از راه بیمارستان بر میگشتم
حوصله دیدن دکتررا نداشتم تنها آزمایش خون بود رگهایم نازکند مانند یک شمر بجان بازوان من افتاده بوند به دنبال رگها چند جا سوراخ شد تا رگی را یافتند حال تهوع داشتم گرسنه ام بود خودم را به یک قهوه خانه درب وداغان نزدیک بیمارستان انداختم قهوه ای تلخ با کمی نان خشک .
در راه بازگشت نه دیگر برف وباران ونه درختان شاداب وزنده شده برایم جلوه ای نداشتند تنها تابلوهای تبلیغاتی از هر سو سرک میکشیدند
.
با خودم گفتم چشنانت را ببند وبه زیباییها بیاندیش !!!کدام زیباییها چهل سال است که انقلاب هرروز توسط دیگران به رویمان استفراغ میکند چهل سال است زبان ما گم شده چهل سال است که نه خطی ونه یاد ونه یاری به کدام غنچه های خاموش بیاندیشم به کدام بوسه های مهربانی به هنگام شب فکر کنم ؟ به کدام دشت سر سبزی بیاندیشم که متعلق بمن نیست روی زمین مردم راه میروم وزیر دست مشتی بچه پرستار که از کشورهای خودشان باین جا هجوم آورده اند باید مانند یک خرگوش آزمایشگاهی بالا وپاین بروم به کدام پرستار مهربان که واقعا دوره دیده واولین درس مهربانی را فر گرفته اعتماد کنم گویی با یک حیوان طرفتد برایشان فرقی نمیکند تو یا زباله کسیرا نمیشناسی پارتی نداری خوب را رضای خدا یا راه رضای شرکت بیمه که هرماه دویست وپنجاه یورو از حسابت بر میدار کمی بتو مهربانی میکنیم وجواب سلامت را خواهیم داد.
امواج دریا خاموش ویخ زده مه روی کوهها نشسته وابرهای تکه تکه روی آسمان صاف آبی راه میروند درشمال برف ویخ بندان غوغا کرده است تو دربهشت نشسته ای کم به این زیبایی بیاندیش با جسارت وسرسختی تمام چشمانرا بستم ویک عینک سیاه هم روی چشمانم گذاستم تا آسمان اشکهایم را نبیند .
مانده بودم که این چه سرنوشتی بود نصیب ما شد ؟
آه شاعران شیرین سخن ما کجایید نویسندگان ماهر وپربار درکجا بخاک رفتید در سر زمین ما یک دکتر باید برد تخصصی میداشت تا باو اجازه طبابت میدادند این روزها مدارک دکترا خریدنی ویا از طریق پست ارسال میشود کمتر دانشجوی پزشکی به اطاق تشریح پا میگذارز .
نه جانم را برای خودم نگاه میدارم وروحمرا حایل آن میسازم .
چون فلک آیین کین ساز کرد
شیوه نامردمی را آغاز کرد
باده باقی به سبو یافتم
واینهمه از دولت او یافتم
ثریا ایرانمنش (لب پرچین) اسپانیا /10/01/2018 میلادی