چهارشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۱

نه ، بهار

بوی بهار به مشام میرسد ، اولن گلهای خفته درزیر خاک بیرون آمده اند ، میان ابرها پرندگانی که از سفر زمستانی بازگشته اند  در آسمان غوغا میکنند

دلم میخواست بگویم بهار آمد ، بهار آمد ، این بهار گویی با برفهای سنگینش وبارانهای سیل آسا همه درختان وشکوفه هارا شکست.

دلم میخواست از خوشحالی فریاد بکشم  امابی اختیار گریه میکنم ؛

به راستی آنچه را میبینم درست است > بهار ماهم مرد ؟

نه سفره ای نه گلی ونه سبزه ای ، تنها یک روز سر یک ساعت معین زمین جابجا میشود .

بهار فصل مشکوکی است ، فصلی بیماری زا وآنان که علیل وضعیفند درهمین فصل میمیرند .

پای روی هرچه میگداری ، نمیدانی دارد میروید ویا دارد میمیرذ ،

نه دیگر میلی ندارم درباره بهار وبهاران وگلها ی خوشبو وسبزه زار بنویسم ، این قصه کهنه شده است ، بهر روی بهار وعید نوروز برای آنهاییکه شادمانند مبارک باد.

دیگر از آن جلوه های جادویی / بر رخ دختر بهار چیزی نماند /

در گذرگاه سبزه زار امید . جویباری نداشت زمزمه ای /نه بهاری ، نه گلشنی ، نه گلی/

نه نوایی ، نه بانک وهمهه ای /نه صفایی به مرغزار بهشت / نه نشاطی به شراب گلگون / سوگوارن شعر میدانند ؟! محنت قلب های پرخون را .

ثریا ایرانمنش / چهارشنبه 2013/3/13

نورزتان پیروز باد.

دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۱

خز

انسانهای واقعی کدامند؟ آنهاییکه عاشقانه درراه حقیقت گام برمیدارند ، این روزها به دنبال کدام حقیقت میرویم ، این واژه را درکجا میشود پیدا کرد ؟ حقیقت درجایی نهفته است که مشتی حیوان  ، حیوانات دیگری را میکشند برای زنده ماندن خود.

امروز از تماشای حیوانات کوچکی که نامشان " ویزون" است وبرای کشتن وکندن پوست آنها در یک بیداد گاه بطرز وحشتانکی زندگی میکردند وسپس آنهارا میکشند تا یک " پالتو یا کت ویا یک پتوی خز" برای حیوانات دوپای دیگری آماده کنند ، دلم به درد آمد واشک درچشمانم نشست ، صبحانه را نیمه کاره گذاشتم واز جای برخاستم ، جثه کوچک آنها از یک خرگوش کمتر بود حیوانات باهوش وبازیگوشی هستند ، خوشبختانه فورا به داد آنها رسیدند وگروههای که مانند ما آب دلشانرا میخورند آنهارا یکی یک رها ساخته وبسوی یک رودخانه بردند.

چند تا ازاین حیوانات باید کشته شوند تا یک بانوی آنچنانی یک پالتو بپوشد؟  یا یک مرد همو سکسوئل یک پتو از آن را روی تختخواب سیاه خود بیاندازد ویا یک سرمایه دارد دسته اسلحه خودرا با پوست این حیوان جلد نماید ؟حال ما به دنبال هنر زندگی کردن وهنر دوست داشتن و به دنبال یک واژه داریم خودمان را فدا میکنیم ! .

این قانون زندگی است یکی کشته میشود تا دیگری از خون وگوشت وپوست او استفاده کرده برای مدتی به رندگی ننگین خود ادامه د هد.

امروز بیاد گفته آن مرد بزرگ " بودا" افتادم که گفت :

بکوشید تا خود چراغی دردرونتان باشید ، وبر شخص خویش تکیه کنید بر آن حقیقتی که دروجود خود دارید از آن چون نوری درراه تاریک زندگی استفاده کنید .

اما آن ویزون بدبخت خواندنرا نمیداند و "بودا "را نمیشناسد او همه عمر درقفسی تنگ بسر برده وآماده برای رفتن بسوی کشتارگاه.

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / مارس 2013

یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۱

قد قد

امروز روز "سینیور " است ومعمولا دراین روز نباید کاری را انجام داد وتنها  باید به دعا پرداخت  !!، اما من میل دارم همین امروز وارد مرغدانی بشوم وقد قد کنم درحال حاضر مرگ چاوز تحت الشعاع قرار گرفت حال ای وای بلوا شد رسواشد احمدی نژاد یک پیرزن عزا داررا دربغل گرفته ودلداری میدهد ؟! احمدی نژاد یک کودکی است که نیاز به عشق دارد ونیاز به دلداری ، عشق برادرانه ، عشق پدرانه و، وعشق به اینکه همه جا مطرح باشد ، خوب ، این ضعف را همه ما داریم ، احمدی نژاد هم زبان اسپانیایی را خوب میداند وهم انگلیسی را خوب حرف میزند واما....اما همه جا سعی دارد با زبان فارسی سخن رانی کند ، چون میتواند آنچه را که دردل دارد بر زبان آورد .

( وای ، فردا خواهند گفت ، منهم یک جیره خوار ودست نشانده آن دولت منفور هستم ) خیر ! اما باید حقایق را گفت ، شما خاتمی را دوست ندارید ، رفسنجانی را دوست ند ارید ، احمدی نژادرا هم دوست ندارید بختیار را هم دوست ند اشتید پس چه کسی را دوست دارید ؟ مریم خانم را ؟ شاه را هم دوست نداشتید ولیعهد اورا هم نمیخواهید ؟! اگر مرحوم مصدق هم سراز خاک بیرون بیاورد ورییس جمهور شود بازهم اورا نخواهید خواست ، تنها مرده پرستید همین ، شما احتیاج زیادی به تمرین اعتقاد واعتماد واتحاد دارید ، چاوز نه بار به ایران آمد آیا هیچگاه بین او واحمدی نژاد مترجمی ایستاده بود ؟ مگر برای فریبکاری ، ایمان وشهامت شما احتیاج زیادی به تمرین دارد وشما هنوز باید تمرین مردمی بودن وملت بودن را فرا بگیرید ، همیشه ملتی باری به هرجهت ، دم خوش است ، وحال نیز بگذر ، فردا روز دیگری است ، با این روش ورویه روز ورزگارتان را طی کرده اید درعوض تاج بر سر هر خارجی میگذارید حال ای یک عمله امریکای ، تا یک پادوی رختشویخانه انگلیسی ، ویا یک سربازوازده روسی ، علاوه برای این عوامل زیادی هم هست که برروی جدایی مردم سر زمین ایران سایه انداخته وآن قو م وقبیله است .

در دورنمای تاریخ بشر انسانهای زیادی دیده میشوند که برای سر زمینشان به راستی جانفشانی کردند ، نبوغشان چون چشمه ای جوشان ، همچنان سیلی از آتش فشان ویا سیلاب مانند یک آبشار بزرگ بر روحیه مردمشان جاری شد ما نه ، واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبر میکنند/ چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. اگر خون پاک ایرانی دروجودشما جریان داشت این سرزمین بزرگ اریایی این نبود که امروز هست . مولانا میگوید:

هزار گونه ادب ، جان ز عشق آموزد / که آن ادب نتوان یافت به مکتبها

ز شاه تا به گدا در کشا کش طمع اند / به عشق ، باز دهد جان ،ز آز ومطلبها

به پر عشق عشق بپرد درهوا ودرگردون /چو آفتاب منزه زجمله گردونها

همین وتمام !

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / یکشنبه  دهم مارس 2013 میلادی

 

شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۱

پای مومیایی

جسد جناب " چاوز " مومیایی شده وتا ابد در موزه ای به تماشا گذارده خواهد شد ! واین مردگانند که بر زنده ها حاکمند  ، مردم این زمانه عوض شده اند خیلی هم عوض شده اند این زنان ومردان تا روز واپسین دردایره تنگ جاده های خود زندانی اند ، خاک وهمه مرده هایشانرا به دوش میکشند وبا خود همه جا میبرند ، تا زیر پایشان خالی نباشد .

