پنجشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۵

تو با من باش

تو با من باش ، از آسیب درامان !
تو با من باش  چون چشم زمان 
تو چون ، من باش با من باش
پرهیز از دنیا 

تو چون آتش  فریادها بی سخن باش
تو چون من باش ، یار من باش 

شب گذشته تا سپیده دم نتوانستم بخوابم .
 هوا دم کرده گهی باران گاهی ابر وجریان هوا ساکت ،  چراغ را روشن کردم وچشم به سقف دوختم  بی هیچ حرکتی .
روز گذشته دخترم میپرسید چرا از هیچ بالکنی آب پایین نمیریزد اما از بالکن تو آب بپایین چکه میکند ؟  هرزمان که من رد میشوم چکه چکه آب فرو میریزد ! مدتی باو نگاه کرم ، اول از خودم پرسیدم چه بر سر او آمده که اینگونه خودرا بیقید وبی ترتیب رها کرده آنهمه لباس درون کمدش را برای چه مواقعی نگاه داشته است ؟ برای کدام پارتیهای شبانه ومیهمانیهای روزانه ؟  سپس گفتم عزیزم من همیشه از بالکنم آب میرفته وحالا هم میرود !! 
و ادامه دادم فراموش کرده ای من دربالاترین طبقه هستم وسقف ندارم ! آنها زیر منند وسقف دارند ! 

بلی من هیچگاه  سقفی نداشتم ونخواهم داشت ،  درگورهم سقف نخواهم داشت  ، چون درقمار زندگی بازنده بودم بنا براین هیچگاه دست به ریسک نمیزدم ، شاعرانه!! میزیستم وشاعرانه دردمیکشیدم ! پسرم عکس " کازن خود " را در امریکا روی چت گذاشته بود وخواب شب پیشین را تعریف میکرد ، او هنوز دررویای آن سالها قفل شده ومن چه زود همه چیز را فراموش کردم وپشت سر گذاشتم .
شب گذشته هنگامیکه بلند شدم تا آب بنوشم چشمم بجانوری افتاد که داشت به زیر تختخوابم میرفت چیزی شبیه یک مورچه اما بشکل سوسک ، نیمه شب بلند شدم وبااسپری بجان اوافتادم وامروز صبح جسدش را از روی زمین برداشتم  تازه خانه را تمیز کرده ام این کثافت ، این آلودگیها ، این خاک از کجا میاید ؟ درها بسته کرکره ها افتاده پرده ها کشیده گویی تنها یک روح دراین خانه راه میرود آهسته ، آرام وبیصد حال گویی در یک گورم .

نه درد دلی دارم ونه دل دردی ، همه عطش زندگی در من مرده نمیدانم چگونه ناگهان شعله سوزان عشق وحرارت وخواسته درمن فرو کش کرد ؟ حال مانند یک درخت خزان دیده برگ ریخته درحال پوسیدنم .

میل نداشتم چنین باشد وچنین شد ، بیخود نیست که درگذشته نمیگذاشتند جوانان با غیر خودیها ازدواج کنند همه باهم بنوعی فامیل بودند امروز همه چیز فرق کرده همه درخانه هایشان چند بچه فرنگی یا داماد وعروس فرنگی دارند عده ان میتوانند خودرا به آنها بچسپانند اما من دورم خیلی دور ، میل ندارم جایی بروم که بوی کند گوشت خوک ویا بوی ماهی بلند است ویا موهای سگ همه جا پراکنده شده ، سگ برایشان عزیز تراست تا انسان . پنج نوه دارم ویکی راه هم به نوه گی قبول کرده ام ! اما هنگامیکه نوزاد بودند آنها را دیدم سپس ناگهان یک جوان تازه بالغ جلوی رویم سبز شد بی آتکه من حتی لحظات شیرین خوراندن غذارا به آنها دراختیار داشته باشم ، همه چیز در خانه عروس قانون دارد واندازه !! شکر موقوف شیرینی وشکلات وچیزهای کالری زا موقوف  درخانه داماد هم  دختران کار میکنند ودامادها پشت کامیپوترند ، این رسم ورسومات زندگی نوین است .برای من این بچه ها بابچه ارمنی ها ی همسایه فرقی ندارند هیچ وجه اشتراکی باهم نداریم وهیچ چیزی نداریم بهم بگویم آنها با تکنو لوژی نوین بسرعت در حال دویدن هستند ومن هنوز درمیان راه یک خط شعر حافظ لنگان لنگان  راه میروم ومیل دارم بدانم درچه موقعیتی انرا سرود .!
آنها از دوسالگی وارد مهد کودک شدند وسپس دبستان ودبیرستان ودانشگاه  ، تکواندو ، کاراته ، نقاشی وآرت وغیره ومن از دور تماشاچی .

در سالهای اخر که مادر با ما بود نوه ها دردامنش بودند اورا آوردم تا کمبود بچه های ازدست رفته اش را جبران کند باید برای یک شیرینی دادن به بچه از مادرم اجازه میگرفتم آنها زیر نظر او ، دردامن اوبزرگ میشدند  وهرگاه چیزی میل داشتند مادرجانشانرا صدا میکردند حتی درحما م هم مادرجانرا میخواستند هنوز هم برای مادرجان اشک میریزند . امروز نوه های من صاحب مادربزرگ دیگری شده اند همه کارها بعهده اوست از خرید هدایای اعیاد تولد تا بقیه کارها چرا که با خود گفتم بگذار برود تا کمبود نداشتن بچه را احساس نکند واو شد صاحب نوه ها حال همه اورا صدا میکنند .  تا تا !!!
اینها نتیجه مهربانیهای بیحد وحساب  وقلب مهربان وانساندوستی هااست برای همین  هم هست که از سقف خانه ام آب به بیرون ترواوش میکند چون زندگیم روی آب است . 

دل من ، آیینه ای بود پرازنقش  تو 
دیگرآن آیینه که نقش ترا داشت 
شکست .
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین"
15/12/2016 میلادی /.
اسپانیا .