شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۵

حالا که........

امروز روز غمگینی است هوا تاریک ، گاهی باران و لحضاتی برق هم میرود  وخانه ها همه نمناک وبهم ریخنته بوی نا همه جارا فرا گرفته است  ، خوشبختانه هنوز این جانور آبی رنگ بیصدا به خانه من رخنه نکرده اما بقیه خانه ها چه بزرگ و چه کوچک دچار این رخنه که بیرحمانه همه جارا میگیرد خانه های بزرگ با دکوراسیونها قیمتی خود وکتابخانه ها وکتبی که بعنوان دکور درآنها چیدند  کتبی  که هیچگاه لای آنها باز نمیشود وخاک آنها گرفته نمیشود ، اما من تصمیم دارم اشک " اورا" پاک کنم وتا روزیکه زنده ام سعی میکنم خاک وخاشاگی که برچهره اش پاشیدنداز بین ببرم ، من اورا دوست داشتم ، بعنوان پدر ملت ، بعنوان مردی مهربان وخوشقلب ، وساده دل  ، پدری که میدانستم در آغوشش درامنیت کامل هستم وکسی بمن تجاوز نخواهد کرد . بخاک من تجا.ز نخواهد کرد وذره ای ازخاک مرا نخواهد برد . امروز پرندگان خوش الحان را گرفته ودر زندانها ودرقفس گذاشته اند ، صدای زن نباید بیرون بیاید زن تنها یک کنیز است وبس ، یک فر گرم برای تولید وپختن غذای کامل ،  دیگر فایده ای ندارد ، اگر درآن زمان که آزاد ی که نه برایش جنگیدندونه به زنجیر اسارت گرفتار شدند ، تنها  به آنها هدیه داده شد به دنبال بقیه اش میرفتند بعنوان مثال سهم  ارث ، حق طلاق وحضانیت بچه ها و نیمی از زندگی که ساخته بودند ، شاید امروز باین  گودال نمیافتادند ، به آنها آزادی داده شد دامن تنگ وکوتاه پوشیدند انگشترهای گانقیمت بر ناخنهایشان نشاندند وموهایشانرا به رنگ بور وطلایی درآوردند پت میزها قمار نشستند سیگاررا روشن کردن ودودش را بچشم رفیقشان یا مترسشان فرستادند و هنوز این کار ادامه دارد ، ودرعین حال برگشتند به همان قرن گذشته یعنی بردگی .
اگر من توانستم بچه هارا به خارج برسانم اجازه مادام العمر از حضرت همسر داشتم واو فکر نمیکرد که من برنگردم بنا براین انتقام خودرا بنوع دیگری گرفت ، (اگر پول وخانه وزندگی میخواهی برگرد) ! نه من آن زندگی را نمیخواهم که درکنار مردی باشم که هنوز در انتهای معزش افکار کثیف لانه کرده وهرروز کرم میگذارد وبیشتر میشود وبا تخیلات دیوانه وارش مرا ودخترانش را متهم میکند وبخاک سیاه مینشاند، دروکالتنامه ای که آنرا نخوانده امضا ء کردم حق و حقوق من سلب شده بود وهمچیز به بستگانش میرسید اعم از نقد یا منقول وغیر منقول ومن اثاثیه خودم ، قرشهایم ، قابهایم ومبلمانمرا درخانه آنها دیدم ودم نزدم  هرچه باشد بستکان او گرسنه بودند من چشم ودلم سیر بود تنها نگاهم بسوی ( او ) دوخته شده بود که دور دنیا میگشت وهیج کجا اجازه فرود آمدن نداشت ودرآخر  به هکت  دوست نازنینش وبا اجازه اربابان بزرگ توانست در سر زمین فراعنه ، همانجا که کلئوپاترای خودرا برای اولین بار دید وبا او ازدواج کرد ، بخاک سپرده شود . شه زاده واقعی ما ( شهناز) است که درهیچ رسانه ای نامی از او برده نمیشود چرا که شهر بانومجال بکسی نمیدهد .
من چهره اورا پاک میکنم غباررا از آیینه چهره او میروبم واورا همانطور که دیدم ومیشناسم عیان میسازم اینها در معرض رسانه های خریداری شده امثال ..... بهتر است حتی نامشان دراین صفحه نباشد .  دیده ئخواهد شد تنها کپیه برداری شده عده ای آنهارا میخوانند ووبا اصل مطابقت میکنند !! 
تنها همه از جشن های تاحگداری حرف میزنند  ، احمقها  ما کشوری با تاریخ بزرگ وسر زمینی ثروتمند بودیم حال به همت نوکران وخدمه های شما خاکرا نیز توبره کرده به سرزمین عربها میبرند دیگر چیزی باقی نمانده ، پسرک ناقابل مشهور شهر بی بی سکینه گفته بود :
شاه این مندالهارا درکدام جنگها برده وکسی نبود بپرسد آنچه تو بر سرو کله وگردن خود آویخته ای درکدام جنگها شرکت کرده وبرده ای سربازان بدبخت را به جبهه میفرستادی مادران داغدار چشم بانتظار اما آنقدر شستشوی مغزی شده بودند که با قربانی خودرا ازیاد برده وبرای تو کف میزدند ، شاه ما یک ایالترا که میخواستند ببرند وضمیمه آذربایجان شوری بکنند از دست قوای دشمن بیرون آورد . با تمام کشورها روابط دوستانه داشت در کنار ما یهودیان ، ارمنیان که نیمشان خیانتکار ازآب درآمدند ووزنانشان همسر مردان توده ای شدند ، سیاه وسفید افغانی درکنار هم به مسالمت میزیستیم روابط فرهنگی داشتیم اقبال لاهوری به فارسی شعر میسرود ، خلیل الله خلیلی شاعر افغان به فارسی شعر میسرود وخوانندگانشا ن اشعار شاعران مارا ترانه کرده ومیخواندند ، حال سر الاغ کج شده بسوی صحرای عربستان وشاه جنایتکار است !!! واقعا دنیای مضحکی داریم وهمهرا هم تقصیر خداوند میدگذاریم بیچاره خداوند او مارا مانند یک کرم آفرید دیگر مارا تبدیل به اژذها نکرد این طبییعت خود ما بود یاژن ما بقول فرنگیهان که ناگهان سیر که شدیم دیگر نه پدر میشناسیم ونه مادر ، <ان قصه ایکه شهربانو درباره ماهیان در باهاما گفته بود یک دروغ محض بیش نیست ، آنها تنها موقعی که بچها بدیدارشان میرفتند ویا موقعی که خبرنگاران برای خوراک رادیو تلویزونها ومجلات به باهاما  میرفتند کنار هم می نشستند شاه اکراه داشت که حتی دست اورا بگیرد میترسید که کف دست او به زهر ی دیگر الوده باشد .قصه عشق او وطلا درست بود اورا از صمیم قلب دوست داشت بعد از ثریا عشق بزرگش او بود . اگر باید ماخدذ ومنابع را بیاورم به زود ی همه را  ردیف خواهم کرد ، زمانیکه آیت اله خمینی را دستگیر کردند باو گفتند اجازه دهید اورا بکشیم ، شاه گفت نه ! او آیت الله میباشد وگناه است اورا به تبعید بفرستید نمیدانست که همان او واردخواهد شد وولینعمت خودرا بیرون میکند وخود بر تخت الهی مینشیند وشاعرمزد بگیری که قبلا برای او اشعار ومدح میسرود ناگهان راهشرا کج میکند ومیسراید :
ای دست خدا که بت شکستی / بر مسند جد خود نشستی ؟ / 

