دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۲

درآن سو

قبل از هر چیز سپاس خودرا تقدیم دوستی نادیده میکنم که برایم گفت :

" غصه چرا ؟ در آنسوی دیوار خدایی هم هست | !

آری دوست عزیر ، اما اگر تو اورا بچشم دیدی مرا هم خبر کن ، وتو میدانی که اگر اورا ببینی مردم هم تراز تو آنرا به چه قیمیتی به پایت خواهند نوشت ؟ رسوم اخلاقی مارا مردها ساخته اند وبه آن شکل داده اند آنهم به نفع خودشان تا بحال دیده ای زنی " عمامه بسر بگذارد وبر منبر برود وروضه بخواند؟ نه! زنها تنها باید با بچه هایشان زندگی کنند وسپس رها شده مانند یک لباس کهنه درگوشه ای از اطاق ترا جای میدهند ، بهتر نیست که یک شوهر وچند فاسق داشته باشی تا اینکه یک تکرو وتنها بسوی زندگی یورش ببری ؟

ما برای همین سختی ها زاده شده ایم درحصاری که مردان برایمان ساخته اند باید پنهان باشیم ، هیچ امتیازی نداریم تنها یک زندگی بدلی وپر زرق وبرق دربرابر ما میگذارند وسپس ، فضولی موقوف ، اگر تنها شدی ، طبقه ات ترا از خود خواهد راند ، قضاوت بیرحمانه مر دم ترا محکوم خواهد ساخت وهر روز زیر بار اهانت ها خرد خواهی شد واگر دلت نازک وسری مغرور داری  از دلت خون بیرون میریزد .

سعادتی که برایت پیش میاید در مقابلش باید بهای گرانی را بپردازی ، بچه ها فریبت میدهند آنهم بچه های تربیت شده زیر دست وبال سالم تو ، وانمود میکنند که گوششان باتوست  اما کمترین علاقه ای به گفته هایت ندارند آنها برای خودشان چیزهای دارند  ولحظات دیگری وبی تفاوتی خودرا رک وپوست کنده پیش رویت بر ملا میسازند.

آری دوست من ، درآنسوی پرچین خدایی هم هست اما تا به امروز من اورا ندیده ام وصدایی از او نشیده ام تنها ویرانیها ،وجدالهای وبیرحمی ها وهجوم حیوانات دوپا با چهره های وحشتناک ، واز همه مهمتر بی تفاوتی مردان سیاست ودولت وبی قانونی وقضاوتهای نادرست و...ویرانی دلها وشکست انسانهایی که میل دارند درست باشند ودرست زندگی کنند ، دموکراسی لاتینی تنها برای مردان ساخته شده است گاهی برای آنکه بامزه ترشوند حقوق زنرا دربرنامه های خود میگنجانند اما کم آنرا  نشان میدهند هیچ شتابی ندارند تا ترا ببازی بگیرند ما درسپیده دم قرن بیست ویکم دوباره با حکم مردان بسوی غار کعف برگشتیم با همه اهانت ها واین تنها مربوط به زنان خاور میانه وآسیا میباشد زنان شمال اروپا وقاره دیگر از برکت بیشتری برخوردارند .

همه هیچ است  هیچ است وهیچ چیز به زحمتش نمی ارزد درست کاری ، شرف وراستی همه دروغ است ویک بازی ، تنها چیزی که برایمان باقی مانده " کار" است که به آن نیاز داریم ونمیتوانیم از آن چشم بپوشیم .

همین ، دوست نادیده ومهربان ، میدانم درانسوی پرچین خدایی هم هست که زمین را به جنبش در میاورد وفصلها را بما نشان میدهد اما گویا او ازهمه فصلها خسته شده ومیل دارد که در" یک فصل " بماند فصلی که نامش بی تفاوتی وبی حرمتی است .

                                                         ثریا ایرانمنش .8 آپریل 2013 میلادی

هیچ نظری موجود نیست: