نعیم هر دو جهان پیش عاشقان بجوی
که این متاع قلیست وآن عطای کثیر...........حافظ شیرازی
خوب ، مردم بپا خواسته اند خونها به راه افتاد تا دوباره فاشیزم بر سر زمین ما حاکم شود .
فاشیزم مذهبی رو به فناست اما صدای پای دیگری میاید ومن این صدارا دوست نمیدارم ، در این امید بودم که مردی از میان برخیزد اما دنیای بزرگان مردکی را در آ آب ونمک خوابانده دوباره بسوی آن سرزمین میفرستند حال اگر قبلا سر زمین ما در گرو رهن مسکو بود وسپس مقداری در گرو سوسمارستان حال یکپارچه تحویل بنیاد نیکوکاری یو اس میشود .
بی بی شهر بانو دوباره خاطره گویی را شروع کرده مادر بزرگ دفتر مشق خودرا باز کرده و باز از اول برای بچه های تازه قصه ننه من غریبم را میگوید و مردان مزدور وحقوق بگیر جاده را برای تشریف فرمایی حضرت ولایتعهدی باز میکنند .
نه ! هر بار ودر هر سر زمینی گاهی یک معجزه رخ میدهد نه بیشتر .
ناپلئونرا انگلیسها در چشم جهان خوار کردند درحالیکه او یک انسان بلند پایه ومتفکر بود این او بود که میگفت " زنان با یکدست گهواره را تکان میدهند وبا دست دیگر دنیارا .او بود که به سرنوشت اعتقاد داشت وبه آرزوی خود رسید تاج لویی بیصاحب روی زمین افتاده بود خم شد آنرا برداشت وبرسرش گذاشت قانون اساسی فرانسه را او تنطیم کرد که هنوز بقوت خود باقیست تنها چند خط را که به نفع رفقا بوده است پاککرده اند ، وقانون اساسی این سر زمین که من درآن زندگیم را به پایان میرسانم از روی همان قانون نوشته شده است .
صدای پای فاشیزم بلند است ومن امیدی ندارم یا جنگهای داخلی وشورشی وتجزیه ویا سر انجام باز یک حکومت شاهی نظیر گذشته که باز این " بانو " است که حاکم است نه شاه ونه ولایتعهد .
برای من یکسان است زمان برای من رو باتمام است زمانی بیشتری را نمیخواهم دنیا را دیده ام همه چیر ا خورده ام از تجاوزها تا بردن اموالم ومرا بخاک سیاه نشاندن اما من روییدم سبز شدم امروز شاخه هامیم پر بارند من احتیاجی به چیزی ندارم . تنها آرزویم این بود که آن سر زمین ومردمش آزاد شده وروی شادی را ببیند واگر عمر بود منهم سری بخاک خودم بزنم اما برای این مسائل دیراست .
شب گذشته پسرم زنک زد وگفت "
مادر مقداری پول به حسابت تو ریخته ام کمی هم به حساب خواهران وبرادرم ! من یک اضافه حقوق داشتم بین شماها تقسیم کردم .
اشک از چشمانم سرازیر شد . پسرم ! من به پول احتیاجی ندارم تو زحمت میکشی تو شبها تا صبح وروزها متوالی گرد جهانی تو فرزند داری این پولهارا برای آنها بگذار تا مانند خودت گرسنه نمانند این دست ودلبازی هارا به دور بریز پدرت پولهایش را صرف قمار وفاحشه های کاباره میکرد تو پولهایت را صرف ما نکن . من ماهها میشود که یادم میرود بروم حقوق ماهیانه ام را بگیرم ، خوب دربانک میماند اگر بانگ مانند بانگ گذشته ورشکست شد وپولهایم را خورد تازه میشوم مانند بقیه !!!! اا اینجا قانون دارد پول مردم را باید پس بدهند بعد اعلام ورشکستگی بکنند .
نه عزیزم ، پول آخرین چیزی است که من دل به آن بسته ام چیز ی لازم ندارم ، نه هیچ چیز تنها چند روبدوشامبر ودم پایی وچند پیژامه !!! لباسهایم درون کمد خاک میخورند سالهاست که نمیدانم چه بر سر کت وپالتوی جیر من آمده روی آنهارا پوشانده ام جایی ندارم بروم کسی نیست که دیدو بازدید بکنم لازم ندارم پز بدهم برای خرید تا سوپر هم همین شلوار وکت کافی است یا پیراهن معمولی که درخانه میپوشم .
اینهمه گذشت ومهربانی را چگونه میتوانم نادیده بگیرم ؟ سرم را با غرور بالا گرفتم از اینکه توانسته ام با دست خالی بدون هیچ پشتوانه مالی وانسانی این نهالهارا به ثمر برسانم وحال درزیر سایه آنها دراز کشیده ام واز میوه های آبدار وخوشمزه آنها لذت میبرم .
دلم در گرو عشق سر زمینم بود که آنهم تمام شد .
دلم درگرو عشقی بود که آنهم به پایان رسید
دلم در جایی سر گردان بود وپی گمشده اش میگشت که خسته و وامانده بسوی خودش با زگشت وشبها با نا آرامی بر قفسه سینه ام میکوبد که هی ، برخیز ......
بر میخیزم وبه تماشال دنیا ودلقکهایش مینشینم ویا میاندیشم .
کجا رفتند ؟ آن مردان بزرگ وآن زنان پر ابهت ودانا امروز آن رجاله دروغگو که معلوم نیست از کدام قوطی اورا بیرون کشیدند وجایزه صلح را باو دادند قد علم کرده بوی کباب شنیده بقول آن " مرد معلم " کباب نیست خر داغ میکنند تو دلت برای زندانیان سر زمینت نسوخت حال بلند شده ای پرچم مبارزه دین خودرا به دست گرفته ای خیال میکنی ما نمیدانیم که از کدام جهت برخاستی ونامت چیز دیگری است تو یک ( بهایی) هستی شاید عده ای آنرا ندانند .
حال درانتظار دین دیگری باید باشیم ایکاش این یکی را از روی زمین بر میداشتند واینهمه کشت وکشتار نبود اینهمه خون بیگناهان ریخته نمیشد ایکاش درب های آهنین واتیکان ، مساجد ومعابد را گل میگرفتند ومیگذاشتند مردم با شعور خود زندگی کنند حال دین چهارمی ببازار آمد فاشیست تر از قبلی ها دینی جهانگیر که باید همه کره زمین را در بر بگیرد وهمه گلو بلالیستها دارند آنرا تزیین میکنند .
از این روزها چیپسهایی نیز زیر پوستمان میگذارند که دین ونام وفامیل وعلامت خونی ما نیز در ان ضبط شده بدون آن تو محلی از اعراب نداری ودر آن زمان است که حسرت امروز را یکشی بدون آن "چیپش " تو وجود نداری وهرگاه سوت کشیدند باید مانند سگ بدوی .چه خوب من دیگر درآن زمان نیستم تا این این ننگرا تحمل کنم وانسان بودنمرا زیر سئوال ببرم .
خوشا به سعادت بیخبران
بر آن سرم که ننوشم می وگنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود تقدیر .پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا . 11. 01 /2017 میلادی /...