چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۵

ماموریت برای وطن

چشم ! 
اولین دستور ضد ویروس ! فلان کاررا ما کردیم تو به فلان جا نرو !!! 

روز گذشته تابلتم بلوک شد ، امروز این بانوی بزرگوار که سعی دارم کمتر با آن سر به جاهای نامربوط ونا امن  بزنم به سختی از خواب بیدار شد ! ساعتها وقت تلف کردم تا ببینم چرا بیدار نمیشود ، چه بسا از پرنویسیهای من خسته شده است !و یا مامورین شهربانو فضه همه جارا زیر چشم دارند ، مهم نیست دفترچه های من پر است از آنچه را که دیگران نمیدانند ومن میدانم وما میدانیم .
سر زمینی را بخاک وخون بدبختی بکشید ، زنان ومردان معتاد وآواره وبچه های گرسنه پا برهنه هرچه اینها بیشتر شوند پز وافاده شما بیشتر خواهد شد که بلی ( ما درآن زمان تمدن  داشتیم ) اما من ماموریتی خاص داشتم وباید این تمدنرا به گه میکشیدم وثروتهارا میبردم میدادم به دست اربابان ودیوان را میفرستادم بر سر مردم بدبخت مردک چشم چپ دیوانه انگار از غار کهف فرار گرده تنها مانده که همهرا بخورد هر روز دهانشرا باز میکند وعده ای را به سلاخ خانه میفرستد وشما باز با آنها که ساخته اید بابتول خانم که هوو هستید سر پیری معرکه گهی دوباره از این کانال به آن کانال  که " بلی ما سرزمینی متمدن بودیم اما من به یک تارموی خودم هم برایش ارزش قائل نیستم تنها یک هنرپیشه روی صحنه بین المللی دارم میدرخشم تا روزیکه دیگر تابوتم را روی شانه مافیا حمل کنند باز دستمرا تکدن میدهم که بلی " من جانشین ملکه های پرقدرت د.وهزار وپانصد ساله بودم " تاجی که بر بالای سرت میگذاشتی از تاج مادر بی بی سکینه هم بزرگتر وبلند تر بود ! چه کسی آنرا برایت ساخت ؟ ! بازی  راخوب بلد بودی روح دربدنت نبود درصورت تو هیچ احساسی نبود تنها بخودت میپرداختی پنج درصد از فروش منافع زیر زمین درشرکتهایت  به حساب آنها واریز میشود اینهمه کیا وبیا واینهمه مردان ناشناس دراطرافت خیال میکنی ما خریم ؟  دو بچه معصوم را به کشتن دادی تنها یک قیافه غمزده گرفتی دومی را هم که اجازه نداشتی عکست را زین مجلات زرد وقرمز بکنند .
مرتب تبلیغات ، تا نقش تو باقی بماند چه بسا در تخت جمشید هم نقش ترا روز سنگها کشیده اند ومردم احمق میروند برایت دعا میکنند بیخبراز ـآن جنایتی که درباره آنها انجام دادی .

امروز آیا بچه های گرسنه وپا برهنه ایران برایت اهمیتی دارند ؟ زیر سرمای زمستان ؟ آیا زنان ودخترانی را که بفروش میرسانند آنهم در سنین پایین برایت مهم است ؟ آیا تجاوزات روزانه وشبانه درزندانها به دختران ومردان واسرایی که هنوز کمی شعور دارند ، برایت مهم دست ؟ نه!  آیا آن زن بدبخت نرگس محمدی سالهای درگوشه زندان افتاده تو گامی برایش برداشتی؟ تنها از این کانال خودفروشان به کانال دیگرمیروی باید سرمردمرا تا روز آخر امپراطوری مسلمانان گرم کنی هم خودت هم نوچه هایت !! این تعهدی ادست که تو به آنها  " به اربابانت " داده ای از این سو به آن سو مردم هم  مانند گوساله به دنبالت بع بع میکنند وبراین باورند که تو مادر واقعی آنها هستی ، نه ، تو همان زن پدر نابکار وبی خرد وبی انصاف وبیرحمی بودی که برای منافع خودت حتی از مرگ عزیزانت نیز بهره برداری کردی . امروز چه کسی خاک روی مرمر شکسته وکهنه شاه مارا کسی که بر سرتو تاج گذاشت تا زهر درغذایش نریزی واورا بکشی وریختی وکشتی ، میرود تا آنهارا  بروبد .

ببین عزیزم من چیزی ندارم دراین دنیا که ببازم هرچهرا داشته ام به همت تو ودوستانت  از دست داه ام تنها یک پیکر درمانده  برایم بجای ماند ویادبودها که درمغزم نشسته متاسفانه تو مرا ندیدی من درکنارت همه جا بودم مانند سایه .
امروز خیلی غمگینم ، بی نهایت غنگینم ، آسمان هم غمگین است ، ابری وبارانی هردو بسوگ خود نشسته ایم وتو در پشت شیشه های پنیر قلابی برو شکلک دربیاور تا باز مدتی مردم را سرگرم کنی .
دیگر چیزی ندارم درباره ات بنویسم  سال اول  سیندرلا بودی که بقصر رویاها آمدی بعد ناگهان شجرنامه ات تا سی پشت به پیامبر اسلام رسید !!!! یعنی اینکه دیگراز پدرمان نیز زدی جلو همه جا نیمتاجت دومتر بالاتر بود با کفشهای پاشنه بلندوهمیشه تو جلوتر بودی یعنی  اینکه >این منم < واین تو روزی  بخاک خواهی رفت وآنروز روز شادی من است باید زنده بمانم تا آنروز را ببینم .امیدوارم  ببینم نمایش عزاداری تو چه شکلی است ؟ آیا پرسرو صدا وپر هیاهو ست یا مانند آن دوطفل بدبخت آهسته ترا به زیر خاک میچپانند ویا خاکسترت میکنند . 
انقلاب شد  مردم بدبخت نیمی فراری ونیمی در زندانها وروی پشت بام مسجد بهترین ونخبه ترین امیران وافسران ما  تیرباران شدند ، تو با کمک رفیقت اولین کاری که کردی یک کتاب به دست چاپ دادی بنام قدرت امپراطوری » آنهم به زبان انگلیسی«  تمام کتاب عکسهای تو بود  ، باپیراهنهایی که با دست زنان بدبخت دهات آذربایجا واسکوی  دست دوزی میشد . وتاج ونیمتاجهای رنگ وارنگ با آن چشمانی که هیچ احساسی درآن دید نمیشد ، نمایش رقص با شاه ، نمایش غذا خوردن نان سنگگ با سبزی خوردن آبگوشت روی یک میز فلزی ، یعنی اینکه ماهم مردمی هستیم مانند شما ، صندوقها داشت بسته بندی میشد ودو طیاره حامل بردن اثاثیه بودند امروز آن تاجها در مغازه کارتیه به نمایش  گذاشته شده اند ( عکسها وکتاب را دراختیار دارم ) . 
وروزیکه شاه داشت با چشمان اشکبار ایرانرا ترک میکرد تو با لبخندی که قند دردلت ـآب میشد با آن گلاه پوست حیوانی که ... به سرت بود داشتی از بدرقه کنندگان خداحفظی میکردی ، مامورت تو تمام شده بود حال میرفتی تا استراحت کنی شاهرا هم دادی به دست بقیه برایت نگاه دارند تنها موقع مصاحبه وعکسبرداری خودترا آرایش میدادی ودرکنارش میایستادی یعنی اینکه من با توام او خوب میدانست که تو با دیگرانی وزجر ودرد وغم درچشمانش دیده میشد اما چاره ای نداشت . تو همان ربکای افلسانه ای دافنه دوموریه بودی . همان ، نه بیشتر .
در باهاما به شنا وتفریح وگردش وپارتی ومیهمانی میرفتی وشاه تنها روی  یک صندلی نشسته داشت تعداد افسرانی که به جوخه اعدذم سپرده میشدند میشمردو اشک میریخت . پایان
چهارشنبه " خصوصی" لب پرچین .