نه کمتر کسی اینهارا میداند کسانی درخارج میبایست مردم را سرگم میکردند بعناوین مختلف تا برنخیزند  شهره بود گوگوش آمد کریم شیره ای آمد ورادیوها وتلویزونها شروع به نمای همان آشغالهای گذشته کردن مردان خوبمان نظیر پرویز صیا دکنار رفت وجایش را به دلقکهای دیگری داد مردم ایران هم بخواب خوش مستی فرو رفتند تا چشم باز کردند تیغ تیز خنجر خون آلودرا جلوی چشمان خود دیدند . دیگر دیرا ست حکومت این موجودات عنیف یکصد ساله است یعنی تا زمانیکه سر زمین ایران یک تپه خاک شود واثری از گذشته برجای نماند آنگاه مانند قوم بابل شهری دیگر بر روی تپه ها بنا میکنند ویا آنرا تکه تکه کرده نامهای جدیدی به هریک میدهند مانند مثلا سر زمین ماوراء اردن !!!وکاوشگران جدیدی به دنبال تاریخ گذشته میگردند مانند کلئوپاترا اورا ازخاک بیرون میکشند وباز درموزه خانم بی بی سکینه یا سایر موزه ها به " امانت" !!!! گذاشته خواهد شد / شهربانو مرتب درحال گردش است وهمان حرفهارا تکرار میکند تا دم آخر باید به وظیفه ایکه بر دوشش گذاشته اند عمل کند !.
پایان / شنبه 17 دسامبر 2016 میلادی //


زرشک پلو با مرغ

در دوسال بعد از انقلاب با فریب همسرم برای دادن آن وکالتنامه شوم  وآخرین دیدار با مادر به ایران رفتم ، دانشگاه شلوغ شده بود وباز مردم درصدد شورش بودند وفرودگاههارا نیز بسته بودند قطب زاده مرحوم رو یک صندلی جلوی در دانشگاه ایستاده بود وفریاد میزد » ملت من «  من خندیدم وگفتم :

آهای زرشک پلو با مرغ ، مردم انقلاب کردند که ملت تو بشوند خبر نداری که امت خواهند شد .
روز گذشته دریکی از این رسانه های خریداری شده دیدم شهر بانو  میگویند ارزو دارم که " ملت " من بدانند چقدر آنهارا دوست دارم !!! دوباره اوراهم به زرشک پلو با مرغ دعوت کردم .

چه کسی ملت توست؟ آنهاییکه درکنار خیابانها به گدایی وخود فروشی مشغولند ، یا کودکان کار ویا بچه هایی که درمدارس مدیران ومعلمان به آنها تجاوز میکنند؟!  ویا آن موطلاییهای شهر ما که دراطرافت گرد آمده وحسرت اینرا دارند که ترا روزی برتخت بنشانند ویا حزب سوسسیالیست فلان کشور ویا توده ایهای نمک خوردونمک دان شکسته یا هنرمندان موج نو ؟ ملت تو  کسی نیست تو خود یک فردی از این سر زمین حال اگر امپراطریس بی سرزمین مجلات ورسانه ها هستی بکسی مربوط نیست .

واما درباره شاه مرحوم شاهد چیزی بودم که تا امروز آنرا بیان نکرده ام .

همسر وبرادر همسر اول من یکی از سر دمداران وبزرگان وپایه گذاران حزب ( توده بودند) ! نامشان درهمه جا هست یکی را به حبس ابد ودیگری را به اعدام محکوم کردند ، هردو درزندان به درس خواندن خود ادامه داند یکی مهندس ذوب آهن بود ودیگری مهندسی داخلی ودکوراتور را میخواند ، هرد واز طر یق مکاتبه در دانشگاهی درامریکا نام نویسی کردند وبرادر  همسرم توانست رشته مهندسی ساختمانرا نیز باتمام رسانده ولیسانس خودرا بگیرد دراینزمان چند کتاب  هم ترجمه کردند وبیرون فرستادند همسر من آزاد شد به قید وشرطها  که داستان مفصلی دارد اما من دیگر نمیتوانستم شاهد حضور سربازان امنیتی اطراف خود وخانه ام باشم ، جدا شدم برادر همسرم از اعدام به حبس ابد محکوم شد نامه ای بحضور شاه فرستادیم تا شاید اورا نیز ببخشند شاه ما دستور داد : 
بجای آنکه آنهارا بکشید از شعور ومعلومات وتحصیلات آنها استفاده بفرمایید وحکم اعدام وحبس ابدرا پاره کرد ودستور داد  یک توبه نامه بویسند (که از نظر حزب بسیار توهین آمین وخیانت ) محسوب میشد وآنهارا آزاد کنید به آنها شغلی بدهید درخور معلومات وتحصیلاتشان حیف است که چنین آدمهایی را بکشتن بدهید . 

برادر همسر من بپاس این محبت شاهانه دریکی از دهکده های خراسان مدرسه ای بنام مادرش باز کرد یک مدرسه دولتی ویک کاپ طلا هم جایزه گرفت شغل بسیار حساس ومهمی نیز باو ارجاع شد ....باقی داستان بماند .

این یکی از انواع خاطره های آن روزها میباشد ، درمیهمانیهای خصوصی  حتی سوسن خواننده را نیز پذیرایی میکرد وباو سکه های طلا میداد ومیگفت بهتراست که خوانندگان ما کمی بفکر اندام خود باشند ، شاه باجی خانم معروف درمیهمانیها روی پاهایش مینشت ومیگفت هنوز تو این فلانی را داری ؟ طلاقش بده برایت یک زن خوشگل میگیرم ویا خودم همسرت میشوم واو از ته دل میخندید تا جاییکه اشکهایش سرازیر میشدند به فیلمهای فارسی و هنرپیشه های اصفهانی بخصوص وحدت سخت علاقمند بود بجای موریس بژار فرانسوی از ساز واوازهای ایرانی لذت میبرد واز فیلمهای ایرانی ...بقیه بماند .
بلی زرشک پلو با مرغ غذای بسیار لذیذی است .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /17/ دسامبر 2016 میلادی /

بخت برگشته

بی مزد بود ومنت هر خدمتی که کردم 
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت !
--------
محمد رضا شاه هم مانند من بخت برگشته وبد شانس بود هر خدمتی کرد به حساب دیگری تمام شد وفحاشی ها باو رسید ، تا جاییکه دختر من که تنها هفت سال داشته واز مملکت خارج شده ودیگر هیچگاه برنگشته زیر افکار کمونیستی همسرش شاه را بباد ناسزا میگیرد وفشار منهم بالا میرود .

من نمیدانم چرا دیگر دنیا اورا رها نمیکند ؟ رهایش کنید ، بد بود ، خوب بود جنایتکار بود دزد بود شما ها که بیگناهید ملاهای مفتخور وتوده ها که بی گناهند  ، مجاهدین که بی گناهند شاهان دیگر که بیگناهند ! تنها مواظب آن هستند که تاجهایشان از سرشان نیفتند وقرارداد ها را بموقع به انجام برسانند !!  تنها گنه کار  اصلی او بود وتا جهان گرد خود میچرخد ونصیب " ایلینها ویوفوها " شود هنوز مردم عامی وبدبخت به او بد میگویند وجشن های دوهزار وپانصد ساله را بزرگترین  جنایت قرن !! میشمارند ، خوب ناپلئون بوناپارته هم نه پدرش شاه بود ونه مادرش ملکه او هم شد امپراطور  هنوز هم عده زیادی طرفدار دارد وکسی جرئت نمیکند باو چیزی بگوید ، یاسر عرفات ترورویست میشود قهرمان .

از صدای ریزش شدید باران از خواب بیدار شدم وحال دراین فکرم دوباره کجارا میخواهد ویران سازد ؟ هنوز ویرانی های  قبلی  درست نشده اند وهنوز آثار وبقایای آنها باقی باغات مرکبات  زیتون واوا کادو که تنها محصول صارات این سرزمین وکشاورزان بود یکسره انابود شده اند  اما مطمئن هستم که تاکستانها در امانند !
بد بختی بد جوری باین  سر زمین روی آورده  با نزول وپایین افتادن قیمت "یورو" حسابی وضعشان بهم میخورد ،   صادرات این ملت همین محصولات کشاورزی است صنعتی که ندارند تا صادر کنند تنها رقص وآاز وروغن زیتون است !

