دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۲

بی حرمتی

زمانی که خیلی بچه بودم اکثر اوقات از راه مدرسه به خانه عمه جانم میرفتم او زن بزرگی بود بچه هم نداشت با همسرش هردو دیگر بسن بازنشستپی رسیده بودند همسرش دردبیرستانها درس میداد وخودش خیاطی میکرد ویک دختر بچه سیاه پوست را نیز به فرزندی قبول کرده واورا ازجان بیشتر دوست میداشتند خانه اش گرم تمیز وبوی زندگی میداد .

دوان دوان مانند یک بچه قاطر خودمرا به درون اطاق میانداختم وپاهایمرا دراز میکردم وکیف تکالیف مدرسه را ولم میکردم هوای مطبوع وگرم اطاق  بوی خوش غداهایی که برای شام درست کرده بودن وبوی زندگی همه جانمرا لبریز از خوشی میکرد .

عمه جانم وارد میشد ومیگفت :

دختر پاهایت را جمع کن  ویادت باشد هیچگاه جلوی یک بزرگتر چهار زانو ننشین بی حرمتی میشود ! باید دوزانو بنشینی ؟! میگفتم عمه جان من سعی خودمرا میکنم اما دوزامو نشستن تنها کار شتر هاست وآنهاییکه شتر پرورش میدهند ، من نمیتوانم دوزانو بنشینم یا باید پاهایم را دراز کنم ویا روی یک صندلی بنشینم دوزانو نشستن کار من نیست .

هیچگاه نتوانتسم دوزانو بنشینم ترجیح میدادم ساعتها بایستم اما دوزانو نشینم بمن چه که بی حرمتی میشود .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / از دفترچه های روزانه / دوشنبه ششم ژانویه دوهزاور چهاردهمیلادی

هیچ نظری موجود نیست: