شنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۲

اگر...وشاید

اگر این صفحه به دست شمامیرسد واگر این خطوط را میخوانید ، مرا میشناسید من هرروز عادت دارم یک گونی از کلمات را بسوی صفحات گوناگون پرتاب کنم .

خودرا درمیان آنها زندانی کرده ام میل ندارم بیرون بیایم در زیر این خطوط وکلمات دردهارا کمتر احساس میکنم ، من معتاد به نوشتن شده ام مانند همان مرد گذشته حمال کلمات هستم .

دیگر نه به دنبال کاوه هستم ونه به دنبال رستم ونه کیکاووس ، به دنبال خودم راه میروم سایه ام را دنبال میکنم وتصویرم را که درآیینه گاهی مانند خورشید میدرخشد وزمانی کدر میشود آنگاه میفهمم که باید خاک روی آیینه را بزدایم یعنی قلبم را صافی کنم .

من تصویر خودم را هیچگاه فراموش نمیکنم  وعشقهایم را ونغمه هایی را که خوانده ام ویا برایم خوانده اند .

من هیچگاه به زیر هیچ پوششی نرفتم میلی هم ندارم بروم درخلوت نیز هیچگاه عریان نشده ام بخود احترام میگذارم ومیلی ندارم مردانی که خنجری دردست دارند مرا بپوشانند آنهم با خون خودم .

نظر بتو میکنم ای طلوع خورشید که از همه چیز وهمه کس حقیقی تری تنها نشسته ام  وفارغ ازهمه ما ها وشماها وگفتگوها ، قلبم انعطاف پذیر است زمانیکه مهربانی ها بسویم سرازیر شوند نه سختی ها با تیغ های برنده شان

ونه زخمهاییکه شما دانسته یا نادانسته بر پیکرم مینشانید ، درآن زمان دردردناکترین لحظه ها باز هم زندگی را درریویاهایم دنبال میکنم نه در روی وموی شما ویا درقلب قالبی شما.

ثریا ایرانمنش / دهم ژانویه 2014 میبادی / اسپانیا /

هیچ نظری موجود نیست: