شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۵

حالا که........

امروز روز غمگینی است هوا تاریک ، گاهی باران و لحضاتی برق هم میرود  وخانه ها همه نمناک وبهم ریخنته بوی نا همه جارا فرا گرفته است  ، خوشبختانه هنوز این جانور آبی رنگ بیصدا به خانه من رخنه نکرده اما بقیه خانه ها چه بزرگ و چه کوچک دچار این رخنه که بیرحمانه همه جارا میگیرد خانه های بزرگ با دکوراسیونها قیمتی خود وکتابخانه ها وکتبی که بعنوان دکور درآنها چیدند  کتبی  که هیچگاه لای آنها باز نمیشود وخاک آنها گرفته نمیشود ، اما من تصمیم دارم اشک " اورا" پاک کنم وتا روزیکه زنده ام سعی میکنم خاک وخاشاگی که برچهره اش پاشیدنداز بین ببرم ، من اورا دوست داشتم ، بعنوان پدر ملت ، بعنوان مردی مهربان وخوشقلب ، وساده دل  ، پدری که میدانستم در آغوشش درامنیت کامل هستم وکسی بمن تجاوز نخواهد کرد . بخاک من تجا.ز نخواهد کرد وذره ای ازخاک مرا نخواهد برد . امروز پرندگان خوش الحان را گرفته ودر زندانها ودرقفس گذاشته اند ، صدای زن نباید بیرون بیاید زن تنها یک کنیز است وبس ، یک فر گرم برای تولید وپختن غذای کامل ،  دیگر فایده ای ندارد ، اگر درآن زمان که آزاد ی که نه برایش جنگیدندونه به زنجیر اسارت گرفتار شدند ، تنها  به آنها هدیه داده شد به دنبال بقیه اش میرفتند بعنوان مثال سهم  ارث ، حق طلاق وحضانیت بچه ها و نیمی از زندگی که ساخته بودند ، شاید امروز باین  گودال نمیافتادند ، به آنها آزادی داده شد دامن تنگ وکوتاه پوشیدند انگشترهای گانقیمت بر ناخنهایشان نشاندند وموهایشانرا به رنگ بور وطلایی درآوردند پت میزها قمار نشستند سیگاررا روشن کردن ودودش را بچشم رفیقشان یا مترسشان فرستادند و هنوز این کار ادامه دارد ، ودرعین حال برگشتند به همان قرن گذشته یعنی بردگی .
اگر من توانستم بچه هارا به خارج برسانم اجازه مادام العمر از حضرت همسر داشتم واو فکر نمیکرد که من برنگردم بنا براین انتقام خودرا بنوع دیگری گرفت ، (اگر پول وخانه وزندگی میخواهی برگرد) ! نه من آن زندگی را نمیخواهم که درکنار مردی باشم که هنوز در انتهای معزش افکار کثیف لانه کرده وهرروز کرم میگذارد وبیشتر میشود وبا تخیلات دیوانه وارش مرا ودخترانش را متهم میکند وبخاک سیاه مینشاند، دروکالتنامه ای که آنرا نخوانده امضا ء کردم حق و حقوق من سلب شده بود وهمچیز به بستگانش میرسید اعم از نقد یا منقول وغیر منقول ومن اثاثیه خودم ، قرشهایم ، قابهایم ومبلمانمرا درخانه آنها دیدم ودم نزدم  هرچه باشد بستکان او گرسنه بودند من چشم ودلم سیر بود تنها نگاهم بسوی ( او ) دوخته شده بود که دور دنیا میگشت وهیج کجا اجازه فرود آمدن نداشت ودرآخر  به هکت  دوست نازنینش وبا اجازه اربابان بزرگ توانست در سر زمین فراعنه ، همانجا که کلئوپاترای خودرا برای اولین بار دید وبا او ازدواج کرد ، بخاک سپرده شود . شه زاده واقعی ما ( شهناز) است که درهیچ رسانه ای نامی از او برده نمیشود چرا که شهر بانومجال بکسی نمیدهد .
من چهره اورا پاک میکنم غباررا از آیینه چهره او میروبم واورا همانطور که دیدم ومیشناسم عیان میسازم اینها در معرض رسانه های خریداری شده امثال ..... بهتر است حتی نامشان دراین صفحه نباشد .  دیده ئخواهد شد تنها کپیه برداری شده عده ای آنهارا میخوانند ووبا اصل مطابقت میکنند !! 
تنها همه از جشن های تاحگداری حرف میزنند  ، احمقها  ما کشوری با تاریخ بزرگ وسر زمینی ثروتمند بودیم حال به همت نوکران وخدمه های شما خاکرا نیز توبره کرده به سرزمین عربها میبرند دیگر چیزی باقی نمانده ، پسرک ناقابل مشهور شهر بی بی سکینه گفته بود :
شاه این مندالهارا درکدام جنگها برده وکسی نبود بپرسد آنچه تو بر سرو کله وگردن خود آویخته ای درکدام جنگها شرکت کرده وبرده ای سربازان بدبخت را به جبهه میفرستادی مادران داغدار چشم بانتظار اما آنقدر شستشوی مغزی شده بودند که با قربانی خودرا ازیاد برده وبرای تو کف میزدند ، شاه ما یک ایالترا که میخواستند ببرند وضمیمه آذربایجان شوری بکنند از دست قوای دشمن بیرون آورد . با تمام کشورها روابط دوستانه داشت در کنار ما یهودیان ، ارمنیان که نیمشان خیانتکار ازآب درآمدند ووزنانشان همسر مردان توده ای شدند ، سیاه وسفید افغانی درکنار هم به مسالمت میزیستیم روابط فرهنگی داشتیم اقبال لاهوری به فارسی شعر میسرود ، خلیل الله خلیلی شاعر افغان به فارسی شعر میسرود وخوانندگانشا ن اشعار شاعران مارا ترانه کرده ومیخواندند ، حال سر الاغ کج شده بسوی صحرای عربستان وشاه جنایتکار است !!! واقعا دنیای مضحکی داریم وهمهرا هم تقصیر خداوند میدگذاریم بیچاره خداوند او مارا مانند یک کرم آفرید دیگر مارا تبدیل به اژذها نکرد این طبییعت خود ما بود یاژن ما بقول فرنگیهان که ناگهان سیر که شدیم دیگر نه پدر میشناسیم ونه مادر ، <ان قصه ایکه شهربانو درباره ماهیان در باهاما گفته بود یک دروغ محض بیش نیست ، آنها تنها موقعی که بچها بدیدارشان میرفتند ویا موقعی که خبرنگاران برای خوراک رادیو تلویزونها ومجلات به باهاما  میرفتند کنار هم می نشستند شاه اکراه داشت که حتی دست اورا بگیرد میترسید که کف دست او به زهر ی دیگر الوده باشد .قصه عشق او وطلا درست بود اورا از صمیم قلب دوست داشت بعد از ثریا عشق بزرگش او بود . اگر باید ماخدذ ومنابع را بیاورم به زود ی همه را  ردیف خواهم کرد ، زمانیکه آیت اله خمینی را دستگیر کردند باو گفتند اجازه دهید اورا بکشیم ، شاه گفت نه ! او آیت الله میباشد وگناه است اورا به تبعید بفرستید نمیدانست که همان او واردخواهد شد وولینعمت خودرا بیرون میکند وخود بر تخت الهی مینشیند وشاعرمزد بگیری که قبلا برای او اشعار ومدح میسرود ناگهان راهشرا کج میکند ومیسراید :
ای دست خدا که بت شکستی / بر مسند جد خود نشستی ؟ / 

نه کمتر کسی اینهارا میداند کسانی درخارج میبایست مردم را سرگم میکردند بعناوین مختلف تا برنخیزند  شهره بود گوگوش آمد کریم شیره ای آمد ورادیوها وتلویزونها شروع به نمای همان آشغالهای گذشته کردن مردان خوبمان نظیر پرویز صیا دکنار رفت وجایش را به دلقکهای دیگری داد مردم ایران هم بخواب خوش مستی فرو رفتند تا چشم باز کردند تیغ تیز خنجر خون آلودرا جلوی چشمان خود دیدند . دیگر دیرا ست حکومت این موجودات عنیف یکصد ساله است یعنی تا زمانیکه سر زمین ایران یک تپه خاک شود واثری از گذشته برجای نماند آنگاه مانند قوم بابل شهری دیگر بر روی تپه ها بنا میکنند ویا آنرا تکه تکه کرده نامهای جدیدی به هریک میدهند مانند مثلا سر زمین ماوراء اردن !!!وکاوشگران جدیدی به دنبال تاریخ گذشته میگردند مانند کلئوپاترا اورا ازخاک بیرون میکشند وباز درموزه خانم بی بی سکینه یا سایر موزه ها به " امانت" !!!! گذاشته خواهد شد / شهربانو مرتب درحال گردش است وهمان حرفهارا تکرار میکند تا دم آخر باید به وظیفه ایکه بر دوشش گذاشته اند عمل کند !.
پایان / شنبه 17 دسامبر 2016 میلادی //