پنجشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۶

رطب شیرین

این " یوتیوب" ها در حال حاضر جای مجلات  زرد وقرمز وآبی را گرفته اند همه چیز را درآنها میتوان یافت راست ودروغ هرکسی کلیپی درست کرده به معرض نمایش میگذارد بعضی از اوقات با دیدن وخواند ن آنها خون درمغزم بجوش میاید  اما نه کامنتی میتوان گذاشت ونه طرف روبروی تو نشسته یا آدرسی دارد که بتوانی باو بگویی :

احمق ! تا کی میخواهی حماقت را ترویج کنی ؟ همه لقب دکتر مهدس واستاد دارند !!
شب گذشته سلسله و ردیف اسناد فراماسونری را میدیدم ناگهان چشمم به مردی افتاد که داشت در باره " شیخ نعمت اله ولی"  افسانه میبافت  سپس سری به صحرای کربلا زده وآنچه را که شاه نعمت اله ولی پیشگویی کرده بود آنرا به فاطمه نسبت میداد ودرآخر میکفت ظهور فاطمه صاحب تسبیح در پرتغال هم  فاطمه نادختری محمد وهمسر علی است !!!  که ناگهان ظهور کرده واسرارا به سه بچه دهاتی گفته است سه بچه چوپان !!! واقعا سرم صوت کشید بیخود نیست که مردم اینهمه احمق شده اند وهرکجا که به تگنا میافتند پایین تنه  را حواله میدهند !!

من تقریبا همان اوایل انقلاب  بر حسب تصادف این اشعار وپیشگویی را از " فرشته اویسی " گرفته بودم که هنوز هم گمان کنم آنرا دارم وباید  آنرا پیدا کنم ، ودر ثانی فاطمه که در پرتغال ظهور کرده نماد بانوی مقدس وروزاریو یعنی تسبیح است نه دختر محمد  ، فاطمه آنها یکهزارو چهارصد سال مثلا بوده واین یکی یکصد وپنجاه سال آنهم دکانی تازه مانند بانوی لوردس در فرانسه میباشد  برای بالا بردن اقتصاد فلاکت بار شهر پرتغال  وکله شان خوب کار کرده است نام این را "فاطیما "گذاشتند تا هم عرب وهم عجم وهم مسیحی به آنجا برای زیارت برود !! کلیسا شکم سیری ناپذیری دارد از هر  خاری گلی میسازد .

من خود یکی ازاعضای مرکز ادبیات همین بانوی فاطمه میباشم که آنهم بر حسب تصادف مرا عضو کردند وهر ماه باید مبلغی برای حق عضویت بفرستم مقدار زیادی مدال نوار ومجله وتبلیغات دریافت کنم که همه را دریک گوشه  جمع آوری کرده ام  ابدا این بانو ربطی به دختر محمد ندارد ، بعلاوه محمد هنگامیکه با خدیجه عروسی کرد خدیجه زنی بود چهل وچهار ساله ودوبار هم شوهر کرده بود واین فرزندان متعلق به وشوهر اول او بودند یعنی نادختری ونا پسری که از پسران نامی برده نشده است . وآن پیشگویی هم ابدا ربطی به این فاطمه نداشته است .  پیشگویی مربوط است به شاه نعمت اله ولی  که درکرمان است واقعا کله ام سوت کشید .

روزی یکی از آرزوهای بزرگم این بود که به اتریش ووین وسالبورگ بروم امروز با دیدن صحنه های تهوع آور وسخن رانی ریاست جمهور اتریش که اگر ما به زنانمان بگوییم روسری بپوشید باید بپوشند، دیگر از هرچه آرزو بود دل بریدم .

در این میان زنان آلمانی بخصوص آنهاییکه پای به سن گذاشته بودند دربرلین وفرانکفورت ومونیخ فریا دشان به هوا رفته بود که شما اینجا چکار میکنید  چرا برنمیگردید به سر زمین خودتان وزنکی چارقد به سر باو میگفت تو شیطانی قل اعوض برب ا.......
 میکفت وتوی صورت زن آلمانی فوت میکرد زن بیچاره داشت میلرزید ومیگفت ما خودمان دچار  کمبود جا وغذا ازهمه بدتر دزدی وآدکشی وتجاوز دراینجا بیداد میکند  ......وخدا درهمه جای یکی است  مسلمانی با مسیحیت هیچ ربطی ندارد باهم سازش ندارند ،  سخن کوتاه این مسلمانی ازهمان نوع مسلمانی  میباشد که روزی جناب [گوته ] نوشت :
مسلمانی یعنی برابری وبرادری بنا براین ما همه مسلمان خواهیم مرد بیچاره خبر نداشت چه فریبی دامن گیر انسانهای آینده خواهد بود ، او عاشق حافظ ولب جوی وآفتاب ودرختان سرو  وشاخ نبات !!شده بود وگمان میببرد که حافظ هم یک مسلمان است خبر نداشت که حافظ هم فراررا برقرا رترجیح داده وومیسراید که 
" اگر چه عرض هنر  پیش یار بی ادبیست / زبان خموش  ولیکن دهان  پراز عربی است /

تنها یک احمق ، یکنفر که شعور خودرا گم کرده باشد وپای برعقیده وحماقت خود بفشارد میتواند این چنین بیاندیشد دیگر اندیشه ا نیست ، تهدیدی که امروز برروی مطبوعات وفشاری که بر انسانها  وارد شده است هیچ خبری را نمیتوان در ست دریافت کرد وتنها شاید چند تیتری را باید بخوانی ورد شوی ووارد معقولات آقایان  نشوی .

از همه بدتر بیسوادی  آن آقایان وبانوانی که  کامنت داده بودند ،( بحث را با ص نوشته وعجب را با الف !!!! )

حال جناب  هر جنابی پشت شیشه دوربینش مینشیند ومیپرسد که چرا ما ملت بدی شده ایم ، قربان ، بنای کج  اولین بنا خراب بوده است ، حتی درزمان حمله اعراب به ایران ایرانیان زیادی برای جیفه دنیا خودشانرا دراختیار اعراب گذاشتند شاعران به عربی شعرمی سرودند ونویسندگان همه دستار به سر بستند  تا جاییکه یکی از آن مردان ایران از طایفه بنی عباس آنچنان غرق تجمل وآیه های عربی قرار گرفته بود که روزی در ملاء عام گفت :

" من هیچگاه به آیینه  وبصورت خودم نگاه نمیکنم  تا چهره کریهه عجمی را نبینم | عجم هم یعنی برده ..... همه هنرمندان ما مصادره شدندوحال هنر ,هنر اسلامی است نه ایرانی وایرانی تنها میتواند به پایین تنه اش بنازد 
.....
در جایی دیگر در انجمن شعر وفلان خواندم که شعری از مهرداد اوستا گذاشته بودند وزیر آن توضیح داده بودند که اوستا سخت عاشق دختری میشود ومییخواهد با او عروسی کند اما دخترک را شاه میبرد ومیخواسته باو ازدواج کند !!!! اوستا یک شاعرتوده وشاه ملکه داشته است ......اینجا اگر شاخ درنیاورم خیلی هنز کرده ام ......
دیگر  کم کم حالم بهم میخورد برگردم به میان همان چرندیات خاله زنکی همین سر زمین باز در میان انها میتوان کمی از آثار بزرگان را دید اکثرا تلویزون را روی داکومنری میگذارم با حیوانات بیشتر محشورم تا با آنسانها . پایان 

ثریا ارانمنش » لب پرچین« . اسپانیا /27/04/2017 میلادی /

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۶

با ملت ایران .......

در نظر ها خوار وبر دلها گران افتاده ایم
ما وغم گویا که  از یک  آشیان افتاده ایم ......" ارشد هروی" 

آهای ملت شریف ونازنین ونجیب ایران !

باید به عرض برسانم که بیهوده وقت خودرا برای تجدید وتمدید اربابانتان تلف نکنید تنها اگر میتوانید مانند بقیه شما هم از این فرش فرسوده تکه ای ببرید ودرخانه هاینان پنهان نمایید تا کسی آنرا نبیند ، همین وبس .

ارامنه حق وحقوق آوارگی خودرا سر انجام به دست آوردند ، اقوام یهود  توانستند به عالم ثابت کنند که تا چه حد رنج بردند وما؟؟؟  تنها میتوانیم خود ودیگران را بفریبیم .

ایران ما وملت ایران درهیچ زمان از ازمنه های گذشته وحال واینده  خود مختار  حاکم بر سرنوشت خویش نیوده ونخواهد بود مگر آنکه   ، مگر آنکه باز مردی از میان برخیزد وان مرد هم اگر توانست منافع را حفظ کرده ولقمه های بزرگ را دردهان همیشه گشاد وشکم های سیر ناشدنی  ارباب بزرگ بگذارد باز  سرنوشت او همان خواهد شد که بر دو شاه ما رفت . یعنی : خوش آمدی  ترا بخیر بما شر مرسان ) !

ما همیشه یا باید رهبر داشته باشیم ویا قیم ویا شاهی که یکته تاز و سرکوبگر و دیکتاتور باشد مانند هیتلر ، هیتلرهم اول انسان خوبی بود گیاهخوار هم بود از آزارواذیت حیوانات رنج میبرد اما امروز نماد کوره های آدم سوزی او شرمندگی ابدی را برای او باقی گذاشت نیمه مردی هم بود چندان میلی به زن نداشت !! 

