ! سرنوشت ساز است اما خودش بی سرنوشت .

دیدم نه ، اینهم فایده ندارد بطور کامل همه مردم این دیوانه را که من باشم شناخته اند ، دیگر چرا بنشینم از خودم بنویسم منکه ملکه تاجدار نیستم من باتوی خاردارم .
اما این خاررا تنها در چشمان و پیکر خودم فرو میکنم گویی دچار یکنوع مازوخیست شده ام !!! خود آزاری !  دفترچه  هایم را باز کردم تا از نوشته های آنها بهره بگیرم دیدم ، نه برای الان حیف است  شاید درآینده که میمونها دنیای مارا ترک کردند و انسانهای واقعی دوباره به دنیا آمدند چیزی از میان آنها بیابند .
بلی درحال حاضر میمونها برما حاکمند وانسانهایی که رو به آزادی میروند وفرار میکنند تنها مشعل شکسته مجمسه آزادی را میبینند که کم کم درون اقیانوسها غرق میشود برج سر بفلک کشیده ایفل دچار زنگ گرفتگی  ورنگهای مختلفی شده است ، تنها برجهای بلند کلیسها ها وگنبدها هستند که هرروز بالاتر میروند وبرجهایی که معلوم نیست درب آن کجاست وبه کدام گورستانی ختم میشود .

هنوز جنبشی درمنست ، میل ندارم خودم را داخل مردان وزنان از کار افتاده بنشانم هنور گرد خیابانها  لحظه ها از نو برایم زنده میشوند  وبه رویم آب خنک میپاشند  وهنوز رهروان  از کنارم رد میشوند ولبخندی بر لبانشان مینشیند 
 .
من درد غربت  دارم درکشوری زندگی میکنم که نامش غربتستان است  حسرت ماندن در خا نه را دردلم زنده نگاه داشته ام  لحظه هایی زمان میایستد  ومن به اندیشه فرو میروم  اما ناگهان جنبش  و نیرویی  که مرا آرام نمیگذارد در من به حرکت درمیاید  من درحلقه اسارت آن نیروهستم  وآن نیرو بمن فرمان میدهد که از حلقه اسارت خودرا نجات داده  و برخیزم  در سکون و نشستن  تنها کار یک زندانی است . .

این نیرو خیلی رود مرا ترک میکند و دوباره مغموم میشوم  گاهی شوری از شادی درقلبم  بر میخیزد به آن پسرک ده میاندیشم که دسته دسته برایم گل رز میفر ستاد حال اورا نیز گم کرده ام این منم که شوق جنبش را دردلم نگاه داشته ام چه بسا او از دنیای واقعی فرارکرده به دنیا افیون پناه برده است . من خاموشم تا بانگ کوفتن درب را نشتوم  و در ب گشود نشود از جای نمیجنبم 

من خود حلقه بزرگی آهنی یک درب خانه ام میان حرکت وسکون آویزان .

راستی الان او کجاست ؟ چقدر آن ده باصفا بود وچه درختان سر سبزی داشت او شبیه یک چوبان بود که بانی لبک خود  میان  جویبارها  زاه میرفت وگوسفندانش درآنسو میچریدند مرغای خانگی دراطرافش بودند مرا بیاد ده خودمان میانداخت . بیا دآن روزهای شاد وبیخبری .
اما امروز دل او در گروی یک پالتوی یک میلیونی است ودل من درگرو آن لاله های سرنگون  و دشتهای سر سبز و کوههای سر بفلک کشیده .که اجدام درآنجا خفته اند .پایان 
ثریا / اسپانیا /» لب پرچین « 14/01/2018 میلادی / 



شنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۶

حاکمین امروز


سالهای سال است که شیطان در شکلهای مختلف  خداوندگار را از تخت به زیر کشیده وخود بجای او نشسته وحکم میراند ، نگاهی باین چهره باید بما بفهماند که حکومت الهی دیگر دردنیا خریداری ندارد ،،هرچه هست دام است وفریب واین دلالان  مذاهب یا شمعون ها درحال جیب بری وکلاه برداری میباشند  امروز به دستور همین شیطان است که هوادارنش معابد بزرگی را برپا میکنند  وبرای برای برپا  داشتن  پول وطلا  انسانهارا قربانی میکنند  وبه زنجیر میکشند  باید عقیده خودرا بر آنها تحمیل ننمایند .
این یکی از نمایندگان همان شیطان است که بر منبر میگوید " اگر کسی گفت نه لبنان نه غزه صدایش را خاموش کنید  واگر کسی گت ایران وطنم اورا بکشید . فتوای چنین جانوری  حاکم شد .

