دوشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۱

بخشیدم

امروز صبح ، زیر باد وباران اولین گل نرگس را که درباغچه کوچکم سبز شده بود ، چیدم وبه همراه چند گل وحشی دیگر که از طوفان وبارانهای سیل آسا جان بدر برده بودند ، درون گلدانی گذاشتم که عکس اورا درقاب نشانده ام  باو گفتم :

بیست وپنج سال است که آرام خفته ای وبیست وپنج سال است من به دنبال زندگی دویدم با دست تهی وسر بلند ، امروز ما صاحب پنج نوه هستیم وتو نیستی که آنها را وشیرین زبانی آنهارا ببینی .

زندگی ما از یک عشق ساده وحقیقی به یک فاجعه تبدیل شد ، فاجعه ایکه نقش اصلی ونخ را اطرافیان تو دردست داشتند ،  یاد آوری آنروزها مرا منقلب میکند چه بسا شبها دردآنرا بر پشت وپهلوی خود احساس میکنم ، میل ندارم ترا بررسی کنم وتنها قامت بلند ترا درنظر  میاورم وبر میگردم به همان روزهای اول آشنایی وهمان دوران ، میل ندارم بدیهای ترا ببینم ومیل ندارم که ترا ترک کنم من همیشه خودمرا بتو آویخته بودم مانند یک سنجاق سینه که تو اولین بار برایم خریدی گاهی از گرمای عشق تو سر شار میشدم وتو خاکسارانه پوزش میخواستی ودوباره بر میگشتی به همان کردارهای سابق وآنهارا  را تکرار میکردی .جادوی الکل وسایر چیز بکلی ترا ومغز ترا که آنهمه خوب کار میکرد وآن حافظه بی نظیر را وآن پیکری را که من دوست میداشتم ، درخود غرق کرد وبکی نابود ساخت .

از ورق زدن زندگیم بیزارم میل ندارم شبهای دلتنگیم را بیاد بیاورم ومیل ندارم شاخه های درخت را تکان بدهم تا برگهای زرد وآشغالهای آن روی سرم فرو بریزد .

تو روح جوان مرا مانند یک کتاب باز خواندی ومن تا آخرین روز مرگ تو نتوانستم ترا بشناسم ، هیچگاه درپی دلبری از تو نبودم خیالی هم نداتشم که خودرا به زور بتو تفویض کنم ،  من درهمان لباس ساده مشکی ام بودم واین توبودی که اولین بار باز برایم یک پارچه مشکی خریدی وگفتی مشکی با رنگ موهها وچشمان تو خوب میخورد . من نمیدانستم که زندگیم در آتیه نیز به رنگ همان پارچه مشکی درخواهد آمد .

ما هیچ تناسبی با هم نداشتیم من از رندی ودلربایی زنانه که دیگران راه ورش آنرا میدانند ،  بیخبر بودم ، همان دختر کودن شهرستانی که آب کوهستانهارا نوشیده بود وغرق غرور باقیماندم وتو هفت شهر عشق را زیرپا گذاشته بودی وهمه چیز وهمه کس را آزموده وتا انتها دست آنهارا میخواندی ، امروز صبح به یک مجسمه گچی که با شکل مادرم درست شده بود گفتگو کردم وسپس رو بتو نموده وگفتم :

بیا یکدیگرا ببخشیم ، بخاطر مادرم وبخاطر بچه ها ونوه هایت . خداوند نیز بخشنده است ومیبخشد ما بندگان او چرا نباید ببخشیم - آنکه می بخشد قوی تر است.....ترا بخشیدم همسرم.

ثریا ایرانمنش " حریری " دوشنبه  4/3/2013 میلادی / اسپانیا .

هیچ نظری موجود نیست: