سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۲

دوزن دیگر

شب گذشته ، دوزن ، دردو سر زمین مختلف ، جان خودرا به جان آفرین تسلیم کردند ! یکی با مغز  ازکار افتاده خود ودیگری با قلب فرسوده اش .

آنکه مغزش کار میکرد کشورش را از ورشکستی نجات داد ولقب بانوی آهنین گرفت | به سیاستهای او کاری نداریم | وآن دیگری که هردو را بخدمت گرفت نامش ماریا آنتونیا بود  که آن نام شوم را از خودش دورساخت ونامی شیرین ترجایگزین آن ساخت | سارا مونتیل | ، او دریکی از دهات لامانچا درهمان شهری که دون کیشوت به دست سروانتس زاده شد ، پای به عرضه وجود گذاشت ، مدتها درهمان شهر ودرکنار همان آسیابهای بادی زندگی کرد وکم کم پی به زیبایی خدا داد خود برد تصمیم گرفت که از آن دهات پرواز کند وبسوی شهر ستارگان برود میدانست درآنجا بهر روی کسی ویا کسانی هستند که میل دارند کمی هم طعم شیرین کشورهای لاتین را بچشند ،  درآنجا همیشه درنقس یک دختر  کولی وشیرین ادا وپرشور روی صحنه میامد با گاری کوپر وبرت لانکاستر همبازی شد با یک کارگردان ازدواج کرد با آلفرد هیچکاک دوست شد با مارلو براندو ناهار خود وبا جیمز دین رقصید با ماریو لانزا وجون فونتن همبازی شد با شارل آزناوول آواز خواندو.....

همه عکسهای خودرا دریک آرشیو گذاشت وبه سر زمین خودش برگشت ، به همه کشورها سفر  کرد ه بود  وروسای جمهور وقت دست اورا میبوسیدند سیگار برگ میکشید وبقول خودش با مردانی دوست بود که خودش دوست داشت نه مردانی که اورا میخواستند ، بهرروی تختخوابش کمتر خالی بود ، درعوض گنجینه جواهراتش پر وخانه اش تبدیل به یک موزه از اشیاء قیمتی شد ، نمیدانم چرا بفکر مارلین مونرو بیچاره افتادم که باآنهمه زحمت ونماد سکس اپیل دنیا در موقع مرگ تک وتنها اورا درون یک ملافه پیچیدند ودریک گورستان بیصدا بخاک سپردند ، اما امروز برای ماریا آنتونیا شهر قرق شده راهها را بسته اند ، پرچم نیمه افراشته وبرآن نوار سیاهی نصب شده ، شهردار  باو مدال همشهری را  هدیه کرده ویک خیابان نیز باو اهدا نمود !او ازمیان گرد وخاک شهر آسیابهای بادی بیرون رفت درحالیکه مردی روی ماه راه میرفت او در کاباره های پار یس با عشوه آواز میخواند .

امروز روز تشییع جنازه این دوزن است پر چم هر دوکشور  نیمه افراشته شده ، آیا خدای او وخدای دیگری یک چهره دارند ؟ .

صحبت جنگ کره شمالی فراموش شد ومردم با نوشیدن شراب درخانه ها وکوچه ها شیره رنج وزحمت وبر افروفتگی ونا شکیبایی واندوه خودرا کمی تسکین میدهند ، حداقل برای یک روز.

زمستان پاسست کرده ویک روشنایی عبوسانه بر فراز آسمان باین نمایش هیجان انگیز مینگرد.ماریا آنتونیا بخانه ابدیش درهما ن شهر  آسیبهای بادی بخاک سپرده میشودو...آن دیگری نه ! دیگر نیست تافریادش را بگوش دنیا برساند وبگوید نو ، نو، نو،  امروز دیگر جانش نرمشی ندارد وحواسش سالهابود که پرواز کرده واورا از همه قیود آزاد ساخته بود .زمین نرم درانتظار هردو میباشد.

                                                ثریا ایرانمنش/ 9/4/013 میلادی/ اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: