شنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۶

یارمنست او........

یار منست او هی مبریدش        آن منست او  هی مکشیدش

  آب منست او نان منست او       مثل ندارد باغ امیدش ..........«مولانا  شمس تبریزی «

زمانی فرا میرسد که همه چیز  همه اشیاء همه دربها وهمه دیوارها بتو  میهمانند که  وقت رفتن است  نگاهی باطرافت میاندازی چشمهای گرگ ها بسویت خیره شده  چشمان معصوم  میش ها بسته است تنها چشمان گرگها وکرکس ها وقارقار کلاغان و ناله بی امان کبو تران ترا احاطه کرده است  وتو با چه سر سختی هنوز به زندگی چسپیده  ای ؟   نوری کم سو دراعماق وجودت  سوسو میزند نوری که نامش آرزوست .

دراین فکری که درمیان این زندگی ریسایکل شده وبین این مردم وجنگهای آینده ونوکری اربابان ناشناس  چه آرزویی ممکن است داشته باشی  ؟ اما بشر همیشه مانند سایر حیوانات ومخلوقات میل دارد زنده بماند ولو با کشتن دیگران .

خوشبختانه درمن این خوی درندگی نیست  با همه  این احوال سخت به دیوارهای کچی چسپیده ام میلی ندارم جدا شوم تازه اطاقهایم را تزیین میکنم جای اثاثیه را عوض میکنم وامروز صبح متوجه شدم عینیکی که با آن میخوانم یکی ازشیشه هایش افتاد وعینک شکسته  خوب خوشبتانه جایگزینی برایش یافتم کامپوتر بکلی گویی دچار انقلاب درونی شده همه چیز او درهم ریخته باز ازرو نمیروم وباز هر صبح زود لیوان آب را برمیدارم ودر کنارش مینشینم وبا او درد دل میکنم .

  از عمل جراحی منصرف شدم وحال باید بروم  پیمانی را را امضاء کنم که مسئول مرگ وزندگیم خودم هستم بکسی مربوط نیست  بیاد نوه ام افتادم  که تنها پنج سال دارد اما سری نترس وبی کله است  روزی پدرش درکنار او نشست وخطراترا برایش توضیح داد که رفتن بر لب پرتگاه چه معنا میدهد  ساعتی بعد  که حرفهای پدرش تمام شدند رو باو کرد وگفت :  زندگی خودم  وپیکر خودم میباشد به هیچ کس مربوط نیست . دیدم به راستی که نوه حلال زاده خودم میباشد وراه مادر بزرگ را پیش گرفته  حال زندگی من است میلی ندارم روی تختخواب بیمارستان به دست قصابان  بی تجربه آنهم دراین ده کوره تکه تکه شوم که  هیچ چیز نمیدانند  تنها از روی اینترنت کارهارا فرا میگیرند .      دردی است جانگذاز در سینه ام  که مرا میگدازد ومیخورد ومیرود حسی است بیگانه در وجودم که آنرا نمیشناسم وروحی در پیکرم که سرگردان است .امید خوب است  غنچه ای  است که درقلب انسان شکفته میشود  من امیدواریم را ازدست نداده ام وهنوز امیدوارم ودرطلب آرزوها ! ث

پایان / ثریا ایرانمنش »لب پرچین « / اسپانیا . 0601/2ی018 میلادی 


جمعه، دی ۱۵، ۱۳۹۶

نغزی ونثری

دیگر نه عکسی میتوان گذاشت ونه میتوان نوشت ونه درد دلهارا خالی کرد  ، دیگر رشته ها را باید برید  امروز در یک سایت خواندم که برای " آناتازی"  یعنی  مردن به میل خویش باید هشتاد هزار دلار   داد و شربت مرگ را سرکشید . خرج ومخارج سفر به سوییس هم با خودت هست بردن جسد بو گرفته ات نیز با بستگانت هست  دیدم ای داد بیداد مردن هم  چندان ارزان نیست .
برگشتم  بحال واحوال گذ شته مدتی ویرم گرفته بود که منهم برای مردم  دستی بالا بزنم وکاری بکنم دیدیم  همه آنهاییکه  باصطلاح در گزارشهایشان مشغول مبارزه هستند حرف اول را میگویند " پول بفرستید !

بکجا ؟ برای چه کسی  ؟ رهبر چه کسی است ؟ همچنان پراکنده راه افتاده اید ونامش را گذاشته اید انقلاب ؟ چه کسی شمارا هدایت میکند درچه جهتی روشنفکران دیروزی که امروز همه ماشاء اله بالای سن قانونی زندگی میکنند  همان حرفهای زمان مصدق الدوله را میزنند  ای بابا این سر زمین هیچگاه برای  ما سر زمین نخواهد شد تنها مشتی خاطره تلخ وشیرین  ومشتی چرند برو کنار بگذار باد بیاد .

خوب پس اینهم نشد  چگونه این دوران نقاهت وضعف را من بگذرانم واز فکر آن بقیه وآن عمل بزرگ بیرون بروم باید کاری بکنم شاید ناگهان تیزی به شقیه ام خورد ؟ نه از این شانسها هم ندارم  باید  بروم بجای  دگر .

روزگار نسبتا خوبی داشتیم ، بچه ها بودند ، نوه ها بودند ، کادوها تولد وکریسمس ونوروز رد وبدل میشد پول چیبمان یکی بود مانند یک مرغ باد کرده بالمرا روی همه انداخته بودم وسرم را بالا گرفته قدقد کنان میرفتم ناگهان در طی یکشب همه چیز زیر ورو شد کبدم به صدا درآمد که ای وای دیگر از انهمه کثافتی که درطی سالها بعنوان غذا  به درون شکم وامانده ات ریخته ای مرا دچار فرسودگی وبیماری کرده نیمه بیهوش به بیمارستان رفتم وفورا بستریم کردند واز طریق لوله توانستند  آن بیچاره را تا حدی آرامش ببخشد وکیسه ای کوچک نیز در کنار کیسه صفرا گذاشتند تا با هم کار کنند  تقصیر من چیست ؟ این همان غذایی است که همه میخورند هما سبزیجات هورمونی همان بلغورات هورمونی همان میوه های رنگ شده خوب مزاج من تا روزی که باین سر زمین آمدم نسبتا چیزهای سالمی را می بلعید نه نارنگی قدر یک هندوانه وهندوانه رنگ شده و خوب ......آن آقایانیکه درآن بالا نشسته ومسئول غذا دادن ما  به زیر دستان وپادوهایشان هستند با مزاج سالم من آشنایی نداشتند تبلیغاتشان خوب بود آنها هم غذا میسازند هم سم وهم سمومات حشره کش بیشتر کارهارا راهم ماشینها انجام میدهند  .
امروز همه سرطانی  علیل زرد درعوض لوازم آرایش بسیار  خوب باید چهره پژ مرده را رنگ زد  تا زردی چهره پنهان شود کرم های گوناگون  برای بدن که فردا همه پیکرت را بخارش در میاورد عطرهایی که درقدیم مصرف میکردی امروز همه بوی اسپری توالت میدهند نام ومارک همان است که بود خوب هم تبلیغ میشود اما پول فرائانی دادی درب شیشه را باز میکنی کمی بوی آشناییمیدهد وناگهان یک بوی نا مطبوه شامعه ترا میازارد باید از ان در حمام بجای اسپری توالت استفاده کنی چاره نیست هفاد یوروپولش را داده ای.

کجایید آن روزهای خوب وبیقراری من میرفتم عطرم به دنبالم میدوید و همه میدانستند که من از کوچه گذر کرده ام.
در دروان بیماری وبستر بودن من پسرم کار بسیار مهمی انجام داد وکتابخانه مرا مرتب کرد  مقداری را روی میز تحریرم چید حال قیافه یک کابخانه درست وحسابی را گرفته یادم رفت از او تشکر کنم  .
خوب گله وگذاری بس است امروز وفردا وپس فردا جشن وسرور ششم ژانویه است وهرسال درروز ششم ما صاحب یک کیک حلقه ای میشدیم که دروسط آن مقدار زیادی کف بعنوان خامه ریخته میشد ومقدارا زیادی میوه ها مانده خشک شده  امثال درون آن طلا گذاشته ان ؟! واینجانب از خوردن آن محروم هستم باید تنها تماشایش کنم .
از خوردن خیلی چیزها محروم هستم تنها روزی چندین قرص و مقداری سبزیجات هومونی آب پز گوشت آب پز ماهی  همین دیگرهیچ  گاهی اجازه دارم کمی مربا با صبحانه ام بخورم ویا یک کمپوت  تا موقع آزمایشهای وحشتناک که ببیند آیا آن کبد کوچک وصورتی من رنگ گرفته وآن لوله ها کار میکنند نمیدانم ایا  آنهار ابر میدارند ویا برای همیشه در درونم باقی میمانند .
زندگی بیمزه ای دارم نه سیگار نه مشروب نه شیرین نه شکلات نه بستنی نه نمک نه فلفل نه ادویه خوب با یک مرده چه فرق دارم ؟ شاید باشند مانند من بیصدا واینهمه داد وبیداد نکنند من نمیتوانم  یکجا بخوابم ویا بنشیم باید مدام درحرکت باشم بنا براین سر شمارا به درد میاورم واز این داستان نتیجه میگیریم که همه جا پول حرف اول را میزند حتی مردن بمیل .
روز گذشته در برنامه پرویز کاردان دلم به در آمد اشکم سرازیر شد این پیر  واستاد  سالخورد ه پس از سی سال زحمت برای آن تلویزیون ی که صاحب آن یک مکانیک  یا اتومبیل فروش است  دانشت که ارباب روان پریشی زیاد داردوبالا پایین بسیار در نتیجه برای همیشه از ما خدا حافظی کرد این تنها برنامه ای بود که مدیدیم  چه نام پر مسامایی هم بر آن نهاده بو » اندیشه « به درد هما ن همو سکسوئلها وژیگولوهای خود فروش میخورد به راستی در کنار اشکهای او اشکهای منهم سرازیر شد دیگر از این دنیا بهتر چه میخواهیند ؟!
مادر فریا د میکشید پولهایت را جمع کن توی این دنیا پول به درد میخورد منهم در جوابش میگفتم  تو چرا پولهایت خرج پدر من کردی ؟ سکوت بود ؟......پایان 
بامید روزهای بهتر ؟؟
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا / 05/01/2018 میلادی .

پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۶

چه اتفاقی افتاده بود

هیچ  نفهمیدم  تنها کم کم میدیدم همه  آن وسائلی که مرا باو مرتبت میکرد از میان میرفتند  تلفن قطع شد وسایر پیامگیرها 
جدا شد از من جدا شد نه از بقیه  حق هم داشت پشت میز هفتاد ایستاده بودم  حال دیگر آن گرمای آغوش نبود آن مهربانی نبود  چه کسی چه افسونی بگوش او خواند که درعین بیماری مرا رها کرد  درحالیکه روزهای متمادی در انتظارش بودم
آه  تو خواهی آمد  سر انجام روزی خواهی آمد من  اولین بار پس از چند سال روی تخت بیمارستان خوابیده  بودم آنقدر قدرت نداشتم که آب بنوشم   چشمانم  را میبستم  وفکر میکردم  او خواهد  آمد مرا به دریا خواهد  برد تا زیر آفتاب گرم جان بگیرم آه مادر 
برو خود را   در آب زلال دریا بشوی  خودرا درحالیکه مد دریا کنار میاید  مبادا ترا در بر بگیرد  وچه بسا هزاران موج سینه بی کینه  ات را نشان بگیرد  وآسیمه  سر ترا به درون بکشد برو خودرا ازلکه ها کثیف بیمارستان پاک کن  ببین چندین کشتی که همه غارتگرند 
اما تو. همیشه آواز زنده دلان را میخوانی  وگلها با صدای تو به لرزه در  میایند 
آه مادر  برای توست  که هزاران گیاه میرویند 
از تاثیر خورشید داغ در دراز نای  باغچه خانه کوچکت 
گل میکنند 
آه مادر برخیز وخود را  در آب زلال دریا بشوی تا هزاران گرد وخاک گذشته از روی پیکر  تو پاک شوند لکه های  بردگی  لکه  های ندامت ولکه های ستم 

از خواب برخاستم صبحی بی رمق بود  نه از آفتاب داغ خبری بود ونه از او  ونه من به دریا رفتم 

هرچه بود رویا بود  تنها رویا بود 

ثریا ایرانمنش ”لب برچین” عصر یک پنجشنبه  چهارم ژانویه   دوهزار وهیجده  

تجربه دوباره »فرح خانم»

