شما ، مرا تحمل نمیکنید
اما مگر خود شما
چه کرده اید؟
آن حس محکوم کردن شما
با نفی من آغاز شده
شما بیهوده جاروی خویش را برای
روبیدن من بکار میبرید
من پیش چشم شما نشسته ام
آیا خود شما هیچگاه وجود خارجی داشته اید؟
برای خودتان تاریخ میخرید وپشتوانه میسازید
من میلی به روبیدن کسی ندارم بیشتر به روییدن میاندیشم
-------
ساعتهاست که خواب از سرم پریده یعنی از ساعت دو تا بحال بیدارم ، وبه لاطائلات فسیلهای خاموش که حال بیدار شده اند گوش میدهم ، راست یا دروغ ، تلخ یا شیرین ، فسیلهای گوشه نشینی که از فرط بیکاری کتابهارا ورق زده اند وتاریخ را برون کشیده اند ، کدام تاریخ؟
تاریخ همان است که ما میتوانیم آنرا ضبط کینیم وبه چشم دیده ویا ببینیم رویاها برایمان کافی نیستند .
چه عاملی باعث بیخوابی من شد ؟ فریبی دیگر ؟ فرازو فرودی دیگر ؟ با خود گفتم بتو چه ؟ تو دراینجا زندگی میکنی زیر سایه دولت این سر زمین وحقوق بگیر اینجا بوده وهستی ، دیگر جای دیگری برای تو وجود ندارد ، یک انسان تنها یک لباس میپوشد برای حفظ پیکرش نه چند دست لباس را رویهم بپوشد ، آن سر زمین ومردمش را فراموش کن ، سی ساله بودی آمدی چهل سال گذشته وتو هفتاد ساله شدی ، اینجا صاحب نوه شدی ، اینجا ریشه کردی مقبره ساختی درهمین شهر هم باید بمیری با هر فلاکتی که هست .آن سر زمین دیگر هیچگاه روی آبادی را نخواهد دید ، آن سر زمین نفرین شده وتنها بیابانی خشک ویک شهرک درمیان آن بیابان باقی خواهد ماند همه را بباد دادند شتران سواران آمدند بردند ودشت بی آب وعلف خودرا به یک بهشت تبدیل کردند حال باید بنشینم تا دول دیگر برای ما تصمیمی بگیرد که اسلحه بخریم یانه ، جایمانرا عتوض کنیم ؟ آن مردم همان مردمند ، چیزی درخوی وخصلت شان عوض نشده دروغ وریا فریب وپشت پااندازی یکی از ارکان اصلی زندگی آنهاست با آین خصلتها خو گرفته ومانوسند درنوع دیگری خودرا غریبه احساس میکنند خودرا حقیر میپندارند ، جوانان مارا سر زمینهای دیگر به یغما برده وازآنها استفاده میکنند فسیلهارا بنوعی سر به نیست میدارند ، برایشان بودن تو وامثال تو مهم نیست دیگر رمقی برای آن سر زمین باقی نمانده قرون متمادی به آن تجاوز شده است حرامزاده هایی بوجود آمده اند خون پاکی در رگ هیچ یک از آنها در گردش نیست خلق وخوی هما باهم فرق دارد مهربانیهایشان دروغین ، افسانه هایشان درحول وحواشی همان قصه های دیروزی میگردد دیگر اثری از آن انسانهای باشرف نیست آهسته وسر به زیر وارام خودرا کنار کشیدند دیگر کسی نیست ، نه کسی نیست .درانتظار یک " سرباز آلنده" مباش اگر کسی هم بر آن سر زمین حاکم شود از نوع همان " پینوشه" میباشد دیگر اعتقادی به قضاوت مردم ندارم دیگر هیچ انتقادی مرا از جای نمیپراند ودیگر هیچ تعصبی بخرج نخواهم داد ودیگر هیچ وقت بخاطر یک ایمان نامحدود به افرادی که گمان میبردم شعور دارند دلخوش نخواهم کرد .
دوباره اجتماع ما اگر شکل بگیرد ازهمان نوع قبلی ها که دیدی ، چشیدی ، سنجیدی وفراررا برقرارترجیح دادی .
درهمین کنج به برج بلند کلیسا نظر کن واگر نمیخواهی که کلاغان ا
در اطرافت غار غار کنند خودرا درجای بلندی مگذار ، بنشین با همان کتب قدیمی دلخوش کن تا زمانی که آن ذره سوی چشم هم از تو بگریزد .آنگاه تنها باید خاطرات آن کتب را نشخوار کنی ، نه خاطرات تلخ گذشته را .
پایان ، دلنوشته نیمه شب سه شنبه 25 آپریل 2017 میلادی