پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۱

حوا

کمتر وارد مسائل روز میشوم ، و درباره خبری که دنیا گیر میشود چیزی نوشته ویا ابراز میدارم .

روزیکه  رضا شاه زنان بیچاره در کنج مطبخ ومطیع وسر به زیررا  از زیر آن کفن سیاه چادر عبایی وپیچه درآورد وآنهارا درکنار همسرانشان نشاند ویک عکس دسته جمعی گرفتند ، وای ولوله شده دنیا بهم خورد ، اما نه !

در آن زمان ، اکثر زنان کشورهای دیگر  تازه آزادی نسبی خودرا به دست آورده بودند ( غیراز کشورهای مسلمان نشین  وفقیر ) زنان جلو رفتند آنقدر جلو رفتند که امروز با پیکر لخت هم میتوانند عکس بگیرند بی آنکه آن حقوق اصلی خودرا کسب کرده باشند ،

| زن گناهکار به دنیا آمده است | این را درتمام کتب مذهبی میتوان خواند ودید چرا که بیخبر فریب مار و یا شیطانرا خورد و! نیشی به یک سیب زد ویا رفت گرسنه اش بود یک شاخه گندم را جوید !!  خیر ، هیچکدام از اینها نیست ، زن " انگور خورد " آنهم از همان نوع شاهانیش ورفت زیر آفتاب دراز کشید ، خوب انگور کار خودرا کرد و، زن مست شد واین مستی به آدم هم سرایت کرد وسپس وارد بستر آنچنانی شدند، سپس از این وصلت انگوری دوپسر بنام هابیل وقابیل زاده شدند ! بعد ؟ ! دوپسر در آن عهد که نمیتوانستند باهم بخوابند وبچه دار شوند ؟ ویا از یک اسپرم استفاده کنند  با حوا هم که نمیشد خوابید هرچه باشد ، مادر است ، پس سلسه بنی آدم از کجا سر چشمه گرفت ؟ جوابی هست ؟ بع.....له ، ناگهان یک فرشته زیبا درآن وسط پیدا شد ودوبرادر بر سر تصاحب او به جنگ پردختند سپس یکی زد ودیگری را کشت وباز انگور را خوردند وباز به بستر رفتند آن روزها نه تختخوابی بود ونه تشکهای قابل ارتجاه " موناکو" درهمان پشته ها روی زمین ، خاک توسری میکردند .

نه کشیشی بود که آنهارا عقد کند ونه مولایی که ضیغه عقد را جاری سازد معلوم هم نیست مهری یا انگشتری چیزی به آن فرشته بدبخت دادند یا نه وسپس سلسه آدم " حرامزاده " آغاز شد .

حال پیدا کنید صورت مسئله را ، باز این زن است که گناهکار شده ومرد مبرا ازهر ناپاکی هاست تنها میکشد ، ترورو میکند ، بمب میسازد ، وسخنرانی میکند ، زور میگوید ، بلد است همه را زیر پاهای خود جمع کند ، ناگهان یک غول به تمام معنا در میان سر زمینی ظهور میکند ، نامش هم هوگو ست ، امروز تمام جهان برایش عزاداری میکنند وتحسینش مینمایند آنچنان بزرگ  شده که تا آسمان رسیده است  ، و زن بدبخت ، آخ ، هرماه باید درد " پریود داشته باشد " سپس درد زایمان و بچه داری وشستشوی ماتحت بچه  وخون خورا هم که تبدیل به شیر شده دردهانش بگذارد تا او رشد  کند ، تازه اگر مردی به دنیا نیاورد باید برود وبمیرد ، کمی هم که چهره اش تار شد ، مرد میرود به دنبال خیار تازه تری ودست اخر  وباقیمانده عمرش هم یا سرطان پستان میگیرد ویا سرطان رحم ویا تخمدان وباید هرچه درون پیکر لطیفش دارد بیرون بریزد .

خوب امروز همه این مسائل حل شده مردان باخودشان راحتترند ، اگر هم یک وارٍث بخواهند حتما با انواع واقسام اسپرمهای درون فریزرها یک وارث آنچنانی برای خودشان بخانه میاورند ، گاهی هم از تنور ویا بقول خودشان از "فر" زن استفاده میکنند .

زن تنها میتواند تنورش را اجاره بدهد ، بیچاره زن . کدام آزادی؟ یک لقمه نان گلو گیر توی حلقش چپانده اید ونامشرا میگذارید " آزادی زن " خیر قربان ، خر زاده نشدیم ، اما خوب  ، از قدیم گفته اند :

هرکه دانست ، توانست .

ثریا ایرانمنش . پنجشنبه .7/3/2013 میلادی /

چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۱

فردا

شدی گر از قصه ما ملول ، افسانه دیگری/ وگر از ما آمد دلت به تنگ ، دیوانه ی دیگری / به یک پیمانه ، پیمانها شکستی ، ترسم ای ساقی / از این پس بشکنی پیمانه از پیمانه ای دیگر /.

برای تو چه فرق میکند ، کی زنده است وچه کسی میمیرد ، آنکه بود مرد وآنچه بود رفت ، حال باید صدای موزیک را آهسته کنی ، تنها یک دیوار گچی بین توو همسایه بغلی است ، ساعت بالای سرت را باید درگوشه ای دوربگذاری تا تیک تاک آن همسایه را بدخواب نکند ویادداشتی درصندوق پست تو نگذارد وبگوید که : من میل دارم بیشتر بخوام تیک تاک ساعت تو مزاحم است .

با یک چنین باری واینگونه بازیها ، نفس درسینه ام میگیرد وبازهم به فردای نیامده اطمینان دارم ، آنچه که بعد خواهد آمد ، بهترازاین نیست ونسل من باید به ناچار خون بیاشامد ، باید شکنجه ببیند ، باید بیرحمی ها ودروغهارا تماشا کند وجدال برای زندگی ، تجربه هایم به دردکسی نمیخورد ، دنیا لحظه ای تغییر میکند همیشه باید آماده حمله جدیدی بود ، زندگی میدان مسابقه است ، یک میدان پر تجمل ونسل من باید خودرا درپس دیوار پنهان کند ، شکست های پی درپی همه چیز را ویران ساخته ، حال باید رنج ببیند وبداند که تلاش او ، بیهوده است باید فرصتهارا از دست ندهد .

مهم نیست ، هنوز با همه دردهایم استوار ایستاده ام وهنوز میتوانم تعادل فکری وذهنی خودرا حفظ کنم واین هنر درمن هست که یک ویرانه را آباد سازم نه آنکه ویران کنم هر لحظه خوب است باید از آن لذت ببرم وآن لحظه های بدرا نیز خوب کنم ، فعلا جای آن نیست که چشم به روی همه چیز ببندم .

طبیعت خود ، انسانرا برای فراسوی دنیا آماده میکند ، انگشتری ها برایت بزرگ یا کوچک میشوند ودست ترا آزار میدهند ، ساعت مچی مزاحم توست وقت را همیشه درهمه جا میتوان دید ، از پشت پنجره ، سر چهارراه وروی هر گوشی موبایل وروی دیوار مقابل پنجره بسته که نمیدانی صبح است یا شب .

یک هفته است که باران بی امان میبارد ، اکثر شهرهارا سیل فرا گرفته باد وطوفان بیداد میکند، به ناچار باید درها وپنجره هارا بست وشب طولانی بدون خورشید را تماشا کرد .

دیروز دراین فکر بودم که دنیا کم کم دارد صاحبان اصلی خودرا از دست میدهد وپدرها ومادر میروند وجایشانرا زن پدرها وشوهر ننه ها میگیرند.

پاپ استعفا داد ، ملکه انگلستان دربیمارستان بستری شد ، پادشاه اسپانیا زیر عمل جراحی رفت ، هوگو چاوز مرد ، ملکه هلند کناری گیری میکند اما هنوز .......مذاکرات ادامه دارد ووقت دارد تمام میشود ، دموکراتها به دنبال دمکراسی نوین دنیا میباشند !

