یکشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۵

رابطه ها و...

آسمان گریه مستانه میکند بر سر خاک
بینوا من ، که دراین  گریه من ، مستی نیست 
همچو مه ، کاهش من  از غم بیفردایی است 
همچو نی ، وحشتم از باد تهیدستی است ........." زنده نام ، نادر نادرپور"

نادر نادر پور بحق یکی از بهترین وصاحب فهم وتحصیل کرده ترین شعرای دوران ما بود که دراوج عاج خود بی آنکه میل داشته باشد با هر بی سر وبی پایی رابطه داشته باشد تا ضابطه ها حفظ شوند ، درغربت ودرنهایت عسرت جان داد اما نامش همیشه برچهره  اربیات  پربار ایران مانند نور خورشید میدرخشد  ، مهم نیست اگر چند لات کلاه مخملی ویا چند آرشه کش بی ارزش ویا چند اذان گوی مسجد اورا نشناسند ،  او کلیدی بود برای باز کردن قفل درب بسته ادبیات تاریک ما ، نه مجیز گوی دربارشاهان شد ونه زیر عبای ملایی ویا یک باجگیر خودرا پنهان ساخت ، او راست ، مستقیم وصاف با غرور یک کبک خرامید وبه آهستگی از جلوی چشمان ما رفت .
او نه با مافیای مواد مخدر واسلحه سر وکار داشت ونه با باجگیران شهرری ، مانند او زیاد بودند، (شادروان  شهناز ، مجد و فریدون حافظی) که بهترین  نوازندگان دوران ما بودند به همراه  شادروان همایون خرم ، اینها چند دسته بودند ، مطربان دوره گرد وکاباره چی ومزغون چی و هنرمندانی واقعی ، اگر نما دپرچم واقعی ایران باید یکی از آنهارا ، انتخاب کرد من اول شهنا ز وسپس همایون خرم را وفریدون حافظی را نماد سه رنگ پرچم ایران خواهم نامید که خون دلها خوردند ودم بر نیاوردند چون میل نداشتند با رباطه های خطرناک وارد ظابطه ها شوند ، مرحوم عباس شاپوری دست از هنرش کشید چرا که ناکهان همسرش را دیدوارد میدان شده وچهار نعل میتابد ولحظه ای از آن نی لبک معروف به وافور دست نمیکشد اورا طلاق گفت تا پی عیاشی وخوشگذرانی وچند صباحی شهرت برود ،  من تاکنون دراین پندار بودم که همه چیز را درباره (او) میدانم اما از رابطه هایش وایمانش  بیخبر بودم ، زاده قوم بنی اسراییل که بسود مسلمین گام برداشت .حال دیگر رفته رفته طرح مشخص خودرا از دست داده است  او در زمان ومکان حل شد مانند یک تکه برف زیر آفتاب سوزان ، روزی نیز این رژیم خونخوار جایش را به کسان دیگری خواهد داد ومعلوم  خواهد شدکه چه کسی خورشید تابان ادبیات ما بوده است  ، میگویم ما! من نخواهم بود  اما از ورای آسمان خواهم دید .
رابطه ها خیلی مهم هستند بایددید بنای رابطه را با چه کسی برقرار میسازی تا درآتیه بتوانی از نردربان  شهرت  کاذب وثروت بالا بروی وبا کمک همانها بتوانی خودت را یک انسان ( شریف) جای بزنی  البته درسر زمین ما مرسوم بوده ومثلهای زیادهم دراین باره داریم به کور میگوییم چراغعلی وبه کچل میگوییم زلفعلی وهمچنان ادامه دارد ......
یک روز دوستی بمن گفت ، راهرا عوضی طی کرده ای  وسپس داستانرا برایم کفت  ، من نمیدانستم ، وهیچوقت درهیچ جا باین نکته اشاره نکردم .که او که بود وچه بود وچه ها نکرد !
آه امروز رنی جا آفتاده وفربه وصاحب نوه شد ام ، حسرتی برای ایام جوانی نمیخورم وندارم اگر دوباره به دنیا میامدم شاید باز همین راهرا میرفتم سرنوشت قبلا ترا هدایت میکند /
پنجاه سال پیش اگر پسرکی میخواست دنیارا احاطه کند وبگیرد ، مهم نبود مانند بیماری سرخک که همه گیر وهمه را دچار میکرد اما امروز آن دوران گذشته است وتکنو لوژی تا قعر چشمان مارا نیز میبیند ومیشناسد لزومی ندارد که دست ومغز و احساس خود را  به درد آوریم ، اما عده ای همچنان طبق عادت ستایش وپرستش ومجیز گویی راهشانرا ادامه میدهند  وبه هرخاری بها .
زمانی ویروس شهرت بجان عده ای افتاده بود وسر از پا ناشناخته دست به هرکاری میزدند تا معروف ونامی شوند اما امروز دیگر این رابطه ها بهم خورده وثباتی ندارد ، ث

ابرگریان غروبم  که به خونابه اشک
میکشم دردل خود  ، آتش اندوهی را 
سینه تنگ من  از بار غم سنگین است 
پاره ابرم که نهانی ساخته ام کوهی را 
" نادر پور " 

من دوستار  پرتو خورشید روشنم 
چون سایه میدوم  همه دنبال آفتاب 
دیریست  شرق مانده به تاریکی سیاه
زین پس بسوی غرب  شتاب آورم  ، شتاب 

مادر ، گذشتم ا زتو بگذر  زمن ، که من 
بگریختم  زخویش وبمرد همه آرزو مرا 
آن رهنورد  خانه بدوشم  که سرنوشت 
در خوابگاه  گور کند جستجو مرا 
-----
ثریا ایرانمنش / اسپانیا " لب پرچین"
11.09/2016 میلادی /.

شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۵

شرافت!!

مجبور شدم این چند خط را اضافه کنم  ودیگر پرونده را ببندم  :
استاد علی اکبر گلپایگانی فرموده اند  تار  شریف مانند پرچم ایران است ، باید به عرض عالی برسانم پرچم ایران مقام والایی دارد وکمتر کسی توانسته  زیر آن تاب بیاورد ایشان   مانند  پرچم ( جمهوری اسلامی) میباشند ، وخود شما ،
2_  آقای نوربخش فرموده اند شریف بود شریف زیست وشریف مرد " 
البته برای جمهوری اسلامی او خیلی کارها انجام داد  تا شریف شود نام پر مسمایی هم دارد از شرافت او همین بس که ارث یک زن بیوه وفرزندانش  را بالا کشید وشاید بشما هم  چیزی داد .
3- درمورد خانم ایشان باید بعرض برسانم که ایشان دومین همسر شریف بودند وباید بسیار به ایشان ارج گذاشت که توانستند آنهمه سال اورا تحمل کنند شاید بخاطر یک شهرت کاذب .
3_ آن میراث دیگر برای من ارزشی ندارد ومیدانم دراین دنیا آنهاییکه بیشتر دزدند ، بیشتر آدم میکشند وبیشتر در کارهای خلاف دست دارند ارج وقرب بالاتری دارند اشخاصی مانند من وامثال من درگمنامی خواهیم رفت وچه بهتر  که با شهرت شما همراه نباشد .
4- درجایی خواندم ایشان دردانشگاههای امریکا تدریس میکردند !!! تا آنجاییکه من اطلاع دارم ایشان محفل بزرگان وثروتمندان امریکای نشین را رونق میبخشیدند وچه بسا کنسرتی هم در دانشگاه یو سی ال  داده اند که آگهییهای آن رامن دارم .
کنسرت ودرس دادن ایشان در آلمان ، یک چلو کبابی درشهر کلن بود .
ودر شهر لندن برای کارهای دیگری آمده بودند درضمن چند نورچشمی هم از ساز ایشان بهره بردند .
درخاتمه باید بنویسم من ایشانرا از سن چهارده سلگی خودم  میشناسم با خانواده شان آشنا هستم با پدرشان ومادرشان که هردو مرحوم شدند برادرانشان وبقیه فامیلشان ، البته هیچگاه شاهد شغل ایشان دراکسپرت واینپرت به همراه مرحوم صادق طباطبایی که پشتیبان اصلی ایشان بود من دیگر نبودم فقط خبر داشتم .
در آخرین سطر مینویسم ما نامزد بودیم وقرار عروسی داشتیم اما ایشان از \ قوم / دیگری بودند ومن ایشانرا رها کردم وهمه این نوشته طبق مدرک وشواهد است . 
فاصله سنی هم زیاد داشتیم ایشان اصولا از دختر بچه ها بیشتر خوششان میامد .
بهر روی دیگر پشت مرده نمیتوان حرف زد وهرکسی از ظن خود یار ایشان است وباقی حکایت درجلدی جداگانه نوشته شده وبه امانت در صندوقی پنهان است . نه تنهاایشان بلکه دوست دیگری داشتم که او هم درهمین زمینه قسمت دیگری از اموال مارا برد وخورد حال نمیدانتم زنده است یا مرده بان نجیب النجبا !!!! واگر اینچنین فریاد میکشم بخاطر ظلمی است که به بچه هایم شد واطمینان من و امروز شرمندگی برایم مانده ونفرت آنها از این مرد .
نه ، ایشان تنها نامشان شریف بود ؛ نه بیشتر / ثریا  / 
شنبه دهم سپتامبر 2016 .پایان وختم پرونده .

فرزند خورشید

نه ، هنوز نخوابیده ام ، برنج صاف کردم برای ناهار امروز ، برای تولد دخترم ، نه ، نخوابیدم ، چه کسی گفت :
روحت به پاکی فرشتگان وقلبت به صافی وتمیزی برفهای بلندترین قله هاست ؟ او هم اکنون درخاک خوابیده است ، چه کسی گفت پروفایل تو مانند فرشته هاست ؟ او هم درخاک خوابیده است ،  آیا آنها میدانستند من فرزند خورشیدم ، دردامن عمه جانم زنی پاک نهاد وپاک دامن  وفرشته خو بزرگ شدم که یک دختر سیاه از بردگان آزاد شده را بفرزندی قبول کرد واورا وارث خود ساخت؟ وکمتراز خانم نمیشد به آن دختر گفت ؟!  در کنار پدری بزرگ شدم که سروکارش با موسیقی وشعر وادبیات بود ودرکنار مادری که خودخواه بود ودماغ بالا !! من فرشته خو وفرشته خصلت بزرگ شدم بی آنکه از دنیای بیرون خبری داشته باشم همه چیز بنظرم زیبا وتمیز ودوست داشتنی بود حتی دوستانم همیشه زیبا بودند واز خانوادهای خوب وتربیت شده ، مانند گیتی گل گلاب ،  دایه ام مرا خوب تربیت میکرد من جلو میرفتم واو  سایه به سایه دنبالم بود ومرا " خانم کوچلو" مینامید ، نه ، دربین انسانهای خوبی رشد کردم وبزرگ شدم وبچه هایمرا نیز خوب تربیت کردم ، پسرم کتابش را بمن هدیه داد که همیشه درکنارش بودم ، من روی دوش لاتها واراذل واوباشها بالا نرفتم ، در کنار انسانها راه رفتم ودرسایه آنها بزرگ شدم .

دارم میلرزم ، نمیدانم چرا ؟ شاید از بیخوابی باشد ؟! از ساعت سه بیدارم ، حال دارم قهوه مینوشم وسپس دوش بگیرم وخودم را بیارایم برای رفتن به تولد ! دخترم نیم قرن سن را پشت سر گذاشت اما من هنوز درمرز سی وشش سالگی قدم میزنم !!! نوه ام با کمک من وخاله اش پنهانی همه کارهارا انجام دادیم ، دخترم نیز فرشته خوست ، نوه ام  اما کمی این دنیا را بهتر از ما میشناسد وخوب حواسش جمع است .
شاید عده ای مرا ساده به پندارند اما من تمام هوش وحواسم سرجاست تنها مهربانم میل ندارم به اجدام خیانت کنم ، حتی صورتم وترکیب آنرا بهم نزدم گذاشتم همانطور طبیعی بماند ، مانند زنان پارسی قدیم !!  کمتر با رنگ وروغن آنرا آرایش میدهم ، روزیکه  آن فسیل اینجا بود میخواست مثلا!! برای یک کنسرت !؟ به المان برود رنگ زرد او دل مرا به رقت آورا  باو یک شیشه کرم پودر مایع دادم وکمی سرخاب ویک ماتیک بدون رنگ وگفتم هنگامیکه  میروی روی سن از اینها استفاده کن واین دیگر سنت او شد حال به بعضی از عکسهایش که نگاه میکنم مبینم خوب  خبره  شده وازپس آرایش کردن بر آمده است ، دوبار صورت عمل کرد وچندبار لیپو سکشن یعنی چربیهای شکم را بیرون  ریخت سپس به سالن ورزش رفت تا اندامشرا بسازد وآنگاه وارد شهر شود ، فسیل به وطن باز گشت !  بدون زن وبدون شراب !!با دادن همه گونه تعهد .  حال امروز میرود تا دردل خاک خوراک مارها و موریانه ها شود .
دلها اصلا نمیترسی از ته گور / دلها اصلا نمیترسی از ره دور؟
دلا اصلا نمیترسی که روزی / شوی بنگاه مار ولانه مور؟ ......." بابا طاهر"

نمیدانم چرا میلرزم؟ یاد آوری بعضی چیزها اعصاب مرا بکلی بهم ریخت ، حال دراین فکرم که فردا لانه چشمان او چون جایگاه تخم مارها  خشک میشود وکرمها درآن لانه میکنند، آن خنده های مصنوعی با دهان بسته  با آن طلسم  جاودانی کبریایی ،  باز میشوند تا مارها درآن آنجا نیز لانه کنند ، بر پنجه های باریک واستخوانیش هزاران موریانه حمله خواهند برد  وآن لبخند مصنوعی تبدیل به یک خنده وحشتناک خواهد شد ، آیا او اینهارا میدانست ؟ وباز به جنایتهایش ادامه میداد ؟ نه هیچکدام آ زان مردان قلدری که درآن سرزمین ویا درسایر جاهها به جنایت مشغولند بیاد این روزها نیستند ، ابدا به مغز تهی وخالیشان نیز خطور نمیکند که سرانجامشان کجاست ؟ آنها میل دارند نامشان جاودانه بماند !! ماتاهاری هم نامش جاودانه است ، هیتلر هم به همین گونه وآن مردانی که یک یک بچه های کوچک بیگناه را بجرم عقایدشا درکوره های آتش  میاندختند نیز نمیدانستند عاقبتشان چگونه است . 
وآن مردان کثیفی که به دختر هشت ساله تجاوز میکنند نیز نمیدانند چه عواقبی درانتظارشان هست .نه نمیدانند خیال میکنند تا آخر عمر بر اسب مردا سوارند وخواهند تاخت . 
ای کشته که را کشتی ، تا کشته شدی زار
وآنکس که ترا کشت کشته شود خوار 
پایان پرنویسهای امروز. ثریا/اسپانیا / شنبه .

اسکلت

باید نام این نوشته را میگذاشتم


 "
 مردی درتاریکی "اما اسکلت  بیشتر برازنده توست  یک اسکلت  هزار چهره ،

روز گذشته عکس ترا با همسر جوانت دیدیم ، نمیدانم کدام بخت برگشته خودش را قربانی کرده وبه همسری تو درآمده است ؟ هرکه هست باید جایزه وآن سکه هایی راکه از ریاست   جمهوری  جایزه گرفتی همهرا تقدیم او کنی  .
میل دارم  قبل از آنکه که آن چند پاره استخوانرا درون خاک بگذارند  مقداری از حقایق را فاش کنم ،
 برایم هم ابدا مهم نیست وکم وبیش از اعتبار تو درمیان
مردمیکه دربین آنها زندگی میکنی آگاهم ، تو در فریب دادن وزبان چرب ونرم وملاطفت وآرامشی که زاییده آن مواد مباشد به راحتی توانسته ای عده ای را دور خود جمع کنی .خوشبختانه چشمانت نیز هردو عمل شده اند کمتر میتوان درآنها چیزی را دید ویا خواندیکی از آنها مصنوعی است 
نمیدانم آیا دوستان امریکاییت از مرگ تو باخبر شده اند یانه ، همان کسانییکه میل ندارم نامشانرا ببرم  وهمان کسیکه تو واو باهم شریکی حساب بانکی داشتید وروزیکه من بتو تلفن کردم وخواستم  اگر میشود مقداری از پولهای خودمرا برایم بفرستی ایشان از امریکا با من تماس گرفتند لحن صحبتشان بگونه ای بود که گویی تو داری بعنوان یک انسان خیر به یک خانواده  کمک مالی میکنی و زمانیکه من حقیقت را بایشان گفتم مدتی سکوت کردند ودر پایان گفتند "من پوزش میخواهم  ،اما،اما ....
آیا خودتان  نمیتوانید به ایران بروی ؟ 
در جواب گفتم خیر قربان اگر میتوانستم حتما این کاررا میکردم ، من بایشان اعتماد کامل دارم وآنچه را که بنام میراث همسرم برای بچه ها گذاشته شده طی یک وکالت تام بایشان داده ام وونام بردم ، مدتی او مکث کرد وگفت ، بهر روی من میتوانم سه هزار دلار برایتان بفرستم ! گفتم مهم نیست نفرستادید هم مهم نیست ، او آنچنان تحت تاثیر گفته های تو قرار گرفته بود که باورش نمیشد ومن یکی یکی را نام بردم .( همه مدارک ونام وکیل  نیز موجود است از همه آنها عکس برداشتم )
دیگر هیچگاه با ایشان تماس نگرفتم وخبری هم ندارم چرا که میل نداشتم مزاحم ایشان واوقات گرانبهایشان که برای ریاست شهرداری شهری در قاره امریکا مبارزه میکردند ، بشوم .
تو حتی از نام  مرده  همسر من نیز استفاده کردی واز من خواستی تا نمونه امضا وتاریخ مرگ اورا برایت بفرستم ، درانیجا سیلی محکمی بگونه ام خورد ، نه ! عزیزم از نام وشهرت واو دیگر نمیتوانی استفاده کنی ، آنچه اکنون دردست توست به نام من وبچه هایم میباشد ، یک خانه در محمود آباد " خانه دریا" که آنرا ضراالجل فروختی ونیمی از پول آنرا نیز زیر میزی ونقد گرفتی تا درسند قید نشود ، ان دیگری  درآمل در یک مجموعه بنام سپید سرا ، وچهارده هزار متر زمین تقسیم شده با چاه آب  در کرج و پنجاه در صد سهم یک کارخانه تولیدی ،  ویک خانه نیز در خیابان ولیعصر در یکی از کوچه ها که بنا به وصیت همسرم تا آخرین فرد خاتواده برادرش میبایست درآن زندگی کنند که الان تنها چهار نفر باقی مانده اند ومن ابدا از ان نامی بیمان نیاورده ونخواهم آورد .
اینهارا نه برای آنکه مرا فریب دادی ویا دیگران را مینویسم ، بلکه میل ندارم که خودت  را شخص خیری بمردم بشناسانی ومرا وخانواده امرا تحقیر کنی .
 گفته های زیادی دارم ، اما همهرا درون دفتچه ای با جلد قرمز نوشته ام ، اول به نوه هشت ساله من بند کردی ، وسپس به دختر کوچکم که همسر داشت ونزدیک بود کارشان به جاهای باریکی بکشد که من پا درمیانی کردم ، شما نسخه جوان معشوقه خودرا میخواستید آنهم نه برای همسری و زندگی خانوادگی بلکه برای آنکه بهر روی دراجتماع اسلامی لازم بود شما بعنوان یک مرد خانواده دار وفامیل دار خودرا بشناسانید ، بقیه دروغهای شمارا در ویکی پیدیا خواندم ، خوب این دروغ گویی کار همه ما ایرانیان است تنها به یک جمله اکتفا میکنم وـآن این است  درسن دوازده سالگی شما هنوز رادیو ایران آنچنان شکل نگرفته بود تاشمارا بعنوان نوازنده آن بپذیریند اولین کار شما از رادیو با مرحومه بانوروحبخش خاله جان بانو پوران بود وسپس خود بانو پوران ، کاری به موقعیت شما درامر موسیقی ندارم برایم مهم نیست بگذار مردم وخود شما درهمین عالم رویا سیر کنید ، آنچه امشب مرا بیخواب کرد گرمای شدید ، واینکه سر انجام با مال بچه های من چه کردید؟ آیا همه آنها تنها سه هزار دلار ارزش داشتند ؟ تصور نکنم آن خانه زیبایی که الان بسبک وسیاق تجار تازه به دوران رسیده ساخته اید با مبلمان طلایی وفرشهای گرانبها وتابلوها وبقول خودتان  آنتیک ها!!! بیشتر آنها از پول من وبچه هایم بود ، شرم دارم که بنویسم یک دوست پنجاه ساله ، یک عاشق دیوانه مرا بخاک سیاه نشاند . اینها باید درتاریخ بماند ، چهره شمارا در بیمارستان دیدم وحشت کردم همان ( تصویر دوریان گری ) اسکار وایلد بود ، خطوط گناه  با چند عمل جراحی چهره از بین نرفته بودند .  ورنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر . البته درآن دیار دروغگویی ، دزدی ، مال دیگرانرا بردن وخوردن ، تهاجم ، وتجاوز ، وحتی قتل هم یک امر عادی وپیش پا افتاده ایست  ومن خداوند متعال را سپاسگذارم که تنها به بردن وخوردن مال من اکتفا فرمودیدودراین سه  موردسفری که باینجا داشتید مرا وبچه هایمرا با سولفات نکشتید تا مبادا مدعی بیدار شود ، با احترام با شما رفتار کردم وبا احتیاط چرا که میدانستم یک انسان عادی را درخانه پذیرایی نمیکنم ، کسیکه کوکایین را باتریاک مخلوط میکند ولحظه به لحظه آنرا بالا میکشد ، بوی گند خانه امرا فرا گرفته بود وپس از رفتن شما خانه را عوض کردم وشماره تلفنم را نیز وبکلی از دید شما غایب شدم .
الان من زنی ثروتمندم ، چرا که ریشه درخاک دارم ودرختی شده ام با میوه های شیرین ولذتبخش ، واحترامیکه دراین شهر دارم بین مردم این سر زمین ....وشما ؟! تنها با قدرت وجنجال تبلیغاتی که آنهارا در اختیار داشتید وعوامل پشت پرده . دیگر عرضی ندارم وامیدوارم حد اقل خاک شمارا پذیرا باشد . با تقدیم احترام .
یک دوست قدیمی که همه چیزش را درراه عشق به موسیقی از دست  داد !.واین سند میماند تا آخرین روزوروزگار ! وهمیشه دنیا روی یک پاشنه نمیچرخد این را بدانید ، حال روح سرگردانتان گرد شهرها میگردد تا آرامش بیابد ومیدانم هیچگاه به آرامش دست نخواهید یافت .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / شنبه  09/10/ 2016 میلادی  / ساعت 03 پس از نیمه شب .

