جمعه، آبان ۲۱، ۱۳۹۵

آبهای گلگون

د رجستجوی دلم هستم ، در یک طارمی سیاه وگرفته 
اوارا گم کرده ام ، 
اورا به هر حیله فرا میخوانم
 در نقب  گلوی نقشه جهان 
ویران شده است 
گم شده است 

دلهای سیاه ، چون قیر ذوب شد جاریند 
دل من ، یک ماهی  در دریاچه ای از آبهای نیلگون
 وراه آن بسته است 
به هیچ جا راه ندارد 

خسته ام ، خسته ازانهمه  هیاهو وجنجال ، خسته ازاینهمه بگو ومگو ، دنیا از سالها پیش تبدیل به یک قمارخانه بزرگ شده همه دست دردست طلا ، واسکناسهای ارزی وتبدیل آن وخرید وفروش سهام ، حال رییس قمار خانه آمده ،  او یک قمار باز قهار است ، کازینوهایش باز به روی همه قمار بازان .

اینهمه جنجال  برای چیست  ؟
شب گذشته درحین نوشتن ناگهان صفحه وبلاگم تغییر شکل دارد وخطوطو مانند مورچه های سواری رویهم وبه دنباهل م راه افتادند 
اگر مردی با این خطوط بنویس ، صدها بار خط را عوض کردم باز برگشت به همین صورت وکیفیت حال .
ضد ویروسم بالا آمد ، دوهزار وچهار صد ویروس !!! برای چند کلمه .وچند خط سرگرمی من !

نه میل ندارم تسلیم شوم ، با همین خط هم میشود نوشت ، مگر روزی دستوری برسد که من باید این لپ تاپرا کنار بگذارم ، کتابچه وقلم ومداد وخودکار هست ، برای دلم مینوسم ، نه برای کسی که بمن نمره بدهد ویا هورا بکشد ، من احتیاجی باین تعارف ها ندارم .
خسته ام از این شب نخوابیها ، خسته ام از این بیداریها ، خسته ام از این مردم بی تفاوت ، خسته ام ، اما نه ا زدنیا وزیباییهاش امروز باید تمام روز درخانه باشم  مردیکه برای تعمیر چادرهای با لکن میاید همه را آماده کرده است وامروز میاید .بیرون افتابی درخشان تابیده آفتاب پاییزی . روز گذشته دخترم برایم ( انبه) فرستاد  از باغ پدر شوهرش چیده بود ، درانتظار خرمالوها هستم ! تا برسند ! هر چه باشد بچه ده میباشم وافتخار میکنم که این صفت پاکیزه آبهای سر زمینم را باخودم هنوز همراه دارم .

ابر گریانم  که به خونابه اشک
 میکشم درددل خود  ، نقش آتش اندوهی را 
سینه تنگ من ، هیهات  ،  از بار غمی سنگین است 
پاره ابرم  که نهان ساخته کوهی را دردل خویش 
پایان 
جمعه / 11/11/2016 میلادی 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " . اسپانیا