پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۵

بتو که مرا نمیشناسي

دوست عزیزم 

چند روزیست که سخت دلم هوایت راکرده وبقول خودت دلتنگت شده م ، گاهی سر به دفتر تو میزنم اما سکوت هیچ  نیست چیز تازه ای نیست ، نمیدانم درکجا بسر میبری ودرچه حالی ، 
شبها از هجوم خیال بخواب نمیروم زندگیم مانند پرده سینما از جلوی چشمانم میگذرد ، کجا بودم ، کجا ایستاده بودم وکجارا اشتباه کردم ؟  واین کار من است که هر نیمه شب قهوه ای داغ درست کنم وبسراغ این دستگاه بیایم ، تا نیمساعت پیش اینترنت نداشتم کلافه بودم ، همه چیز درمغزم میجوشید ، از کسانیکه درزندگیم بوده ورفتند عکسبرداری ذهنی میکردم مجموعا شاید دو یا سه نفررا توانستم بعنوان  یک وابسته انتخاب کنم  ، من ساده هستم واین سادگی را دوست دارم میل ندارم روحم آلوده شود ، دراین دنیا هرکسی به دیگری ظلم میکند  اگر ظلم نکند  احمق است وعقب میماند ،  آنهاییه که میگویند  خوبی گم نمیشود  دروغ میگویند ، من هرگز ادعا نکردم  که من بهتر از دیگرانم  ویا زنان بهتر از مردانند راستش را بخواهی دربین مردان بهتر میتوان دوست پیدا کرد ، دوست نه معشوق !
خوب بودن یا بد بودن  ، مطرح نیست  زندگی ما در این دنیا ارتباطی باین موضوع ندارد  بلکه یک سلسله  زور وجبر هایی است که آسایش را ازما میگیرد واساس آن خشونت است ، خشونت .
 همیشه یکی هست تا دیگری را بخورد خوشبختانه من نه خوردم ونه گذاشتم مرا بخورند .
من نگرانم ، شور وهیجان انتخابات خوابید اما من در ته دلم میدانم  که این یکی هم روی کار نخواهد ماند یا به دست ناشناسی کشته میشود یا طیاره اش سقوط میکند ویا سکته ( میشود ) ودردریا میافتد مانند آن تاجر معروف ( ماکسول ) صاحب کارخانه بزرگ قهوه سازی " ماکسول " با آمپول هوااورا  کشتند وبه دریا انداختند وگفتند درحین شنا سکته کرده است ، آن طرفیها جنگ میخواهند وسپس باید دنیای یگانه وواحد را درست کنند همه زیر یک چتر بروند وسپس بردگان نوین مشغول کار شوند ، این باید انجام پذیرد کی نمیدانم امیدوارم من درآن زما ن نباشم ،  آن یکی آن زن ، هم بیمار بود ودچار حو.اس پرتی بیشترا ازچند ماهی نمیتوانست دوام بیاورد تنها میامد تا بعنوان پشتیبان زنان وحق وحقوق آنا ن مدتی سر مارا گرم کند تا آقایان مجهز شوند . این عقیده من است 
شاید بتوانی درکنار بزرگان بایستی وبا آنها زندکی کنی باید رحم ومروت را دردلت بکشی  درصورتیکه بخواهی بین انبوه انسانها زندگی کنی  که کمی با کلمه ازادی آشنایی دارند شاید بتوانی مدت کوتاهی بمانی  ول وای بحال روزت اگر مجبور باشی با آدمهایی همراه شوی که جز زور  چیزی نمیگویند  واز همه آزدی ها محرومت میکنند همچنانکه درحال حاضر تو محرومی .
قانون مسخره ایست دنیا یکی شود همه بروند زیر یک چتر  مانند یک ساختمان دوطبقه  ، طبقه بالا وطبقه پایین . محرومین کارکنند ومسئولین بخورند وبکارهای دیگر مشغول باشند . درمقابل این قانون نوین تو باید وظیفه شناس باشی  باید هر حرکت تو زیر نظر باشد من الان خوشحالم وسعادتمند که کسی مرا هدایت نمیکند  سر انجام آن روز فرا خواهد رسید ، دیگر چراغ سبروچراغ قرمزی سر چهارراه ها نیست در یک خط کشی باید مستقیم راه بروی کم کم کلمه ازادی از ذهنت بیرون میرود وفراموش  میکنی وبچه هایت نیر به همین نحو زیر یک حباب به دنیا خواهند آمد ، دگر کسی نیست بتو تهمتی بزند وترا بدنام بخواند ویا ازتو بگریزد تا مبادا دامنش با نام تو آلوده شود ، همه ربات خواهیم بود و دیگر من آرزو نخواهم کرد که فردای من متعلق بتو باشد ویا برعکس  چیزی بنام امید وامیدواری نیز کم کم گم خواهد شد اما همچنان زورگویی ادامه خواهد یافت  وکلاهبرداری ادامه دار خواهد بود در شکل دیگری .
امروز کشورها با هم تبانی کرده اند رفتار آنها بیشتر اربابانه است تا مهربانی وکمک رسانی ، اول دولت فخیمه بود وتو گمان میبردی که مردم امریکا مهربانترند اما آنها هم نوه نتیجه های همان اربابان واقوام هستند تنها سرود انسانیت را سر میدهند وقهقه های دروغین را وحال کم کم نگرانیها جای همه چیز را گرفته است ، آلودگی هوا همه را دچار مشگل تنفس کرده است وهیچکس نمیداند این ذرات مسموم از کجا بر سر مردم فرود میاید  بارانها وبر فهای غیر منتظره وسیللابها مشغول درو کردن مزارع ومواد غذاییند ، وفردا بما دستور میرسد که اگر گرسنه هستید خوب خوتانرا بخورید واگر تشنه شدید ادرارتان را ما خوب تصفیه میکنیم ومیتوانیم از مدفوع برایتان بیسکویت ویا کلوچه بسازیم .
این روزها کمتر میخندم ، بیشتر گریه میکنم  با آنکه آگاهی فکریم زیا تر شده  وروشن نگریم بهتر اما باز دچار اندوه میشوم  .
در انتظار هیچ خوشی نیستم  واگر گاهی به مرگ میاندیشم  برای فرار  از عذاب است  گاهی برای دلم مرثیه ای میخوانم  ویا نگیزه ای پیدا میکنم تا بنویسم .
شنیده ام درآنسوی مرزها مقالاترا از روی سایت ها عکس گرفته ومیفروشند ، کار بدی نیست اگر نوشته ای بتواند راهی وآگاهی به دیگری برساند کار چندان زشتی نباید باشد ! 
نوشته امرا با قطعه شعری از " الکساندر پانا گولیس " شاعر یونانی پابان میدهم :

خداوندا، من درست متوجه منظورت نشدم 
پس دوباره بمن بگو 
ابا باید از خداوند  تشکر کرد یا اینکه اورا بخشید . پایان 
ثریا ایرانمنش ." لب پرچین" 
اسپانیا . 10/11/2016 میلادی/.