چه میشداگر گذارم به یک دره سبز بدون آفتاب میافتاد،؟ جهنم را دارم میبینم ، یکسوی کشور آتش گرفته میسوزد ، در طرف دیگر قطاری سرنگون شده درحال حاضر معلوم نیست چند نفر زخمی ومرده اند یک قطار کهنه متعلق به شهر پرتغال ، چه میشد اگر گذار منهم به یک دره سبز بدون آفتاب وخنک میافتاد ؛ از آفتاب داغ وبیحیای سر زمینم به گوشه ی خزیدم که خنک بود ، اما فرشتگان جهنم با نیزه های دوشاخه شان دراطرافم میرقصیدند ، هیچ نمیدانستم این شهر زیبای سویل واین دهکده های کوچک خاکی واین تپه ها واین رودخانه روزی تبدیل به جهنم توریست خواهد شد ، بی هیچ ضابطه ای .
چه میشد اگر گذارم به آن دره سبز وبی آفتاب که ماه بر پهنه آن پرتو افکنده بود میافتاد ، شاید آنجا توی دلها جای زهر، محبت بود ، شاید آنجا دلهایشان یکی بود ، ومهتاب رو به ساحل اقیانوس میرفت ، چه میشد ؟ شب تاریک میگذشت وصبح روشن فرا میرسید وگناهان ناکرده من بخشیده میشد وفرشته رحمت دربرابرم ظاهر میشد ومرا بسوی بهشتی میبرد که تنها نامش را شنیدم درحال حاضر این فرشته " زحمت" است که مرا آزار میدهد نه " رحمت " .
حال از هر سو آفتاب داغ مرا احاطه کرده است ، ومن هر شب میهمان شبانه ام را مبینم با کاسه ای آز آب جوش که برسرم میریزد .
داشتم یک برنامه کمدیرا تماشا میکردم که تفسیر گفته های ملاهارا درتلویزیون ایران بباد تمسخر گرفته بود ، واقعا حالم بهم خورد یعنی ملت ایران اینهمه سقوط کرده است ؟ که بنشیند پای صحبت یک ملای تازه به ( بیضه گم ) یا فیضیه قم رفته ساعتها وقت مردمرا بگیرد وراجع به موهای زائد پایین تنه حرف بزند وویا چگونه خودرا با دودستمال پاک کنید؟ اوف !! واقعا حال تهوع گرفتم ، وجالب آنکه اگر اینکاررا نکنید شیطان درآنجا لانه میکند ویا خانه میسازد ویا بقول آن مردکمیک ویلا میسازد با استخر وجاکوزی !!! ویا اینکه حضرت خزر ارتش را نکهداری میکند ، حضرت نوع دریاداری ار بر عهده دارد وحضرت نمیدانم کدام نیروی هوایی را !!! از این بدتر نمیشد واقعا نمیشد ومردم احمق مینشیند پای صحبت این گری گوری ها ومیگویند ما نمیخواهیم پا جای مادونا بگذاریم !> میل داریم پا جای حضرت کبرا یا صغرا بگذاریم ؟ خاک عالم برسرتان ، خلایق هرچه لایق کی گفت بروید مادونا شوید چرا آن دختر ریاضی دان نمیشوید که مدال طلای " پولیترز" را گرفت ؟ نمیدانم ، گرما کلافه ام کرده وراه به جایی ندارم .
هوای داغ ، از شکاف پنجره مانند موم سرازسیر است ، شب گذشته نتوانستم بخوابم ، دستی روی شانه ام بود خودمرا تکان دادم روی شانه چپ خوابیدم دوباره دست روی شانه ام قرار گرفت ، هوا بشدت داغ بود ، کم کم خوابم برده بود ناگهان از افتادن چیزی از خواب پریدم ، چه خبر است ؟ همه چیز آرام بود ، حتی نسیمی هم نمیوزید ، همه چیز سر جای خودش بود ، ملافه امرا برداشتم
وخودمرا به اطاق نشیمن رساندم چراغها را روشن کردم وتلویزیونرا هم ونشستم ، آب نوشیدم ، هوا تکان نمیخورد،هوا ایستاده بود ، این صدا ازکجا بود وچه چیزی افتاد ؟ امروز صبح همه بالکن وخانهرا چک کردم ، غیر از داغی هوا چیزی نبود .
شاید روحی چون شمایل مقدسان بعضی از شبها برای لالایی گفتن میاید؟!
ای باد خنک دره های سر سبز ، مرا دریابید
ای روح باغ خیال من ، بیهوده طرح قامت بلندت را درهوا مریز
آخر تو با من از همه آشنا تری ، بامن حرف بزن ،
مرا به دشتهای سر سبز ، کنار گلهای لاله وریحان عطر شقایق ببر
دراین صحرای داغ همچنان میسوزم ومیدانم که
این همان جهمنم است .ث
ثریا/ اسپانیا/ جمعه /