امروز حتی دانشمندان  هم  در آ زمایشگاه های خود  بجای چاره  برای جان بشر وبقای او دست به ساختن انتنسانهای  مصنوعی میزنند  گاو مصنوعی گوسفند مصنوعی وتخم مرغ ساخته کارخانه جات چین واسراییل وامپراطوری سفید پوستان کم کم رو به زوال است  وبجایش این شاطین که از غار کعف بیرون آمده اند وهنوز با سکه های خود جهانرا وزن میکنند  درهمه جا فرا وانند .

خوب دراین غوغای  بی ثمر چگونه میشود داستانی خلق کرد که با اصل بخواند وامروزی باشد ، امروز تنها کار ما این است که درباره دیگران اظهار نظربدهیم وبیشتر عیوب دیگران را ببینم تا خوبیهایشان را چون خوبی را دیگر نمیشناسیم  .

خدایی در خیال خود ساخته بودیم بر او لباسی از ابریشم خام پوشانده بودیم  پدری مهربان بود وما هرگاه دست تضرع سوی او دراز میکردیم بی نصیب نمی ماندیم او در خانه خود یعنی دردل ما نشسته بود . » شاید هنوز هم باشد « اما چرا قدرت خودرا ازدست داه وجهان هستی را به دست شیطان سپرده ؟ نمیدانم 

خدا را نتوان دید که درخانه فقر است ....اینهم یکی از دکانهایی بود که دراویش باز کردند تا مردمرا بکار گل بکشند حقه بازانی که باز اززیر عبای امپریالیزم بیرون آمده بود وشاعرانشان دم میگرفتند ومردمرا به گریه وا میداشتند وخود در کاخ هایشان با دخترانی نابالغ همبستر میشدد  تا اورا متبرک سازند !!! 

نوشته ای را خواندم  که میگویند : مردی به مکه رفت تا حاجی شود هنگامیکه برگشت دوستی از او پرسید : 
خوب خدارا دیدی چه شکلی بود ؟
او درجواب گفت :  خدا که خانه نبود ومردم هم بیکار دور  حیاط میگشتند .

این یک نمونه از تحمیق کردن مردم است  امروز نیمی از مردم جهان بی خدا شده اند ونیمی به شیطان دل سپرده اند آنچنان دلی که دیگر مجالی برای تفکر ندارند .
ومیگویند دربعضی ز مرزها  مامورین  میپرسند که مذهب تو چیست  واگر طرف جوب بدها بی خدایم  ، مامور مرز میرسد  بیخدای پروتستانت یا بی خدای کاتولیک ! 
مسالمانی که باید خدا داشته باشد چون تاجری دربیابانهای مکه ناگهان خدا براو ظاهر شد ودفتر ی را باو داد وگفت بخوان  آن تاجر بیسواد بود اما خداوند با کمک جبرییل قلمی دردست او نشاند و گفته هایش را گفت تا آن مرد نوشت ، البته ضد ونقیض هم زیا د بود که یکی از شاگردان آن تاجر  درآنها دست بردو وآنهارا تنظیم کرد اما به سزای  اعمالش رسید وکشته شد  چرا درکلامی که از خدا رسیده دست برده ای؟.......خوب دیگر چه میتوان گفت ؟ درحال حاضر باید دنیای اسلام درخاور میانه شکل بگیرد دعوا برسر ارباب ورهبر است  دنیا باید مانند حلقه های المپیک رنگی شوند سفید ها یکطرف سیاهان طرف دیگری مسامانان درگوشه ای به سر وکله هم بکوبند وبین ارباابان  مسیحیت دنیز نفاق بیفتد سر انجام ناجی از میان برخیزد وبگویه همه باید تابع من باشید منم خدای خدایان بهشت او ا ز پیش ساخته شده تنها حوریانش کم است ومغ بچگان .

ومن دردلم بها همان خدای  خودم گفتگوها داشتم  تا جواب آزمایشهایم  رسید " همه چیز خوب بود پرفکت . ومن از او سپاسگذاری کردم . 


من این ایوان نه تو را نمیدانم ، نمیدانم / من این نقاش جادو را را نمیدانم ، نمیدانم 
گهی گیرد گریبانم / گهی دارد پریشانم / من این خوش خوی بد خورا نمیدانم ، نمیدانم ......."شمس تبریزی "
پایان 
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / اسپانیا / 13/01/2018 میلادی /....


جمعه، دی ۲۲، ۱۳۹۶

زبان سرخ

میگویند :
زبان سرخ سر سیاه را برباد میدهد !

حال خوشبختانه سر من و سر جناب ترامپ هردو سفید است ، زبانمان تیز و حرفهای دلمانرا میزنیم او برای امریکا و جیب خودش میجنگد  من برای " عدالت : کلمه ای که گم شده واز  دایره المعارف  محو گردیده است .

روز گذشته گویا ایشان در یک مجمع عمومی  افریقاییان و آن دسته از کشورهای فقیر را  "چاه مستراح" خطاب کرده وگفته چرا باید اینها وارد امریکا شوند ؟ البته اگر آنها هم مانند مردم سر زمین ما با کیفهای لبریز از پول وطلا وارد میشدند فورا مقام الهوهیت میافتند ،  زبان منهم باز بود ویک کامنت زیر گفته بی بی شهربانو گذاشتم نتیجه این شد که دیگر نمیتوانم وارد خیلی از جاهاشوم البته قابل ترمیم است اما کو آن بیان آزاد و آن دموکراسی که میل دارید برای ما به ارمغان ببرید ؟؟!

من حق دارم بگویم نه شما ونه اولاد بزرگوارتان را  نه دوست نمیدارم ونه احترامی برایشان قائلم ، آن دختر بدبخت که به فنا رفت آن پسر نازنین به دست چه کسانی!؟ بقتل رسید وآن یکی هم که مشغول تریاک کشیدن میباشد .

از این روزهاست که برای جناب ترامپ یک پرونده هفتاد منی  بسته بندی کنند و او را سر جایش بنشانند "مگر منافع  زیادی در برجام و غیره باشد : !!!  مراهم بسته بندی میکنند تا نتوانتم حرف بزنم اما من جاهای زیادی  برای حرف زدن دارم بقول آن پیر قدیمی قلم فراوان وکاغذ ارزان است ، میستوانم همه را درآنجا بنویسم که نوشته ام و محفوظ بدارم .

حال از جناب آقای ترامپ میپرسم مگر آن " کاکا" از همان محل واقوامی  که شما نام برده اید برنخاست و بر مسند پر قدرتمندترین کشورهای جهان ننشست وبا انبوهی  از دارایی در کنار شما قصر جدیدی نساخت ؟  انسان باید با شانس به دنیا بیاد  بعضی ها به هنگام تولدشان با قلم مویی که درون  نجاست فرو برده اند بر پیشانیشان خطی میگذارند و میگویند برو .آن تیره روز و سیاه بخت یا بیگناه کشته  میشود ویا نیمه جان درگوشه ای خودش را میکشد  بعضی ها را هم با قلم مویی که در طلای مذاب درست کرده اند روی پیشنانی آنها ضربدری میزنند و میگویند برو سرنوشت باتوست .

عده ای بدون علامت بدنیا میایند  تا جاهای خالی را پرکنند وجودشان ویا عدم آن وجود بی تفاوت است تنها به دنیا میایند تا نسلی از گوه بسازند و خیلی زود هم از دنیا بروند .
چون سرنوشت فراموش کرده قلمرا   درون  آن دو شیشه فرو ببرد .

سرنوشت بد جوری انسانهارا ببازی میگیرد  اگر توانستی با آن دربیفتی چند صباحی انرژی خودترا صرف زور زدن و پیروزی بر آن میکنی سر انجام خسته و درمانده  درگوشه ای میخزی واین سرنوشت است که بتو میخندد. تو از پا افتاده ای .

امروز ترا  دسترس فردا نیست 
.اندیشه فردات بجز سودا نیست 
ضایع مکن  این دم ار دلت بیدار است 
کاین باقی عمر را بقا پیدا نیست  ........"خیام نیشابوری "

ما درقرن شیطان زندگی میکنیم  ودر دلهره های معصومانه خود میغلطیم  در هجوم تاریکیها  وزمانی در نور شمع  هم گم میشویم  با اوهام های بی سر و ته خود  .
از تاریکی نوری بیرون نمیزند هرچه هست تاریکی است .
در سایه روشن های هراس آورو ترسناک راه میرویم بی هیچ هدفی  بی هیچ آینده ای وبی هیچ امیدی .پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 12/01/2018 میلادی 

پنجشنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۶

زرین تاج خانم

امروز زیر دوشن نمیدانم  چرا یاد این خانم افتادم  ،  خانمی که پس از مرگ شوهرش وعرق خوریها ولباسهاس دکولته ناگهان روی بسوی مسجد آورد وشد مومن دو آتشه  سواد نداشت  نمیدانم صاحب چند بچه بود ؟ چند دختر که همه آویزان گوش دایی جان بودند .
روزی  دیدم سر وکله اون گله درکمبریج پیدا شد ای دادوبیداداینجاهم ما راحت نیستیم ؟  خانمها وآقایان مطابق معمول  سر میزقمار نشستند وبساط عرق وتریاک هم فراهم شد  وپیشخدمت مخصوص که بنده باشم مشغول پذیرایی !

ناگهان زرینه خانم مشت به سینه اش کو فت که ای ممد رضا ، ایشالاه داغ بچه ات به جگرت بماند که جوانای مردم موکوشی  » میکشی « ،  برگشتم وگفتم  اهه ، زری خانم  ؟  شما چرا  شما که همه افتخارتان این بود که زن برارتان درباری بود ! در جوابم گفت "

تو چه میدانی تو که خبر نداری توکه مچد ( مسجد ) نمیری چه میدانی روزی صدها جوان بیچاره را موکوشند وتوی چاه میاندازند ، 
گفتم زری خانم نفرین خوب نیست نفرین مانند موج میرود وبر میگردد شما خودت پسر داری  اما من بیشتر از شما میدانم این ملاها دارند مغز شمارامیخورند .
درجوابم گفت ، برو پی کارت ، برو شعرت را بخوان سازت را گوش کن  نه نماز  میخوانی نه مچد میری  نان  برارم برات حرامه !!! » نه مسجد میروی ونان برادرم برایت حرام است «
گفتم از همان راهی که شما نماز میخوانید  نماز منهم همان شعر وساز است اما من نفرین به کسی نمیکنم پشت سر کسی هم بد گویی نمیکنم مال دیگرانرا هم مفت ومجانی نمیخورم  ودزد هم نیستم واز اطاق بیرون رفتم .

او لال شد ومرد
من از دست آن قوم ظالمین به شاخ افریقا فرار کردم  سی سال گذشت روزی یکی از دخترهایش بمن زنگ زد وگفت 
 شما میدانید پولهای دایی جانم کجاست ؟  دایی جانیم سی سال کار کرد !! گفتم چند ساله ما خارج هستیم ؟ من خبری از پولهای دایی جانت ندارم بعد از سی سال دنبال پول دایی جانت هستی بروا ز معشوقه هایش که درهمان امریکا هستند بپرس  منهم سی سال سال کار کردم امروز صنار ندارم .
معلوم شد که خانم شوهرش بیکار است پولشان تمام شده حالا بفکر دایی ان پولدارشان افتاده اند وآنقدر احمق هستند که نمی دانند سی سال درخارج مخارج چهار بچه محصل یعنی چی ! گوشی را گذاشتم ونشستم بفکر  که این طایفه چقدر باید بیشعور  باشند .

حال محمد رضا شاه رفت  دوباره بوی کباب بلند شده دوباره بچه هارا ازهند وخارج وارد ایران میکنند تا باز به نوایی برسند . اینفرهنگ پربار ما ایرانیان عزیز است .
مشتی قبیله دورهم جمع شده اند وتنها وجه اشتراکشان زبان فارسی است که خوب بمدد آمدن بقیه لهجه های مختلفی درمیان آن جای گرفته وانگلیسی هم چاشنی آن است 
باد از کدام سو میوزد؟ بوی کباب از کجا بمشام میرسد ؟ وچه کسی نجیب مانده ؟ وخیلی حرفها که بماند برای روزهای دیگر .پایان ثریا / اسپانیا /

ذگر عاشقانه !

نعیم هر دو جهان پیش عاشقان بجوی 
که این متاع قلیست وآن عطای کثیر...........حافظ شیرازی

خوب ، مردم بپا خواسته اند  خونها به راه افتاد تا دوباره فاشیزم بر سر زمین ما حاکم شود .
فاشیزم مذهبی رو به فناست  اما صدای پای دیگری میاید ومن این صدارا دوست نمیدارم ، در این امید بودم که مردی از میان برخیزد اما دنیای بزرگان مردکی را در آ آب ونمک خوابانده دوباره بسوی آن سرزمین میفرستند حال اگر قبلا سر زمین ما در گرو رهن مسکو بود  وسپس مقداری در گرو سوسمارستان حال یکپارچه تحویل بنیاد نیکوکاری یو اس میشود .

بی بی شهر بانو دوباره خاطره گویی را شروع کرده مادر بزرگ دفتر مشق خودرا باز کرده و باز از اول برای بچه های تازه قصه ننه من غریبم را میگوید و مردان مزدور وحقوق بگیر جاده را برای تشریف فرمایی حضرت ولایتعهدی باز میکنند .
نه !   هر بار ودر هر سر زمینی گاهی یک معجزه رخ میدهد نه بیشتر .
ناپلئونرا انگلیسها در چشم جهان خوار کردند درحالیکه او یک انسان بلند پایه ومتفکر بود این او بود که میگفت " زنان با یکدست گهواره را تکان میدهند وبا دست دیگر دنیارا .او بود که به سرنوشت اعتقاد داشت وبه آرزوی  خود رسید تاج لویی بیصاحب روی زمین افتاده بود خم شد آنرا برداشت وبرسرش گذاشت قانون اساسی فرانسه را او تنطیم کرد که هنوز بقوت خود باقیست تنها چند خط را که به نفع رفقا بوده است پاککرده اند ، وقانون اساسی این سر زمین که من درآن زندگیم را به پایان میرسانم  از روی همان قانون نوشته شده است .

صدای پای فاشیزم بلند است ومن امیدی ندارم  یا جنگهای داخلی  وشورشی وتجزیه ویا سر انجام باز یک حکومت شاهی  نظیر گذشته که باز این " بانو " است که حاکم است نه شاه ونه ولایتعهد .

برای من یکسان است زمان برای من رو باتمام است زمانی بیشتری را نمیخواهم دنیا را دیده ام  همه چیر ا خورده ام از تجاوزها تا بردن اموالم ومرا بخاک سیاه نشاندن اما من روییدم سبز شدم امروز شاخه هامیم پر بارند من احتیاجی به چیزی ندارم . تنها آرزویم این بود که آن سر زمین ومردمش آزاد شده وروی شادی را ببیند  واگر عمر بود منهم سری بخاک خودم بزنم اما برای این مسائل دیراست .