زمانیکه مینویسم دستهایی درکار سرنوشتها مشغولند حرف مرا باور کنید سیمرغ بالش شکست وجهان شد عرصه بال گشودن مگس  امروز کسی زندکی ( سی سی) ملکه ناز نازی اتریش را نخوانده اما فیلمهایش مرتب روی پرده سینما باچهره معصومانه رومی شناید ر ببازار میاید اما کسی نمیداند که او درمکزیک چه جنایتها کرد وبا چند مرد خوابید ؛ نه کسی نیمداند چون نمیگذارند  چهره معصوم او خدشه دارشود .
لویی چهاردم وماری آنتوانت شاید احمق ترین پادشاهان روی زمین بودند اما انقلابیون سر آنهارا به دست گیوتین دادند تا مردم را خوشحال کنند زمانی طول نکشیدکه یک سر بازاز یک جزیره درمیان دریای مدیترانه  باخود گفت "
تاج لویی روی زمین بی صاحب افتاده باید خم شد وآنرا برداشت وبر سر گذاشت . اما هیچکس با چشم حقارت به آنها نمینگرد .

بیچاره محمد رضا شاه ، او هم مانند من بدشانس وبد اقبال بود مرتب فحش وبد نونفرین نثارش میکردند انهم مردمانی که از پول نفتی که  او ببازرهای جهان فروخته بود صاحب کیا وبیا شده بودند وحال دست اورا گاز میگرفتند وتازه پس از سی واندی سال نسل جدید برای روحش دعا میفرستد بیفایده  است ، میشود همان مرده پرستی .اوهم مانند من در موقعیت جغرافیایی بدی رشد کرد با افکار بلند پروازانه  ، نه برای خود ، بلکه برای سرزمینش .

بلی او هم مانند من دستش بی نمک بود وبازی را نیز نمیدانست به چند مهره تخته نرد دل خوش کرده بود وچند ورق پلاستیکی بعد هم سرش به بیماریش گرم شد دیگر سر رشته از دستش بیرون شد وافعی بزرگ نشست روی گنج با بچه مارهای که بعدها اژدها شدند .
درآن زمانها که ماهم تازه بنوا رسیده وکیا وبیایی داشتیم !!! وهمسر شهرستانیم درصف بورده پوژواها گام برمیاشت هرشب  وروز ما میهمان داشتیم من بیچاره فرصت نداشتم سرم را بخارانم غذاها آماد میشد میز چیده میشد من خسته روی یک صندلی میافتدم تا سیگاری بکشم اولین میهمان که وارد میشد او فورا زیر سیگاریها را  میچید روی میزها ویکی هم جلوی من میگذاشت ومیگفت تو بنشین ، من پذیرایی میکنم نتیجه این شدکه همه میگفتند :
خدا شانس بدهد خانم روی مبل مینشیند پاهایش را روهم میاندازد بیچاره مرد همه کارهارا او کرده است کسی نیمگفت این آبگوشت این پلو مرغ این کوفته ها این ژیگو  این ته چین اینهارا چه کسی پخته است ؟  اینهمه مربا ها وترشی های خوشمزه از کجا رسیده ؟ خوب فاطمه خدمتکار که این دستش باو دستش میگفت برو کنار وبقیه کارها هم بعهده آقا بود من میرفتم به اطاقم ومیگذاشتم خوش باشند وخوب عقدهایشانرا خالی کنند  چون میل نداشتم خودم را به نمایش بگذارم هنوز هم میل ندارم . درجایی باید خودت را نشان بدهی که انسانهای والایی نشسته باشند وشعور بالای دارند میان عده ای احمق وبیسواد که تنها شعورشان از راه گوش میباشد چگونه میتوان خودنمایی کرد ؟ چشمانشان کور بود اما گوشهایشان تیز ، قد وبالای آقا هم بچشم میخورد وآلات وتناسلی اش نیز درشلوارهای تنگ به نمایش گذاشته میشد بنا براین من درآن صحنه نمایش جایی نداشتم .

هیچکس در موردردهای درونی واحساس قلبی محمد رضا شاه چیزی نمیدانست ، لباسهای رنگ وارنگ وپوستیژها و نگین های سبز وسفید وقرمز ونمایشگاهها ، کانونها ، انجمنها همه نشان این بود که بلی ، طرف بیعرضه است واین " بانو" است که همه سررشته کارهارا دردست دارد  ، لکن  بودجه ازکجا تامین میشد ؟ چه کسی بر سر قیمت نفت چانه میزد ؟ وچه کسی سر انجام موردتهمت وافترا قرار گرفت ؟ 
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانکه توست 
عرض  خود میبری وزحمت ما میداری

شب کم کم دارد به صبح نزدیک میشود چشمان من لبریز از خوابند ، ودراین فکرم که سرنوشت را چه کسی تقسیم کرد ، دو آنسانرا به تیغی دوسر تبدیل ساخت  بیکی رهایی  داد وآن دگری را ؟ 
او؟  در طلسم است .پابان
ثریاایرانمنش / "ب پرچین "
17/12/2016 میلادی /.
اسپانیا .

جمعه، آذر ۲۶، ۱۳۹۵

ناقوس

روز گذشته ناگهان دردی سخت وسط قفسه سینه امرا فرا گرفت وشانه ودست چپم نیز با هم درد گرفتند ،  بخود گفتم " نترس آرام بنشین ، کمی والرین نوشیدم ، درد دوباره سری زد ورفت ، تنها بودم ، واحساس میکردم که مرگ درتنهایی وبیکسی چه رنج آور است درعین حا ل چه شاعرانه میباشد .
خوب ، شاید نفخ بوده ویا یاشاید ...... درحال حاضر هنوز زنده ام ودارم به چرندیاتم ادامه میدهم .

جالب است دریک سر زمین زیر یک آسمان ویک ما ه وخورشید تنها یک شهر ( سالامانکا ) روز گذشته وارد سال جدید خود شد ودرمیدان بزرگ شهر جشن سال نورا برپاساخت نه خبری از کریسمس ودرخت بود ونه خبری از زنگوله های گوزن پاپا نوئل  سالامانکا تنهاشهری است دراین سر زمین که بهترین دانشگاه را دارد حال اگر جناب اجل امام المتقین علم الهدی نخواهند آنجارا نیز مسجد کنند امریست که آینده نشان خواهد داد.

جالب است ناگهان دانشجویان مردم عادی به وسط میدان آمدند زنگها به صدا درآمد انگورهای دانه دردستشان باهرتک زنگ یکی را به دهان میفرستادند با کلاهکهای قرمزوسبز وپس از ساعت دوازد ه شب گفتنند : هورا ما وارد سال جدید شدیم .

این روزها کمتر خبری از درخت کریسمس دراین شهر بچشم میخورد بیشتر به طرف همان سنت قدیم خود طویله سازی رفته اند بهر روی باید بنوعی سرمردم گرم شود ونپرسند که چرا مثلا عمل لقاع مصنوعی از یک مرد به دوزن تزریق میشود واین عمل چه نفعی برای بشریت دارد ؟  شاید دارند ادمهای اینده را میسازند  وبه مردان خوب وپاکیزه هم اطلاع داده اند که درصف اهدای اسپرم منظم مرتب بایستید .

ودر سرزمین ایران قدیم وجمهوری نوین حضرت آیت الله علم الهدا یک پارچه خراسانرارا دردست گرفته وحال دستور داده است که دانشگاههارا مسجد کنید ، علم منحصر بایشان است ونام ایشان کافی که همه بدانند چگونه میتوان  علم ومعرفت را فرا گرفت احتیاجی به دانشگاه نیست  .
علم خطرناک است وانسان ناگهان شعورش بالا مییرود وبرای جامعه مدرن آینده  خطرناک است باید بیشعور مانند بعضی ها هچنان گوسفند وار زیست .
صفحه ویکییپدیا را تماشا میکردم اوف چه اوصافی برای شهربانوی قدیمی نوشته بودندکم کم ایشان میشود نوه محمد پیامبر اسلام 

بیچاره ثریا !! اگر دراین زمان بود با همان عمل لقا شاید او هم بجای آنکه خاک بر سرشود وخودش وبرادرش به تیر غیب گرفتار شوند  تاج بر سر میشد . بد موقعی به دنیا آمد  بازی را هم بلد نبود و آن  سرنوشت شوم نصیبش شد .

روزی در تهران به دکتر چشم مراجعه کردم ( دکتر خلیلی) در خیابان فردوسی یکی از بهترین جراحان چشم ومتخصص بینایی بود ، بمن گفت :
این چه اسمی است برای خودت انتخاب کرده ای؟ ثریا نامی شوم است ستاره ای بد یمن است وتنها درآسمان ، ثریا همسر شاه را دیدی  که چه سرنوشتی پیدا کرد؟ با آنهمه زیبایی ورعنایی وپشتوانه فا میلی؟  گفتم این نام گذاری دست من نبود دیگری این نامرا ، این نام شوم را برمن گذارد .

حال فهمیدم دراین روزگار این خداوند متعال نیست که سرنوشت مارا میسازد این طالع واقبال وسپس دستهای نامریی در پشت استوانه ها وستونهای مرمر واطاقهای طلایی هستند که سرنوشت مارا رقم میزنند و روزی نامه ونوشته ها هم به دست خود آنهاست ترا تا عرش میبرند وبر فرش میزنند ویا آن  فرش را نیز از زیرپایت میکشندومجبوری روی موزاییکهای سرد راه بروی وزندگی کنی ، چرا که میخواهی آزادانه راه بروی وزیر یوغ آنها در زنجیر اسارت نباشی .

در امریکا  که بودم اکثرا درخانه دور اطاق راه میرفتم وبا خود میگفتم :
نه ! من دراین شهر واین سرزمین  ماندگار نخواهم شد باید اسیرآن چهار چرخه باشم من میل دارم از پاهای خودم استفاده کنم ! باین سر زمین آمدم یک شهر را درفاصله یکساعت طی میکردم وامروز ...

چرا خیابانها اینهمه دراز شده وکش آمده اند ؟ اینهمه پلهای معلق وزیر وبالا  پس چه شد آن شهر کوچکی که ما دران میزیستیم حال همه اسیر همان چهار چرخه شده ایم آنقدر درخانه میمانیم تا زیر پایمان چمن سبز شود دیگر از اتومبیل وراننده هم خبری نیست یا تاکسی یا اتوبوسهای شهری آنهم باید مرتب یکی یکی را عوض کنی تا مثلا به آنسوی شهر به دیدار دوستی بروی .اتومبیل گران ، بیمه سالیانه گران ،  بنزین گران ، از همه بدتر هیچ سوراخی را برای پارک پیدا نمیکنی  مثلا اگر اتومبیلی را از یک آژانس  احاره کنم برای خرید تمام شهررا باید دور بزنم تا یک جای پارک پیدا کنم همان امریکایی شد که من از آن  فراری بودم.
 کارخانه چهارچرخ سازی باید مرتب کالا بیرون بفرستد والا سهام میخوابند ، بانکها بیکار میشوند  درانطرف کارخانه شیمیایی ملا خیرالله باید مرتب تفتنگهای جدید با آدمهای جدیدیرا به خیابان  بفرستد ، لباسها کم کم یک رنگ شده اند همه گارسنها سیاه پوشند وهمه فروشنده ها روپوش سیاه وکلاه سفید برسر دارندوهمه لباسهای پلیسها یکی شده است یک شکل وکارهانه ها باید چرخهایشان بکار باشند والا زنگ میزنند .