گاهی در جایی زلزله ای بوقوع می پیوندد زمین دهان باز کرده همه چیز را یکجا می بلعد واز رنج وناروایی های که بر او رفته انتقام میگیرد ، سپس دلهره ها  وپس لرزه ها وانهاییکه بجا مانده اند بی هیچ  نقطه تکیه گاهی وهیچ دیواری ، آنها وتنهایی ، آنها وبی کسی ، آن عده که حساس ترند ورادارهای مغزشان خوب کار میکند این سراسیمگی ووقوع زلزله را پیش بینی کرده ومیگریزند ، دیگران مات ومبوت میمانند تا زیر آوار مدفون شوند ، واگر زنده بمانند هنوز گرد وخاک را در چهره شان دارند وهیچ درصدد پاک کردن آن نیستند.

در روزگار ما هم آوار هایی فرو ریخت واثری از آنچه که رشته بودیم وبافته بودیم بجای نماند به غیراز چند عکس کهنه سیاه وسفید ویک تربیت نسبی واخلاقی وجنگیدن برای آزادی خود وعشق به پاکی وپاکیزگی ورفتن بسوی یک حقیقت واقعی . امروز همه از هم گریزانیم ، روز گذشته روز زن بود ومن زنی را نیافتم تا باو تبریک بگویم ! عده ای سخت درتلاش معاش وعده ای بی خیال وبیعاروبی خبر از همه جنبش ها ، امروز برای من دردناکتر ازهمه بریدن از خاک وخانه مادری است ، مادری که آهسته میامد وآهسته میرفت مانند یک سایه ویک ابر نادیدنی خاموش بی هیچ اظهار خشمی یا نگرانی ، او خدای خودرا درگوشه اطاقش پنهان داشت وانرا همانجا زندانی کرده بود وهمه روز با او دراطاق بسر میبرد گاهی شام خودرا نیر با او قسمت میکرد وشریکی میخورد وکتابی که همیشه با او بود وعینکی که روی آن قرار داشت .او اعتقاد داشت ، آنهاییکه دردرین ومذهب سختگیرترند ، اکثرا همانهایی هستند که از دین ومذهب میگریزند.

امروز او هم نیست وخوشحالم که اورا دربستر مرگ ندیدم ،  اورا با همان صورتی که درایوان خانه از ما فرزندانش خدا حافظی میکرد بی آنکه  اشگی بریزد درخاطر نگاه داشته ام حال ( من بجای او گریه میکنم ) .

او میدانست که این پرندگان کوچک درآخرین پروازشان هیچگاه به لانه برنمیگردند ، آنها دست به یک کوچ ابدی زدند او ایستاد به تماشای ویرانی خانه ای که بنا کرده بودیم ، به تماشای تاراج اثاثیه ای که جمع آوری کرده بودیم وهیچگاه نمیدانستیم که این بنایی که از سنک وبتون وآرمه ساخته شده روزی به زیر چرخهای بولدوز یک دیوانه ویران میشود.

امروز آن دردها دیگر کهنه شده اند ومرهمی بر روی زخمهایم نشانده ام دردآنرا کمتر احساس میکنم خود بخود درمان میبابد منهم درایوان خانه کوچکم ایستادم به تماشای پرواز پرندگان کوچکم که یکی یک از لانه پرواز کردند رو به کاشانه خود ." پروازرا باید بخاطر سپرد " نه یک جسد مومیایی را .

ومن شمعی بیاد ( آن زن ) که ماد رم بود روشن کردم وبا تبریک گفتم .

ثریا ایرانمنش / شنبه .9/3/2013 میلادی

 

جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۱

یک زن و......

دا شتم درباره هشتم مارس وروز جهانی زن چیزکی مینوشتم ، تلفن زنگ زد ، گفت : هه ، هه، روززن مبارک ، هه ، هه،  و.....

گفتم چرا میخندی ؟ گفت خاک بر سر  به من وتو میگویند زن ، ما تنها خودمان را درمشتی لفافه پیچانده ایم وخیال میکنیم آدم هستیم ، روزنامه هارا نخواندی ؟ گفتم ، نه من اهل روزنامه ومجله واین حرفها نیستم .

گفت خاک بر سرت ، میبایست میرفتی زیر فلان امیر عرب میخوابیدی الان چند جزیره هدیه میگرفی ، چند قصر درتمام دنیا میلیاردها جواهر قمیتی ،

گفتم چی ؟ کدام جزیره ، گفت : جزایز متمدن ترین سر زمین دنیا ، یونان . حال بنشین وچشمان کورت را روی دکمه ها بیانداز وچرند بنویس ، که چی ؟ میبایست من وتو از زیبایی  وجوانی خود استفاده میکردیم .