ما هیچگاه خود  از میان خود وبه میل خود نتوانسته ایم کسی را برگزینیم که برما ریاست کند ودرعین حال با ما باشد نه با اجنبیها 
از قدیم وندیم از زمانهای  خیلی دور تاریک خانه یا فراموش خانه ویا به روایتی همان قوم " فراماسون " با یک چشم خود مارا زیر نظر داشته اند منابع که تمام شد سر زمین که به تلی از خاک تبدیل شد ه مارا رها میکنند تا مانند مردمان فقیر سایر کشورها بجای نان خاک بخوریم وبجای آب ادرار حود ویا کودکانمانرا .( از همین حالا تبلیغ نوشیدن ادرار شتر  را میتوان روی رسانه ها دید) !!!

یا امریکا اربا ب بوده ، حتما( بی بی سکینه باید سهم الویت را داشته باشد )ویا روسیه ارباب بوده  تنها مانده که ازاین روزها کشورهای امریکای جنوبی هم دستی بما برسانند آنهم از نوع مافیای مواد .

چرا ؟ ما اینطور شده ایم ؟ چرا ؟  ، چرایش اسان است از یک خربزه زودتر خرید وفروش میشویم بیا بابا بگیر و خیرش رو ببر همین ؛ نه بیشتر ! معلومات داریم  ، این معلومات را تا امروز ما درکجا بکار برده ایم که به مملکت ما کمکی برساند چند کارخانه تازه نوساز هم که ساخته شد این اجنبهایی که ازجانب عدل الهی مانند فرشتگان  جهنم بر وارد  شدند آنهارا به باد دادند وحال زمینهایش را برای فروش گذاشته اند( کارخانه ارجمند ) را میگویم وارج را .روغن نباتی قورا ، شرکت ایران ناسیونال را وغیره ....

نه ، ما هیچگاه نه گاندی خواهیم داشت ونه ماندولا ونه نهرو ونه آلنده ، آنها حقیقتا برای و.طنشان جان دادند .
 ما  تا صحنه را تنگ میبینم یا مانند گربه وحشی میشویم چنگول میاندازیم ویا فرارمیکنیم  ویا فورا مانند بوقلمون رنگمان عوض میشود ، بهر روی کار ما فرار است آنهم فرار به کشورهای خارجی ونوکری وبردگی آنها را با چه افتخاری که رفته ایم زیر پرجم آنها وآنها بما حقوق بخور نمیری میدهندواحیانا مارا به اشپزخانه بزرگشان میفرستند  تا ته کاسه هایشانرا بلیسیم .

ما هیچگاه از خماری وخواب بیدار نخواهیم  شد فعلا دم غنمیت است ( خیام فرموده ) اما ابو علی سینا چیزی نفرموده ، حکیم  زکریای رازی چیزی نفرموده ، حافظ فرموده ، مولانا فرموده ،  باندازه ای که ما شاعر وطنز پرداز ومتلک گو وضرب المثل داریم در فرهنگ هیچ کشوری ازدنیا دیده نمیشود .

حال چگونه میخواهید بر سرنوشت خود پیروز شوید ایران ملک پدری شما نیست میراث شما نیست تنها نام شمارا دردفتری ثبت کرده ان وبقولی شما به ثبت رسیده اید که درگوشه ای از این خاک پای به دنیا گذاشته اید آنهاییکه فرمانفرمایی میکنند بخاطر شما نیست بخاطر ( ارباب) بزرگ است شما بردگان بینوا خیال میکنید با پوشیدن چند دست لباس شیک وگذاشتن یک پوشت ویک پاپیون داخل آدمها شده اید ویا فراک پوشیده اید وخودرا لرد بحساب میاورید ، ...نه همین لباس زیباست نشان آدمیت ......
هند هیچگاه از لباس وطن خود دست نکشید  نه تنها آنهارا گرامی داشت بلکه به سایر کشورها نیز فرستاد  ژاپن هیچگاه از لباس سنتی خود بیرون نیامد وچین بهمان گونه حا ل به کلاه نمدیها میخندند همان کلاه نمدیها بودند که تا امروز ایران را نگاه داشتند نه شما شیک پوشان کنار اقیانوس ها .

ما همیشه ترسیده ایم ، از یک لولوی  سرخرمن از یک مترسک که لباس کهنه خود مارا پوشیده است هیچگاه باین فکر نبوده ایم که چرا درب خانه را محکم نمی بندیم  ودزدرا راه میدهیم وخود حاکم سرنوشت خویش نیستیم . درزما ن  شاهنشاه فقید که روانش شاد ما خوب زیستیم اما همه میدانستیم که حبابی هستیم  روی آب وبه زودی خواهیم  ترکید ،  حال همه راه افتاده اند به دنبال میراث خوار او بی آتکه بدانند که وظیفه او درقبال اربابان چه بوده وچه هست ، آنها میدانند که ما با یک بادام فرو رفته درون عسل چگونه فریب میخوریم ، ایران میراث هر ایرانی است ومتعلق به هرایرانی میباشد نه ارث بابای دیگری  مانند قاجاریه وخلفای بنی امیه .
ایرانی را ببازی نمیگرند تها اورا میفریبند تا او دیگری را بفریبد زندگی ما درفریبها میگذرد ودراشعار زیبای شعرای بزرگمان 
پای منقل.
 درخم ابروی یار ، درمیان زلف افشان دلدار وکمی جلوتر رفته میان دوپستان او جای خواهیم گرفت ، آنهم تنها دردنیای خیال .
 نگاهی به هنرمندان خود فروخته ما کافی است که بدانید حقارت روح ما تا کجا ها رفته  عده ای گوشه ای نشستند ودرسکوت جان دادند وعده ای معرکه گیر ومیدان دار شدند آنهم نه به نفع ملت شاعر برای " نرودا" شعر میگفت  نه برای آن دختر بدبخت کوچه های حلبی آباد ، برای دل سوخته خودش از هجران یار که نتوانسته شب را با او به صبح برساند نه برای مردی فقیری که تنها یک پا دارد وباید چند نفرا نان بدهد ، نویسندگان مترجمان را دیگر نام نمی برم که همه درصف خدایان نشسته اند ، وروزی  نامه ها   هم تکلیفشان معلوم است باد از کدام سو میوزد ؟.....

در لندن وکمبریج که بودم سر فراریان رژیم شاهی باز شد همه درجه  دار وهمه با دنگ وفنگ حال از ترس ریش گذاشته موهارا بلند کرده بشکل شمایل گدایان ویا بقول خودشان دارویش اما پولهایشان دربانکهای جرسی دست نخورده که هیچ بقیه را هم با کمک سپاه بخارج میاوردند ؛  " مانند بزرگانی که از بردن نامشان معذورم هم از توبره میخورند وهم از آخور " وهنوز از پول نفت وسهام آن بهره میبرند ، وبظاهر برای مردم بدبخت وفلک زده فقیر مردم ایران دل میسوزانند ...اگری دلی داشته باشند .

همه ژنرال پنبه ها وهمه سفرای سابق  عکس شاه را از  روی طاقچه برداشتند وعکس آن منحوس وشیطان را گذاشتند منافع ایجاب میکرد ...اوف واقعا گاهی از یاد آوری آنهمه کثافت روح دلم آشوب میشود . تمام 

در میان دین ودنیا دست وپایی میزنیم 
هم ازاین   وامانده ایم وهم از آن افتاده ایم 

شد زبان  درکام منطق ما  زتنهایی گره 
ساالها شد چون جرس از کاروان افتاده ایم 

فقط میخواهم بنویسم که " ما چندان هم خرنشده ایم " همین .
پایان
ثریا ایرانمنش / » لب پرچین« . اسپانیا / نوشته شده درتاریخ 26 آپریل 2017 میلادی برابر با 6/2/1396 خورشیدی .

زخمی ترا از شب

----- پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است 
......پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است 
.......پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره موج به ساحل  صدف سرد سکون میریزد........."سهراب سپهری"

مانند هرشب  بیخوابی وگلافگی وگرمای درون اطاق باعث شد ( آن روزنامه پلاستیکی) را بردارم وببینم باز  رفقا چه دسته گلی به آب داده اند وچه شاهکاری از خود بجای گذاشته اند ، مطابق معمول صفحات آمد بالا چشمانم را بستم وبه قصه های شب زنداری آن پیر مرد گوش دادم ، دراواسط آن نگهان گویی برق مرا گرفت  ، نامی از یکی از نام آواران بزرگ سرزمینم وهمشهریان  محترم ودرجایی قوم سببی شنیدم که در برنامه آن " دوژان" با نوچه اش سئوالاتی را مطرح کرده بود سئوالانی از نوع حقوقی وآن مردک ابله بجای جواب به آن مردمحترم توهین کرده وباو گفته بود برو جنس موادت را عوض کن .....اینجا دیگر جوش آوردم وتحملم تمام شد .....کافر همه را به کیش خود پندارد .

بیچاره ! تا امروز سعی کرده بودم به نوعی حرمت ترا نگاه دارم وحد اقل ترا در یک تابلوی بیتفاوتی بنشانم وبرای سرگرمی بعنوان شو از برنامه هایی مزخرفی که میگذاری ومیگذارند استفاده کنم اما دیگر این جا را تحمل ندارم ......

هنوز مادر وپدر تو به دنیا نیامده بودند که این خانواده بزرگ وریشه دار صاحب تحصیلات عالیه آنهم دربهترین مراکز تحصیلی دنیا ازجمله سوئیس وفرانسه درس میخواندند ولباسهایشانرا نیز از هما ن سر زمینها تهیه میکردند ، باغ بزرگ  واملاک بی حسابشان در کرمان معروفیت دارد که متاسفانه مانند همه چیزها توسط عواملی که ترا کاشت وبه دنیا آورد ضبط شد وعده ای کشته شدند ، این خانواده ( امیر ابراهیمی ؛ افخم ابراهیمی ، و ابراهیمی) از قدیمیترین باز ماندگان قرون گذشته اند کنیز وکلفت وخدمتکار وندیمه داشتند جوانانشان همه تحصیلکرده وزنانشان تا حد وزارت رسیدند ، حال تو بقول آن پیرمرد " انچوچک " تازه سراز تخم دراورده باین مرد محترم اهانت روا میداری وآن پدرخوانده دوؤان تو هم ساکت درمقابلت نشسته شاید باجی بهم میدهید یا .....
بقیه اش بمن مربوط نیست تنها میگویم حالم را بهم زدی ، همین ، نه بیشتر تو چیزی کمتراز همان بچه های سر راهی پرورشگاه نداری که درجامعه ای بزرگ میشودند  وبرای آنکه ارجی پیدا کنند بهر روی خودشانرا به دیواری وصله میکنند .

واکنش من نسبت باین موضوع بسیار تند وخشن است  وچنیین امری برای کسانی که فهمی بالا دارند قابل درک است .
تو یک جاه طلب وفرصت طلبی بیش نیستی  وتکیه گاهی هم غیراز چند پیزوری وامانده در درگاه وبارگاه دولت تابع نداری حال 
چه غم " که امپراطوری مقدس رم با خاک یکسان شود  درعوض هنر مقدس آلمان زنده خواهد ماند " من این جمله را از شعر شمشیر آلمانی  از  رنجها وعظمت واگنر به وام گرفته ام ، برایت مهم نیست اگر دیگران را هرچند اصالت داشته باشند زیر پاهای کوتاهت له کنی  مهم این است که تو میخواهی عقاب شوی اما  درحال حاضر تنها یک عقاب پلاستیکی بازیچه دست دیگرانی ، نه بیشتر .

متاسفم تنها باید بگویم متاسفم من مانند بقیه نه چاک دهن دارم ونه  احساسات وطن پرستی وخوی انسانی من اجازه میدهد که مانند بقیه فحاشی کنم اما تا اندازه ای باید از آن همشهری نازنینم که میدانم دامنه اصالت وتحصیلات او تا کجاست وجناب صدررا انسانی خطاب کرده وسئولاتی را مطرح نموده باید دفاع کنم ، ودراین فکرم که گاهی غربت نشینی  ودور ازمدار زندگی  چه ضربات سختی به انسان میزند ،ما تربیت دیگر واصالتی دیگر داریم اصالت ما ازنوع خریدنیهای امروزی نیست .

درگفته های تو تناقص زیاد وجود دارد خوشبختانه من کتاب ترا نخوانده ام  وتنها چند بار وچند کلمه از دهان خودت شنیده ام وآن جزوه ایکه قبلا چاپ کرده بود وخودترا به ارش معود رساندی دراول ترا یک محقق ونویسنده وشاعر پنداشتم ،  سپس جسارت ترا دیدم وبه حساب خود پنداشتم که خوب این هما ن کسی است که برای نجات وطن برخاسته ودست آخر نا امید شدم وترا مانند همه کنار گذاشتم حتی یاد وخاطره ای هم ازتو دردلم بجای نماند غباری بودی آمدی ومانند یک باد ....رفتی  همین نه بیشتر خودم را مرتب سر زنش میکدم که چرا اینهمه ساده دلی بخرج میدهم همان ساده دلی که ان پیر خردمند بخرج داد وبرای تو سئوالاتی مطرح کرد بخیال خود که با انسانی طرف است .انسانهای مانند تو خطرناکتر از جذامنذ . پایان 

لب دریا برویم ، توررا درآ ب بیندازیم 
وبگیریم طروات را از آب 

رگی از روی زمین بر داریم 
وزن بودن را احساس کنیم 
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم ........." سپهری"
---------
3ریا ایرانمنش » لب پرچین« اسپانیا / 
26.04/2017 میلادی برابر با ششم اردیبهشت 1396 خورشیدی .

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۶

برج بلند

شما ، مرا تحمل نمیکنید
اما مگر خود شما 
چه کرده اید؟
آن حس محکوم کردن  شما
 با نفی من آغاز شده 
شما بیهوده جاروی خویش را برای 
روبیدن من بکار میبرید 
من پیش چشم شما نشسته ام 
آیا خود شما هیچگاه وجود خارجی داشته اید؟
برای خودتان تاریخ میخرید  وپشتوانه میسازید 
من میلی به روبیدن کسی ندارم بیشتر به روییدن میاندیشم 
-------
ساعتهاست که خواب از سرم پریده یعنی از ساعت دو تا بحال بیدارم ، وبه لاطائلات فسیلهای  خاموش که حال بیدار شده اند گوش میدهم ، راست یا دروغ ، تلخ یا شیرین ، فسیلهای گوشه نشینی که از فرط بیکاری کتابهارا ورق زده اند وتاریخ را برون کشیده اند ، کدام تاریخ؟

تاریخ همان است که ما میتوانیم آنرا ضبط کینیم وبه چشم دیده ویا ببینیم رویاها برایمان کافی نیستند .
چه عاملی باعث بیخوابی من شد ؟  فریبی دیگر ؟ فرازو فرودی دیگر ؟ با خود گفتم بتو چه ؟ تو دراینجا زندگی میکنی زیر سایه دولت این سر زمین وحقوق بگیر اینجا بوده وهستی ، دیگر جای دیگری برای تو وجود ندارد ، یک انسان تنها یک لباس میپوشد برای حفظ  پیکرش نه چند دست لباس را رویهم بپوشد ، آن سر زمین ومردمش را فراموش کن ، سی ساله بودی آمدی چهل سال گذشته وتو هفتاد ساله شدی ، اینجا صاحب نوه شدی ، اینجا ریشه کردی مقبره ساختی درهمین  شهر هم باید بمیری با هر فلاکتی که هست .آن سر زمین دیگر هیچگاه روی آبادی را نخواهد دید ، آن سر زمین نفرین شده وتنها بیابانی خشک ویک شهرک درمیان آن بیابان باقی خواهد ماند همه را بباد دادند شتران سواران آمدند بردند ودشت بی آب وعلف  خودرا به یک بهشت تبدیل کردند حال باید بنشینم تا دول دیگر برای ما تصمیمی بگیرد که اسلحه بخریم یانه ، جایمانرا عتوض کنیم ؟ آن مردم همان مردمند ، چیزی درخوی وخصلت شان عوض نشده دروغ وریا فریب وپشت پااندازی یکی از ارکان اصلی زندگی آنهاست با آین خصلتها خو گرفته ومانوسند درنوع دیگری خودرا غریبه احساس میکنند خودرا حقیر میپندارند ، جوانان مارا سر زمینهای دیگر به یغما برده وازآنها استفاده میکنند فسیلهارا بنوعی سر به نیست میدارند ، برایشان بودن تو وامثال تو مهم نیست دیگر رمقی برای آن سر زمین باقی نمانده قرون متمادی به آن تجاوز شده است حرامزاده هایی بوجود آمده اند خون پاکی در رگ هیچ یک از آنها در گردش نیست  خلق وخوی هما باهم فرق دارد مهربانیهایشان دروغین ، افسانه هایشان درحول وحواشی همان قصه های دیروزی میگردد دیگر اثری از آن انسانهای باشرف نیست آهسته وسر به زیر وارام خودرا کنار کشیدند دیگر کسی نیست ، نه کسی نیست .درانتظار یک " سرباز آلنده" مباش اگر کسی هم بر آن سر زمین حاکم شود از نوع همان " پینوشه" میباشد  دیگر اعتقادی به قضاوت مردم ندارم  دیگر هیچ انتقادی مرا از جای نمیپراند  ودیگر هیچ تعصبی بخرج نخواهم داد  ودیگر هیچ  وقت بخاطر  یک ایمان نامحدود  به افرادی که گمان میبردم شعور دارند  دلخوش نخواهم کرد .
دوباره اجتماع ما اگر شکل بگیرد ازهمان نوع قبلی ها که دیدی ، چشیدی ، سنجیدی وفراررا برقرارترجیح دادی .
درهمین کنج به برج بلند کلیسا نظر کن  واگر نمیخواهی که کلاغان ا
در اطرافت غار غار کنند  خودرا درجای بلندی مگذار ، بنشین با همان کتب قدیمی دلخوش کن تا زمانی که آن ذره سوی چشم هم از تو بگریزد .آنگاه تنها باید خاطرات آن کتب را نشخوار کنی ، نه خاطرات تلخ گذشته را .
پایان ، دلنوشته نیمه شب  سه شنبه 25 آپریل 2017 میلادی

دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۶

نه قربان

نه ! قربان ، 
میلی ببازگشت آنهم با شما نخواهم داشت ، هنوز نه ببار است ونه به دار فریادها بلند است ، چهل سال مردم را به بند کشیدند ، کشتند ، نابود کردند به زندانها انداختند هستی واموالشان را بردند ، جنگ شد هزاران نفر معلول جنگی وبا ضربه های معزی وبقول خودشان موجی وبیکار درون مملکت ریخت ، همه چیز بباد رفت وحتی درختان پالم را برای روغن کشی از ته بریدند وبه فروش رساندند چهار نفر دلقلک روی سن مردم را سرگرم کردند درخارج ما به نمایش تاجها وفرهنگ پربارمان نشستیم  مرتب تاج دیدیم والماس ولباس ، یکبار دستی دراز نشد به کودکان درون کمکی برساند ویا دلی را شاد کند ، حال دوباره هوس کرده اند با سلام نظامی مشتی پیر از کار افتاده پسر را به زور وارد مملکت کنند ومادر پشتیبانش باشد ..... نه قربان درهمین کنج خرابه  خواهیم مرد .

حال هجوم باربی ها و شیک پوشان و بالا نشینان با افاده وارد شهر شوند ومردم درمقابلشان خم شده وپای بوس شوند چون به تنگ آمده اند .چون خسته شده اند ، چون شادی وخوشحالی از میانشان رفته ، آنهاییکه باید خوشحالند وآنهاییکه نباید نیستند امدن شما چیزی را عوض نمیکند عمامه دوباره جایش را به تاج میدهد  من یک جمهوری خوا ه از نوع دموکراتیک آن هستم آنهم بمدد اسلام عزیز بقول آن پیر مرد فوت کرد ورفت دیگر باید روی سنگ قبرش نشست وبرایش شمع روشن نمود .
گمان بردم مردی از میان برخاسته ، اوف ..... چه ساده دل بودم من مانند همیشه .
دوربین کامپیوترم را رویش را بسته ام تنها میکروفون آن باز است برای پرکردن نوشته هایم واگر روزی اتفاق افتاد نتیجه چهارده سال رنج من از میان نرود  ، دیگر خسته ام ، تنها میل دارم بخوابم ، خواب فراموشی میاورد .

آنکه درامریکا بزرگ شود نمیتواند ایران را بشناسد وآتکه درانگلستان بزرگ شود برای بقای انگلستان کا رمیکند نه برای سر زمین خودش ،ومن چه با اغتماد به طبع بلند آن مرد  وهنرش وخلاقیتش مینگریستم  توده مردم واکثریت خاموشند ونا امید  هیچ پیشگویی نمیتواند بگوید فردا چه خواهد شد  ما درخارج نه نویسنده داشتیم نه شاعری که بتواند دردهارا به نمایش بگذارد همه درفکر پر کردن جیب خود ودورهم جمع شدن وآبکی را سر کشیدن وبامید فردای بهتری باری به هرجهت زندگی را تمام کردند  صاحب املاک بزرگی شدند برایش باید تبلیغ کنند ، رادیویها وتلویزونها تنها با تبلیغات مواد غذایی وشکم کار میکنند وگاهی برای زیر شکنم.وفحاشی وتوهین به یکدیگر ؛ درسهای بزرگی آموختیم دراین چندین سال .....
کسی مردم را داخل ادم حساب کرد وآیا از مردم پرسیدند که شما چه میخواهید (آزادی) خدا رحمتش کند دیگر آزادی هم به دنبال دموکراسی فوت شد  توده مردوم وانسانها ابدا ببازی گرفته نشدند ، ارزشهای اخلاقی !  آن هم درمیانه بودن رقصی  تعیین کننده اشرافیت سابق ، عجله بخرج دهید تا کودکان هنوز خردسالند وجوانان هنوز تهی مغز  من در میان یک مردم میانه زنذگی میکنم نه تهی مغزم ، نه خام ، ونه چندان پخته مانند شما له شده  رساله هیا پی درپی شمارا مرتب مورد مطالعه قرار میدهم بیهوده  هنوز از آن دنیای اشرافیت شهرستانی که میل ندارم نام دیگری از آن ببرم  در موقعیت جغرافیایی ما موجود ا ست وبا رسوم مادرآمیخته  ما میانه نداریم یا این سو ویا انسو  .
موقیعت خوبی به دست آورده بودی مرد جوان وبه راحتی آنرا ازدست دادی یک موقیعت ثمر بخش  که شامل مجموع های زیادی میشد  محافظه کاری  را کنار گذاشته بودی دوباره رفتی زیر چتر ان پیر مرد تا برایش تبلیغ خوبی باشی تا بقول خودش " ریترش" بالا برود واین نتیجه معکوس داشت وتو دوباره مورد تردید قرار گرفتی  وما خوشبختی نیمه کاره را از دست دادیم  به مفهوم واقعی .
 به هرروی  عزت نفس  درمقابل شکست  به هیچ وجه  نجیبانه تر  آز آنچه که انسان میخواهد که خوشبختی خودرا  درآن  بیابد  درتواضع های  زود هنگام  نشان پیروزی نیست  هیچ جیز غیر از یک عقیده سالم  نمیتواند کسی را به پیروزی برساند  شکست تو ایمان مرا سست کرد  ودیگر احتیاجی به قهرمان ندارم . نه هیچگاه درهیچ مقطعی از زمان تنها اندیشه های خودرا مورد تایید قرار میدهم غلط یا درست . پایان/
نوشته شده در روز دوشنبه 24 آپریل / ثریا ایرانمنش / اسپانیا /

رویای شنبنم

آنچه از باران شنیدم .....
آنچه در باران گذشت ...
آنچه در باران ده 
آن روز ....بر باران گذشت ......

های های مستی ها پیچیده دربن بستها 
طرح یک تابوت  ، دررویای بیماران گذشت .....نیستانی 

از صدای تیک تاک ها وضربه ها یی که از داخل گوشی  بیرون میزد چشمانمرا باز کردم ، میل بخواب بیشتری داشتم  انرا شبها خاموش میکنم برای دیدن  ساعت آنرا روشن کردم هجوم پیامها سرازیر شد ....سری بیکی که میدانستم کی وکجاست زدم باز همان دون ژوان پیر با ژاکت سورمه ای اش ، با اخمهایش ودستوراش داشت مصاحبه کننده را تکه تکه میکرد ، مجال حرف باو نمیداد نیمه کاره آنرا بستم .
اینها حتی نمیدانند چگونه باید مصاحبه کنند  دراین سر زمین هنگامیکه شخصی را زیر هر عنوان برای یک مصاحبه به روی صفحه میاورند اولا یک نفر تکتازی نمیکند دو نفرند بعد هم با احترام میگذراند طرف حرفهایش را بزند وسپس ایرادهارا بعد برای او مطرح مکنند  تا دوباره  توضیح بدهد ، اما دربین ما ایرانیان گویا دیکتاتوری بدجوری ریشه دوانیده تا حد یک گوینده معمولی هم خودرا رییس میداند وحق حرف زدنرا بکسی نمیدهد همه توجه باید باو باشد ..... چه اشتباهی مرتکب شدم بخیال آنکه آن مرد صاحب جاهی است اما یک مرد حقیری که میل دارد در لباس یک شوالیه بنشیند پشت میز واشعارش را بخواند ...

برای من دیگر چیزی مطرح نیست  بهاران که فرا میرسد بوی ده مرا دگر گون میسازد من ده را دوست میدارم ومردمش را وصافی وسادگی آنهارا اما امروز نمیدانم که آن دهی که من داشتم با آن مردم مهربان وصبور که دور "بی بی" را میگرفتند وبرایش اسفند دودر میکردند چیزی باقیمانده یانه ؟ برای من وطن آنجا بود نه بیشتر نه بوتیکهای شیک وئه خیابانهای پهن ونه اتومبیلهای آخرین سیستم  همه را اینجا دارم اما بوی ده را دیگر ندارم .

روز گذشته به قامت نوه ها مینکریستم چقدر از من بلند تر شده بودند بیشتر ده دوازده سال نداشتند اما هرکدام رستمی بودند ! من درمیانشان گم شده بودم ، این مردان را من بوجود آورده ام برای ساختار سر زمینم اما امروز آنها بیگانگانی هستند که مادر بزرگی را از سرزمینی  ناشناس دارند!! 

حال دیگر من به دنیا میاندیشم نه به یک دهکده ، من دیگر به طوفانها وکینه های میاندیشم نه به  یک اسب اصیل ، از فشار درد خفه میشوم  ونعره میکشم ، ووحشت تنهایی  دردلم بطور وهم آوری میغلطدد ،  آن درختانی را که ازجان بیشتر دوست میداشتم حال باید در نوجوانی این کاشته های  تازه ونورس ببینم  وخودم لرزان وبرگ ریزان درکنارشان بایستم  برای جستن یک پناهگاه برای آنها وخودم  تا از زخمهای تازیانه روزگار درامان بمانیم  به همین دلیل گاهی پنجره ای را میکوبم بامید آنکه  باز شود ومن بتوانم دوباره خورشید دهکده را ببینم من درشهر زاده شدم اما بیشتر اوقاتم درده میگذشت دهی بزرگ واباد ومتعلق بخودمان ارباب بودیم .

امروز بخود میپیچم  ودر این پیچیدنها کلماترا میبابم تا آنهارا به عشق الوده کرده وودراینجا بیاورم اما بیفایده است  مغزها تهی ،  گیج وپریشان .
من با نفرت از آنها میگریزم  به پناه اطاق تنهایی خود میخزم  تا مرا درخمره های خیال پنهان کند ، تا به یک شراب مستی آور تبدیل شوم هنوز انگورم ، انگوری شیرین وابدار گاهی درجامها چکه چکه فرو میزیزم  اما باز درتیرگی ها جا بجا شده دلم میگیرد .

این مردم غریبه کی هستند ؟ من کجایم؟  چادر نازک وال مادر بزرگ کو ؟ وگلهای لاله عباسی خانه عمه جانم کجا پنهانند ؟ اینجا کجاست که بجای هر بوی خوشی تنها عطسه وآ ب بینی را باید جمع کنم .

ده بفروش رفت ، صاف شد ، جاده شد ورعایا همه بخدمت دولت درآمدند وارباب شدند ، جایمان  عوض شد ، آینده چه خواهد بود؟ .
کوهها ، در خیال پاک تا مرزغروب 
سیلی از آوای اندوه عزا داران گذشت 
کاروان  دختران شرمگین روستا 
لاله در کف درمهی ، از بهت بسیاران گذشت 

در ته تاریک کوچه ، یک دربسته دید
انتظار بی سر انجام بدانگاران گذشت 

جای پایی ماند  وزخمی  سبزه زاران را به تن
جمعه جانانه گلگشت عیاران گذشت 
تا بگورستان رسد دیدار  اهل خاک را 
ماهتاب پیر لنگ لنگان از علفزاران گذشت .........نیستانی 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین« /اسپانیا /24/04/2017 میلادی .