سه‌شنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۲

ازده نقطه میرزا

" تکه هایی از کتاب ، هامش ، خاک میهن ، نوشته » غلامحسین آذریمهر.چاپ لندن .

درست همان روزهاییکه خبر فوت شاه انتشار یافته بود ، من وشازده نقطه میرزا درون هواپیما نشسته وعازم لندن بودیم مثل اینکه با پرواز هواپیما معجزه اتفاق افتاد!!!  وقفل از دهان شازده برداشته شد وبگود سیاست وارد شد.

بی محابا ازهمه جا حرف میزد ، منهم درحال نیمه چرت بودم وجسته وگریخته  به سخنان او گوش میدادم وگاهی اره وبله درجوابش میگفتم.

ناگهان او گفت : اگر در شهریور بیست  بجای این مرد برادر دیگرش را که از مادری رگ وریشه دار!! قاجار برمیگزیدند خیلی بهتر بود.

نفسم گرفت ودرجوابش گفتم :  برای آنکه او با شما قوم وخویشی دارد

شازده جواب داد نه  بدانجهت  ....بلکه برای آنکه تخم وتره قاجار زیادند ودرموقعیت بحرانی دورش را خالی نمیکردند تا درغربت بمیرد

خنده ام گرفت .گفتم : ولی رضا خان تخم قاجار را کشید

شازده سبیلش ر ا گه آویزان بود تاب داد وآب دهانش راقورت داده وحرفم را تصدیق کرد وگفت :

رضا خان آدم گردن کلفتی بود او جربزه داشت واین جربزه را درزمان ضعف وقدرت به همه نشان داده بود در  موضع ضعف بود که با میر پنج  فرمانده لشگر دست به یقه شد درموقع قدرت بود که با انگلیسی ها درافتاد ودر موقع ضعف بود که درافریقای جنوبی با صاحبخانه اش گرفتاری پیدا کرد.....

امروز دوست ودشمن اذعان دارند که رضا شاه مرد بزرگی بود وسازنده ایران نوین او مردی وطن پرست وصاحب قدرتی  ما فوق بشر بود ، افسوس که پسرش نتوانست جایگزین او شودوخودش را به دست مشتی ارذل داد تا ریشه اورا ازبیخ وبن برکنند.

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ سه شنبه / 25 دیماه 1392 برابر با 15 ژانویه 2014 میلادی/

یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۲

نقشه ایران

روبروی میزی که کامپیوتر من قراردارد بر روی دیوار سفید یک تابلوی کوچک حاوی نقشه ایران نصب شده است .

یک نقشه رنگی  که آن روزها دراداره جغرایایی کشور بچاپ رسیده ودراکثر کتابهای درسی قرار داشت ، وعجب آنکه خود من نیز روزی جزیی ازهمین نقشه کشان بودم !.

نگاهی به آن میاندازم ، رنگهای زیبا وشاد دریای آبی خزر ودماغه خلیج فارس که امروز عرب زبانها آنهارا نیز از آن خود میدانند ، استان فارس ، شهر شیراز جایگاه بزرگترین ووالامقام ترین پیامبران قرون گذشته " حافظ" نیشابور زادگاه خیام وخراسان یا توس جایگاه بزرگ مرد تاریخ ایران ، فردوسی که سرود " بسی رنج بردم دراین سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی /حال سر ازخاک بردارد وپارسی زبانانرا ببیند که به چه روز فجیعی افتاده اند .

من درانتهای آن نقشه ودرپایین ترین ا ستانها ودرمیان کویر متولد شدم وسپس راهی پایتخت بزرگ برای پیشرفت های بیشتر ؟! این همان سرزمینی است که من متولد شدم درمیان یگ پرانتز رویایی وبسیار زیبا تازه سر زمین من از زیر فشار شاهزادگان با حرامزاده هایشان وحرمسراهایشان وکثافتکاریهایشان بیرون آمده بود ، افتخار من به مردانی بزرگ مانند میرزا آقاخان کرمانی ومیرزا رضای کرمانی که هردو " میرزا" یعنی نویسنده >فاضل وبقول امروزیها فرهیخته بودند .کویر من غیرا زآفتاب سوزان ودشت بی آنتها وخاک قرمز ومعادن مس چیز دیگری نداشت چرا که هیچ امامی درآنجا بخاک سپرده نشده بود تا از مزایای آن امامزاده سر زمین کویر آباد شود تنها دلخوشی ما به چند درخت پسته بود ویک باغ کوچک در انتهای شهر وآقایان بزرگان شیخ وپس مانده های قاجار .

حال باین نقشه نگاه میکنم وخط زندگیم را تا امروز ادامه میدهم چه بلاها که برسرم نیامد بجرم معرفت وبقول حافظ : تو اهل دانش وفضلی ، همین گناهت بس .

ثریا ایرانمنش / 12 ژانویه 2014 میبادی. اسپانیا/

 

شنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۲

اگر...وشاید

اگر این صفحه به دست شمامیرسد واگر این خطوط را میخوانید ، مرا میشناسید من هرروز عادت دارم یک گونی از کلمات را بسوی صفحات گوناگون پرتاب کنم .

خودرا درمیان آنها زندانی کرده ام میل ندارم بیرون بیایم در زیر این خطوط وکلمات دردهارا کمتر احساس میکنم ، من معتاد به نوشتن شده ام مانند همان مرد گذشته حمال کلمات هستم .

دیگر نه به دنبال کاوه هستم ونه به دنبال رستم ونه کیکاووس ، به دنبال خودم راه میروم سایه ام را دنبال میکنم وتصویرم را که درآیینه گاهی مانند خورشید میدرخشد وزمانی کدر میشود آنگاه میفهمم که باید خاک روی آیینه را بزدایم یعنی قلبم را صافی کنم .

من تصویر خودم را هیچگاه فراموش نمیکنم  وعشقهایم را ونغمه هایی را که خوانده ام ویا برایم خوانده اند .

من هیچگاه به زیر هیچ پوششی نرفتم میلی هم ندارم بروم درخلوت نیز هیچگاه عریان نشده ام بخود احترام میگذارم ومیلی ندارم مردانی که خنجری دردست دارند مرا بپوشانند آنهم با خون خودم .

نظر بتو میکنم ای طلوع خورشید که از همه چیز وهمه کس حقیقی تری تنها نشسته ام  وفارغ ازهمه ما ها وشماها وگفتگوها ، قلبم انعطاف پذیر است زمانیکه مهربانی ها بسویم سرازیر شوند نه سختی ها با تیغ های برنده شان

ونه زخمهاییکه شما دانسته یا نادانسته بر پیکرم مینشانید ، درآن زمان دردردناکترین لحظه ها باز هم زندگی را درریویاهایم دنبال میکنم نه در روی وموی شما ویا درقلب قالبی شما.

ثریا ایرانمنش / دهم ژانویه 2014 میبادی / اسپانیا /

چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۲

برگچه

در کنار یک ( پرچین ) زنی تنها ایستاده به تماشای دنیا ! وخاموش مینگرد باین هیاهو .

همه عمر دراین ترس بسر میبردم که اگر روزی عشق نباشد من خواهم مرد ووو ........نمردم .

دوستی میگفت اگر ماهوار نباشد من خواهم مرد ! وروزدیگر میگفت اگر من هرروز برنج نخورم خواهم مرد !

نه او بدون ماهواره مرد ونه من بدون عشق ، امروز درکنار اینهمه هیاهو به تماشا ایستادهام ومیاندیشم که دراین سرزمین که آرامش سالها بر آسمانش سایه افکنده بود حال دچار تحولاتی شده وچه بسا آتش زیر خاکستر ناگهان شعله کشیده وانقلابی از نوع همه انقلابات !! ایدولوؤیکی ومذهبی سر تاسر این سر زمین را دوباره به آتش وخون بکشد .

دیروز هنگامیکه به گلهای بالکن نگاه میکردم دیدم همه گلها باز شده اند ودرختان مانند بهارسبز شده اند هوای بهاری که نفس کشیدنرا آسان میکند با خود گفتم :

چه بسا بهشت هیمن جا باشد وخدا نکند که آتش جهنم باینسو سرازیر شده وهمه چیز را به تلی خاکستر تبدیل کند.

دیگر از فکر عشق غافل شدم ....وعشقی که این روزها در بین مرگ وزندگی دست وپا میزند درحالیکه سالها بود رنگ عشق درسیمایش دیده نمیشد هیچ رنگی از آشنایی درچشمانش هویدا نبود اگر این یکی هم بمیرد دیگر کسی از گذشته من درجهان باقی نیست غیراز مشتی دشمن دوست نما !.

ثریا ایرانمنش . اسپانیا / 2014/1/8 میلادی /

 

دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۲

بازهم.....

هیچکس نمیتواند درک کند که من چگونه از شنیدن موسیقی  خودرا به دست فراموشی میسپارم وسپس اشگ از چشمانم جاری میشود .

امروز برای اولین بار ، بلی برای اولین بار بمناسبت روز شاهان وروز ششم تولد مسیح یک برنامه تازه از کانال 2 تلویزیون اسپانیا پخش شد که بمناسب همین روز در تاثر رویال سنت پیترز بورگ درحضور ریاست جمهور وووو اجرا میشد .

