شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۵

اسکلت

باید نام این نوشته را میگذاشتم


 "
 مردی درتاریکی "اما اسکلت  بیشتر برازنده توست  یک اسکلت  هزار چهره ،

روز گذشته عکس ترا با همسر جوانت دیدیم ، نمیدانم کدام بخت برگشته خودش را قربانی کرده وبه همسری تو درآمده است ؟ هرکه هست باید جایزه وآن سکه هایی راکه از ریاست   جمهوری  جایزه گرفتی همهرا تقدیم او کنی  .
میل دارم  قبل از آنکه که آن چند پاره استخوانرا درون خاک بگذارند  مقداری از حقایق را فاش کنم ،
 برایم هم ابدا مهم نیست وکم وبیش از اعتبار تو درمیان
مردمیکه دربین آنها زندگی میکنی آگاهم ، تو در فریب دادن وزبان چرب ونرم وملاطفت وآرامشی که زاییده آن مواد مباشد به راحتی توانسته ای عده ای را دور خود جمع کنی .خوشبختانه چشمانت نیز هردو عمل شده اند کمتر میتوان درآنها چیزی را دید ویا خواندیکی از آنها مصنوعی است 
نمیدانم آیا دوستان امریکاییت از مرگ تو باخبر شده اند یانه ، همان کسانییکه میل ندارم نامشانرا ببرم  وهمان کسیکه تو واو باهم شریکی حساب بانکی داشتید وروزیکه من بتو تلفن کردم وخواستم  اگر میشود مقداری از پولهای خودمرا برایم بفرستی ایشان از امریکا با من تماس گرفتند لحن صحبتشان بگونه ای بود که گویی تو داری بعنوان یک انسان خیر به یک خانواده  کمک مالی میکنی و زمانیکه من حقیقت را بایشان گفتم مدتی سکوت کردند ودر پایان گفتند "من پوزش میخواهم  ،اما،اما ....
آیا خودتان  نمیتوانید به ایران بروی ؟ 
در جواب گفتم خیر قربان اگر میتوانستم حتما این کاررا میکردم ، من بایشان اعتماد کامل دارم وآنچه را که بنام میراث همسرم برای بچه ها گذاشته شده طی یک وکالت تام بایشان داده ام وونام بردم ، مدتی او مکث کرد وگفت ، بهر روی من میتوانم سه هزار دلار برایتان بفرستم ! گفتم مهم نیست نفرستادید هم مهم نیست ، او آنچنان تحت تاثیر گفته های تو قرار گرفته بود که باورش نمیشد ومن یکی یکی را نام بردم .( همه مدارک ونام وکیل  نیز موجود است از همه آنها عکس برداشتم )
دیگر هیچگاه با ایشان تماس نگرفتم وخبری هم ندارم چرا که میل نداشتم مزاحم ایشان واوقات گرانبهایشان که برای ریاست شهرداری شهری در قاره امریکا مبارزه میکردند ، بشوم .
تو حتی از نام  مرده  همسر من نیز استفاده کردی واز من خواستی تا نمونه امضا وتاریخ مرگ اورا برایت بفرستم ، درانیجا سیلی محکمی بگونه ام خورد ، نه ! عزیزم از نام وشهرت واو دیگر نمیتوانی استفاده کنی ، آنچه اکنون دردست توست به نام من وبچه هایم میباشد ، یک خانه در محمود آباد " خانه دریا" که آنرا ضراالجل فروختی ونیمی از پول آنرا نیز زیر میزی ونقد گرفتی تا درسند قید نشود ، ان دیگری  درآمل در یک مجموعه بنام سپید سرا ، وچهارده هزار متر زمین تقسیم شده با چاه آب  در کرج و پنجاه در صد سهم یک کارخانه تولیدی ،  ویک خانه نیز در خیابان ولیعصر در یکی از کوچه ها که بنا به وصیت همسرم تا آخرین فرد خاتواده برادرش میبایست درآن زندگی کنند که الان تنها چهار نفر باقی مانده اند ومن ابدا از ان نامی بیمان نیاورده ونخواهم آورد .
اینهارا نه برای آنکه مرا فریب دادی ویا دیگران را مینویسم ، بلکه میل ندارم که خودت  را شخص خیری بمردم بشناسانی ومرا وخانواده امرا تحقیر کنی .