نه ، خانم جان کور خواندی محال است بتوانی درکسوت مادر بزرگ ایران وارد بارگاه شوی  داانستی که لقب ملکه وپرنسس عمومی و  پیش پا افتاده شده حودرا به شاه چسپاندی ، نه خانم جان هشتاد سال عمر با کفایت کرده ای دیگر خودترا مانند دولپا روز بقیه نیانداز اینهمه بدبختی مردم از توست واز خودخواهی تو واز اینکه بگویند ایران زیباترین ملکه دنیارادارد وخوش پوش ترین را ، حال همان گروه مافیای خوش پوش ترا ونوه هایت را حمایت میکنند ایران را برای ایرانیان باقی بگذار برای آنهاییکه شب وروزشان گریستن بود وحتی نتوانستند عزیزانشانرا ببیند درهنگام مرگ ،تو از این جت شخصی  به آن جت پرید ی تا درمد ها وفشن ها شرکت کنی هرچه باشد سرمایه گذاری خوبی کرده بودی درشراب ، درعطر ودر لباس . فعلا تا روزیکه پایت رااز این دنیا ی ما بیرون بکشی داری بخوری ولباسهای زری بپشوی وبه ملکه  گرسنه آن سوی دینا جواهر وفرش کادوبدهی تا ترا به میهمانیهایشان دعوت کنند !.

ایران را  ایرانیان پس خواهند گرفت  آنها فرشی از خون قرمز پهن نخواهند کرد تا جناب والاحضرت ولایتعهدی که در چهار خط فارسی صد بار تپق میزند وارد شوند وتاج را از زمین بردارند وبر سر بگذارند .

شاه ماه خیلی زود از بین ما رفت مهربانترین پادشاهی بود که دیده بودم عمر من تنها یک شاه را دید تازه وارد جمعیت شیر وخورشید سرخ ایران شده بود که به همت والاحضرت شمس پهلوی بنیاد نهاده شده بود خیلی جوان بودم شاید دوازد سال بیشتر نداشتم روزی برای بازدید از این  جمعیت به یکی از انجمنها آمد   من کوچکترین  عضو اول صف ایستاده بودم  دست برد زیر چانه ام وگفت دختر جان چند سال داری  تنها توانستم با انگشتهای دستم نشان بدهم سرخ شده بودم مانند لبو قرمز بودم نوازش دست او بمن یک انرژی داد  باخود میگفتم پس برادرگلی وسیروس وفریدون وسایرین چرا باو فحاشی میکنند حتی خود گلی او باین مهربانی ، شیک معطر .

گذشت  ثریا آما  چقدر خوشبخت بودند چه زوج زیبایی اما مردم هنوز اورا بباد تمسخر میگرفتند تعداد توده ای ها هرروز بیشتر میشد ( مادام ) در پرورشگاه مشهد حسابی صدها بچه توده ای روانه بازار کرده بود، حال آن بچه ها جوانانی بودند بی تجربه عده ای به شهربانی رفتند عده ای به ارتش رفتند ودرهمانجا فعلیتهای خودرا بر ضد او شروع کردند الیته عواملی هم بودند که مخارج آنهارا تامین میکردند ( شوری بهشت است زنان خوشگل در نانوانیها نان میفروشند ! ویا بنایی میکنند ! بهشت خوبی بود برای آن مردانیکه همه چیزشان وصل به سیم شلوارشان بود  .سپس تو آمدی من دیگر بخانه شوهر رفته بودم بخانه پسر همان مادام بی هیچ شناخت و تجربه ای نامزدی تو بود در خانه ما همه از تلویزویون برنامه را میدیدند ناگهان مادرم از جای برخاست و گفت :

من از چشمان سفید این دختر میترسم او مملکت را بباد میدهد واز اطاق بیرون رفت ، پیشگوییهای مادرم همیشه درست درمیامد این زن غریزه خارق العاده ای داشت وشد که باید بشود دربار در دربار ایجاد شد هرروز سیل دلالان و فروشندگان مد و جواهرات و عطر وارد میشدند وبه پیشگاه مشرف گشته شما هم یکیرا انتخاب میکردید تا رسید به آن انگشتر نود میلیونی !!! شما فرمودید نه !!! اما کوکولی فلاح آنرا خرید وبر انگشتش کرد همسرش وزیر نفت بود صدا  ها بالا گرفت بگوش شاه رسید مگر یک وزیر چقدر در آمد دارد که میتواند یک اتگشتر نود میلیون رابر انگشت همسرش بکند ؟ اورا خلع کرد ودوباره مرحوم دکتر اقبال وزیر نفت شد اما پنج درصد شما محفوظ ماند ویا آن چوپانی  که خودرا فدایی شاه میدانست وناگهان شرکت قند شیروان را صاحب شد یک الماس درخشا ن چند صد میلیونی  در انگشت کوچک او بود اینهارا شما نمیدید ی ، گاهی لباسی  محلی میپوشیدی در برابر دوربین میایستادی گرو ه عکاسان ونقاشان فرانسوی گرسنه همه اطراف شمارا گرفته بودند شما فرشته الهی بودید بفکر مردم بودید  کانون پرورش فکری کودکان  مرکز اشاعه فرهنگ کمو نیستی بود  شاعر مفنگی الکلی   آ] ناگهان ماهی سیاه کوچولو شد کتاب سال جایزه گرفت !!!!!وشما  یک " مانکن " خوب الهی شکر امروز همائها کمک کردند تا نوه ات نیز وارد جرگه این معاملات شود .

مردم بیخبر از آنچه  درون دربار میگذرد هرروز زنی را میدیدند که مانند گل آفتاب گردان میدرخشد با کلاهای لگنی  رنگ وارنگ  وسر به اسمان میساید با آنکه قدش بلند بود  بازچهار سانت پاشنه کفش او بلند بود تا تحت الشعاع شاه قرار نگیرد امروز آنچه را که باید با خود خواهی ها عقده ها  بلند پروازیها واینکه ارزو داشتی  ملکه ایران شوی وجای  ایراندخت را بگیری  نشد رنود  ترا بکناری گذاشتند وگفتند ما خود بهتر  بلدیم خرج ومخارجت هر چه باشد خواهیم پرداخت اما ساکت بنشین حرف هم مزن تنها رل یک همسر وفادر !!!! را بازی کن .مردمرا سرگرم کن با قصه های حسین کرد به پسر نازنین  تهمت اعتیاد وبرادر بزرگ  شاه شاهان فردا !!! تهمت روانی زد  تا مردم نپرسند چرا ؟

اما امروز گمان نکنم مردم ایران آنهمه شعورشان پس رفته باشد که ترا برگردانند مگر آن بچه گداهای تازه به دوران رسیده فریب لباسهای ترا میخورند ویا آن نوکیسه ویا کاسه  لیسان .     بعد از محمد رضا شاه تف به دنیا روانش شاد که به دست خیلی ها به قتل رسید تو خوب میدانی ودو دختر وپسر نازنین وبیگناه او عزیزدردانه هایش که روحشان درکنار روح پدر است تو بمان با ارزوهایت تا سن یکصد سالگی که ......... .ث

ثریا ایرانمنش  : لب پرچین : / اسپانیا / 4/1/2018 میلادی / برابر با 14 دیماه 1396 شمسی 


اشاره میکنم که ـآن عکسیرا که با همسر دوم من گرفته بودید با آن  پوست حیوانی را که بتن کشیده بودید  به همراه مرحوم علم وجناب ویشکایی ووزیر کار وبازرگانی  همیشه باعت افتخار همسرم بود از قاب خاتم بیرون کشیدم وآنرا به دست باد داد م.ث


چهارشنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۶

تنها یک نخ



به راستی که " آن تجمل که نو دیدی همه برباد آمد 

امرزو شاید پس از ماهها  این دفتر را باز کردم  ، همه چیز از ذهنم فرار ی شده  گاهی روی تابلتم چیزگی مینوشتم دلم خوش بود خودمرا  خالی میکردم امروز ار خودم میپرسم چرا  پس از تولد هفتاد سالگی خود به درک واصل نشدی ؟ درانتظار کدام معجزه  وکدام دنیای  زیبا نشسته ای  ؟  همه چیز را دیدی انثلاب دومی درراه است اگر آنرا سرکوب ننمایند  درحال حاضر کشو.ر ها در جدالند  که نماینده های خودرا بفرستند ،  همه آنهاییکه طی سالهای در آب نمک خوابانده اند ومنافع آنهارا تامین میکند دو کشور قدرتمند دنیا رو درروی یکی ایستاده اند دران میان مردم بیگناه زیر آتش گلوله سربازان گمنام امام زمان دارند تکه تکه میشوند .ما نه داریوش میخواهیم ونه کورو ش ونه  گوگوش ونه ابتهاج ونه گلسرخی .نه شب شعر ومر وعر عر آنهارا  ما سر زمینی میخوتایم آرام وساکت حداقل مانند تاجیکها  که خط وزبان وموسیقی ما گناه نباشد .

یگی خوشحال است که آمریکا بکمک آمده دیگر ی درانتظار جراغ سبز روسیه است وسومی در انتظار یک معجزه مردم در خیابانها گله گله دارند له میسوند رهبر معظم قلابی در فلک افلاکش نشسته پیام میدهد همه چیز عوض میشو د ما همه سرباز توایم !! ویا لبیک گویان با چادرهای سیاه اورا احاطه کرده اند .