ثریا /اسپانیا/ چهارشنبه6/3/2013

سه‌شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۱

2

شاه ، اشتباهات زیادی را مرتکب شد ، اولین اشتباه او این بود که که در سوییس بزرگ شد واز متن زندگی ایرانیان بیخبر بود ، اشتباه دیگرش این بود که به همه اعتماد داشت وبه ( عمو جرج) تکیه کرده بود بامید اینکه عموجان همیشه هوای اورا دارد ونمیدانست که این عموی ناتنی مشغول تیز کردن کارد خود است ، درآنسوی قاره ، پدر استالین داشت به جوجه هایش غذا میداد ، شاه اطرافش را ازمردان استخواندار سیاسی خالی کرد وبجایش مشتی اراذل را به دربار آورد ویا به مقام وزارات وصدارت نشاند ، ساواک به دستور چه کسی وبا کمک کدام سازمان خارجی بوجود آمد ؟ اصل چهار درایران چکاره بود؟ بنگاه نشریات فرانکبین مشغول چه کاری بود؟ شاه هیچگاه نپرسید اینهمه میسیونرها درکسوت معلم مذهبی ویا معلم زبان درشهرها واطراف دهات ایران به چکاری مشغولند .

آه ....چه خیانتی ، شاه کت وشلوار می پوشد واز زنان لاغر وبلوند خوشش میاید؟! شاه اسب سواری بلد است ، چرا الاغ سوار نمیشود ؟ شاه به سن مورتیس برای ورزش اسکی میرود ؟ گویی دیگران همه مشغول عبادت بودندوتنها جنایتها این بود که شاه انجام میداد .

ما اصولا اصرار داریم هرکاری وهر بیماری که گریبانمان را میگیرد دیگری را مقصر بدانیم ، هر بلای آسمانی را به گردن خداوند میگذاریم ، ودران زمان نیزهر رییس اداره ای که به کارمند زیر دستش اجحااف میکرد فورا تیر بسوی شاه نشانه میرفت ویا بسوی ساواک .

افسران وسربازان جانباز ووطن پرست را هریک بنوعی کشتند وبجایش مشتی آدمهای پنبه ای را گذاشتند تا جیب های خودرا پر کنند وراهی دیار غرب شوند همه ژنرال وهمه دارای چندین شغل بودند وسپس با مشتی ریش و پشم دوباره واردگود شدند ولعنت ونفرین بسوی شخصی فرستاند که آنهارا از ته چاه فاضلاب بیرون کشیده وبه مقام عالی رساند بود .

بلی ، شاه خیلی اشتباه کرد بزرگترین اشتباهش تکیه باین ملتی بود که هرکدام رو بسوی قبله دیگری داشتند ، ناگهان " مائو " قهرمان رویاها شد ، پدر استالین رهبر زحمتکشان شد ، آوارگان فلسطینی ملتی زجر کشیده ودر زنجیر اسارت ناگهان تا بن دندان مسلح شده وقهرمان وار ، وارد میدان انقلاب شدند و تیر بسوی ایرانیان میزدند وبه نام شاه تمام میشد .

هنوز گرسنه اند ، میل دارند استخوانهایش را نیز به دندان بکشند شاید آنگاه آرام بنشینند ، رهبر یک ملت مسلمان در خاور میانه نباید ، نه نباید ، تحصیل کرده ومتین وخوش برخورد ومورد توجه زیاد باشد ، ایران از سرش زیاد بود تا بسوی قدرتی مانند ژاپن برود ، ژاپن هم دچار سونامی !!!؟ شد .

ایکاش عمو" جرج "دیگر کاردش را غلاف کند حال که هرچه میل داشته دارد با کمک نقشه های مادر بزرگش ، او نقشه میکشد واز جوانی وبی تجربگی بچه های عمو جرج استفاده میکند ودنیارا به گه میکشند ، مادر بزرگ شکمی سیری ناپذیر دارد ، مهم نیست ، هموسکسوئل ها آزادند با هم عروسی کنند باهم بخوابند وبچه ای را آدابت کنند اورا نیز مانند خوشدان بار بیاورند ووووو قوم لوط را لواطشان بر باد داد .

اینهارا نمیدانم برای چی مینویسم ، عمر من دیگر کفاف نمیکند تا روشنایی روز را درسرزمین خود ببینم ، اما ایکاش جوانان ما کمی عقل وشعور بکار بنندد وبی آنکه شورشی به پا کنند حافظ منافع وحفظ اراضی سر زمین خود باشند . نه ، شاه گناهکار نبود ، اشتباه را نباید بپای گناه نوشت .

شاعر خمار سرود " اگر من برنخیزم ، اگر تو بر نخیزی ، پس چه کسی برخیزد ؟ وبا روبهان بستیزد؟ ....خوب ، تو که نتوانستی برخیزی سرجایت نشستی وسیگارکشیدی ودکارا به شکمت فرستادی ، روبهان از کنام خود بیرون جستند ودهان تو دیگرانرا سرویس نمودندو عموجان " جرج" الان با دمش گردو میشکند ، سرزمینش را روی خون بنا کرد وحال درلباس روحانیت وحقوق بشر میخواهد استخوانهای اورا نیز از گور بیرون بکشد وجلوی سگهای هارش بیاندازد ، آنگاه نفسی راحت میکشد .

تمام ، روانش شاد باد وبا فرشتگان درگاه باریتعالی همگام . ثریا/

آقایان

باز هم آرگو! هر کجا میروی آرگو ، یک فیلم سیاسی سفارشی به دستور کنگره وآقایان دموکراتها ، ونوکرانشان .

آقایان ، چه نقشه ای برای ملت ایران کشیده اید  ؟ سی واندی سال است که شاه بدبخت درخاک خفته وشما حتی از روح او هم واهمه دارید وبا مشتی دروغ وسر هم کردن داستهانهای تخلیلی مغز مردم خود تان وشعور ملت ایران را نابود میکنید ، هنوز او جانی ودیکتاتور است ، اما از صدام خبری نیست ؟ از آن جنابی که درسوریه حمام خون به راه  انداخته ، حرفی به میان نمی آید .

آقایان، که نام پر افتخار دموکراتی را نیز برخود نهاده اید ، چه چیز شاه شمارا آزار میداد؟ سگهایتان درهمه دنیا هنوز واق واق میکنند ، آن طلاهایی را که شاه برده درکدام صندوق ها وکدام بانکها به امانت گذارده ؟ .

درچه دورانی از سلطنت شاه ، بانکدارن پولهارا برداشته وبسوی قاره شما فرار میکردند ؟

درکجا ودرکدام عکس شما تیرخوردن یک بچه نوزاد را دیده اید ؟ وچشم به روی اینهمه جنایت این جمهوری جدید بسته اید ، مشتی الاغ سوار وعمله وبنارا برسر ملتی نهاده ومشغول چریدن میباشید وهنوز دست از مرده آن مرد بد شانش برنداشته اید ؟

درکدام مرحله از زمان شاه اینهمه آلودگی درهوا واینهمه فساد درمیان حکومت بود؟

چه نقشه ای برای آن سر زمین نفرین شده وبدبخت دارید ۀ، شاه نفت راگران کرد ، به تریش قبای شما برخورد  ، حال نفت را مجانی برای خود ومادربزرگتان میبرید وملتی در زیر بار گرانی وگرسنگی دارد از پای در میاید .

سگهای شما درهمه جا رخنه کرده اند پولهای مفتی که به آنها وبه حساب آنها میریزید تا بتوانند از شما حمایت کنند وهمین فردا ست که جناب ریاست جمهورتان نیز به دست ویا پای بوس حضرت امام الله برود وسپس به خیاط خود دستور داده که مقراض ا به دست بگیرد ویک پالتوی چهار خانه ببرد وبه دست یکی یکی از دست نشانده های شما بدهد وخیاط شما نیز خوب آنرا میدوزد ومن نمیدانم چرا هوش مردم بباد رفته است ؟ گویا خوردن گوشت اسب مرده حسابی همه را خنگ کرده وهمه درخوابند .

همه جوانان ما روی طناب دار میرقصند ، یا درزندانهای مرده "  میشوند "تنها گاهی دست نشانده ها قری به کمر خود میدهند وجلوی یک دوربین میایستند واز حقوق بشر سخن میرانند ، حقوقی که هیچگاه شامل حال هیچ انسانی نشده وتنها یک صندوق بزرگ برای جمع آوری اعانه وپرکردن جیب شماست .

من هیچگاه جیره خوار آن دستگاه نبودم وهمیشه هم با زندگی جدال داشتم اما چشمانم کور نبود ، از آن سر زمین بوگندو و ویرانی که  سلطان قاجار  بجای گذاشت یک بهشت بوجود آمد وهمه همه چیز داشتند .شکم ها سیر  شد وناگهان اسب آنهارا برداشت وبسوی باد برد. امروز هم با وقاحت تمام درباره آن روزها وآن دیکتاتور مینویسند ، خورده ریزهای زیر میزتان را جمع میکنند وپاهایتانرا می لیسند وسپس سر بلند هستند که مبارزه میکنند > مبارزه برای شکم وزیر شکم .عموی بزرگشان مرد وعده ای یتیم شدند به ناچار دست گدایی بسوی ناپدری دراز کردند وپادوی درفاحشه خانه ها شدند.