گفتم تو که بد استفاده نکردی اقلا صاحبخانه شدی ومن هنوز اجاره نشینم بعد هم اگر از گرسنگی بمیرم درکوچه ها وخیابانها کنار آشغالها جای داشته باشم محال است زیر پای یک عرب را جارو کنم ، تو اگر میخواهی هنوز وقت داری  ، برو ،خلایق هرچه لایق .

من آنقدر که به آزادی زن احترام میگذارم کمتر باین آشغالها میاندیشم زن درآن حرمسراها با صدها بچه ونوه با پوششهای آنچنانی تنها یک تشک  شیک ویا یک مبل راحت است ، من یک زنم ، یک انسان .حرمت انسانی را نگاه میدارم .

گفت : نه دیگر دیر است اما اگر یکی از آنها به تورم خورد معطل نمیشوم .

خوب ؟ ! زن داریم تا زن ، ومن مینویسم  ، زن ، تو زیباترین آفریده روزگاری  ، شاید حق با او باشد ، این آفریده زیبا برای خوردن وبلعیندن دهانهای گشاد وشکمهای باد کرده به دنیا آمده است . دلم برای مردم یونان سوخت ، دو سر زمین کهنسال وصاحب متمدن ترین ومتفکرترین انسانهای روزگار ، امروز زیر پای لگد شتر سوارها دارند جان میدهند .پارس "ایران" ویونان .

شعرم ناتمام ماند . وحالم بهم خورد .شاید حق با او باشد .

ثریا/ اسپانیا / هشتم مارس.

جلوه زن

تقدیم به : بانوی بزرگ روزنامه نگار ، نویسنده ، پزوهشگر دوران ،

بانو هما سرشار، که عمرش جاودان باد.           ثریا / اسپانیا

---------------------------

هما ، ای جلوه زیبای خلقت ، ای آفتاب بی دریغ ،

ورویای آبشاران ، در  زمزمه هر جنگل ،

هما ، بی جوی روان تو ، آن سایه بزرگ ، گم میشود

بی تو ، عطش جانرا فرا میگیرد .

هما، زن همیشگی وابدی ، مردان خاموشند ، وتو بیدار

در کنار تو وزیر این آسمان بی آفتاب  وتهی از هرجنبشی

با جلال کبریایی تو باز برمیخیزم  ، تا درپای  عطش بی امان تو

قربانی دیگری را هدیه کنم ، درجلوه دیگر ،

---------------------------------

زن ، ای زیباترین آفریده رزوگار ،

ای آب روشن ، همه ترا با معیار آن " چیز" دیگر میسنجند

ومن .....با معیار افتخار ،دراین پیچیدگی روزگار

میدانم ، میدانم ، تو قایق تشنگی خودرا در جویباری از لجن

به آب میاندازی ، برای رفع تشنگی هایت

زمزمه های شبانه تو ، بی پایان است . گریه های بی امانت

ای زن ، برخیز ، وشوری دگر به پا کن

تا درپناه چشمه سار خشکی زمان

خاطره اش تا ابد بماند ، عریان مشو ، زیر فشار کج زمان

ای زن ، زنان ما ، دراین ظلمت زندان میان دیوان خون آشام

جز خموشی ، اندر کفنی سیاه ، دراین سختی ها ، میخزند

وتو همای قلعه های بلند ، چنان آبشاری عظیم ، سرازیر هستی

تو چون نسیمی خنک بر دنیا وبر شاخسار طبیعت جنبشی بپا کن

ای زن ، تو زیباترین مظهر آفرینش روزگاری

تو زیباترین گلهای بهاری

در این سر زمین متروک ، درانتظارگلپوش بهاری

بهار فرا میرسد ، با دستهای پر بار تو

با خرمنی از بوی زیباییها وتن پوش سپیدت.

-------------------------------------------------------------

  تقدیم به زنان واقعی وقهرمان  ومادران وهمه زنان سرزمینم  ، و بپای آن بانوی بزرگ : سرکار خانم هما سرشار " بامید پذیرش این نوشته ناچیز .

    ثریا ایرانمنش / اسپانیا / سه شنبه شب 21 ماه می 2013 میلادی