روزهای متمادی درگوشه ای دراز کشیدم ونقا شی کردم  برایم تسکینی بود تا از بیماریم به دور باشم  هنوز ضعف شدید دارم اما درانتظارم  تاببینم سر انجام چه خواهد بودن .چشمانم کم سو شده اند  ومن با تلاش زیادی دارم این چند خط را مینویسم هرچند این وبلالگ بهم ریخته  وهر بار نقشی جدیدبرایم بازی میکند دیگر از آن خط زیبای  گذشته خبری نیست مورچه های سیاه راه افتاده اند  کاری هم نشد تا برایش انجام دهم  بیچاره ماهها تنها درگئشه ای از اطاق افتاده بود .

دردی جان گدار درونمرا میخراشد این درد روحی است نه جسمی چیزی که درانتظارش بودم اتفاق افتاد ، تنها  یک نخ باریک مانده بود من میکشیدم  وسپس رهایش کردم دیگر دغدغه ای از این بایت ندارم و دیگر در انتظار هیچ مهری ویا محبتی نیستم . هرچه بود تمام شد  باید درهمان هفتاد سالگی خاکستر میشدم  ادامه دانش بی فایده است  .  دیگر بیا دنیماورم کجا بودم درلندن بودم  سرحال وسر زنده  ناهار مطبوعی خوردم  یک عطر گرانبها کادو گرفتم گویی تنها سی ساله شده ام  !!

حال یا باید با رشته ها مروارید دور گردنم وپالتوی پوستم  راه بروم ویا خودرا پنهان کنم  پالتویم را تنها سه بار پوشیدم آنرا به مرکز ( هاووس پیز دادم ) تا حراجش کنند و پولش را بردازند / 

دیگر گذشته به نیمه راه رسیده ام وباید تا پایان  راه ادامه دهم  امیدوارم به زودی بتوانم داستان " موکو " را تمام کنم اگر چیزی از من باقی .ث

پایان 

ثریا ایرانمنش / اسپانیا " لب پرچین "

03/01/2018 میلادی 



ا

سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۶

آخرین پل

این آخرین پل کجاست از کدام کوچه وخیابان  واز روی کدام رودخانه  میگذرد  شاید همان آخرین پلی باشد که همه زوایا آنرا با مواد منفجره پر کرده اند شاید اول پل منفجر شوی ویا شاید در اواسط آن چشمم به رودخانه است  آب مهربان است ومبتواند ترا به شاخه درختی ویا قلوه سنگی برساند .
ما رۆزهای بدی را گذراندیم وهنوز ادامه دارد  زیر. یک اپیدمی نفهمیدیم کریسمس  چگونه آمد ورفت ونفهمیدیم  سال نو چگونه گذشت .
اما اخبار مرتب میرسد با سر درد شدید وسر گیجه آنهارا میخوانم  رادیو تلویزونها هم خیلی ساده از روی آن میگذرند .
حال سر زمین  من در انتظار ناجی نشسته است شاید یکی  از میان سپاه بر خیزد وشاید آنکه عکسش روی مجله تایم بعنوان مرد سال بود باشد  ویا شاید آن پسرک عقده ای کوتاه قد که در هما ن شب اتقلاب رفت کت باباجانرا از همه درید همه درجه های سرداری وسپهبدی را به دور ریخت تفنگ شکاری را برداست وشد یک سپاهی !!!!! عضو بسیج هنوز هم عضو  بشمار میرود هنوز هم قمار میکند وتریاک میکشد شکل وهیبت او بیشتر به بینوای تریاکی میماند .

روز گذشته پسر بزرگ بنده که چند روزی میهمان من بیمار بودند نام شخصی را باو گفتم  ناگهان بر گشت وگفت :
چون من هیچ گهی نشدم شما رفته اید پسر دیگری را آدابت کرده اید وآرزوهایتان را باو میبخشید .
بام گفتم اگر فراموش نکرده باشی من شما پسرانم را از سیاست دور نگاه داشتم  سیاست کثیف ترین شغل دنیاست برنده هم ندارد اما درونم خراشید وسکوت کردم .
بامید فردای بهتری برای مرزم سر زمینم هستم هرچند آنها را دیگر نمیشناسم همینهایی را که شناختم کافی است .

نه پسرم من میل ندارم ملکه مادر شوم  یک تاج دارم تاج دیگری برایم مضاعف است  زاید  است  
.
دوشتبه دوم ژانویه ۲۰۱۸ میلادی
ثریا ایرانمنش /اسپانیا ./”لب پرچین ”