آقایان ، کجایتان درد گرفته وچرا دست از سر آن مرد بیچاره بر نمیدارید وبه سایر قصابان ودیکتاتورهای دست نشانه خود نمی بپردازید . میلونها ایرانی در جنگ ایران وعراق کشته شدند ، صدای کسی بلند نشد تنها زری زدند   وخاموش ماندند .چند دستگی در اپوزسیون خارج ( اگر بشود نام آنرا اوپوزسیون ) گذارد  آقایان را بر آن واداشت که هر روز چرخ دنده هارا روغن بزنید . اوف ، حالم را بهم زدید . مردان وطن پرست ووطن دوست وآنهاییکه میتوانستند سر زمین مارا نجات بدهند به زیر تیغ قصابی بردید باکمک همان رجالانی که درحال حاضر حامی منافع شما میباشند .

سر زمین ایران بزرگ است وشما هم سهم خودرا میخواهید خوب بخورید پر اشتها دارید ،

ودست آخر ، وای بر ملتی که اینهمه خام واینهمه بدبخت باشد وچرندیات را باورکند وفواحش ونوکران جیره خوار در رسانه ها برای این فیلم چرند خیالی تبلیغ نمایند وملتی را که مواد مخدر اورا بیحال ساخته از شعور وعقل پاک تهی نمایند وسپس .........ایرانستان .

حکومتهای چند گانه وجنگهای داخلی وزرادخانه های شما وماشینهای آدمکشیتان مرتب بکار میافتند . خوشحال باشید آقایان . آن سر زمین را درسته ببلعید ، برای ما همه چیز تمام شد .ابدا فکرش راهم نمیکنم ، تنها تاسفم این است که چرا درآنجا ودرمیان این مردم نا سپاس ونمک نشناس به دنیا آمدم .

ثریا ایرانمنش . سه شنبه . ساعت چهار وپنجاه وهفت دقیقه صبح !

دوشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۱

فاجعه

مردن ونابودن شدن یک ملت هنگامی رخ میدهد که ، زبان وخط  را از او گرفته باشند ، بزرگترین فاجعه برای ایرانیان مقیم بریتانیای کبیرو ضغیر ! بستن بنیاد مطالعات ایران است  ،  برای عده ای  که دور خود دراین کتابخانه جمع شده  وهمه  اهل کتابند که بجای شمارش سکه  ها به شماره خطوط میپرداختند ، فاجعه ی بزرگ رخ میدهد وصدای کسی هم بلند نمیشود ، مگر اینترنت وسایتهای که هرروز روی مونیتورها راه میروند میتوانند جای خالی کتاب را پر کنند ، پس آن بوی خوش کتاب کجاست ؟

آقایان ، بجای فریاد زدن وخشتک خودرا پاره کردن وهرروز مداحی نمودن وهرساعت پیامئ فرستادن وایجاد رسانه هایی که از آن میتوان در آمدی حا صل کرد ، بفریاد تاریخ ایران برسید .

بجای رفتن به سالن های مد وخرید لباسهای مارک چین وژاپن وتایلند که چند همجنس باز آنهارا برای روحیه وتقویت جسم شما طراحی میکنند ، سری هم باین مدارس وکلاسهای فارسی وکتابخانه ها بزنید .

دیگر نه کسی مانده ، نه چیزی وباید بفکر ایجاد کتابخانه خاتم الانبیاء باشید تا هر روز با رمز واسطرلاب وچشم زخم ومرهم پشکل گوسفند وپهن الاغ دردهای روحی شمارا تسکین بدهند .

زهی تاسف ، حال من با اینهمه کتاب چه میتوانم بکنم ؟ خیال داشتم کم کم آنهارا به همین بنیاد مطالعات ایرانی وشرقی بفرستم .

واین انقراض وسرنگونی یک ملت است وشما بنشیند وفریاد بکشید که ای حافظ برخیز ، مولانا بنشین ، سعدی بشکن بزن وآه های سوزناک واشعار آبکی شعرای نوپارا با صدای دلسوز واحساساتی در باره چشم وابروی وخال مصنوعی دلبر روی یو تیوپها رها سازیدویا با خواندن آیه شریفه جوشن کبیر وحاجات صغیر ویا هو یاهوکشان خودتانرا به دیوار مدینه بمالید .

پرچم نابود شد ، ارتش مرد ، خاک آلوده شد ، زبان تغییر یافت وآدمها تبدیل به رباطهایی شدند که با زور قرص بر نج وشیشه در کوچه وبازار به رقص میپردازند سایرین هم اگر همتی داشتند پشت منقل ها سنگر گرفتند وبخواب خوش فرو رفتند.

این بدترین ودردناکترین خبری بود که امروز شنیدم .

ثریا ایرانمنش / که کم کم منش ایرانی خودر ا نیز گم خواهد کرد ومیرود به شنبه گردی !!!

 

بخشیدم

امروز صبح ، زیر باد وباران اولین گل نرگس را که درباغچه کوچکم سبز شده بود ، چیدم وبه همراه چند گل وحشی دیگر که از طوفان وبارانهای سیل آسا جان بدر برده بودند ، درون گلدانی گذاشتم که عکس اورا درقاب نشانده ام  باو گفتم :

بیست وپنج سال است که آرام خفته ای وبیست وپنج سال است من به دنبال زندگی دویدم با دست تهی وسر بلند ، امروز ما صاحب پنج نوه هستیم وتو نیستی که آنها را وشیرین زبانی آنهارا ببینی .

زندگی ما از یک عشق ساده وحقیقی به یک فاجعه تبدیل شد ، فاجعه ایکه نقش اصلی ونخ را اطرافیان تو دردست داشتند ،  یاد آوری آنروزها مرا منقلب میکند چه بسا شبها دردآنرا بر پشت وپهلوی خود احساس میکنم ، میل ندارم ترا بررسی کنم وتنها قامت بلند ترا درنظر  میاورم وبر میگردم به همان روزهای اول آشنایی وهمان دوران ، میل ندارم بدیهای ترا ببینم ومیل ندارم که ترا ترک کنم من همیشه خودمرا بتو آویخته بودم مانند یک سنجاق سینه که تو اولین بار برایم خریدی گاهی از گرمای عشق تو سر شار میشدم وتو خاکسارانه پوزش میخواستی ودوباره بر میگشتی به همان کردارهای سابق وآنهارا  را تکرار میکردی .جادوی الکل وسایر چیز بکلی ترا ومغز ترا که آنهمه خوب کار میکرد وآن حافظه بی نظیر را وآن پیکری را که من دوست میداشتم ، درخود غرق کرد وبکی نابود ساخت .

از ورق زدن زندگیم بیزارم میل ندارم شبهای دلتنگیم را بیاد بیاورم ومیل ندارم شاخه های درخت را تکان بدهم تا برگهای زرد وآشغالهای آن روی سرم فرو بریزد .

تو روح جوان مرا مانند یک کتاب باز خواندی ومن تا آخرین روز مرگ تو نتوانستم ترا بشناسم ، هیچگاه درپی دلبری از تو نبودم خیالی هم نداتشم که خودرا به زور بتو تفویض کنم ،  من درهمان لباس ساده مشکی ام بودم واین توبودی که اولین بار باز برایم یک پارچه مشکی خریدی وگفتی مشکی با رنگ موهها وچشمان تو خوب میخورد . من نمیدانستم که زندگیم در آتیه نیز به رنگ همان پارچه مشکی درخواهد آمد .

ما هیچ تناسبی با هم نداشتیم من از رندی ودلربایی زنانه که دیگران راه ورش آنرا میدانند ،  بیخبر بودم ، همان دختر کودن شهرستانی که آب کوهستانهارا نوشیده بود وغرق غرور باقیماندم وتو هفت شهر عشق را زیرپا گذاشته بودی وهمه چیز وهمه کس را آزموده وتا انتها دست آنهارا میخواندی ، امروز صبح به یک مجسمه گچی که با شکل مادرم درست شده بود گفتگو کردم وسپس رو بتو نموده وگفتم :

بیا یکدیگرا ببخشیم ، بخاطر مادرم وبخاطر بچه ها ونوه هایت . خداوند نیز بخشنده است ومیبخشد ما بندگان او چرا نباید ببخشیم - آنکه می بخشد قوی تر است.....ترا بخشیدم همسرم.

ثریا ایرانمنش " حریری " دوشنبه  4/3/2013 میلادی / اسپانیا .