 ما وارد چه دنیایی داریم میشویم ؟ یا شده ایم ؟ خوشا بحال عده ای که خر با گاو عمل لقا انجام داد ویک یا چند گوساله برای مصرفهای داخلی بوجود آمد ند  ، دیگر فیلمسازان کارشانرا خوب میدانند  فیلمهایی را که میسازند تنها میکشند وکشته میشوند وفوراهم چند جایزه میگیرند !!!!خبری از آتچه که درگذشته بود نیست وامروز دیدم در مکزیک یک استان وگروه جنگی جدیدشکل گرفته ،  به جنگ کدام همشهری میخواهید بروید وکدام شهری را میخواهید مانند سوریه بخاک برسانید ، جناب شتر گردن دراز با کراوات محکم با پررویی تمام ایستاده  همسرش گاهی درلندن وزمانی درسوریه ایشان زمانی درلندن وگاهی درمعلوم نیست کجا ، مردم گروه گروه یا آواره میشوند ویا زیر تاتکها له ولورده شده با خاک یکی میشوند . بلی کارخانه ها باید مرتب کار کنند .. 
درخبرها آمده بود که درتبریز یک گور دسته جمعی را یافته اند گوری جدید نه  از |آثار وابنیه قدیمی!  وتو خود حدیث نفصل بخوان از این مجمل .
دوروز باران شدید داریم ، ودیگر نمیدانم ؟ دراین فکرم که لباسها واثاثیه گرانقیمت ثریا درکدام حراجی درانتظار روز موعود نشسته تا حراج بشود مانند تنکه خانم مارلین مونرو !  پایان 
16/12/2016 جمعه . 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
اسپانیا //

پنجشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۵

تو با من باش

تو با من باش ، از آسیب درامان !
تو با من باش  چون چشم زمان 
تو چون ، من باش با من باش
پرهیز از دنیا 

تو چون آتش  فریادها بی سخن باش
تو چون من باش ، یار من باش 

شب گذشته تا سپیده دم نتوانستم بخوابم .
 هوا دم کرده گهی باران گاهی ابر وجریان هوا ساکت ،  چراغ را روشن کردم وچشم به سقف دوختم  بی هیچ حرکتی .
روز گذشته دخترم میپرسید چرا از هیچ بالکنی آب پایین نمیریزد اما از بالکن تو آب بپایین چکه میکند ؟  هرزمان که من رد میشوم چکه چکه آب فرو میریزد ! مدتی باو نگاه کرم ، اول از خودم پرسیدم چه بر سر او آمده که اینگونه خودرا بیقید وبی ترتیب رها کرده آنهمه لباس درون کمدش را برای چه مواقعی نگاه داشته است ؟ برای کدام پارتیهای شبانه ومیهمانیهای روزانه ؟  سپس گفتم عزیزم من همیشه از بالکنم آب میرفته وحالا هم میرود !! 
و ادامه دادم فراموش کرده ای من دربالاترین طبقه هستم وسقف ندارم ! آنها زیر منند وسقف دارند ! 

بلی من هیچگاه  سقفی نداشتم ونخواهم داشت ،  درگورهم سقف نخواهم داشت  ، چون درقمار زندگی بازنده بودم بنا براین هیچگاه دست به ریسک نمیزدم ، شاعرانه!! میزیستم وشاعرانه دردمیکشیدم ! پسرم عکس " کازن خود " را در امریکا روی چت گذاشته بود وخواب شب پیشین را تعریف میکرد ، او هنوز دررویای آن سالها قفل شده ومن چه زود همه چیز را فراموش کردم وپشت سر گذاشتم .
شب گذشته هنگامیکه بلند شدم تا آب بنوشم چشمم بجانوری افتاد که داشت به زیر تختخوابم میرفت چیزی شبیه یک مورچه اما بشکل سوسک ، نیمه شب بلند شدم وبااسپری بجان اوافتادم وامروز صبح جسدش را از روی زمین برداشتم  تازه خانه را تمیز کرده ام این کثافت ، این آلودگیها ، این خاک از کجا میاید ؟ درها بسته کرکره ها افتاده پرده ها کشیده گویی تنها یک روح دراین خانه راه میرود آهسته ، آرام وبیصد حال گویی در یک گورم .

نه درد دلی دارم ونه دل دردی ، همه عطش زندگی در من مرده نمیدانم چگونه ناگهان شعله سوزان عشق وحرارت وخواسته درمن فرو کش کرد ؟ حال مانند یک درخت خزان دیده برگ ریخته درحال پوسیدنم .

میل نداشتم چنین باشد وچنین شد ، بیخود نیست که درگذشته نمیگذاشتند جوانان با غیر خودیها ازدواج کنند همه باهم بنوعی فامیل بودند امروز همه چیز فرق کرده همه درخانه هایشان چند بچه فرنگی یا داماد وعروس فرنگی دارند عده ان میتوانند خودرا به آنها بچسپانند اما من دورم خیلی دور ، میل ندارم جایی بروم که بوی کند گوشت خوک ویا بوی ماهی بلند است ویا موهای سگ همه جا پراکنده شده ، سگ برایشان عزیز تراست تا انسان . پنج نوه دارم ویکی راه هم به نوه گی قبول کرده ام ! اما هنگامیکه نوزاد بودند آنها را دیدم سپس ناگهان یک جوان تازه بالغ جلوی رویم سبز شد بی آتکه من حتی لحظات شیرین خوراندن غذارا به آنها دراختیار داشته باشم ، همه چیز در خانه عروس قانون دارد واندازه !! شکر موقوف شیرینی وشکلات وچیزهای کالری زا موقوف  درخانه داماد هم  دختران کار میکنند ودامادها پشت کامیپوترند ، این رسم ورسومات زندگی نوین است .برای من این بچه ها بابچه ارمنی ها ی همسایه فرقی ندارند هیچ وجه اشتراکی باهم نداریم وهیچ چیزی نداریم بهم بگویم آنها با تکنو لوژی نوین بسرعت در حال دویدن هستند ومن هنوز درمیان راه یک خط شعر حافظ لنگان لنگان  راه میروم ومیل دارم بدانم درچه موقعیتی انرا سرود .!
آنها از دوسالگی وارد مهد کودک شدند وسپس دبستان ودبیرستان ودانشگاه  ، تکواندو ، کاراته ، نقاشی وآرت وغیره ومن از دور تماشاچی .

در سالهای اخر که مادر با ما بود نوه ها دردامنش بودند اورا آوردم تا کمبود بچه های ازدست رفته اش را جبران کند باید برای یک شیرینی دادن به بچه از مادرم اجازه میگرفتم آنها زیر نظر او ، دردامن اوبزرگ میشدند  وهرگاه چیزی میل داشتند مادرجانشانرا صدا میکردند حتی درحما م هم مادرجانرا میخواستند هنوز هم برای مادرجان اشک میریزند . امروز نوه های من صاحب مادربزرگ دیگری شده اند همه کارها بعهده اوست از خرید هدایای اعیاد تولد تا بقیه کارها چرا که با خود گفتم بگذار برود تا کمبود نداشتن بچه را احساس نکند واو شد صاحب نوه ها حال همه اورا صدا میکنند .  تا تا !!!
اینها نتیجه مهربانیهای بیحد وحساب  وقلب مهربان وانساندوستی هااست برای همین  هم هست که از سقف خانه ام آب به بیرون ترواوش میکند چون زندگیم روی آب است . 

دل من ، آیینه ای بود پرازنقش  تو 
دیگرآن آیینه که نقش ترا داشت 
شکست .
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین"
15/12/2016 میلادی /.
اسپانیا .

چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۵

ماموریت برای وطن

چشم ! 
اولین دستور ضد ویروس ! فلان کاررا ما کردیم تو به فلان جا نرو !!! 

روز گذشته تابلتم بلوک شد ، امروز این بانوی بزرگوار که سعی دارم کمتر با آن سر به جاهای نامربوط ونا امن  بزنم به سختی از خواب بیدار شد ! ساعتها وقت تلف کردم تا ببینم چرا بیدار نمیشود ، چه بسا از پرنویسیهای من خسته شده است !و یا مامورین شهربانو فضه همه جارا زیر چشم دارند ، مهم نیست دفترچه های من پر است از آنچه را که دیگران نمیدانند ومن میدانم وما میدانیم .
سر زمینی را بخاک وخون بدبختی بکشید ، زنان ومردان معتاد وآواره وبچه های گرسنه پا برهنه هرچه اینها بیشتر شوند پز وافاده شما بیشتر خواهد شد که بلی ( ما درآن زمان تمدن  داشتیم ) اما من ماموریتی خاص داشتم وباید این تمدنرا به گه میکشیدم وثروتهارا میبردم میدادم به دست اربابان ودیوان را میفرستادم بر سر مردم بدبخت مردک چشم چپ دیوانه انگار از غار کهف فرار گرده تنها مانده که همهرا بخورد هر روز دهانشرا باز میکند وعده ای را به سلاخ خانه میفرستد وشما باز با آنها که ساخته اید بابتول خانم که هوو هستید سر پیری معرکه گهی دوباره از این کانال به آن کانال  که " بلی ما سرزمینی متمدن بودیم اما من به یک تارموی خودم هم برایش ارزش قائل نیستم تنها یک هنرپیشه روی صحنه بین المللی دارم میدرخشم تا روزیکه دیگر تابوتم را روی شانه مافیا حمل کنند باز دستمرا تکدن میدهم که بلی " من جانشین ملکه های پرقدرت د.وهزار وپانصد ساله بودم " تاجی که بر بالای سرت میگذاشتی از تاج مادر بی بی سکینه هم بزرگتر وبلند تر بود ! چه کسی آنرا برایت ساخت ؟ ! بازی  راخوب بلد بودی روح دربدنت نبود درصورت تو هیچ احساسی نبود تنها بخودت میپرداختی پنج درصد از فروش منافع زیر زمین درشرکتهایت  به حساب آنها واریز میشود اینهمه کیا وبیا واینهمه مردان ناشناس دراطرافت خیال میکنی ما خریم ؟  دو بچه معصوم را به کشتن دادی تنها یک قیافه غمزده گرفتی دومی را هم که اجازه نداشتی عکست را زین مجلات زرد وقرمز بکنند .
مرتب تبلیغات ، تا نقش تو باقی بماند چه بسا در تخت جمشید هم نقش ترا روز سنگها کشیده اند ومردم احمق میروند برایت دعا میکنند بیخبراز ـآن جنایتی که درباره آنها انجام دادی .

