جمعه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۲

همسر..2

  قبل از آنکه به دنباله نوشته ها بپردازم باید دراینجا نظریه خودرا قبلا اظهار کنم ، من از آنهایی نیستم که به دنبال | حقوق | زن میدوند ومیخواهند دنیارا درمیان دستهای ناتوان خود بگیرند ، با نگاهی به سیاستها وزندگی مردم امروز در همه دنیا میتوان پی برد که ، از روزیکه پای زن به سیاست باز شد دنیا به کثافت کشیده شد ! البته نمیتوان منکر شد که در پشت زنها گروهی مرد خبره هستند که زن را مانند یک عروسک به میدان میفرستند ، زن هیچگاه نمیتواند سیاستمدار خوبی باشد طبیعت خود ذات این موجودرا شناخته که همه دردهای عالم را باو بخشیده وبجایش مرد را زیبا وقوی ساخته است ، زنها اگر بجایی برسند کره زمین نابود میشود !

بهترین داشنمندان ، عالمان  از میان مردان برخاسته اند ، مردان مانند اسب ها شاعرند وزنها محیل ومکار ، خود من قربانی دست همین زنها وهمین همجنسانم شده ام ، دوبار خانه ساختم وهردوبار به دست یک یا چند زن ویران شد .

بگذریم ، آن روز در آن اطاق وحشتناک آن زن بجای آنکه مرا دلداری بدهد بباد ناسزا گرفته بود چرا با مردی ازدواج کرده ام  که امروز در زندان است ؟ درآن زمان ظاهرا همه چیز آرام بنظر میرسید تنها ترس اعلیحضرت از خرس بزرگ وسرزمین شوراها بود ، وبخوبی میدانست که آن سر زمین قرزندان خوبی تربیت کرده وبه همه جای دنیا فرستاده است، بنا براین اولین هدف " کمونیستها " بودند که مورد حمله قرار گرفتند ، انها درمیان خودشان درگیری های زیادی پیدا شده بود هریک ساز خودرا مینواخت اما دربین آنها مردانی آزاد اندیش وآزادیخواه نیز دیده میشد که به حق برای ملت خود دل میسوزاند . بهر روی خشک وتر با هم سوخته میشدند ، اگر درآن زمان شاه با متانت بیشتری قدم بر میداشت  وبه سیاستمداران قدیمی واستخواندار خود  پشت نمیکرد ونخست وزیر وسفرای نوپا وبی تجربنه وگاهی خود فروخته را دورخود جمع نمیکرد ومردان خودرا باا شخاص سالخورده وبا تجربه  ، عوض میکرد مورد احترام پیشوایان مذدهبی نیز قرار میگرفت ، شاه درسوئیس تحصیل کرده بود ومیخواست ایران اسلام زده را بسوی غرب بکشاند ومانند آنها زندگیرا پیش ببرد از این موضوع چند نفری سوء استفاده کرده ورساله های نوشتند ومردم بیخبر وساده دل را فریفتند ، شاه ملت خودرا نمیشناخت واز روحیه ورفتار وکردار آنها بیخبر بود ، مردان کاردان وبا تجربه ای که حاضر بودند بی باکانه عقاید خودرا ابراز دارند از دور خود راند وبجایش مشتی متملق وچاپلوس وجوانان بی تجربه را بکار گرفت وآن ملای معترض نیز تبعید شد .

از همان زمان عکسهای او در خانه های فقرا وکارمندان جزء وناراضی دیده میشد فشار ساواک تنفر همه را برانگیخته بود وبه همین دلیل هم چاپلوسان ومتملقین گروه گروه از نویسندگاه ومترجمین وآنهاییکه میدانستند ومیتوانستند  به زندان میفرستاند و| ژنرال پنبه | به رویشان آبجوش  باز میکرد . بقیه دارد

ثریا

پنجشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۲

همسر یک زندانی

....... از یادداشتهای گذشته !

زمانیکه چشمانم را گشودم ، لوله آهنی دو تفنگ را روبرویم ونزدیک گونه هایم دیدم ، دوسرباز قوی هیکل با سبیلهای از بناگوش دررفته ونیشخندی چندش آور مرا مینگریستند، پشتم لرزید ، هر دو لوله بطرف سینه ام هدف گیری شد گمان کردم که همین الان تیرها به دررون سینه ام پرتا ب میشوند، نه  ، زنده بودم زنی با چادر نماز وچارقد سفید که با سنجاق آنرا به زیر  گلوی خود بسته بود ، بالای سرم داشت به دهانم آب وقند میریخت ، مزه بدی میداد بوی گند بوی ادرار ، کم کم حواسم را جمع کردم ، بیادم آمد که خودم را جلوی اتومبیل جناب سرگرد ...پرتاب کرده بودم ، حال قرار بود ظرف چند ساعت دیگر پس از ماهها بیخبری " او" را ببینم ، ماههای که چون جهنم برمن گذشته بود ، بی پولی ، بیکاری ، دربدری وسر بار دوستان شدن که آنها هم کم کم از من فرار میکردند ،

صدای پای آدمهایی که میآمدند ومیرفتند ، بکجا؟ نمیدانم همه چیز برایم خسته کننده شده بود ، آه امروز قرار است اورا ببینم با اجازه نامه از طرف دادستانی ارتش ، گویا از فشار بغض وگریه وخستگی وگرسنگی وتشنگی غش کرده بودم ، همه لباسهایم خاک گرفته گویی تازه از گور بیرون آمده ام .

زنک زیر لب مدام غرغر میکرد ومیگفت : بشما هم میگویند زن ، شما هشتدرید !! برو خدارا شکر کن که ترا هم نگرفتند و توی هلفدونی نیانداختند .

اواسط تابستان بود از رادیو آهنگهای کوچه وبازار پخش میشد ، اخبار سر ساعت گفته میشد ، سیاست ، اصلاحات ، قصه های اجتماعی ....کم وبیش همه چیز بر طبق وروال دنیای جدید ، یو .اس. ای.  اجرا میکردید .

گویا " ملایی " درشهر قم به اعتراض برخاسته بود  وسر وصدا راه انداخته به پیشوایان مذهبی پیشنهاد داده بود که این اصلاحات را نپذیرند واز تصویب قانونی آن جلو گیری کنند ، بخصوص زنان را که بی حرمت ساخته اند ؟!...

شاه با شتاب جلو میرفت همه چیز درظاهر خوب ورودخانه سیر طبیعی خودرا طی میکرد ، درآن زمان تاج وتخت از چهار جهت پشتیبانی میشد ، ملاکین یا زمین داران ، عشایر وتجار وصد البته پیشوایان مذدهبی  وارتش حال یک پایه تخت میلرزید ولق شده بود . بقیه دارد ..........ثریا .اسپانیا

چهارشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۲

بهانه

پرستو آمد واز " او" خبر نیست / چرا " او " با پرستو همسفر نیست ؟

----------------------------------------------------------

دروازه های طلایی را بیابید

تا اینبار  کلام  خودرا با آب زر بر بالای آن بنویسم

اینک آن لحظه نازک حریر فرارسیده

آنهارا ازچهار چوب میخ شده دیوار

بیرون کشیدم

دیگر به دنبال هیچ تجربه ای نیستم

تجربه هایم درعمق خوابهایم بسویم یورش آوردند

هر شب ، ازهرم داغ نفسهایش

بیدار میشوم، تکه  تکه میخوابم

درانتظار لالایی او هستم

که تمام شب وروز درکنار گهواره کودکیم

نشسته بود

امروز درمیان گلهای شب بو ونرگس وبوته گل ناز

پله هایی را که به ویرانه ها می پیوست

از میان بردم

درانتظار اویم > که با پرستوهمسفراست !

من به آفتاب رسیدم ، به دره ای از گلهای شب بو

به آرامش رسیدم ، وبه اعتماد دستهای تو

تو که درهمه حال درکنارم بودی

درهمه پیکارهایم ونبردهایم

آیینه ام را از غبار پاک کردم

وبتو رسیدم درعمق براق آن

تو در دور دستها صدای نفسهایم را ، میشنوی

وزخمهای دلم را میشماری

امروز در سبزی کهن باغچه خانه

ترا دوباره یافتم ، پرستو برایم آواز خواند

ومژده آمدنت را بگوشم رساند

تو خواهی آمد ، خواهی آمد .                                       ثریا/اسپانیا

 

سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۲

دوزن دیگر

شب گذشته ، دوزن ، دردو سر زمین مختلف ، جان خودرا به جان آفرین تسلیم کردند ! یکی با مغز  ازکار افتاده خود ودیگری با قلب فرسوده اش .

آنکه مغزش کار میکرد کشورش را از ورشکستی نجات داد ولقب بانوی آهنین گرفت | به سیاستهای او کاری نداریم | وآن دیگری که هردو را بخدمت گرفت نامش ماریا آنتونیا بود  که آن نام شوم را از خودش دورساخت ونامی شیرین ترجایگزین آن ساخت | سارا مونتیل | ، او دریکی از دهات لامانچا درهمان شهری که دون کیشوت به دست سروانتس زاده شد ، پای به عرضه وجود گذاشت ، مدتها درهمان شهر ودرکنار همان آسیابهای بادی زندگی کرد وکم کم پی به زیبایی خدا داد خود برد تصمیم گرفت که از آن دهات پرواز کند وبسوی شهر ستارگان برود میدانست درآنجا بهر روی کسی ویا کسانی هستند که میل دارند کمی هم طعم شیرین کشورهای لاتین را بچشند ،  درآنجا همیشه درنقس یک دختر  کولی وشیرین ادا وپرشور روی صحنه میامد با گاری کوپر وبرت لانکاستر همبازی شد با یک کارگردان ازدواج کرد با آلفرد هیچکاک دوست شد با مارلو براندو ناهار خود وبا جیمز دین رقصید با ماریو لانزا وجون فونتن همبازی شد با شارل آزناوول آواز خواندو.....

همه عکسهای خودرا دریک آرشیو گذاشت وبه سر زمین خودش برگشت ، به همه کشورها سفر  کرد ه بود  وروسای جمهور وقت دست اورا میبوسیدند سیگار برگ میکشید وبقول خودش با مردانی دوست بود که خودش دوست داشت نه مردانی که اورا میخواستند ، بهرروی تختخوابش کمتر خالی بود ، درعوض گنجینه جواهراتش پر وخانه اش تبدیل به یک موزه از اشیاء قیمتی شد ، نمیدانم چرا بفکر مارلین مونرو بیچاره افتادم که باآنهمه زحمت ونماد سکس اپیل دنیا در موقع مرگ تک وتنها اورا درون یک ملافه پیچیدند ودریک گورستان بیصدا بخاک سپردند ، اما امروز برای ماریا آنتونیا شهر قرق شده راهها را بسته اند ، پرچم نیمه افراشته وبرآن نوار سیاهی نصب شده ، شهردار  باو مدال همشهری را  هدیه کرده ویک خیابان نیز باو اهدا نمود !او ازمیان گرد وخاک شهر آسیابهای بادی بیرون رفت درحالیکه مردی روی ماه راه میرفت او در کاباره های پار یس با عشوه آواز میخواند .

امروز روز تشییع جنازه این دوزن است پر چم هر دوکشور  نیمه افراشته شده ، آیا خدای او وخدای دیگری یک چهره دارند ؟ .

صحبت جنگ کره شمالی فراموش شد ومردم با نوشیدن شراب درخانه ها وکوچه ها شیره رنج وزحمت وبر افروفتگی ونا شکیبایی واندوه خودرا کمی تسکین میدهند ، حداقل برای یک روز.

زمستان پاسست کرده ویک روشنایی عبوسانه بر فراز آسمان باین نمایش هیجان انگیز مینگرد.ماریا آنتونیا بخانه ابدیش درهما ن شهر  آسیبهای بادی بخاک سپرده میشودو...آن دیگری نه ! دیگر نیست تافریادش را بگوش دنیا برساند وبگوید نو ، نو، نو،  امروز دیگر جانش نرمشی ندارد وحواسش سالهابود که پرواز کرده واورا از همه قیود آزاد ساخته بود .زمین نرم درانتظار هردو میباشد.

                                                ثریا ایرانمنش/ 9/4/013 میلادی/ اسپانیا

بوی دریا

پیچک کوچک باغچه ام !

از دیوار بالا میرود ، او زنده است

هرشب زیر فانوس ستارگان وهر صبح  زیر نور

وپرتو گذرنده آفتاب

بمن سلام میگوید ، همه جانم پرامید

وهمه قلبم درتپش

به ازهم گسیختگی زندگی ، مینگرم

یک نفس درکنار پیچک به همراه مرغ خوشخوان

جام لبان تشنه ام ، بوسه میطلبد

با نوشخندی ! بتو ! میاندیشم

که هرگز نبوده ای ، در زیر سایه ای

در پناه ابرهای تاریک ، به هرتپش قلب من

گوش میدهی

آه ، ای جان بی جان!قافله عمر دررا میکوبد

من دربرکه ای از آب  شیرین

به سحر عشق میاندیشم

و...تو ای گمشده

در گذرگاه خونین  ، دربارگاه | شیخ|

نشسته ای ، سرد

روی یک پا درسیاهی جنگل

در گودال مار و درتالاپ گندیده

بوی خوش دریارا میطلبی

توکه با بی تفاوتی ، از کنار گلوهای خونین

که حماسه میافرینند ، میگذری

دریک بیابان ، به دنبال تکه الماس درخشانی

تا بر دستهای خشکیده ات سوار شود !

من شب را بدرود میگویم

و بسوی توهم میرانم

ایکاش به زمین چسپیده بودم

ریشه ها دراین سر زمین سستند، چون علف هرزه

ایکاش من آن پیچک بودم

روزهارا درآفتاب درخشان میدیدم

روزهایی لبریز از باد وسنگ و باران

شبهای تاریک وتنهایی

ریشه های قدیمی ، مرا فریاد میکنند

ثریا / از دفتر یادداشتهای قدیمی /آگوست 2004

 

دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۲

درآن سو

قبل از هر چیز سپاس خودرا تقدیم دوستی نادیده میکنم که برایم گفت :

" غصه چرا ؟ در آنسوی دیوار خدایی هم هست | !

آری دوست عزیر ، اما اگر تو اورا بچشم دیدی مرا هم خبر کن ، وتو میدانی که اگر اورا ببینی مردم هم تراز تو آنرا به چه قیمیتی به پایت خواهند نوشت ؟ رسوم اخلاقی مارا مردها ساخته اند وبه آن شکل داده اند آنهم به نفع خودشان تا بحال دیده ای زنی " عمامه بسر بگذارد وبر منبر برود وروضه بخواند؟ نه! زنها تنها باید با بچه هایشان زندگی کنند وسپس رها شده مانند یک لباس کهنه درگوشه ای از اطاق ترا جای میدهند ، بهتر نیست که یک شوهر وچند فاسق داشته باشی تا اینکه یک تکرو وتنها بسوی زندگی یورش ببری ؟

ما برای همین سختی ها زاده شده ایم درحصاری که مردان برایمان ساخته اند باید پنهان باشیم ، هیچ امتیازی نداریم تنها یک زندگی بدلی وپر زرق وبرق دربرابر ما میگذارند وسپس ، فضولی موقوف ، اگر تنها شدی ، طبقه ات ترا از خود خواهد راند ، قضاوت بیرحمانه مر دم ترا محکوم خواهد ساخت وهر روز زیر بار اهانت ها خرد خواهی شد واگر دلت نازک وسری مغرور داری  از دلت خون بیرون میریزد .

سعادتی که برایت پیش میاید در مقابلش باید بهای گرانی را بپردازی ، بچه ها فریبت میدهند آنهم بچه های تربیت شده زیر دست وبال سالم تو ، وانمود میکنند که گوششان باتوست  اما کمترین علاقه ای به گفته هایت ندارند آنها برای خودشان چیزهای دارند  ولحظات دیگری وبی تفاوتی خودرا رک وپوست کنده پیش رویت بر ملا میسازند.

آری دوست من ، درآنسوی پرچین خدایی هم هست اما تا به امروز من اورا ندیده ام وصدایی از او نشیده ام تنها ویرانیها ،وجدالهای وبیرحمی ها وهجوم حیوانات دوپا با چهره های وحشتناک ، واز همه مهمتر بی تفاوتی مردان سیاست ودولت وبی قانونی وقضاوتهای نادرست و...ویرانی دلها وشکست انسانهایی که میل دارند درست باشند ودرست زندگی کنند ، دموکراسی لاتینی تنها برای مردان ساخته شده است گاهی برای آنکه بامزه ترشوند حقوق زنرا دربرنامه های خود میگنجانند اما کم آنرا  نشان میدهند هیچ شتابی ندارند تا ترا ببازی بگیرند ما درسپیده دم قرن بیست ویکم دوباره با حکم مردان بسوی غار کعف برگشتیم با همه اهانت ها واین تنها مربوط به زنان خاور میانه وآسیا میباشد زنان شمال اروپا وقاره دیگر از برکت بیشتری برخوردارند .

همه هیچ است  هیچ است وهیچ چیز به زحمتش نمی ارزد درست کاری ، شرف وراستی همه دروغ است ویک بازی ، تنها چیزی که برایمان باقی مانده " کار" است که به آن نیاز داریم ونمیتوانیم از آن چشم بپوشیم .

همین ، دوست نادیده ومهربان ، میدانم درانسوی پرچین خدایی هم هست که زمین را به جنبش در میاورد وفصلها را بما نشان میدهد اما گویا او ازهمه فصلها خسته شده ومیل دارد که در" یک فصل " بماند فصلی که نامش بی تفاوتی وبی حرمتی است .

                                                         ثریا ایرانمنش .8 آپریل 2013 میلادی