درخاتمه اضافه میکنم آنچهرا که شما از من بردید تنها کمکی بود که من به یک هنرمند پشت درخانه افتاده کردم ویک همشهری. شاید باشند کسانی دیگر نیسز به همین طریق قربانی شدند وشما با بستن دستمال گردن ابریشمی بسبک وسیاق اشراف فرانسوی  زنشتیهارا پنهان میداتشید !!!.
پایان.

جمعه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۵

دره سبز بی آفتاب

چه میشداگر گذارم به یک دره سبز بدون آفتاب میافتاد،؟ جهنم  را دارم میبینم ، یکسوی کشور آتش گرفته میسوزد ، در طرف دیگر قطاری سرنگون شده  درحال حاضر معلوم نیست چند نفر زخمی ومرده اند یک قطار کهنه متعلق به شهر پرتغال ، چه میشد اگر گذار منهم به یک دره سبز بدون آفتاب وخنک میافتاد ؛ از آفتاب داغ وبیحیای سر زمینم به گوشه ی خزیدم  که خنک بود ، اما فرشتگان جهنم با نیزه های دوشاخه شان دراطرافم میرقصیدند ، هیچ نمیدانستم این شهر زیبای سویل واین دهکده های کوچک خاکی واین تپه ها واین رودخانه روزی تبدیل به جهنم توریست خواهد شد ، بی هیچ ضابطه ای .
چه میشد اگر گذارم  به آن دره سبز وبی آفتاب  که ماه بر پهنه آن پرتو افکنده بود میافتاد ، شاید آنجا توی دلها جای زهر، محبت بود ، شاید آنجا دلهایشان یکی بود ،  ومهتاب رو به ساحل اقیانوس میرفت  ، چه میشد ؟ شب تاریک میگذشت وصبح روشن فرا میرسید وگناهان ناکرده من بخشیده میشد وفرشته رحمت  دربرابرم ظاهر میشد ومرا بسوی بهشتی میبرد که تنها نامش را شنیدم درحال حاضر این فرشته " زحمت" است که مرا آزار میدهد نه " رحمت " .
حال از هر سو آفتاب داغ مرا احاطه کرده است ، ومن هر شب میهمان شبانه ام را مبینم با کاسه ای آز آب جوش که برسرم میریزد .
داشتم یک برنامه کمدیرا تماشا میکردم که تفسیر گفته های ملاهارا درتلویزیون ایران بباد تمسخر گرفته بود ، واقعا حالم بهم خورد یعنی ملت ایران اینهمه سقوط کرده است ؟ که بنشیند پای صحبت یک ملای تازه به ( بیضه گم ) یا فیضیه قم رفته ساعتها وقت مردمرا بگیرد وراجع به موهای زائد پایین تنه حرف بزند وویا چگونه خودرا با دودستمال پاک کنید؟ اوف !! واقعا حال تهوع گرفتم ، وجالب آنکه اگر اینکاررا نکنید شیطان درآنجا لانه میکند  ویا خانه میسازد ویا بقول آن مردکمیک ویلا میسازد با استخر وجاکوزی !!! ویا اینکه حضرت خزر ارتش را نکهداری میکند ، حضرت نوع دریاداری ار بر عهده دارد وحضرت نمیدانم کدام نیروی هوایی را !!! از این بدتر نمیشد واقعا نمیشد ومردم احمق مینشیند پای صحبت این گری گوری ها ومیگویند ما نمیخواهیم پا جای مادونا بگذاریم !> میل داریم پا جای حضرت کبرا یا صغرا بگذاریم ؟ خاک عالم برسرتان ، خلایق هرچه لایق کی گفت بروید مادونا شوید چرا آن دختر ریاضی دان نمیشوید که مدال طلای " پولیترز" را گرفت ؟ نمیدانم ، گرما کلافه ام کرده  وراه به جایی ندارم .
هوای داغ ، از شکاف پنجره مانند موم سرازسیر است  ، شب گذشته نتوانستم بخوابم ، دستی روی شانه ام بود خودمرا تکان دادم روی شانه چپ خوابیدم دوباره دست روی شانه ام قرار گرفت ، هوا بشدت داغ بود ، کم کم خوابم برده بود ناگهان از افتادن چیزی از خواب پریدم ، چه خبر است ؟ همه چیز آرام بود ، حتی نسیمی هم نمیوزید ، همه چیز سر جای خودش بود ، ملافه امرا برداشتم
وخودمرا به اطاق نشیمن رساندم چراغها را روشن کردم وتلویزیونرا هم ونشستم ، آب نوشیدم ، هوا تکان نمیخورد،هوا ایستاده بود ، این صدا ازکجا بود وچه چیزی افتاد ؟  امروز صبح همه بالکن وخانهرا چک کردم ، غیر از داغی هوا چیزی نبود .
شاید روحی چون شمایل مقدسان بعضی از شبها  برای لالایی گفتن میاید؟! 
ای باد خنک دره های سر سبز  ، مرا دریابید 
ای روح باغ خیال من  ، بیهوده طرح قامت بلندت را درهوا مریز
آخر تو با من از همه آشنا تری  ، بامن حرف بزن ، 
مرا به دشتهای سر سبز ، کنار گلهای لاله وریحان عطر شقایق ببر
دراین صحرای داغ همچنان میسوزم ومیدانم که 
این همان جهمنم است .ث
ثریا/ اسپانیا/ جمعه /

حسرت وحیرت .

در سر کار تو کردم  دل ودین با همه دانش 
مرغ زیرک  بحقیقت منم  امروز و تودامی ........." سعدی"