 گفته های زیادی دارم ، اما همهرا درون دفتچه ای با جلد قرمز نوشته ام ، اول به نوه هشت ساله من بند کردی ، وسپس به دختر کوچکم که همسر داشت ونزدیک بود کارشان به جاهای باریکی بکشد که من پا درمیانی کردم ، شما نسخه جوان معشوقه خودرا میخواستید آنهم نه برای همسری و زندگی خانوادگی بلکه برای آنکه بهر روی دراجتماع اسلامی لازم بود شما بعنوان یک مرد خانواده دار وفامیل دار خودرا بشناسانید ، بقیه دروغهای شمارا در ویکی پیدیا خواندم ، خوب این دروغ گویی کار همه ما ایرانیان است تنها به یک جمله اکتفا میکنم وـآن این است  درسن دوازده سالگی شما هنوز رادیو ایران آنچنان شکل نگرفته بود تاشمارا بعنوان نوازنده آن بپذیریند اولین کار شما از رادیو با مرحومه بانوروحبخش خاله جان بانو پوران بود وسپس خود بانو پوران ، کاری به موقعیت شما درامر موسیقی ندارم برایم مهم نیست بگذار مردم وخود شما درهمین عالم رویا سیر کنید ، آنچه امشب مرا بیخواب کرد گرمای شدید ، واینکه سر انجام با مال بچه های من چه کردید؟ آیا همه آنها تنها سه هزار دلار ارزش داشتند ؟ تصور نکنم آن خانه زیبایی که الان بسبک وسیاق تجار تازه به دوران رسیده ساخته اید با مبلمان طلایی وفرشهای گرانبها وتابلوها وبقول خودتان  آنتیک ها!!! بیشتر آنها از پول من وبچه هایم بود ، شرم دارم که بنویسم یک دوست پنجاه ساله ، یک عاشق دیوانه مرا بخاک سیاه نشاند . اینها باید درتاریخ بماند ، چهره شمارا در بیمارستان دیدم وحشت کردم همان ( تصویر دوریان گری ) اسکار وایلد بود ، خطوط گناه  با چند عمل جراحی چهره از بین نرفته بودند .  ورنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر . البته درآن دیار دروغگویی ، دزدی ، مال دیگرانرا بردن وخوردن ، تهاجم ، وتجاوز ، وحتی قتل هم یک امر عادی وپیش پا افتاده ایست  ومن خداوند متعال را سپاسگذارم که تنها به بردن وخوردن مال من اکتفا فرمودیدودراین سه  موردسفری که باینجا داشتید مرا وبچه هایمرا با سولفات نکشتید تا مبادا مدعی بیدار شود ، با احترام با شما رفتار کردم وبا احتیاط چرا که میدانستم یک انسان عادی را درخانه پذیرایی نمیکنم ، کسیکه کوکایین را باتریاک مخلوط میکند ولحظه به لحظه آنرا بالا میکشد ، بوی گند خانه امرا فرا گرفته بود وپس از رفتن شما خانه را عوض کردم وشماره تلفنم را نیز وبکلی از دید شما غایب شدم .
الان من زنی ثروتمندم ، چرا که ریشه درخاک دارم ودرختی شده ام با میوه های شیرین ولذتبخش ، واحترامیکه دراین شهر دارم بین مردم این سر زمین ....وشما ؟! تنها با قدرت وجنجال تبلیغاتی که آنهارا در اختیار داشتید وعوامل پشت پرده . دیگر عرضی ندارم وامیدوارم حد اقل خاک شمارا پذیرا باشد . با تقدیم احترام .
یک دوست قدیمی که همه چیزش را درراه عشق به موسیقی از دست  داد !.واین سند میماند تا آخرین روزوروزگار ! وهمیشه دنیا روی یک پاشنه نمیچرخد این را بدانید ، حال روح سرگردانتان گرد شهرها میگردد تا آرامش بیابد ومیدانم هیچگاه به آرامش دست نخواهید یافت .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / شنبه  09/10/ 2016 میلادی  / ساعت 03 پس از نیمه شب .

درخاتمه اضافه میکنم آنچهرا که شما از من بردید تنها کمکی بود که من به یک هنرمند پشت درخانه افتاده کردم ویک همشهری. شاید باشند کسانی دیگر نیسز به همین طریق قربانی شدند وشما با بستن دستمال گردن ابریشمی بسبک وسیاق اشراف فرانسوی  زنشتیهارا پنهان میداتشید !!!.
پایان.