جمعه، آبان ۲۱، ۱۳۹۵

ما وریاست جمهور

تا به امروز هیچگاه بر  بر سر سیاست با کسی دعوا وبحث نکرده بودم ونخواهم کرد خوشبختانه شبها تلفنم را میبندم اما صبح گویی مسلسل شلیک میشود  یکی میگوید یکی جواب میدهد ، هنوز نه به بار است ونه به دار پیش بینیهای  لازم را میکنند ، یکی میگوید من چون نامم مسلمانی است میترسم بروم به آمریکا دیگری میگوید من رنگ پوستم قهوه ای است دیگر جایی درامریکا ندارم !  سومی فریاد برمیدارد که امریکا به چه فلاکتی افتاده که این جانور ریاست جمهور آن شده ، بابا کمی صبر کنید ، من درفکر نجات سر زمینم ودرفکر نجات زمین ومردمش نشسته ام  ،  ابن فرشته نیست شاید هم از جنس شیطان باشد اما باور کنید ان احزاب هستند که کار میکنند نه آراء ما نقشی ندارند ما تنها بع بع میکنیم ، معمولا هنگامیکه دو رقیب انتخابی یکی پیروز ودیگری میبازد وبهم دست میدهند وبا هم همکاری میکنند مانند جناب اوباما وبانو کلینتون اما دراینجا امروز وضع عوض شد خانم روی سن رفتند بهمراه قیافه محزون همسرشان وسخنرانی ها کردند اشکها ریختند  وسپس مردم به خیابانها آمده  وتظاهرات ادامه خواهد داشت درست مانند زمان انتخابا  ت ایران واحمد ی نژاد !!!! چه کسی اورا میشناخت ناگهان مانند یک ....از صندوق آراء بیرون زد  چه همه جوان کشته شدند ، حال چند هنر پیشه ومجری پیر واز کارافتاده که دیگر کاری درروی صحنه ها ندارنداعلام داشتند که بلی!! ما سر زمین پدریمانرا ترک میکنیم وبه کشورهای دیگری میرویم !!! هنگامیکه ان مادوناوبا آن وقاحت میاید  برای خانم کلینتون تبلیغی میکند حال آدم بهم میخورد سیاست کثیف هست وحال هر روز کثافت آن بیشتر میشود .
زمانیکه جناب اوباما آمدند ما کلی خوشحال شدیم که خوب شاید رحمی به ایرانیان  ومردم آشفته وپریشانحال آن بکند آ ایشان توله سگشانرا گرفتند رفتند درباغ گلف بازی کردند ومرتب سر نخرا به اربابان حکومت ایران میدادند اینهمه کشته شدند اینهمه به دار آویخته شدند اینهمه درزندانها جان سپردند ویا هنوز درزندانها هستند  چرا صدا از کسی بلند نشد ؟ این یکی هم مانند بقیه رهبر بشکن زنان وخوشحال که دوست رفیقش برنده شد ! من چندان علاقه ای باین جانور جدید ندارم من به حزب اعتقاد داشتم ! الان دیگر ندارم . بیاد دارم زمانی قبل از انتخابات بوش دوم یکی از روزنامه نوشت :
ما اگر یک حکومت شاهنشاهی داشتیم خرجمان کمتر بود  تا  کمپین انتخابانت که باید اینهمه خرج کنیم تازه کسی دیگراز صندوقها سر بیرون میکند ، مثلا چطور است ما ( جانجان کندی را ) بعنوان شاهزاده قبول کرده وارا برتخت بنشانیم البته این یک طنز بود دوهفته بعد طیاره پسر بدبخت دراقیانوس به همراه زنش منفجرشد !! اینرا نوشتم تا بگویم سیاست تاچه حد کثیف وبیرحم است .وبرای رسیدن به قدرت و سواری گرفتن از مردم تا کجاها میروند . من به خاک خودم فکر میکنم وبه مردمش وبه ذخیره های باقیمانده که شاید به دست این رجاله ها هپلی هپو نشود ، که بدرک بشود ، حال بین خانوداه ها ورفاقت ها خط افتاده یکی دفاع میکند دیگری حمله . مگر ما امریکایی هستیم ؟ بما چه مربوط است ؟ مگر اینهمه جنایت درکشور من رخ میدهد آخ از کسی بلندشد  کدام ستاره سینما گفت من میروم ؟ کدام نویسنده گفت من میروم ؟ همه در زندان خودشان باقیماندند ( البته آنان که توانا بودند رفتند وخوب هم رفتند یعین نیمی از ثروت رابرداشتند ورفتند) !!!.کدام رادیو ی  خارجی یاتلویزیون  دلش بحال مردم بدبخت ایران سوخت ؟ احمدی نژاد آمد بی آنکه کسی اورا بشناسد با لقب یک دکترای قلابی ، اورا تا عرش وتا مقام امام زمانی  بالا بردند میلیونها ثروت مملکت با دکلهای نفتی دود شد وبه هوا رفت ، چرا صدا از کسی بلند شند؟ کدام گوینده یا مجری آمد ویا میزگردی تشکیل شد تا مغز مردم را شسشو دهد ؟  امروز ترکیه ، قطر ، دوبی  وسر زمین  حجاز هرچه دارد از ایران دارد لبنانرا ایران ساخت  اما مردم خودش گرسنه درخیاباانها درون  سطلهای زباله به دنبال غذا میگردند حال چرا همه مدافع امریکا ومردمش شده اند ؟ ......
کلید کاخ سفید زیر پا دری است قربان هر که زودتر دوید آنرا میدارد ووارد میشود . کاخ سفید کاخ رویاها نیست کما اینکه یکی از سر نشینان آـن پس از خاتمه خدم درکاخ اثاثیه کاخرا نیر باخود برده بود که مجبور شد بر گرداند  قبل از ریاست جمهور جناب اوباما . حال ایشان هم به خانه خود بر میگردند . وما چشم به اینده دوخته ایم ، مفهموم رییس یعنی اینکه کسی  است اگرهم از او خوشت نیاید  نباید نشان  دهی ، او بتو غذا میدهد ،  امکان زندگی کردن میدهد  وبتو حق زنده ماندنرا،  دنیای ما درون هما ن کیسه ایست که مانند حباب قبل از به دنیا آمدن درونش بودیم حال بیرون آمدیم دست وپا داریم ، اندیشه داریم اما همه اینها را باید درخدمت انسانهای دیگری بگذاریم تا بما قوت برسانند ، شعورمانرا به هیچ میگیرند ، رنگ پوستمان مهم است واندوخته  میران خدمتی که میتوانیم به آنها بکینم اگر زرنگ باشیم فورا به خدمت آنکه قدرت رسیده در خواهیم آمد واگر از کار افتاده باشیم بی فایده ایم وبی ثمر تنها نگاه میکنیم ، نگاه میکنیم ، حرفمانرا کسی گوش نخواهد کرد سیل براه افتاده ، تا کجاها پیش میرود نمیدانم وما همچنان تماشاچی هستیم وبقول آن مجری برنامه روزی درکنار رباطها باید به زندگی گیاهی خود ادامه دهیم با چیپسی که زیر پوستمان رفته تا کنترل شویم ، دیگر خودما ن وجود نخواهیم داشت ، ما ورباطها یکی میشویم تنها حرکت میکنیم بی هیچ احساسی تنها به وظیفه خودمان میپردازیم هر روز سیمهایی که به دور ما میکشند تنگتر میشود وما بیشتر درفشاریم بخصوص آدمهایی مانند من یک دنیارا دیده اند  ، خوانده اند  تجربه ها کسب کرده اند وامروز تنها شغلشان یک میل بافتنی است آنهم  درساعاتی که چشمانش تار نشده باشند ، وای به روزی که شنوایی وشعور واحساس خودرا ا زدست بدهیم آنگاه مانند یک کلم درون یک سپید باید خوراک کرکسان وپرندگان وحشی شویم . این سرنوشت ماست این آینده ماست درآنز مان پول هم ننمیتواند کاری برایمان بکند چون قدرت خرج کردن آنرا نداریم . دیکران درانتظار رفتن ماهستند تا آنرا بخود اختصاص دهند ،  در این طی این زمانها هیچگاه کسی پیدا نشد تا قساورت را از دل انسانی بزداید بلکه هر روز بیشتر شد .
زمستان فرا میرسد ، آنکه ثروتمند است با پالتوی پوست واتومبیل گرم خود راهی قله های بند میشود تا اسکی بازی کند ودرکنار بخاری گرم مینشیند ومشروب گرانقیمتش رامینوشد وبا سگ گرانقیمت خود بازی میکندوآنکه فقیر است باید درکنجی زیر یک پتو با پوشیدن چندین دست لباس بنشیند وبا های دهاشن دستان یخ زده اش را گرم کند ،  سیاست اینهارا به آدمها میدهد یعنی اینکه برگرده دیگری سوار شو وبه جلو برو مهم نیست آنکه تو بر پشتش سواری جوان است ،  یاپیر، دانمشند است یا یک ابله .پایان
ثریا ایرانمنش / " لب پرچین "
11/11/2016 میلادی /.