قلب یک هنر مند  ،هنگامی میدید  آرزوهایش ومیهنش  در پنجه نامردمیهاست  ودر دنیای دیگری لبریز از بیهوده گویی و خرافات  شکل میگیرد ، خاموش میشد وهیچگاه شکوفه نیمکرد ،  وخودرا از آن ورطه بیرون میکشید ،  ومیرفت ا برای بالابردن هنرش کوششهای دیگری انجام دهد ، 
هنر بهترین نماد شکل انسانی است ، باهنر میشود دنیارا نیز بزیر پا کشید ،  نشستن درکنار ، قیصر پیر ودود دل را بطریقی به هوا دادن کاملا برضد رویه یک هنرمند است .
ستاره اقبال او شگفته بود  ، در هر دوزمان ، درخششی مانند یک ستاره درآسمان که زود خاموش میشود ، سرمایه های احساسی وفکری وانبوه شاخص خواسته یک ملت این نبود ، 
فئودودر گئورکی کتابی دارد بنام  ( خرده بورژواها) امروز خورده بورژواهای  جامعه ما با پولهای  بی حسابی  که به دامنشان  ریخته شده است  هرچند این پول ته سفره  بورژوازی های بزرگ است  آن شکل وملاحت  وصلابت  بی ارزش خودرا عیان ساخته اند واو درمیانشان غوطه میخورد .
رومن رولان در کتب مشهورش ژان کریستف فریاد میزند : ای ایمان  ....."  ای دوشیزه پولادین ،  قلب پایمال گشته نژادهارا  با نیزه خود شخم بزن " 
وایمانی نیست درجهان عدالتی نیست  ، زور حق را به زیر پا میکشد  وچنین رویه ای  روح انسانهای اصیل  را برای همیشه زبون  ساخته ومیکشد ،  عده زیادی خودرا مانند من به دست سر نوشت سپرده اند ، قایقی روی آب هرکجا رودخانه ببرد میایستم ،  مبارزه کردن کار من نیست درهمین محدوه وچهار دیواری کچی که توانسته ام تا اینجا خودم را بکشم یک مبارزه بر علیه نادانیها وحقارت روح میباشد ،  هیچ خوشدلی در چیزی دیگری برایم موجود  نیست  ، مقاومت کرده ام  اما دیگر آب از سرم گذشته ، هیچ  سرخورده ای  نمیتواند به ایمان آویزان شود ، وهیچ بی ایمانی نمیتواند به ایمان  نداشته اش متکی باشد مگر تظاهر کند ،  ایمان هیچ وجه مشترکی با خوشبختیها ندارد من درهوای این همه هیاهو نفسم میگیرد ، درمقال اینهمه ریاکاریها حالت خفگی بمن دست میدهد ، نه ، آنروزها من کودکی بیش نبودم ودنیارا بشکل دیگری میدیدم ودردنهارا از ورای اشکهای شبانه ام میشد دید ، اما امروز پخته شدم ، پخته پخته ،  حال دارم  روی یک ریل داغ راه میروم بی هیچ دست آویزی ، اما تعادل خودرا ازدست ندادم ، دراین فکرم چگونه میتوان نقشی به چهره داد ونقابی زد که دیگرانرا فریب داد ، چشمان انسان   همه احوالات درونی را بر ملا میسازد مگر آنقدر ابروان پهن وپر باشند که چشمان زیر آن پنهان شوند وتو مجبور باشی با زور ذره بین  آن سفیدی وقساوت قلب را درآنها ببینی ، ومن بارها دیدم ، اما با قلب مهربان خود آنهارا درآمیختم تا قساوتشان کمتر شود .
امروز درون قطاری نشسته ام که نمیدانم به کجا میرود ، تنها یک تونل تاریک را جلویم میبینم، با اینهمه به راهم ادامه میدهم وایکاش دراوان جوانی بازی گری را از شما یاران میاموختم ومیدانستم که با شگردی میتوان چهره عوض کرد ومحبوب شد .
قطار تو هم فردا روان خواهدشد با دسته گلها وجمعیت بیکاران که برای همینکار در کوچه وپس کوچه ها نشسته اند تا ترا به خانه ابدیت بدرقه کنند ، آیا آنها از ایمان تو باخبر هستند؟ ! ایمانی نیست ،دادگستری نیست،  دادگری نیست  تنها قساوت  وبی مسئولیتی
. پایان

زنهار ، بهشت بود  ، دریفا ، بهشت بود 
آن باغهای دلکش وآن چشمه سارها
آن نغمه های دلکش ونوازشگر غروب
وآن بامداد خرم  وآن سبزه زارها
آن گوشه  باغ بزرگ  باغی که تا افق
گستره بود  وجلوه بخورشید میفروخت 
 آنجا  که عطر  بوته عاشقان بی شکیب
جان من  از نیاز هوس تو درشکنجه بود

آنجا که دل نبود هراسان ز هیچکس
آنجا که لب نداشت بجز نغمه هوس 
آنجا که مرغ دل من بال میگشود 
همچون پرندگان گریخته از قفس 

و...... دیگر هیچ 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا  " لب پرچین "
09/09/ 2016 میلادی /.