شنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۲

غربت شعر

شعر درغربت غریب ماند ودر وطن نیز غریب است ، این روزها تنها به گفته های قدما اکتفا میکنند ، دیگر شاعر جدید ی ظهور نکرد وشعری آنچنان سروده نشد که دنیا گیر شود ، شاعران نیمه گذشته درهمان نیمه راه خودشان قفل شدند فروع آخرین آنها بود که نقطه پایان بر شعر نو گذاشت وروزهای آخر بدجوری سیاسی شده بود ، دیگران هم سیاسی شدند واشعارشان بوی گوگرد و پودر خردل میداد !.

شعر همیشه غریب میماند مانند زمین  مانند گل ونسیم زیرا از بهشت آمده است کودک کوجود درون یک شاعر باید همان گندم معرفت را بخورد تا رشد کند اما هنگامیکه از زبان مادری دورشد در غربت نمیتواند رشد خودرا ادامه دهد درسر زمینهای غریب چیزی برای دید ن وحس کردن نیست غیراز باران !

وبدین گونه بود که ما ازبهشت مادری پای به جهنم غربت گذا شتیم شعرای پیدا شدند ا شعاری سرودند درحد سینه هایشان واحسا سات آتشین زیر نافشان نه بیشترونامش را گذاشتند مبارزه  نویسندگانی ظهور کردند وکتابهایشانرا به زبان همان سر زمینی که درآن زندگی میکنند نوشتند سپس با وضع رقت انگیز چند تایی ازآنها به دست مترجمان بیسواد افتاد.

خاطرات نور چشمان وعزیز کرده ها ونوکیسه ها همه جارا پر کرد . وشعر غریب ماند .

زمانیکه دوران کودکی را پشت سر میگذاریم ووارد سنین بلوغ میشویم همان  آدم ابولبشری هستیم که بهشت مادری را ترک گفته وپای به خاکدان جهنم میگذاریم دیگر امروزه نمیتوان درباره شعر چیزی نوشت وچیزی گفت .زبانت را خواهند برید ودهانت را خواهند دوخت .

من واشعارم نیز غریب ماندیم درگوشه صندوقخانه و اطاق کوچک خود .

ثریا ایرانمنش / شنبه 18.1.2014 میلادی / 28 دیماه !

چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۲

چشمه ونسیم

همشیه علتی هست برای آنکه تنها بمانی ، چه بهتر > بگذار درهمین خلوت بن  بست خویش تنها بمانم بی هیچ هراسی وهیچ شهوتی .

من در این فکرم که چگونه مرگ آورترین لحظه های زندگیم را پشت سر گذاشتم وزندگی را روزانه وساعتی ودقیقه ای طی کردم درمیان این جنگل وهم آور  ودرمیان این وحوش از قفس فرار کرده وگریخته .

دراین حیرتم چگونه شبها بخواب خوش شیرین فرو میرفتم بی هیچ دغد غه ای بی آنکه بفکر نان فردایم باشم .

آن نیرو چه بود؟ وچگونه ریشه های مرا آبیاری کرد؟

باعشق های ساختگی وامید های دروغین ودوستان بی ریشه وعده دیدارهای بی حاصل .

امروز روحی هستم در سرتاسر این خانه میگردم به دنبال کی وچه کسی؟

خانه ای که درآن بوی خوش سعادت نیست  تنها اعتماد هست وسکوت پنجره هایش  به هیچ کوچه ای باز نمیشوند لحظه های بی انتظار درمیان ورق پاره های کهنه وسالیان گم شده .

نه ، هیچ میل ندارم به عقب برگردم جاذبه هارا به زیر خاک بردم واز تمامی زیباییهای آفرینش تنها به چشمان کودکی مینگرم که به رویم میخندد کودکی که از نوازش های طبیعی نطفه اش بسته شده است .

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . چهارشنبه 15/ژانویه 2014 میلادی

سه‌شنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۲

ازده نقطه میرزا

" تکه هایی از کتاب ، هامش ، خاک میهن ، نوشته » غلامحسین آذریمهر.چاپ لندن .

درست همان روزهاییکه خبر فوت شاه انتشار یافته بود ، من وشازده نقطه میرزا درون هواپیما نشسته وعازم لندن بودیم مثل اینکه با پرواز هواپیما معجزه اتفاق افتاد!!!  وقفل از دهان شازده برداشته شد وبگود سیاست وارد شد.

بی محابا ازهمه جا حرف میزد ، منهم درحال نیمه چرت بودم وجسته وگریخته  به سخنان او گوش میدادم وگاهی اره وبله درجوابش میگفتم.

ناگهان او گفت : اگر در شهریور بیست  بجای این مرد برادر دیگرش را که از مادری رگ وریشه دار!! قاجار برمیگزیدند خیلی بهتر بود.

نفسم گرفت ودرجوابش گفتم :  برای آنکه او با شما قوم وخویشی دارد

شازده جواب داد نه  بدانجهت  ....بلکه برای آنکه تخم وتره قاجار زیادند ودرموقعیت بحرانی دورش را خالی نمیکردند تا درغربت بمیرد

خنده ام گرفت .گفتم : ولی رضا خان تخم قاجار را کشید

شازده سبیلش ر ا گه آویزان بود تاب داد وآب دهانش راقورت داده وحرفم را تصدیق کرد وگفت :

رضا خان آدم گردن کلفتی بود او جربزه داشت واین جربزه را درزمان ضعف وقدرت به همه نشان داده بود در  موضع ضعف بود که با میر پنج  فرمانده لشگر دست به یقه شد درموقع قدرت بود که با انگلیسی ها درافتاد ودر موقع ضعف بود که درافریقای جنوبی با صاحبخانه اش گرفتاری پیدا کرد.....

امروز دوست ودشمن اذعان دارند که رضا شاه مرد بزرگی بود وسازنده ایران نوین او مردی وطن پرست وصاحب قدرتی  ما فوق بشر بود ، افسوس که پسرش نتوانست جایگزین او شودوخودش را به دست مشتی ارذل داد تا ریشه اورا ازبیخ وبن برکنند.

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ سه شنبه / 25 دیماه 1392 برابر با 15 ژانویه 2014 میلادی/

یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۲

نقشه ایران

روبروی میزی که کامپیوتر من قراردارد بر روی دیوار سفید یک تابلوی کوچک حاوی نقشه ایران نصب شده است .

یک نقشه رنگی  که آن روزها دراداره جغرایایی کشور بچاپ رسیده ودراکثر کتابهای درسی قرار داشت ، وعجب آنکه خود من نیز روزی جزیی ازهمین نقشه کشان بودم !.

نگاهی به آن میاندازم ، رنگهای زیبا وشاد دریای آبی خزر ودماغه خلیج فارس که امروز عرب زبانها آنهارا نیز از آن خود میدانند ، استان فارس ، شهر شیراز جایگاه بزرگترین ووالامقام ترین پیامبران قرون گذشته " حافظ" نیشابور زادگاه خیام وخراسان یا توس جایگاه بزرگ مرد تاریخ ایران ، فردوسی که سرود " بسی رنج بردم دراین سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی /حال سر ازخاک بردارد وپارسی زبانانرا ببیند که به چه روز فجیعی افتاده اند .

من درانتهای آن نقشه ودرپایین ترین ا ستانها ودرمیان کویر متولد شدم وسپس راهی پایتخت بزرگ برای پیشرفت های بیشتر ؟! این همان سرزمینی است که من متولد شدم درمیان یگ پرانتز رویایی وبسیار زیبا تازه سر زمین من از زیر فشار شاهزادگان با حرامزاده هایشان وحرمسراهایشان وکثافتکاریهایشان بیرون آمده بود ، افتخار من به مردانی بزرگ مانند میرزا آقاخان کرمانی ومیرزا رضای کرمانی که هردو " میرزا" یعنی نویسنده >فاضل وبقول امروزیها فرهیخته بودند .کویر من غیرا زآفتاب سوزان ودشت بی آنتها وخاک قرمز ومعادن مس چیز دیگری نداشت چرا که هیچ امامی درآنجا بخاک سپرده نشده بود تا از مزایای آن امامزاده سر زمین کویر آباد شود تنها دلخوشی ما به چند درخت پسته بود ویک باغ کوچک در انتهای شهر وآقایان بزرگان شیخ وپس مانده های قاجار .

حال باین نقشه نگاه میکنم وخط زندگیم را تا امروز ادامه میدهم چه بلاها که برسرم نیامد بجرم معرفت وبقول حافظ : تو اهل دانش وفضلی ، همین گناهت بس .

ثریا ایرانمنش / 12 ژانویه 2014 میبادی. اسپانیا/

 

شنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۲

اگر...وشاید

اگر این صفحه به دست شمامیرسد واگر این خطوط را میخوانید ، مرا میشناسید من هرروز عادت دارم یک گونی از کلمات را بسوی صفحات گوناگون پرتاب کنم .

خودرا درمیان آنها زندانی کرده ام میل ندارم بیرون بیایم در زیر این خطوط وکلمات دردهارا کمتر احساس میکنم ، من معتاد به نوشتن شده ام مانند همان مرد گذشته حمال کلمات هستم .

دیگر نه به دنبال کاوه هستم ونه به دنبال رستم ونه کیکاووس ، به دنبال خودم راه میروم سایه ام را دنبال میکنم وتصویرم را که درآیینه گاهی مانند خورشید میدرخشد وزمانی کدر میشود آنگاه میفهمم که باید خاک روی آیینه را بزدایم یعنی قلبم را صافی کنم .

من تصویر خودم را هیچگاه فراموش نمیکنم  وعشقهایم را ونغمه هایی را که خوانده ام ویا برایم خوانده اند .

من هیچگاه به زیر هیچ پوششی نرفتم میلی هم ندارم بروم درخلوت نیز هیچگاه عریان نشده ام بخود احترام میگذارم ومیلی ندارم مردانی که خنجری دردست دارند مرا بپوشانند آنهم با خون خودم .

نظر بتو میکنم ای طلوع خورشید که از همه چیز وهمه کس حقیقی تری تنها نشسته ام  وفارغ ازهمه ما ها وشماها وگفتگوها ، قلبم انعطاف پذیر است زمانیکه مهربانی ها بسویم سرازیر شوند نه سختی ها با تیغ های برنده شان

ونه زخمهاییکه شما دانسته یا نادانسته بر پیکرم مینشانید ، درآن زمان دردردناکترین لحظه ها باز هم زندگی را درریویاهایم دنبال میکنم نه در روی وموی شما ویا درقلب قالبی شما.

ثریا ایرانمنش / دهم ژانویه 2014 میبادی / اسپانیا /

چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۲

برگچه

در کنار یک ( پرچین ) زنی تنها ایستاده به تماشای دنیا ! وخاموش مینگرد باین هیاهو .

همه عمر دراین ترس بسر میبردم که اگر روزی عشق نباشد من خواهم مرد ووو ........نمردم .

دوستی میگفت اگر ماهوار نباشد من خواهم مرد ! وروزدیگر میگفت اگر من هرروز برنج نخورم خواهم مرد !

نه او بدون ماهواره مرد ونه من بدون عشق ، امروز درکنار اینهمه هیاهو به تماشا ایستادهام ومیاندیشم که دراین سرزمین که آرامش سالها بر آسمانش سایه افکنده بود حال دچار تحولاتی شده وچه بسا آتش زیر خاکستر ناگهان شعله کشیده وانقلابی از نوع همه انقلابات !! ایدولوؤیکی ومذهبی سر تاسر این سر زمین را دوباره به آتش وخون بکشد .

دیروز هنگامیکه به گلهای بالکن نگاه میکردم دیدم همه گلها باز شده اند ودرختان مانند بهارسبز شده اند هوای بهاری که نفس کشیدنرا آسان میکند با خود گفتم :

چه بسا بهشت هیمن جا باشد وخدا نکند که آتش جهنم باینسو سرازیر شده وهمه چیز را به تلی خاکستر تبدیل کند.

دیگر از فکر عشق غافل شدم ....وعشقی که این روزها در بین مرگ وزندگی دست وپا میزند درحالیکه سالها بود رنگ عشق درسیمایش دیده نمیشد هیچ رنگی از آشنایی درچشمانش هویدا نبود اگر این یکی هم بمیرد دیگر کسی از گذشته من درجهان باقی نیست غیراز مشتی دشمن دوست نما !.

ثریا ایرانمنش . اسپانیا / 2014/1/8 میلادی /