قسمتی از اپرای بوریس گودونف ، باله دریاچه قو، لیدی ماکبت ، دون جوانی که رهبری  این قسمت ازارکستر را پلاسیدو دومیگو خواننده تنور اسپانیایی بعهده گرفته بود وقسمتی هم از اپرای حلقه ها....واگنررا اجرا کرد با آنگه هفتاد پنج سال سن دارد هنوز میخواند از همه بهتر آخرین قسمت برنامه بود که خانم آنا کرنسکوف یا ... خوانند معروف سوپرانو قسمتی از دون جیوانی را با بهترین وجهی اجرا کرد خودش ریبا ، هیکلش ریبا وصدایش نیر بسیار دلنشین بود وخوانند متزو سوپرانو هم قسمتی از کارمن را اجرا کرد که چندان دلچسب نبود کارمن بسیار خشنی بنظر میرسد آن لوندی وطنازی وزیبایی کارمن واقعی را نداشت چند سولیست برنامه هایی با ویلون وپیانو اجرا کردن کر بوریس گودنف با لباس رسمی  برنامه اجرا کرد وزیباترین قسمت برنامه یک رقص فلامنکو بصورت باله اجرا شد همان صحنه های خشن مردان اسپانیایی وهمان طرز نشستنها وهمان زیبای رقاصه ، ودر آخرین قسمت همه خوانندگان  سولیست واعضای کر با هم روی صحنه آمدند وقطعاتی را اجرا کردند این برنامه از تمام شبکه های اروپایی پخش میشد ومن افسوس میخوردم برای زنان ومردان با استعداد وبا کمال ایرانی که میتوانستند بخوبی در دنیا بدرخشند آنهارا بگوشه ای راندند وگفتند :

موسیقی حرام است ، حرام ، دزدی ، آدمکشی ، تجاوز ، دروغ ، کینه ونفرت حلال است با دورکعت نماز توبه همه چیز پاک میشود به همان گونه که نجاست با سه دفعه زیر آب رفتن پاک میشود . زهی تاسف ، شاید گریه بی امانم برای همین بود.

آخرین باری که به یک کنسرت رفتم زیر یک چادر درشهر کمبریج بود که کمپوزیتور ( اشکنازی) چند قطعه را رهبری کرد با یک ارکستر فکسنی وسرمای زیر چادر با بخاری های نفتی وزجری که پسرکم میکشید برای آنکه خوابش گرفته بود....واجرای بوریس گودنوف را درتالار ردوکی دیدم که تازه داشت جایگاهی در موسیقی کلاسیک باز میکرد وامروز مکانی برای تشیع جنازه ها شده است ! خوب دیگر هیچ.هنوز گریه میکنم......

ثریا / اسپانیا/ همان روز دوشنبه ششم ژانویه ! 2014 میلادی

بی حرمتی

زمانی که خیلی بچه بودم اکثر اوقات از راه مدرسه به خانه عمه جانم میرفتم او زن بزرگی بود بچه هم نداشت با همسرش هردو دیگر بسن بازنشستپی رسیده بودند همسرش دردبیرستانها درس میداد وخودش خیاطی میکرد ویک دختر بچه سیاه پوست را نیز به فرزندی قبول کرده واورا ازجان بیشتر دوست میداشتند خانه اش گرم تمیز وبوی زندگی میداد .

دوان دوان مانند یک بچه قاطر خودمرا به درون اطاق میانداختم وپاهایمرا دراز میکردم وکیف تکالیف مدرسه را ولم میکردم هوای مطبوع وگرم اطاق  بوی خوش غداهایی که برای شام درست کرده بودن وبوی زندگی همه جانمرا لبریز از خوشی میکرد .

عمه جانم وارد میشد ومیگفت :

دختر پاهایت را جمع کن  ویادت باشد هیچگاه جلوی یک بزرگتر چهار زانو ننشین بی حرمتی میشود ! باید دوزانو بنشینی ؟! میگفتم عمه جان من سعی خودمرا میکنم اما دوزامو نشستن تنها کار شتر هاست وآنهاییکه شتر پرورش میدهند ، من نمیتوانم دوزانو بنشینم یا باید پاهایم را دراز کنم ویا روی یک صندلی بنشینم دوزانو نشستن کار من نیست .

هیچگاه نتوانتسم دوزانو بنشینم ترجیح میدادم ساعتها بایستم اما دوزانو نشینم بمن چه که بی حرمتی میشود .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / از دفترچه های روزانه / دوشنبه ششم ژانویه دوهزاور چهاردهمیلادی