د رجستجوی دلم هستم ، در یک طارمی سیاه وگرفته
اوارا گم کرده ام ،
اورا به هر حیله فرا میخوانم
در نقب گلوی نقشه جهان
ویران شده است
گم شده است
دلهای سیاه ، چون قیر ذوب شد جاریند
دل من ، یک ماهی در دریاچه ای از آبهای نیلگون
وراه آن بسته است
به هیچ جا راه ندارد
خسته ام ، خسته ازانهمه هیاهو وجنجال ، خسته ازاینهمه بگو ومگو ، دنیا از سالها پیش تبدیل به یک قمارخانه بزرگ شده همه دست دردست طلا ، واسکناسهای ارزی وتبدیل آن وخرید وفروش سهام ، حال رییس قمار خانه آمده ، او یک قمار باز قهار است ، کازینوهایش باز به روی همه قمار بازان .
اینهمه جنجال برای چیست ؟
شب گذشته درحین نوشتن ناگهان صفحه وبلاگم تغییر شکل دارد وخطوطو مانند مورچه های سواری رویهم وبه دنباهل م راه افتادند
اگر مردی با این خطوط بنویس ، صدها بار خط را عوض کردم باز برگشت به همین صورت وکیفیت حال .
ضد ویروسم بالا آمد ، دوهزار وچهار صد ویروس !!! برای چند کلمه .وچند خط سرگرمی من !
نه میل ندارم تسلیم شوم ، با همین خط هم میشود نوشت ، مگر روزی دستوری برسد که من باید این لپ تاپرا کنار بگذارم ، کتابچه وقلم ومداد وخودکار هست ، برای دلم مینوسم ، نه برای کسی که بمن نمره بدهد ویا هورا بکشد ، من احتیاجی باین تعارف ها ندارم .
خسته ام از این شب نخوابیها ، خسته ام از این بیداریها ، خسته ام از این مردم بی تفاوت ، خسته ام ، اما نه ا زدنیا وزیباییهاش امروز باید تمام روز درخانه باشم مردیکه برای تعمیر چادرهای با لکن میاید همه را آماده کرده است وامروز میاید .بیرون افتابی درخشان تابیده آفتاب پاییزی . روز گذشته دخترم برایم ( انبه) فرستاد از باغ پدر شوهرش چیده بود ، درانتظار خرمالوها هستم ! تا برسند ! هر چه باشد بچه ده میباشم وافتخار میکنم که این صفت پاکیزه آبهای سر زمینم را باخودم هنوز همراه دارم .
ابر گریانم که به خونابه اشک
میکشم درددل خود ، نقش آتش اندوهی را
سینه تنگ من ، هیهات ، از بار غمی سنگین است
پاره ابرم که نهان ساخته کوهی را دردل خویش
پایان
جمعه / 11/11/2016 میلادی
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " . اسپانیا