جمعه، آبان ۲۱، ۱۳۹۵

آبهای گلگون

د رجستجوی دلم هستم ، در یک طارمی سیاه وگرفته 
اوارا گم کرده ام ، 
اورا به هر حیله فرا میخوانم
 در نقب  گلوی نقشه جهان 
ویران شده است 
گم شده است 

دلهای سیاه ، چون قیر ذوب شد جاریند 
دل من ، یک ماهی  در دریاچه ای از آبهای نیلگون
 وراه آن بسته است 
به هیچ جا راه ندارد 

خسته ام ، خسته ازانهمه  هیاهو وجنجال ، خسته ازاینهمه بگو ومگو ، دنیا از سالها پیش تبدیل به یک قمارخانه بزرگ شده همه دست دردست طلا ، واسکناسهای ارزی وتبدیل آن وخرید وفروش سهام ، حال رییس قمار خانه آمده ،  او یک قمار باز قهار است ، کازینوهایش باز به روی همه قمار بازان .

اینهمه جنجال  برای چیست  ؟
شب گذشته درحین نوشتن ناگهان صفحه وبلاگم تغییر شکل دارد وخطوطو مانند مورچه های سواری رویهم وبه دنباهل م راه افتادند 
اگر مردی با این خطوط بنویس ، صدها بار خط را عوض کردم باز برگشت به همین صورت وکیفیت حال .
ضد ویروسم بالا آمد ، دوهزار وچهار صد ویروس !!! برای چند کلمه .وچند خط سرگرمی من !

نه میل ندارم تسلیم شوم ، با همین خط هم میشود نوشت ، مگر روزی دستوری برسد که من باید این لپ تاپرا کنار بگذارم ، کتابچه وقلم ومداد وخودکار هست ، برای دلم مینوسم ، نه برای کسی که بمن نمره بدهد ویا هورا بکشد ، من احتیاجی باین تعارف ها ندارم .
خسته ام از این شب نخوابیها ، خسته ام از این بیداریها ، خسته ام از این مردم بی تفاوت ، خسته ام ، اما نه ا زدنیا وزیباییهاش امروز باید تمام روز درخانه باشم  مردیکه برای تعمیر چادرهای با لکن میاید همه را آماده کرده است وامروز میاید .بیرون افتابی درخشان تابیده آفتاب پاییزی . روز گذشته دخترم برایم ( انبه) فرستاد  از باغ پدر شوهرش چیده بود ، درانتظار خرمالوها هستم ! تا برسند ! هر چه باشد بچه ده میباشم وافتخار میکنم که این صفت پاکیزه آبهای سر زمینم را باخودم هنوز همراه دارم .

ابر گریانم  که به خونابه اشک
 میکشم درددل خود  ، نقش آتش اندوهی را 
سینه تنگ من ، هیهات  ،  از بار غمی سنگین است 
پاره ابرم  که نهان ساخته کوهی را دردل خویش 
پایان 
جمعه / 11/11/2016 میلادی 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " . اسپانیا



ما وریاست جمهور

تا به امروز هیچگاه بر  بر سر سیاست با کسی دعوا وبحث نکرده بودم ونخواهم کرد خوشبختانه شبها تلفنم را میبندم اما صبح گویی مسلسل شلیک میشود  یکی میگوید یکی جواب میدهد ، هنوز نه به بار است ونه به دار پیش بینیهای  لازم را میکنند ، یکی میگوید من چون نامم مسلمانی است میترسم بروم به آمریکا دیگری میگوید من رنگ پوستم قهوه ای است دیگر جایی درامریکا ندارم !  سومی فریاد برمیدارد که امریکا به چه فلاکتی افتاده که این جانور ریاست جمهور آن شده ، بابا کمی صبر کنید ، من درفکر نجات سر زمینم ودرفکر نجات زمین ومردمش نشسته ام  ،  ابن فرشته نیست شاید هم از جنس شیطان باشد اما باور کنید ان احزاب هستند که کار میکنند نه آراء ما نقشی ندارند ما تنها بع بع میکنیم ، معمولا هنگامیکه دو رقیب انتخابی یکی پیروز ودیگری میبازد وبهم دست میدهند وبا هم همکاری میکنند مانند جناب اوباما وبانو کلینتون اما دراینجا امروز وضع عوض شد خانم روی سن رفتند بهمراه قیافه محزون همسرشان وسخنرانی ها کردند اشکها ریختند  وسپس مردم به خیابانها آمده  وتظاهرات ادامه خواهد داشت درست مانند زمان انتخابا  ت ایران واحمد ی نژاد !!!! چه کسی اورا میشناخت ناگهان مانند یک ....از صندوق آراء بیرون زد  چه همه جوان کشته شدند ، حال چند هنر پیشه ومجری پیر واز کارافتاده که دیگر کاری درروی صحنه ها ندارنداعلام داشتند که بلی!! ما سر زمین پدریمانرا ترک میکنیم وبه کشورهای دیگری میرویم !!! هنگامیکه ان مادوناوبا آن وقاحت میاید  برای خانم کلینتون تبلیغی میکند حال آدم بهم میخورد سیاست کثیف هست وحال هر روز کثافت آن بیشتر میشود .
زمانیکه جناب اوباما آمدند ما کلی خوشحال شدیم که خوب شاید رحمی به ایرانیان  ومردم آشفته وپریشانحال آن بکند آ ایشان توله سگشانرا گرفتند رفتند درباغ گلف بازی کردند ومرتب سر نخرا به اربابان حکومت ایران میدادند اینهمه کشته شدند اینهمه به دار آویخته شدند اینهمه درزندانها جان سپردند ویا هنوز درزندانها هستند  چرا صدا از کسی بلند نشد ؟ این یکی هم مانند بقیه رهبر بشکن زنان وخوشحال که دوست رفیقش برنده شد ! من چندان علاقه ای باین جانور جدید ندارم من به حزب اعتقاد داشتم ! الان دیگر ندارم . بیاد دارم زمانی قبل از انتخابات بوش دوم یکی از روزنامه نوشت :
ما اگر یک حکومت شاهنشاهی داشتیم خرجمان کمتر بود  تا  کمپین انتخابانت که باید اینهمه خرج کنیم تازه کسی دیگراز صندوقها سر بیرون میکند ، مثلا چطور است ما ( جانجان کندی را ) بعنوان شاهزاده قبول کرده وارا برتخت بنشانیم البته این یک طنز بود دوهفته بعد طیاره پسر بدبخت دراقیانوس به همراه زنش منفجرشد !! اینرا نوشتم تا بگویم سیاست تاچه حد کثیف وبیرحم است .وبرای رسیدن به قدرت و سواری گرفتن از مردم تا کجاها میروند . من به خاک خودم فکر میکنم وبه مردمش وبه ذخیره های باقیمانده که شاید به دست این رجاله ها هپلی هپو نشود ، که بدرک بشود ، حال بین خانوداه ها ورفاقت ها خط افتاده یکی دفاع میکند دیگری حمله . مگر ما امریکایی هستیم ؟ بما چه مربوط است ؟ مگر اینهمه جنایت درکشور من رخ میدهد آخ از کسی بلندشد  کدام ستاره سینما گفت من میروم ؟ کدام نویسنده گفت من میروم ؟ همه در زندان خودشان باقیماندند ( البته آنان که توانا بودند رفتند وخوب هم رفتند یعین نیمی از ثروت رابرداشتند ورفتند) !!!.کدام رادیو ی  خارجی یاتلویزیون  دلش بحال مردم بدبخت ایران سوخت ؟ احمدی نژاد آمد بی آنکه کسی اورا بشناسد با لقب یک دکترای قلابی ، اورا تا عرش وتا مقام امام زمانی  بالا بردند میلیونها ثروت مملکت با دکلهای نفتی دود شد وبه هوا رفت ، چرا صدا از کسی بلند شند؟ کدام گوینده یا مجری آمد ویا میزگردی تشکیل شد تا مغز مردم را شسشو دهد ؟  امروز ترکیه ، قطر ، دوبی  وسر زمین  حجاز هرچه دارد از ایران دارد لبنانرا ایران ساخت  اما مردم خودش گرسنه درخیاباانها درون  سطلهای زباله به دنبال غذا میگردند حال چرا همه مدافع امریکا ومردمش شده اند ؟ ......
کلید کاخ سفید زیر پا دری است قربان هر که زودتر دوید آنرا میدارد ووارد میشود . کاخ سفید کاخ رویاها نیست کما اینکه یکی از سر نشینان آـن پس از خاتمه خدم درکاخ اثاثیه کاخرا نیر باخود برده بود که مجبور شد بر گرداند  قبل از ریاست جمهور جناب اوباما . حال ایشان هم به خانه خود بر میگردند . وما چشم به اینده دوخته ایم ، مفهموم رییس یعنی اینکه کسی  است اگرهم از او خوشت نیاید  نباید نشان  دهی ، او بتو غذا میدهد ،  امکان زندگی کردن میدهد  وبتو حق زنده ماندنرا،  دنیای ما درون هما ن کیسه ایست که مانند حباب قبل از به دنیا آمدن درونش بودیم حال بیرون آمدیم دست وپا داریم ، اندیشه داریم اما همه اینها را باید درخدمت انسانهای دیگری بگذاریم تا بما قوت برسانند ، شعورمانرا به هیچ میگیرند ، رنگ پوستمان مهم است واندوخته  میران خدمتی که میتوانیم به آنها بکینم اگر زرنگ باشیم فورا به خدمت آنکه قدرت رسیده در خواهیم آمد واگر از کار افتاده باشیم بی فایده ایم وبی ثمر تنها نگاه میکنیم ، نگاه میکنیم ، حرفمانرا کسی گوش نخواهد کرد سیل براه افتاده ، تا کجاها پیش میرود نمیدانم وما همچنان تماشاچی هستیم وبقول آن مجری برنامه روزی درکنار رباطها باید به زندگی گیاهی خود ادامه دهیم با چیپسی که زیر پوستمان رفته تا کنترل شویم ، دیگر خودما ن وجود نخواهیم داشت ، ما ورباطها یکی میشویم تنها حرکت میکنیم بی هیچ احساسی تنها به وظیفه خودمان میپردازیم هر روز سیمهایی که به دور ما میکشند تنگتر میشود وما بیشتر درفشاریم بخصوص آدمهایی مانند من یک دنیارا دیده اند  ، خوانده اند  تجربه ها کسب کرده اند وامروز تنها شغلشان یک میل بافتنی است آنهم  درساعاتی که چشمانش تار نشده باشند ، وای به روزی که شنوایی وشعور واحساس خودرا ا زدست بدهیم آنگاه مانند یک کلم درون یک سپید باید خوراک کرکسان وپرندگان وحشی شویم . این سرنوشت ماست این آینده ماست درآنز مان پول هم ننمیتواند کاری برایمان بکند چون قدرت خرج کردن آنرا نداریم . دیکران درانتظار رفتن ماهستند تا آنرا بخود اختصاص دهند ،  در این طی این زمانها هیچگاه کسی پیدا نشد تا قساورت را از دل انسانی بزداید بلکه هر روز بیشتر شد .
زمستان فرا میرسد ، آنکه ثروتمند است با پالتوی پوست واتومبیل گرم خود راهی قله های بند میشود تا اسکی بازی کند ودرکنار بخاری گرم مینشیند ومشروب گرانقیمتش رامینوشد وبا سگ گرانقیمت خود بازی میکندوآنکه فقیر است باید درکنجی زیر یک پتو با پوشیدن چندین دست لباس بنشیند وبا های دهاشن دستان یخ زده اش را گرم کند ،  سیاست اینهارا به آدمها میدهد یعنی اینکه برگرده دیگری سوار شو وبه جلو برو مهم نیست آنکه تو بر پشتش سواری جوان است ،  یاپیر، دانمشند است یا یک ابله .پایان
ثریا ایرانمنش / " لب پرچین "
11/11/2016 میلادی /.

پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۵

بتو که مرا نمیشناسي

دوست عزیزم 

چند روزیست که سخت دلم هوایت راکرده وبقول خودت دلتنگت شده م ، گاهی سر به دفتر تو میزنم اما سکوت هیچ  نیست چیز تازه ای نیست ، نمیدانم درکجا بسر میبری ودرچه حالی ، 
شبها از هجوم خیال بخواب نمیروم زندگیم مانند پرده سینما از جلوی چشمانم میگذرد ، کجا بودم ، کجا ایستاده بودم وکجارا اشتباه کردم ؟  واین کار من است که هر نیمه شب قهوه ای داغ درست کنم وبسراغ این دستگاه بیایم ، تا نیمساعت پیش اینترنت نداشتم کلافه بودم ، همه چیز درمغزم میجوشید ، از کسانیکه درزندگیم بوده ورفتند عکسبرداری ذهنی میکردم مجموعا شاید دو یا سه نفررا توانستم بعنوان  یک وابسته انتخاب کنم  ، من ساده هستم واین سادگی را دوست دارم میل ندارم روحم آلوده شود ، دراین دنیا هرکسی به دیگری ظلم میکند  اگر ظلم نکند  احمق است وعقب میماند ،  آنهاییه که میگویند  خوبی گم نمیشود  دروغ میگویند ، من هرگز ادعا نکردم  که من بهتر از دیگرانم  ویا زنان بهتر از مردانند راستش را بخواهی دربین مردان بهتر میتوان دوست پیدا کرد ، دوست نه معشوق !
خوب بودن یا بد بودن  ، مطرح نیست  زندگی ما در این دنیا ارتباطی باین موضوع ندارد  بلکه یک سلسله  زور وجبر هایی است که آسایش را ازما میگیرد واساس آن خشونت است ، خشونت .
 همیشه یکی هست تا دیگری را بخورد خوشبختانه من نه خوردم ونه گذاشتم مرا بخورند .
من نگرانم ، شور وهیجان انتخابات خوابید اما من در ته دلم میدانم  که این یکی هم روی کار نخواهد ماند یا به دست ناشناسی کشته میشود یا طیاره اش سقوط میکند ویا سکته ( میشود ) ودردریا میافتد مانند آن تاجر معروف ( ماکسول ) صاحب کارخانه بزرگ قهوه سازی " ماکسول " با آمپول هوااورا  کشتند وبه دریا انداختند وگفتند درحین شنا سکته کرده است ، آن طرفیها جنگ میخواهند وسپس باید دنیای یگانه وواحد را درست کنند همه زیر یک چتر بروند وسپس بردگان نوین مشغول کار شوند ، این باید انجام پذیرد کی نمیدانم امیدوارم من درآن زما ن نباشم ،  آن یکی آن زن ، هم بیمار بود ودچار حو.اس پرتی بیشترا ازچند ماهی نمیتوانست دوام بیاورد تنها میامد تا بعنوان پشتیبان زنان وحق وحقوق آنا ن مدتی سر مارا گرم کند تا آقایان مجهز شوند . این عقیده من است 
شاید بتوانی درکنار بزرگان بایستی وبا آنها زندکی کنی باید رحم ومروت را دردلت بکشی  درصورتیکه بخواهی بین انبوه انسانها زندگی کنی  که کمی با کلمه ازادی آشنایی دارند شاید بتوانی مدت کوتاهی بمانی  ول وای بحال روزت اگر مجبور باشی با آدمهایی همراه شوی که جز زور  چیزی نمیگویند  واز همه آزدی ها محرومت میکنند همچنانکه درحال حاضر تو محرومی .