شب گذشته پسرم زنک زد وگفت " 
مادر مقداری پول به حسابت تو ریخته ام کمی هم به حساب خواهران وبرادرم ! من یک اضافه حقوق داشتم بین شماها تقسیم کردم .
اشک از چشمانم سرازیر شد . پسرم ! من به پول احتیاجی ندارم تو زحمت میکشی تو شبها تا صبح وروزها متوالی گرد جهانی تو فرزند داری این پولهارا برای آنها بگذار تا مانند خودت گرسنه نمانند این دست ودلبازی هارا به دور بریز پدرت پولهایش را صرف قمار وفاحشه های کاباره میکرد تو پولهایت را صرف ما نکن . من ماهها میشود که یادم میرود بروم حقوق ماهیانه ام را بگیرم ، خوب دربانک میماند اگر بانگ مانند بانگ گذشته ورشکست شد وپولهایم را خورد تازه میشوم مانند بقیه !!!! اا اینجا قانون دارد پول مردم را باید پس بدهند بعد اعلام ورشکستگی بکنند .
نه عزیزم ،  پول آخرین چیزی است که من دل به آن بسته ام  چیز ی لازم ندارم  ، نه هیچ چیز تنها چند روبدوشامبر ودم پایی وچند پیژامه !!! لباسهایم درون کمد خاک میخورند  سالهاست که نمیدانم چه بر سر کت وپالتوی جیر من آمده روی آنهارا پوشانده ام جایی ندارم بروم کسی نیست که دیدو بازدید بکنم لازم ندارم پز بدهم برای خرید تا سوپر هم همین شلوار وکت کافی است یا پیراهن معمولی که درخانه میپوشم .

اینهمه گذشت ومهربانی را چگونه میتوانم نادیده بگیرم ؟ سرم را با غرور بالا گرفتم از اینکه توانسته ام با دست خالی بدون هیچ پشتوانه مالی وانسانی این نهالهارا به ثمر برسانم وحال درزیر سایه آنها دراز کشیده ام واز میوه های آبدار وخوشمزه آنها لذت میبرم .
دلم در گرو عشق سر زمینم بود که آنهم تمام شد .
دلم درگرو عشقی بود که آنهم به پایان رسید 
دلم در جایی سر گردان بود وپی گمشده اش میگشت که خسته و وامانده بسوی خودش با زگشت وشبها با نا آرامی بر قفسه سینه ام میکوبد که هی ، برخیز ......
بر میخیزم  وبه تماشال دنیا ودلقکهایش مینشینم ویا میاندیشم  . 

کجا رفتند ؟ آن مردان بزرگ وآن زنان پر ابهت ودانا  امروز آن رجاله دروغگو که معلوم نیست از کدام قوطی اورا بیرون کشیدند وجایزه صلح را باو دادند  قد علم کرده بوی کباب شنیده  بقول آن " مرد معلم "  کباب نیست خر داغ میکنند تو دلت برای زندانیان سر زمینت نسوخت حال بلند شده ای پرچم مبارزه دین خودرا به دست گرفته ای خیال میکنی ما نمیدانیم که از کدام جهت برخاستی ونامت چیز دیگری است تو یک ( بهایی) هستی شاید عده ای آنرا ندانند .

حال درانتظار دین دیگری باید باشیم  ایکاش این یکی را از روی زمین بر میداشتند واینهمه کشت وکشتار نبود اینهمه خون بیگناهان ریخته نمیشد ایکاش درب های آهنین واتیکان ، مساجد ومعابد را گل میگرفتند ومیگذاشتند مردم با شعور خود زندگی کنند حال دین چهارمی ببازار آمد فاشیست تر از قبلی ها دینی جهانگیر که باید همه کره زمین را در بر بگیرد وهمه گلو بلالیستها  دارند آنرا تزیین میکنند . 
از این روزها چیپسهایی نیز زیر پوستمان میگذارند که دین ونام وفامیل وعلامت خونی ما نیز در ان ضبط شده بدون آن تو محلی از اعراب نداری ودر آن زمان است که  حسرت امروز را یکشی بدون آن "چیپش " تو وجود نداری وهرگاه سوت کشیدند باید مانند سگ بدوی .چه خوب من دیگر درآن زمان نیستم تا این این ننگرا تحمل کنم وانسان بودنمرا زیر سئوال ببرم . 
خوشا به سعادت بیخبران 
بر آن سرم که ننوشم می وگنه نکنم 
اگر موافق تدبیر من شود تقدیر .پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا . 11. 01 /2017 میلادی /...