امروز آیا بچه های گرسنه وپا برهنه ایران برایت اهمیتی دارند ؟ زیر سرمای زمستان ؟ آیا زنان ودخترانی را که بفروش میرسانند آنهم در سنین پایین برایت مهم است ؟ آیا تجاوزات روزانه وشبانه درزندانها به دختران ومردان واسرایی که هنوز کمی شعور دارند ، برایت مهم دست ؟ نه!  آیا آن زن بدبخت نرگس محمدی سالهای درگوشه زندان افتاده تو گامی برایش برداشتی؟ تنها از این کانال خودفروشان به کانال دیگرمیروی باید سرمردمرا تا روز آخر امپراطوری مسلمانان گرم کنی هم خودت هم نوچه هایت !! این تعهدی ادست که تو به آنها  " به اربابانت " داده ای از این سو به آن سو مردم هم  مانند گوساله به دنبالت بع بع میکنند وبراین باورند که تو مادر واقعی آنها هستی ، نه ، تو همان زن پدر نابکار وبی خرد وبی انصاف وبیرحمی بودی که برای منافع خودت حتی از مرگ عزیزانت نیز بهره برداری کردی . امروز چه کسی خاک روی مرمر شکسته وکهنه شاه مارا کسی که بر سرتو تاج گذاشت تا زهر درغذایش نریزی واورا بکشی وریختی وکشتی ، میرود تا آنهارا  بروبد .

ببین عزیزم من چیزی ندارم دراین دنیا که ببازم هرچهرا داشته ام به همت تو ودوستانت  از دست داه ام تنها یک پیکر درمانده  برایم بجای ماند ویادبودها که درمغزم نشسته متاسفانه تو مرا ندیدی من درکنارت همه جا بودم مانند سایه .
امروز خیلی غمگینم ، بی نهایت غنگینم ، آسمان هم غمگین است ، ابری وبارانی هردو بسوگ خود نشسته ایم وتو در پشت شیشه های پنیر قلابی برو شکلک دربیاور تا باز مدتی مردم را سرگرم کنی .
دیگر چیزی ندارم درباره ات بنویسم  سال اول  سیندرلا بودی که بقصر رویاها آمدی بعد ناگهان شجرنامه ات تا سی پشت به پیامبر اسلام رسید !!!! یعنی اینکه دیگراز پدرمان نیز زدی جلو همه جا نیمتاجت دومتر بالاتر بود با کفشهای پاشنه بلندوهمیشه تو جلوتر بودی یعنی  اینکه >این منم < واین تو روزی  بخاک خواهی رفت وآنروز روز شادی من است باید زنده بمانم تا آنروز را ببینم .امیدوارم  ببینم نمایش عزاداری تو چه شکلی است ؟ آیا پرسرو صدا وپر هیاهو ست یا مانند آن دوطفل بدبخت آهسته ترا به زیر خاک میچپانند ویا خاکسترت میکنند . 
انقلاب شد  مردم بدبخت نیمی فراری ونیمی در زندانها وروی پشت بام مسجد بهترین ونخبه ترین امیران وافسران ما  تیرباران شدند ، تو با کمک رفیقت اولین کاری که کردی یک کتاب به دست چاپ دادی بنام قدرت امپراطوری » آنهم به زبان انگلیسی«  تمام کتاب عکسهای تو بود  ، باپیراهنهایی که با دست زنان بدبخت دهات آذربایجا واسکوی  دست دوزی میشد . وتاج ونیمتاجهای رنگ وارنگ با آن چشمانی که هیچ احساسی درآن دید نمیشد ، نمایش رقص با شاه ، نمایش غذا خوردن نان سنگگ با سبزی خوردن آبگوشت روی یک میز فلزی ، یعنی اینکه ماهم مردمی هستیم مانند شما ، صندوقها داشت بسته بندی میشد ودو طیاره حامل بردن اثاثیه بودند امروز آن تاجها در مغازه کارتیه به نمایش  گذاشته شده اند ( عکسها وکتاب را دراختیار دارم ) . 
وروزیکه شاه داشت با چشمان اشکبار ایرانرا ترک میکرد تو با لبخندی که قند دردلت ـآب میشد با آن گلاه پوست حیوانی که ... به سرت بود داشتی از بدرقه کنندگان خداحفظی میکردی ، مامورت تو تمام شده بود حال میرفتی تا استراحت کنی شاهرا هم دادی به دست بقیه برایت نگاه دارند تنها موقع مصاحبه وعکسبرداری خودترا آرایش میدادی ودرکنارش میایستادی یعنی اینکه من با توام او خوب میدانست که تو با دیگرانی وزجر ودرد وغم درچشمانش دیده میشد اما چاره ای نداشت . تو همان ربکای افلسانه ای دافنه دوموریه بودی . همان ، نه بیشتر .
در باهاما به شنا وتفریح وگردش وپارتی ومیهمانی میرفتی وشاه تنها روی  یک صندلی نشسته داشت تعداد افسرانی که به جوخه اعدذم سپرده میشدند میشمردو اشک میریخت . پایان
چهارشنبه " خصوصی" لب پرچین .