قانون مسخره ایست دنیا یکی شود همه بروند زیر یک چتر  مانند یک ساختمان دوطبقه  ، طبقه بالا وطبقه پایین . محرومین کارکنند ومسئولین بخورند وبکارهای دیگر مشغول باشند . درمقابل این قانون نوین تو باید وظیفه شناس باشی  باید هر حرکت تو زیر نظر باشد من الان خوشحالم وسعادتمند که کسی مرا هدایت نمیکند  سر انجام آن روز فرا خواهد رسید ، دیگر چراغ سبروچراغ قرمزی سر چهارراه ها نیست در یک خط کشی باید مستقیم راه بروی کم کم کلمه ازادی از ذهنت بیرون میرود وفراموش  میکنی وبچه هایت نیر به همین نحو زیر یک حباب به دنیا خواهند آمد ، دگر کسی نیست بتو تهمتی بزند وترا بدنام بخواند ویا ازتو بگریزد تا مبادا دامنش با نام تو آلوده شود ، همه ربات خواهیم بود و دیگر من آرزو نخواهم کرد که فردای من متعلق بتو باشد ویا برعکس  چیزی بنام امید وامیدواری نیز کم کم گم خواهد شد اما همچنان زورگویی ادامه خواهد یافت  وکلاهبرداری ادامه دار خواهد بود در شکل دیگری .
امروز کشورها با هم تبانی کرده اند رفتار آنها بیشتر اربابانه است تا مهربانی وکمک رسانی ، اول دولت فخیمه بود وتو گمان میبردی که مردم امریکا مهربانترند اما آنها هم نوه نتیجه های همان اربابان واقوام هستند تنها سرود انسانیت را سر میدهند وقهقه های دروغین را وحال کم کم نگرانیها جای همه چیز را گرفته است ، آلودگی هوا همه را دچار مشگل تنفس کرده است وهیچکس نمیداند این ذرات مسموم از کجا بر سر مردم فرود میاید  بارانها وبر فهای غیر منتظره وسیللابها مشغول درو کردن مزارع ومواد غذاییند ، وفردا بما دستور میرسد که اگر گرسنه هستید خوب خوتانرا بخورید واگر تشنه شدید ادرارتان را ما خوب تصفیه میکنیم ومیتوانیم از مدفوع برایتان بیسکویت ویا کلوچه بسازیم .
این روزها کمتر میخندم ، بیشتر گریه میکنم  با آنکه آگاهی فکریم زیا تر شده  وروشن نگریم بهتر اما باز دچار اندوه میشوم  .
در انتظار هیچ خوشی نیستم  واگر گاهی به مرگ میاندیشم  برای فرار  از عذاب است  گاهی برای دلم مرثیه ای میخوانم  ویا نگیزه ای پیدا میکنم تا بنویسم .
شنیده ام درآنسوی مرزها مقالاترا از روی سایت ها عکس گرفته ومیفروشند ، کار بدی نیست اگر نوشته ای بتواند راهی وآگاهی به دیگری برساند کار چندان زشتی نباید باشد ! 
نوشته امرا با قطعه شعری از " الکساندر پانا گولیس " شاعر یونانی پابان میدهم :

خداوندا، من درست متوجه منظورت نشدم 
پس دوباره بمن بگو 
ابا باید از خداوند  تشکر کرد یا اینکه اورا بخشید . پایان 
ثریا ایرانمنش ." لب پرچین" 
اسپانیا . 10/11/2016 میلادی/.

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۵

مصاحب

میان پنجره ام  درقا ب ، نشسته صبح درخشانی 
به شور وهلهله  رقص اب ،  به ساز کتری جوشانی 

دو قطعه نان  ودوفنجان چای ، پنیر هم تواند بود
به تندرستی  وشادی  شکر  خوشا بساط وخوشا خوانی

تو ای مصاحب جنگ آموز  کنار سفره من بنشین 
ببین صفاش که چندین است  اگر بهاش نه چندانی 

توجنگ میطلبی ومن صلح  چو میزبان ومهر آیین 
عبوس وتلخ  چنین منشین که ارجمندی ومیهمانی

چگونه فهم کند نادان  کمال وحدت معنارا 
در آن غزل که به هر دیوان  گرفته نامی وعنوانی 

تو ای مصاحب  پند آموز  که رنگ کینه زدل شستی
به شادی  دل هرا نسانی  بنوش چای وبخورنانی ..........شادروان سیمیمن بهبهانی

امروز صبح با پیغامکها در بین بچه ها غوغا بود ، من تنها نوشتم ( هورا) علامت های تعجب ، عصبانیها و گفتگوها شروع شد اما من تن به هیچ یک از گفته های آنها نمیدهم ، دخترم سخت طرفدار آن بانوی معروف بود ومن دشمن سر سخت ، بمن چه! 
تو زیره دوست نداری من درتمام غذاهایم زیره میریزم دلیل بر بد بودن زیره نیست دلیل به عقیده ونفس توست .
خدا رحمت کند دوستانی داشتم  ، همیشه هرچهرا که پسرانشان میگفتند آنها نشخوار میکردند برای من ویا رادیوی بی بی سکینه ویا تلویزونهای ایرانی وهی حجت بود مو لای درزش نمیرفت  ، چون مثلا پسرش اینرا گفته من بیشعور نفهم نمیدانم ! ما هم کوتاه میامدیم استکان چای را برایشان میریختیم ومیگفتیم دم غنیمت است .
اما امروز وضع فرق میکند ، من به کاووش پرداخته ام هرچیزی را که مینویسم مسئول آن هستم ، وتا چیزی برایم ثابت نشود محال است باور کنم ، می یکی از طرفداران سرسخت خانواده کلینتونها بودم کانال خبری سی ان ان دربست دراختیار آنها بود واخبار را خوب از صافی رد میکرد به آنها شکل میداد وآنهارا رنگ میزدو بیرون میفرستاد ، دوستانی دارم دررسانه ها درفرانسه ، درامریکا ، در کشور دولت فخیمه که حتی یکی از آنها مدتها در رادیوی بی بی سکینه کار میکرد واستعفا داد ورفت شاعر بود . دوستانی دارم که اخباررا خوب میخوانند وترجمه کرده برایم میفرستند، مردانی هم سیاست روزرا تفسیر میکنند با ایمل برایم میفرستند مجموع اینها مرا وادار میکند که به کاووش بیشتری بپردازم ، من چندان میلی به سر زمین امریکا ندارم برایم بهشت موعود نیست چندی رفتم ودیگر پایم را به آنجا نمیگذارم ، من سر زمین خودمرا به تمام دنیا ترجیح میدهم اگر همین الان درآن سر زمین خانه ای داشتم ودرآمدی بطور یقین بر میگشتم ودر کنار خاک خودم میزیستم گاهی به بچه هاسر میزدم آنها بزرگ شده اند صاحب افکار واعمال خودشانند من هیچ دخالتی درکار واندیشه آنها نداشته وندارم متاسفانه درآن سر زمین هرچه داشتم دود شد وبهوا رفت آنهم به دست کسانیکه دوستشان میداشتم حال دیگر ذکر مصیبت بس است اگر قرار باشد جایی را انتخاب کنم سر زمین خودم خاک خودم  میباشد درهیچ کجای دنیا انسانیکه از سر زمین مادریش جدا شده حرمت واعتباری ندارد حتی اگر ثروت قارونرا داشته باشد حرمت او وجود او بی ارزش است  من ابادی خودمانرا به شهر پاریس ترجیح میدهم ، آلوچه ترشهای وسیبهای پادرختی کال را به عالی ترین میوه های این سرزمینها ترجیح میدهم اگر گناه است این گناه را برمن ببخشایید . من زمانی وجودم ارزش پیدا میکند ومیفهم موجودیت دارم که درخانه خودم راه بروم درحاک خودم وحال نگران تجزیه آنم وجناب ترامپ شب گذشته درخواب  بمن امید داد که نگران هیچ نباشم . ثریا / چهارشنبه  نهم نوامبر 2016 میلادی . اسپانیا /

هور.....ا

شب گذشته با غم  فراوان رفتم خوابیدم دوایالت دیگر مانده بود ، دیگر برایم مهم نبود ، من اگر میشل اوباما وارد کمپین  انتخابات میشد باو بیشتر رای میدادم اما حاضر نبودم یک زن نیمه دیوانه (و.....  بهتر است درز بگیرم ، ). هرچهرا که اف بی آی پنهان کرده بود سرانجام بوی گندش درآمد وهمه جار فرا گرفت .
حال برای اولین باز کمی خوشحالم اگر این یکیرا نکشند  ویا باو دستور جنگ با روسیه را ندهند .
شب گذشته پس از نوشیدن یک استکان قهوه ویک والیوم رفتم بخوابم ، نگران وضع دنیا هستم نگران آینده بچه هایمان هستم نگران فقر وبدبختی وگرسنگی دنیا هستم حد اقل این یکی چهل هزار نفر را بکار وادشت نه ترافیک زن و مواد مخدر بکند ویا دراثر( اور دز) دربیمارستان بیفتد ویا کارهای کثیفی که از بازگو کردنش دراینجا شرم دارم وبمنهم مربوط نمیشود . من نه امریکایی هستم نه پاسپورت امریکایی دارم حرفهایم هم با دلیل ومدرکند نه از روی شکم .
بگذریم ، درخواب دونالد ترامپ را دیدم در یک خانه بزرگ  ،من بودم ودخترم ، میل داشت با دخترم عروسی کند باو گفتم دخترم همسر دارد ، کنارم نشست وگفت نگران هیچ چیز مباش همه چیز درست میشود ، ازخواب پریدم اسکای روشن شد وگفت که او در فلوریدا وکارولینای شمالی برنده شده دو ایالت مهم دیگر همه چیز برایم روشن بود پریدم دوش گرفتم ونگران دستکاریها ی ارا بودم اما ذهن این مرد تاحر پیشه روشن ترا زمن است . بهر روی سر زمین من نیست اما روی دنیا تاثیر گذار است . برای اولین بار دردلم احساس کردم که خوب ، گاهی میتوان به ارزوهای کوچکی هم رسید . سخنانش را در سخن رانیها تغییر میدادند مثلا گفته بود من اولین کاری که خواهم کرد این است که جلوی ورود قاچاچیان مکزیکی را خواهم گرفت گفته ها هزار نوع  تعبیرشد وتف را بانوی ک ئوی دهان مردم میانداخت  زنان شیفته وار که که بلی یک زن به کاخ سفید میرود  یک زن هم در اسراییل وهندوستان وآن کشور لعنتی بمقام نخست وزیری رسیدند چرا کسی احساس شعف نکرد ؟  ایندیرا گاندی زنی بینظیر ووطن پرست بود دولت فخیمه خاندان اورا ریشه کن کرد   ... حال دیگر گذشته . تنها باید دعا کرد که آقایان پشت پرده هوس جنگ با روسیه به سرشان نزند و بگذارند دنیا نفس راحتی  بکشد حد اقل برای مدت کوتاهی اینها این روسا هم مانند همان صابونها وژلهایی هستند که ما میخریم با مارکهای محتلف اما در آخر پوست سرمان وبدنمان بخارش میافند وآلرژی زا میشود ، همه از یک کارخانه بیرون میزنند نامشان فرق دارد این آقایان پشت پرده هستند که میل دارند پولهایشان دست نخورد باقی بازی است این بانکهاهستند که پشتوانه این صابونها وژلها وبو وعطر وکف آن میباشند . واین وال استریت است که حاکم بر دنیاست . تنها دعایم این است که جنگ نشود واین یکیرا بعناوین مختلف سرش را زیر آب نکنند او با پولهای مردم امریکا کمپین انتخاباتی تشکیل نداد با سرمایه خودش راه افتاد ،شاید واقعا امریکارادوست داشته باشد .  من نمیتواتم با یکی یکی مردم بجنگم وبگویم که سر نخ کجاست . با سیاست و فوتبال ومذهب هم نمیتوان با مردم کلنجار رفت هرکسی سخت به عقیده خودش چسپیده اما من به دنیا فکر میکنم ، به آلودگی هوا ، به کثافت روی زمین ، به قدرت مافیایی که زنان ومردان جوان مارا دارد میکشد ، به سرمایه دارانی که انبار اسلحه  را باید خالی کنند ، امروز دردست هر بی سر وپایی یک تفنگ است . حال اگر عده ای به نمایشات تلویزیونی دلخوشند من کاری ندارم من از روی حقیقت حرف میزنم واحساسم بمن دروغ نمیگوید احساس من با آن خانم بیگانه بود ، تاریک بود نمیتوانستم حتی رویش را نگاه کنم ، اما با این یکی راحت بودم ودردلم آرزومیکردم برنده شود واما گاهی احساس انسان هم به ادم دروغ میگوید درزمان آن پرزیدنت بادام فروش هم من دعا کردم او برنده شود اما خاک ایران را هم  باخودش بباد داد هنوز هم  مانند روح سرگردان دوردنیا مشغول ویرانگری است مانند یک رباط ....... .پایان 
ثریا ایرنمنش " لب پرچین "
09/11/2016 میلادی 

کوچه آه میکشد ،

بطور قطع ویقین خیلی ها مانند من بیدارند ودرانتظار شمردن آراء درحالیکه کسی نمیداند رای آنها مهم نیست این الکتروها هستند که تعیین میکنند چه کسی بیاید وچه کسی برود مانند زمان جرج بوش دوم که " ال گور " بیشترین آراء را آورد اما جناب بوش پسر به کاخ سفید رفت چون دلش میخواست جنگ باز ی کند وعراق را وسوریه را باین صورت درآورد . سپس برای آنکه بمردم بگویند ما ملتی نجیب وپاک ودستخورده هستیم واز کارهای منحوسی که کرده ایم پشیمانیم این کا کا را به کاخ فرستادند اما این کا کا یک حسن داشت زنش تحصیلکرده ، فهمیده ومیدانست چه بگوید وکجا بایستد ، متاسفانه خانم ترامپ یک ( بیمبو ) میباشد اولا خارجی است د.وم حرف زدن بلد نیست .وغیره ! بنا براین نقش یک زن دراینجا  معلوم میشود بانوی شیطانه کلینتون از بچکی کارش همین  بوده ومیداند کجا باکی بنشیند وحال دردستور کار آنها جنگی دیگر است ، حد اقل کردستان بزرگ شکل میگیرد ( وجناب آقای روزنانه نگار خود فروخته وفرزند خلف بی بی سکینه در یکی از روزنامه های پر تیزاژ از همین حالا کردستان بزرگ را جدا ساخته ! چه عیب دارد کرمانشاه هم پایتخت میشود ، حال تکلیف من با بچه هایم چه میشود اگر ایران بودیم حتما آنها به کردستان بزرگ میرفتند ومن میبایست به بلوچستان وسیستان میرفتم وبرای دیدار آنها میبایست  ویزا بگیرم ویا فراموششان کنم !!! حال از همین امروز قیافه  طرفداران بانو کلینتون منجمله دختر خود بنده تماشایی است خوشحال ، بلی یک همجنس ما با واژن بودارش به کاخ سفید رفت ....هورا  بیچاره ترامپ باز باید به زمینهای گلفش برگردد ، او اقتصاد امریکارا بالا آورد دانشگاه ساخت  چندین برج وبارو درست کرد در شهر لا وکاس چند کازینو بنا کرد ، حال یا وزارتی را به دست میگیرد ویا برمیگرد به ساخت وساز خودش او سیاستمدار نبود ، درهیچ ارتشی خدمت نکرده بود ، درهیچ حزبی جایگزین نشده بود ودست سیاستمدارن رانخوانده بود خودش با پول خودش کمین انتخاباتی را به راه انداخت  افکارش مخصوص خودش بود  خانواده اش بسیار قدیمی وهمه رگ وریشه های آلمانی دارند ، 
بهر روی از ما گذشت و دراینجا  بعنوان یک سیتی زن سر بار جامعه این کشور گدا وگرسنه وبیسواد هستیم وآنقدر بدبختیم که خودرا خوشبخترین آدمها میدانیم .
واین نتیجه از هم جدا بودن وقوم قبیلهای ایرانیان است که سر زمینی به آن بزرگی را دو دستی تقدیم دیگران میکنند ، نوکران چرچیل امروز بر دنیا حاکمند  وبه ما فخر میفروشند با هزار وچهارصد سال تاریخ دروغین وما با تاریخ قدیمی خود هنوز درخم یک کوچه مشغول غرغره کردن اشعار   خیام وحافظ ومولانا هستیم  .بزرگترین تاریخدان ما دروغگوترین آنها از آب درآمد چرا  که میبایست ملت را سرگرم اراجیف خودش بکند هیچکس نپرسید هزینه سنگین این تلویزوین دوساعته ترا چه کسی میدهد؟  باآن هرپیس سیاه وآن دستهای درازش  که انسانرا بیاد عزراییل میاندازد . بهترین  نویسندگان ما درگوشه نشستند به تماشا ویا خاطره نویسی کردن ویا فحاشی ، بهترین هنرمندان ما  از صحنه بیرون شدند وبهترین شاعرانمان نوکر روسها وبی بی سکینه شدند ، ایران تجزیه میشود ، خوب بدرک بشود تازه هرکسی برمیگردد به قبیله خودش و ما؟ نه لیاقت آن شاهنشاه بزرگ را نداشتیم لیاقت ما همین است .خودفروشی  آسانتیرین  وبهترین کاریست که ایرانیان میتوانند انجام دهند ، درحال حاضر درخیابانها مردم از فرط گرسنگی بچه هایشانرا  بفروش میرسانند زنان شوهر دار درخانه های تیمی به خود فروشی مشغولند چون هم خودشان وهم شوهرانشان معتادند ، جوانان قلیان به دست تنباکو مخلوط با مواد حشیش وغیره از خود بیخود وبخود ارضایی پناه برده اند ، ایران تکه تکه شود ! خوب بشود ، به تدخم پسر بزرگم !!!!من اینجا راحتم ! اما نباید فراموش کنم اگر جنگی به پهنای جنگ جهانی دربگیرد جای ما درکمپهاست مانند جنگ جهانی دوم که همه سیتی زنها درکمپ ها  جان دادند ، چندان هم درامنیت بسر نمیبریم با یک پاسپورت ویک برگ کاغذ !  .با ازدواج های  اجباری یا دلخواسته !، نه همه جدا جدا نخود نخود هرکس رود خانه خود وما؟...... هنوز داریم تن بخود فروشی ها سیاسی میدهیم خانه مان گرم است ، جایمان امن است کارمان سکه است باقی بما مربوط نمیشود . گور پدر بقیه .......ث
------
در سیاهی شب نومیدان ، یک چراغ  ساده نمیبینم 
ماه ایستاده  با بامی ؟ نه ! شمع افتاده  نمبینم 

دل گواهینانه ناکامان ، زخمگاه دشنه ی دشنامان 
هیچ زین ورق خونین ، مهر نا نهاده نمیبینم 

دلنوشته ای نیمه شب من همراه با بغض وگریه وناکامی ونخوابیدنها وبیرحمی زمانه ومردمش ومردم خودمان . ثریا/"لبپرچین"